اختصاصی شبکه اجتهاد: حجتالاسلام دکتر قاسم ترخان، استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چندی پیش در همایش «حوزه انقلابی، مسئولیتهای ملی و فراملی» که در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد، مقاله خود تحت عنوان «حوزه و علوم انسانی (ضرورت و گامهای تحول)» را ارائه کرد. بخشهایی از ارائه ایشان از این مقاله، از نظر شما میگذرد.
تعلیم کتاب و حکمت، تحققبخش اخراج از ظلمات به نور
موضوع سخن بنده راجع به حوزه انقلابی و علوم انسانی، ضرورتها و گامهای تحول است. در مقالهای که به همین نام ارائه کردهام، یک بحث مفهومشناسی داشتیم که موضوعاتی مثل حوزه، تحول و علوم انسانی به چه معناست که از این میگذریم. بحث ضرورت را هم با این ساختار تبیین کردیم که حوزه در راستای اهداف پیامبران تأسیس شده و بحثی را مطرح کردیم که اهداف پیغمبران چه بوده است؟ بحث اخراج از ظلمات به نور یا اقامه قسط و عدل را با استناد به آیات قرآن، بیان کردهایم. سپس بحث تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت را تحقق بخش اخراج از ظلمات به نور تلقی کردیم. در نهایت به این جمعبندی رسیدیم که هدف بعثت پیامبران، پایهریزی تمدن بوده که در پرتو این تمدن، این اهداف به نحو حداکثری، محقق میشود. اگرچه تحقق این اهداف ولو به نحو حداقلی متوقف بر ایجاد تمدن نوین اسلامی نیست؛ اما اگر بخواهد به نحو حداکثری، محقق بشود در نهایت و غایت نهایی آن، بحث ایجاد تمدن هست.
تمدن اسلامی با علوم انسانی سکولار، شدنی نیست
ایجاد تمدن مبتنی بر علوم انسانی است؛ یعنی شما نمیتوانید علوم انسانی نداشته باشید و تمدن ایجاد کنید. بعد از این، سیر بحث ما به اینجا منتهی شد که دستیابی به تمدن اسلامی با علوم انسانی سکولار، شدنی نیست. علوم انسانی موجود، علوم سکولار است. طبیعتاً نباید از آن انتظار داشته باشیم که تحققبخش تمدن اسلامی باشد. پس اگر حوزه در راستای تحقق اهداف پیامبران تأسیس شده، طبیعتاً باید به دنبال علوم انسانی باشد که تحقق بخش آن تمدن مدنظر پیغمبران است.
از اینجا بین حوزه و نظام، یک پلی زدیم. نظامی که تأسیس شده و انقلابی که به وجود آمده است، دورنمای و خطمشی اصلیاش را ایجاد تمدن نوین اسلامی دانسته است. پس نتیجه این شد: اوّل، ضرورت تحول خود حوزه و بعد تحول علوم انسانی موجود و متداول.
گامهای تحول در علوم انسانی
بحث دوم که بخش اصلی مقاله است، گامهای تحول است. حالا که قرار است یک چنین تحولی ایجاد بشود و حوزه آن را انجام بدهد، با چه گامهایی میشود به آن تحول رسید؟ سه گام را در این مقاله تصویر کردم. البته در تصویر این گامها، نگاهی به وضعیت موجود هم داشتیم و پیشنهادهایی هم دادیم که چه کار کنیم تا این گامها به نحو شایستهای برداشته بشود و ما به آن نقطه مطلوب برسیم و با تحول در علوم انسانی، به علوم انسانی اسلامی برسیم.
گام اول، نقد علوم انسانی رایج و متداول
رابطه بین این گامها، الزاماً لازم نیست طولی باشد، بلکه میشود همزمان هم برداشته بشود. البته گام سوم ممکن است بگوییم متوقف بر برداشتن آن دو گام اول است که خواهم گفت.
گام اول، نقد علوم انسانی رایج و متداول است. طبیعتاً اگر شما به دنبال اسلامی سازی علوم انسانی یا تولید علوم انسانی اسلامی هستید، اول باید آسیبها و مشکلات علوم انسانی موجود را تبیین کنید تا بتوانید گامهای بعدی را بردارید. اگر این علوم انسانی موجود میتواند اهدافی را که شما تصویر کردید تحقق ببخشد که نوبت به تولید یا اسلامی سازی علوم نخواهد رسید.
این میتواند هم بحث ضرورت و هم وضعیت مطلوب را تبیین بکند؛ اما حوزههای علمیه در این قبال وضعیت موجودشان چیست؟ چه مسئولیتی دارند؟ و چهکار باید انجام بشود برای اینکه در این گام به نقطه مطلوب برسیم.
به نظر میآید حوزه با تعریفی که ارائه کردیم و آن را یک نهاد میدانیم که وظیفهاش آموزش بوده و مرکزی است برای تحصیل علوم دینی، میتواند نسبت به مراکز پژوهشی هم نقش هدایتگری داشته باشد، هم خودش پروژههایی را تعریف کند و به سامان برساند. منتها این نقش هدایتگری و نقش انجام پژوهش را باید در چهار محور سامان بدهیم؛ یعنی نقد علوم انسانی موجود را در چهار محور باید سامان داد:
آیا تفکیک دانش از ارزش، امکانپذیر است؟
محور اول بحث معرفتی است. باید ثابت بشود که این علوم انسانی موجود از حیث معرفتی با چالش مواجه هست یا ناقص است. نکته بعدی بحث اخلاقی است. در اینکه علوم انسانی پیش از تولید یا پس از تولید، جهتگیری اخلاقی ندارد، بحثی نیست؛ یعنی مشکلی است که همه به آن واقف هستند؛ اما آیا از این حیث دچار نقص معرفتی هست که ارزشها و اخلاق، در مسئلهها و گزارهها، اشراب میشود؟ بحث تفکیک دانش از ارزش، باید بحث بشود. خیلیها معتقدند که چنین تفکیکی امکانپذیر نیست و علوم سکولار دارند ارزشهای خودشان را در علمی که به جهان ارائه میکنند، اشراب میکنند.
محور بعدی بحث دینی است که رابطه بین علم و دین را بررسی میکند. کجا تعارض دارند و این تعارض چگونه حل میشود. نکته بعدی بحث کارآمدی در بحث آسیبها است. علوم انسانی اگر در حیطه غرب کارآمد باشند، در برخی از جوامع مثل جامعه ایران ما چنین کارآمدی را از آن ندیدیم. لذا باید بخشی از نقدها متوجه این قسمت شود.
گام اول با نقد مؤلفههای علوم انسانی ساماندهی میشود. در گامهای بعدی خواهم گفت که مؤلفههای علوم انسانی چیست و این نقدها چگونه باید به این قسمت، سوق داده بشود.
گام بعدی بخش پیراانگارههای علوم انسانی است. مقصود ما از پیراانگارهها چند بخش مهم است. اینها ناظر به مباحث پیرامونی علوم انسانی اسلامی است. اینکه آیا امکان تولید علوم انسانی اسلامی وجود دارد یا ندارد؟ باید به این مسئله پاسخ بدهیم. بحث از هستی، بحث از جواز و بایستگی، بحث از فایدهگرایی، بحث از ضرورت. اینها مباحث پیراانگاره و مباحث پیرامونی است. تا شما اینها را ثابت نکنید اصلاً نوبت به مرحله بعدی نمیرسد. باید ادبیات مناسب این قسمت تولید بشود تا وارد گام بعدیِ بحث، یعنی تولید علوم انسانی اسلامی شویم.
اندیشمندان غربستیز یا غربگرا؟
در بحث وضعیت موجود اگر ما در حوزهها نگاهی به جریانهای موجود بکنیم بر اساس یک تقسیمبندی میتوان اندیشمندان حوزوی را به ۴ دسته تقسیم کرد: کسانی که غربستیز هستند، کسانی که غربگرا هستند، کسانی که غربگزین هستند و کسانی که غربگریز هستند. در این مقاله تبیین کردم که چه کسانی با چه ویژگیهایی در این چهار طبقه میگنجند.
از این چهار دسته، در مجموعه اندیشمندان حوزوی، اندیشمند مهمی را سراغ نداریم یا اصلاً نداریم که قائل به عدم امکان اسلامی سازی یا تولید علوم اسلامی انسانی باشد. منتها آن سه قسم غربستیز، طرفدارانی دارند، مثل مکتب تفکیک یا مثل فرهنگستان علوم که نوع نگاهی که به مقوله علم دینی دارد در این قسمت، گنجانده میشود. مسئولیت حوزه در این قسمت این است که باید برنامهریزی کند، هدایت کند و نیرو پرورش دهد. حوزه، هم میتواند بهعنوان یکنهاد علمی و پژوهشی و نهادی که وظیفهاش رسالت ایجاد تمدن و پرورش نیروهای توانمند است، نقش هدایتگری داشته باشد و هم خودش بر اساس یک چارت و مدلی، پژوهشهایی را به تناسب امکاناتی که وجود دارد، تعریف کند و تولیداتی را در این زمینه در گام دوم داشته باشد.
شاخص اسلامیت علوم چیست؟
گام سوم، مهمترین گام است. به نظرم در این زمینه باید خیلی کار کنیم تا به نقطه مطلوب برسیم. طبیعتاً پیشنیاز بحث تولید علوم انسانی اسلامی، این است که اوّل شاخص اسلامیت علوم را تبیین کنیم. علوم هم دارای هویت و هم دارای ماهیت است. مؤلفههایی دارد. آن مؤلفههای ماهیت ساز مثل مبادی، موضوع، روش، مسئله، نظریه؛ اینها همه ماهیت ساز است؛ یعنی علوم با اینها درست میشود. اگر علوم با اینها درست میشود، به نظر میآید که اسلامی شدن علوم تشکیک بردار است؛ به این معنا که به هر میزانی که شما توانستید هر یک از این مؤلفهها را بهگونهای مستند به دین بکنید، این علوم انسانی، اسلامی میشود. بحث گام دوم (پیراانگارهها)، انکار علم دینی بر اساس یک سری مبانی است؛ یعنی علم دینی بهگونهای معنا شده که بعد میگوید، این شدنی نیست.
مثلاً میگویند علم، در صورتی علم است که در مقام داوری، تجربه، داوری کند. اگر شما گفتید، دین، در مقام داوری، داوری میکند و اینگونه علم دینی میشود، این یک قرائت از علم دینی است.
ما دو سطح از علم را بررسی کردیم. یک سطحش مربوط به تجربه میشود که آموزههای دینی ما ناظر به آن سطح تجربه هم حرف دارند و میشود داوری را به دین سپرد. در سطحی دیگر فرا تجربی است که میشود آنجا به انتظار نشست که گفت: نظر دین فرضاً اینگونه است.
این یکی از مهمترینها است، یعنی شاخص اسلامی سازی علوم، به آن مبنایی که ما در بحث مفهومشناسی و معناشناختی علم دینی اتخاذ میکنیم، مربوط میشود.
از مدل تا اجرا
پس از اینکه بحث شاخص اسلامیت علوم، معلوم شد، با توجه به آن چهار جریانی که بیان شد، میتوانیم بگوییم: از این چهار جریان، یک جریان را خارج کردیم و سه جریان باقی ماند. این جریانها اگر هم کاری را درزمینه تولید، یعنی گام سوم ارائه کردند، بیشتر مربوط به ارائه مدل بوده است، نه تطبیق مدل و تولید علوم انسانی – اسلامی. اگرچه تکنگارههایی وجود دارد، اما این را نمیشود گفت تولید علوم انسانی – اسلامی. مدل فرهنگستان، مدل پاد، مدل حداکثری حضرت آیتالله جوادی آملی، مدلی که حضرت آیتالله یزدی ارائه کرده است، مبنای ارزشی اجتهادی، الگوی حکمی اجتهادی که آقای خسروپناه گفتند و امثال اینها. اینها بیشتر تلاش کردند یک مدلی را ارائه کنند. منتها اینکه این مدل تطبیق بشود و خروجیاش را داشته باشیم تا بتوانیم بگوییم این دیگر علوم انسانی–اسلامی است، صرف زمان زیادی را میطلبد.
حال، در این میان، حوزهها چه نقشی دارند؟ حوزهها هم میتوانند نقش هدایتگری داشته باشند. برنامه جامعی را زمانبندی کنند که این مدلها باید یک خروجیهایی داشته باشد. هم نیرو پرورش بدهند، هم خودشان بتوانند یک برنامهای برای تولید محتوا و ارائه مدل داشته باشند.
نقش حوزههای علمیه در اسلامیسازی علوم انسانی
گام دیگری هم تصور میشود و آن گام اثربخشی است که به نظر میرسد این گام مستقلی نیست. در هر سه مرحله باید تمهیداتی را بیندیشیم، چه در مرحله نقد علوم انسانی، چه در بحث پیرا انگارهها و چه در بحث تولید علوم انسانی–اسلامی که کار ما نمود پیدا کند و اثربخش باشد.