قالب وردپرس افزونه وردپرس
Home / آخرین اخبار / درنگی دیگر دربارۀ عهدنامۀ مالک اشتر و انتساب آن به امیرالمؤمنین علی(ع)/ محمد عافی خراسانی
کتابت حدیث؛ نقطۀ ثقل ارزیابی حدیث در شیعه/ مصطفی بارگاهی

یادداشت؛

درنگی دیگر دربارۀ عهدنامۀ مالک اشتر و انتساب آن به امیرالمؤمنین علی(ع)/ محمد عافی خراسانی

اختصاصی شبکه اجتهاد: در یادداشت پیشین نکاتی دربارۀ سخنان وداد قاضی دربارۀ عهدنامۀ مالک اشتر و نیز سخنانی از علامه جعفر مرتضی و دکتر حسن انصاری در این باره عرض شد (اینجا بخوانید). در یادداشت کنونی، برخی دیگر از نکته‌هایی که در این راستا شایستۀ توجه است، بیان می‌شود.

اشکالی دربارۀ ذیل سخن نجاشی

گذشت که نجاشی غیر از روایت اصبغ از عهدنامه، در جایی دیگر از فهرستِ خود، یعنی در ذیل عنوان صعصعه، از نامۀ امام علی (ع) به مصریان در هنگام فرستادن مالک به سوی ایشان با تعبیر «عهد الأشتر» یاد می‌کند. اما شاید در این سخنِ نجاشی، اشکالی مطرح شود که در این یادداشت به آن می‌پردازیم. از آن جا که برای سخن در این باره، نیاز به دقت در سخن نجاشی دربارۀ صعصعه و روایت وی از عهدنامه است، باید عین متن آن آورده شود:

«صعصعه بن صوحان العبدی

روى عهد مالک بن الحارث الأشتر. قال ابن نوح: حدثنا علی بن الحسین بن شقیر الهمدانی قال: حدثنا علی بن أحمد بن علی بن حاتم التمیمی قال: حدثنا عباد بن یعقوب قال: حدثنا عمرو بن ثابت عن جابر قال: سمعت الشعبی ذکر ذلک‏ عن صعصعه، قال: لما بعث [علی‏] علیه السلام مالکا الأشتر کتب إلیهم‏: من عبد الله أمیر المؤمنین إلى نفر من المسلمین، سلام علیکم، إنی أحمد إلیکم الله الذی لا إله إلا هو. أما بعد: فإنی قد بعثت إلیکم عبدا من عبید الله لا ینام أیام الخوف و لا ینکل عن الأعداء حراز الدوائر، لا ناکل من قدم و لا واهن فی عزم، أشد عباد الله بأسا و أکرمهم حسبا، أضر على الکفار من حریق النار، و أبعد الناس من دنس أو عار، و هو مالک بن حارث أخا مذحج، لا نابی الضریبه، و لا کلیل الحد، علیم فی الجد، رزین فی الحرب، نزل أصیب و صبر جمیل. فاسمعوا و أطیعوا أمره، فإن أمرکم بالنفر فانفروا، و إن أمرکم أن تقیموا فأقیموا، فإنه لا یقدم و لا یحجم إلا بأمری، و قد آثرتکم به على نفسی، لنصیحته لکم و شده شکیمته على عدوکم. عصمکم الله بالتقوى و زینکم بالمغفره، و وفقنا و إیاکم لما یحب و یرضى، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته‏، و ذکر الحدیث»[۲].

در این جا، نجاشی تعبیر «و ذکر الحدیث» را در پایان به کار برده است؛ از این رو، شاید اشکال شود که این تعبیر بدان معناست که صعصعه پس از این سخن، همان عهدنامۀ معروف مالک اشتر (یعنی نامه ۵۳ نهج البلاغه که امام علی (ع) خطاب به خود مالک نوشته‌اند) را نقل کرده است؛ پس در این جا نیز، نجاشی تعبیر «عهد الأشتر» را برای همان عهدنامۀ معروف به کار برده است؛ بنابراین هنگامی که در ذیل عنوان اصبغ بن نباته نیز می‌گوید که اصبغ عهد الأشتر را روایت کرده، اشاره به همان عهدنامۀ معروف دارد.[۳]

در پاسخ به این اشکال باید گفت:

در این جا تعبیر «و ذکر الحدیث» به کار رفته، نه تعبیر «و ذکر العهد»؛ از این رو، این احتمال بسیار واقع‌بینانه است که تعبیر «ذکر الحدیث»، به جزئیات دیگری در سخن راوی دربارۀ مالک اشتر و… اشاره داشته که نجاشی نیازی به یادکرد از آن‌ها در فهرست خود ندیده و از این رو، از ادامۀ این نقل خودداری کرده است. اما از آن‌جایی که در پاسخ به این اشکال نمی‌توان تنها به احتمال‌‌دادنِ بی‌پشتوانه بسنده کرد، نگارنده به دنبال پاسخی اثباتی با قرینه‌های عینی رفت. در این راستا، باید گفت خوشبختانه، با نگاه به الغارات درمی‌یابیم که نقل دیگری شبیه به همین نقل نجاشی در دست است و تعبیری در آن آمده که می‌تواند در حل این اشکال کارساز باشد:

«عن جابر و ذکر ذلک [عن‏] الشعبی عن صعصعه بن صوحان‏ أن علیا- کتب إلیهم: من عبد الله علی بن أبى طالب أمیر المؤمنین الى من بمصر من المسلمین: سلام علیکم فإنی أحمد إلیکم الله الذی لا إله إلا هو. أما بعد فإنی قد بعثت إلیکم عبدا من عباد الله لا ینام أیام الخوف، و لا ینکل عن الأعداء حذار الدوائر، لا نأکل عن قدم، و لا واه فی عزم، من أشد عباد الله بأسا و أکرمهم حسبا، أضر على الفجار من حریق‏ النار، و أبعد الناس من دنس أو عار، و هو مالک بن الحارث الأشتر لا نابی‏ الضریبه و لا کلیل الحد، حلیم فی الجد رزین فی الحرب. ذو رأى أصیل و صبر جمیل، فاسمعوا له و أطیعوا أمره، فإن أمرکم بالنفر فانفروا، و إن أمرکم بالمقام فأقیموا، فإنه لا یقدم و لا یحجم إلا بأمرى. و قد آثرتکم به على نفسی نصیحه لکم و شده شکیمه على عدوکم، عصمکم الله بالهدى و ثبتکم بالتقى، و وفقنا و إیاکم لما یحب و یرضى، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته‏. قال جابر: عن الشعبی: انه هلک حین أتى عقبه أفیق»‏.[۴]

یعنی ثقفی، پس از آن که نقل صعصعه را از طریق جابر از شعبی می‌آورد، بلافاصله در ذیلِ آن، باز همین سند جابر از شعبی در مطلبی دربارۀ جای شهادت مالک اشتر می‌آورد. بنابراین کاملا واقع‌بینانه به نظر می‌رسد که در ادامۀ نقلی که نجاشی داشته، سخنانی دربارۀ گزارش‌هایی از شهادت مالک یا مطالبی نزدیک به آن بوده که از آن‌جا که نجاشی در فهرست خود به دنبال این موضوعات نبوده، طبیعتا از ادامۀ استطرادی که داشته، منصرف شده است.

قرینۀ دیگری که می‌تواند این ادعا را تأیید کند، سخن دیگری است که ثقفی چند صفحه بعد، به نقل از شعبی از صعصعه نقل کرده است:

«عن الشعبی، عن صعصعه بن صوحان قال: فلما بلغ‏ علیا علیه السلام موت الأشتر قال: إنا لله و إنا إلیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین، اللهم إنی أحتسبه عندک، فإن موته من مصائب الدهر […][۵]»‏.[۶]

در این‌جا، تعبیر «فلما» خود مؤید دیگری است که صعصعه در ادامۀ نقل‌های پیشین خود، دربارۀ شهادت مالک و… تفصیلاتی را بیان نموده بوده است.

اما مهم‌تر از همه این است که ثقفی به این نقل‌ جابر از صعصعه دسترسی داشته‌است؛[۷] بنابراین اگر چنین عهدنامۀ طولانی‌ای در نقل صعصعه می‌بود – اگر هم ثقفی آن را به طور کامل یا گزینشی نمی‌آورد – دست‌کم اشاره‌ای به آن می‌کرد. این مطلب با بررسی و مطالعۀ الغارات روشن می‌شود؛ چرا که وی در موارد گوناگون، پرسش‌ها و پاسخ‌ها و نامه‌های کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تری را موشکافانه گزارش می‌کند و حتی در برخی موارد، به نقل‌های گوناگون می‌آورد؛ از این رو، از روش ثقفی نیز بسیار بعید می‌نماید که نه تنها هیچ فرازی از چنین عهدنامه‌ای با این اهمیت و با این درازا نیاورد، بلکه هیچ نامی نیز از آن نبرد.[۸]

نکتهای دربارۀ معنای «العهد»

از پرسش‌هایی که شاید از ذهن بگذرد این است که چگونه نجاشی از نامۀ امام علی (ع) به مصری‌ها، با نام «عهد» یاد کرده است؟ حال آن که عهدنامه‌ها خطاب به خود شخص نگاشته می‌شده است.

در این جا، به طور بسیار فشرده‌ باید گفت «عهد»ها در این گونه استعمال‌، تقریبا معادل با تعبیر «حکم انتصاب» است که امروزه در فارسی به‌کاربرده‌می‌شود. یعنی «عهد» به معنای حکمی از سوی مقامی بالادست به فرودست بوده که در ضمن آن، معمولا سفارش‌هایی نیز در آن بیان می‌شده است.[۹] اما این گونه نبوده که لزوما عهدها خطاب به خود شخصِ منصوب‌شونده نگاشته شوند. برای نمونه، می‌توان از عهدهای زیر یاد کرد که در آن‌ها خطاب به عموم مردم نگاشته شده‌اند:

عهد ابوبکر بر جانشینی عمر پس از او،[۱۰] عهد سلیمان بن عبدالملک اموی بر جانشینی عمر بن عبدالعزیز پس از وی،[۱۱] عهد منصور دوانیقی بر جانشینی مهدی عباسی،[۱۲] عهد یکی از خلفای اندلس برای جانشینش[۱۳].

در این موارد، صراحتا خطاب به عموم مردم یا عموم یک قوم است و اصلا خطاب به آن جانشین نبوده است؛ اما با این وجود تعبیر «عهد عمر بن عبدالعزیز»، «عهد المهدی» بر آن می‌توانسته اطلاق شود. بلکه با این توضیح، روشن می‌شود که اگر مردم دربارۀ عهدنامه منصور به مهدی عباسی می‌گفتند «عهد المهدیِّ الذی عهده الیه المنصورُ» کاملا به جا بوده است؛ چون لازم نبوده که عهدنامه خطاب به آن جانشین یا مقام زیردست باشد، بلکه «عهد الی» می‌توانسته صرفا به معنای نص بر ولایت و انتصاب یک شخص باشد. با این توضیح‌ها روشن می‌شود که فرمایش علامه جعفر مرتضی دچار اشکال است؛ زیرا ایشان – هم‌چنان که در یادداشت پیشین گذشت- به تعبیر «الذی عهده الیه امیر المؤمنین (علیه السلام) لما ولّاه مصر» که در برخی نسخه‌های فهرست آمده، استدلال کرده‌اند بر این که این عهد نمی‌تواند همان نامۀ حضرت به مصریان باشد. اما پاسخ نگارنده این است که حتی اگر از اشکالی که در یادداشت پیشین دربارۀ اختلاف نسخه‌های فهرست در این تعبیر گذشت، چشم‌پوشی کنیم، باز هم باید گفت همین تعبیر نیز کاملا شایستگی آن را دارد که بر همان نامۀ امیر المؤمنین (ع) به مصری‌ها که در ضمن آن، به انتصاب مالک اشتر بر ایشان صراحت دارد، اطلاق شود.[۱۴]

سندی دربارۀ جدا بودن عهدنامۀ مالک از نامۀ حضرت به مصریان

با تمام استدلال‌هایی که پیش‌تر گذشت، نگارنده در ادامۀ بررسی خود دربارۀ عهدنامه به سند قابل توجهی برخورد که می‌تواند قرینۀ مهمی بر اثبات جدایی عهدنامۀ مالک نسبت به نامۀ حضرت به مصریان باشد که در ادامه، به آن اشاره می‌شود.

در کتاب الاختصاص چنین آمده است:

«عن مجالد عن الشعبی قال حدثنا عبد الله بن جعفر ذو الجناحین قال: لما جاء علی بن أبی طالب ص مصاب محمد بن أبی بکر حیث قتله معاویه بن خدیج السکونی بمصر، جزع علیه جزعا شدیدا. و قال: ما أحلق مصر أن یذهب آخر الدهر؛ فلوددت أنی وجدت رجلا یصلح لها، فوجهته إلیها! فقلت: تجد. فقال: من؟ فقلت: الأشتر. قال: ادعه لی. فدعوته. فکتب له عهده و کتب معه:‏ […] أما بعد، فإنی قد وجهت إلیکم عبدا من عباد الله، لا ینام أیام الخوف و لا ینکل‏ عن‏ الأعداء […]»[۱۵]

در این نقل، تعبیر «فکتب له عهده و کتب معه»، ظهور بالایی دارد بر این که عهدنامۀ مالک، چیزی جدا از نامۀ حضرت به مصریان بوده است. یعنی ضمیر در «معه»، به «عهد» برگردد، و به هر روی، باز هم تکرارِ «کَتَبَ» نشان از دو تا بودنِ این نامه‌ها دارد. از این رو، این سند می‌تواند سندی مهم باشد و خط بطلانی بر همگی آن‌چه پیش‌تر دربارۀ طریق نجاشی و شیخ از راه اصبغ بن نباته گذشت، بکشد.

در پاسخ می‌توان گفت این نقل، دارای برخی ابهام‌هایی است که قابل تأمل‌اند:

اولاً: طبق این نقل، پس از شهادت محمد بن ابی بکر، کسی که به امام علی (ع) سفارش می‌کند که مالک اشتر برای مصر مناسب است، عبدالله بن جعفر است. این در حالی است که بنا به گزارش‌های تاریخی، عبد الله بن جعفر دو اشتباه مهم در پیشنهادهای خود به امیر المؤمنین (ع) دربارۀ والی مصر داشته است.

 نخست این که وی پیشنهاد می‌دهد که حضرت، قیس بن سعد را از حکومت مصر برکنار کنند؛[۱۶] حال آن که قیس بن سعد بسیار زیرکانه[۱۷] و سیاستمدارانه، مصر را از خطر معاویه و شامیان حفاظت می‌کرده[۱۸] و کنارگذاشتن وی زمینه را برای سلطۀ معاویه بر مصر کاملا فراهم نمود و حتی در برخی نقل‌ها دارد که حضرت امیر (ع) هم با عزل وی موافق نبودند و اتهام‌زنی‌هایی که نسبت به قیس بوده، باور نداشته‌اند؛ اما به ناچار تن به این کار دادند.

دوم این که عبدالله بن جعفر پیشنهاد می‌دهد که محمد بن ابی بکر والی مصر شود؛ حال آن که در سخنانی از خود امیر المؤمنین (ع) نیز اشاره شده که محمد بن ابی بکر جوان و کم‌تجربه بوده و هنوز پختگی لازم برای تدبیر و چاره‌اندیشی در برابر معاویه و ستیزه با او را نداشته است. جالب است که پس از قتل محمد بن ابی بکر و سقوط مصر، بر همگان روشن شده بود که عزل قیس از مصر کار سنجیده‌ای نبوده است.[۱۹] از قضا در همین گزارش نیز، سخن دربارۀ پس از شهادت محمد بن ابی بکر است؛ بنابراین در چنین شرایطی، یک انسان عادی نیز به سراغ توصیه‌های سیاسیِ عبدالله بن جعفر، آن هم دقیقا دربارۀ مصر نمی‌رود؛ چه رسد به امیر المؤمنین علی (ع) که ـ حتی اگر نگاه قدسی را نسبت به ایشان کنار بگذاریم ـ کنش‌ها و واکنش‌های هوشمندانۀ ایشان در جاهای مختلفی از نهج البلاغه بازتاب شده است.[۲۰]

ثانیاً: در این نقل بیان شده است که مالک اشتر در جایی به نام قُلزم در نزدیکی مصر اتراق کرده بود. برای وی غذایی از ماهی آوردند. پس از خوردن آن، بسیار تشنه شد؛ به ویژه که در روزی بسیار گرم روزه گرفته بود.[۲۱] جالب توجه است که مالک در حال سفر از کوفه به سوی مصر بوده؛ پس چگونه می‌توانسته در سفر روزه بگیرد یا این که ده روز در یک جا اقامت داشته باشد؛ حال آن که هر لحظه احتمال سقوط مصر به دست معاویه می‌رفته است.

ثالثاً: در برخی منابع تاریخی، شهادت مالک در رجب سال ۳۷ هجری گزارش شده است.[۲۲] اگر این تاریخ را به تقویم خورشیدی برگردانیم، درمی‌یابیم که روز نخست رجب این سال، تقریبا برابر است با ۲۳-۲۵ آذرماه! یعنی جزو کوتاه‌ترین روزهای سال و چلۀ بزرگ! بعید است چنین روزهایی، آن سان که در این گزارش آمده، «حارّ» باشد. به ویژه که از برخی پایگاه‌های هواشناسی نیز، نقل شده است که در شهر قلزم (که امروزه به آن «سویس» می‌گویند) متوسط دمای هوا در این زمان از سال، ۲۰.۷ درجه سانتگراد است و در بالاترین حالت، به ۲۸.۴ درجه می‌رسد.[۲۳]

البته انصاف این است که اشکال‌های پیش‌گفته در حدّ مؤید هستند و می‌توان خدشه‌هایی را بر بیش‌ترِ آن‌ها وارد نمود[۲۴] و کارکرد این اشکال‌ها، تنها در بهره‌گیری از مجموعۀ آن‌ها در ترجیح یک طرف است.

اما مهم‌تر از این‌ها، باید گفت هرچند به خودی خود، به نظر می‌آید ضمیر «معه»، در تعبیر «و کتب معه»، به «عهد» برگردد؛ اما با مقایسه با برخی از سیاق‌ها[۲۵]، روشن می‌شود که اگر آن را به خود مالک اشتر برگردانیم، بسیار موجّه‌تر و استوارتر است.

اکنون با در نظر گرفتن دیگر قرائن و اشکال‌های که پیش‌تر گذشت، روی‌هم‌رفته، می‌توان تکرار تعبیر «کتب» دوم در عبارت الاختصاص را به نوعی توضیح و شرح برای «کتب» اول حمل کرد؛ به این معنا: «و عهدنامۀ وی را نوشت. و آن را این گونه نوشت تا با خود ببرد…».

در این راستا، مقایسه با عهدنامۀ امیر المؤمنین (ع) به محمد بن ابی بکر نیز جالب است. توضیح این که دربارۀ گماردن محمد بر حکمرانی مصر، این گونه گزارش شده است:

«قال: فبعث علی بن أبى طالب- علیه السلام- محمد بن أبی بکر الى مصر و عزل قیسا و کتب معه‏ الى‏ أهل‏ مصر کتابا، فلما قدم على قیس، قال له قیس […]».[۲۶]

نیز گزارش شده است که:

«کنتُ مع محمد بن أبى بکر حیث قدم مصر؛ فلما أتاها قرأ علیهم عهده: بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما عهد عبد الله علی أمیر المؤمنین إلى محمد بن أبى بکر حین ولاه مصر، أمره بتقوى الله و الطاعه له‏ فی السر و العلانیه، و […] و السلام. […] قال: ثم إن محمد بن أبى بکر قام خطیبا فحمد الله و أثنى علیه و قال: أما بعد. فالحمد لله الذی هدانا و إیاکم، لما اختلف فیه من الحق، و بصرنا و إیاکم کثیرا مما عمى عنه الجاهلون، ألا إن‏ أمیر المؤمنین ولّانى أمورکم، و عهد إلی‏ بما سمعتم‏».[۲۷]

در این جا نیز، گواه آن هستیم که در گزارش نخست، تنها سخن از آن است که حضرت هنگام انتصاب محمد بن ابی بکر بر مصر، نامه‌ای برای اهالی آن دیار نوشته‌اند تا وی با خود ببرد. و در گزارش دوم، می‌بینیم که آن نامۀ حضرت به مصریان، در واقع، همان عهدنامۀ امیر المؤمنین (علیه السلام) به محمد در هنگام فرستادن وی به مصر بوده و از آن جهت که عهدنامه برای والی مصر نگاشته شده بوده و قرار بوده بر آن‌ها به طور رسمی خوانده شود، در گزارش نخست، نامۀ به «اهالی مصر» نامیده شده است؛ چرا که در هیچ جا – با وجود در مقام بیان بودنِ منابع تاریخی – شاهد استواری نداریم که در آغاز انتصاب محمد بر مصر و رهسپاریش به سوی آن سرزمین، دو نامه برای او نوشته شده باشد.

آری، نقل است که امام علی (ع) نامه‌ای دیگر نیز برای محمد و اهالی مصر نوشته‌اند؛ اما آن نامه در پاسخ به درخواست محمد بوده که پس از رفتنش به مصر، از حضرت خواسته بود که در نامه‌ای برای وی سنّت را آموزش دهند.[۲۸]

مقایسۀ این عهدنامه با عهدنامۀ محمد بن ابی بکر

اکنون که سخن از عهدنامۀ محمد بن ابی بکر شد، گوشزد این نکته نیز خالی از لطف نیست.

البته نگارنده نمی‌‌خواهد چندان از آن به سان یک دلیل برای اثبات یا رد مطلبی استفاده کند؛ اما شایسته است که به آن نیز اندیشید. این نکته، مقایسۀ درون‌مایۀ عهدنامۀ مالک اشتر با عهدنامۀ محمد بن ابی‌بکر است. هنگامی که در درون‌مایۀ دو نامۀ مرویّ از امام علی (ع) به محمد می‌نگریم؛ باز هم می‌بینیم که هرچند در آن‌ها برخی اندرزهای کشورداری نیز دیده می‌شود؛ اما رنگ و بوی چنین مطالبی در مجموعۀ این دو نامه بسیار کم‌رنگ‌تر است. این در حالی است که محمد بن ابی بکر نسبت به مالک اشتر بسیار جوان‌تر و کم‌تجربه‌تر بوده – چنان که در برخی نقل‌ها به صراحت از زبان خود امام علی (ع) نیز بیان شده[۲۹] – در چنین حالی، اگر امام علی (ع) به‌راستی می‌خواستند در چنین بابی سخن بگویند، آیا تناسب حکم و موضوع اقتضا نمی‌کرد که عهدنامه‌ای را با این درازا و پر از مطالبی که در کشورداری به طور مصداقی‌تر می‌توانسته به کارِ والی جوانی بیاید، برای محمد بن ابی‌بکر بنویسند، نه برای مالک اشتری که معاویه با توجه به شناختش نسبت به درایت و قدرت وی، حتی از خبر انتصاب او بر مصر نیز سخت به وحشت افتاده است.[۳۰] به هر روی، شاید این نکته نیز بتواند ما را در انتساب عهدنامه مالک به امیر المؤمنین (علیه السلام) – دستِ‌کم به عنوان مؤیدی ضعیف و نه به سان دیگر قرینه‌های مختلف – یاری دهد.

نکتۀ پایانی دربارۀ سخن دکتر انصاری

در پایان، گوشزد این نکته نیز بایسته است که نگارندۀ این سطور در یادداشت پیشین به یادداشت‌های دکتر حسن انصاری در نقد وداد قاضی ارجاع داد و تلاش نمود تا برخی از مطالب آن را نیز بررسی و به بوتۀ نقد کشاند. دکتر انصاری پس از آن، در سخنی کوتاه نسبت به این یادداشت، واکنش نشان داده و لینک پنج یادداشت خویش در پایگاه کاتبان را ذکر نموده‌اند. نگارندۀ این سطور مقصود ایشان را به درستی درنیافت. شاید منظور ایشان این بوده که – برخلاف آن‌چه این حقیر برداشت نموده که گویا ایشان یادداشت‌های خود را دربارۀ وداد قاضی احتمالا به خاطر اشتغالات فراوان، رها کرده‌ – این یادداشت‌ها رها نشده و قرار است که در قالب مقاله‌ای انگلیسی به زودی منتشر شود. اما باید خاطرنشان نمود که نگارندۀ این سطور در یادداشت پیشین خود، به صراحت از تمامی پنج یادداشت‌ دکتر انصاری با ذکر عنوانِ این یادداشت‌ها و نیز تاریخ ثبت آن‌ها در سایت کاتبان یاد کرده بود.[۳۱] به هر روی، امیدواریم که مقاله‌ای که ایشان اشاره فرموده‌اند، زودتر به زیور طبع آراسته شود تا از مطالب آن بهره گیریم. والحمدلله.

——————

[۱] khorasani.m.afi@gmail.com

[۲] رجال النجاشی ص۲۰۳.

[۳] دوست دانشمندم، آقای بارگاهی بنده را نسبت به این ذیل در سخن نجاشی هشیار ساخت که با توجه به آن، اشکالِ پیش‌گفته می‌تواند مطرح ‌شود. در ادامه، آن‌چه به ذهن قاصر نگارنده رسیده، در پاسخ به این اشکال بیان می‌شود.

[۴] الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۲۶۰-۲۶۲

[۵] برای این که نشان داده شود که در متن اصلی، سه نقطه وجود ندارد، از این نشانه استفاده می‌شود.

[۶] الغارات (ط – الحدیثه) ؛ ج‏۱ ؛ ص۲۶۴. البته در نقل‌های ابن ابی الحدید و علامه مجلسی از الغارات، بدون این سند (شعبی از صعصعه) آمده است؛ از این رو، این مؤید ضعیف‌تری است.

[۷] این تقریب با توجه به این است که ظاهرا ثقفی به عهدنامه در نقل صعصعه دسترسی داشته است؛ چرا که فرض اشکال این است که صعصعه پس از نقل نامه امام علی (ع) به مصری‌ها، بلافاصله عهدنامه را روایت کرده است و به همین خاطر نیز نجاشی می‌گوید «و ذکر الحدیث». البته ممکن است اشکال شود که طریق نجاشی به جابر عن شعبی عن صعصعه، طریقی متفاوت از طریق ابراهیم ثقفی صاحب الغارات به جابر عن شعبی عن صعصعه است؛ بنابراین شاید عهدنامه در ذیل روایت در طریق نجاشی بوده و در طریق ابراهیم نبوده است. این اشکال و پاسخ آن مجالی دیگر می‌طلبد؛ تنها سربسته در این‌جا اشاره می‌شود که قرائن فهرستی وجود دارد که این نقل در یکی از کتاب‌های جابر (احتمالا یکی از این سه کتاب: کتاب صفین، و کتاب النهروان، و کتاب مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام) بوده و ظاهرا ثقفی نیز از همان کتاب نقل می‌کند.

[۸] نیز گفتنی است که با توجه به عبارت ثقفی در ذیل نامۀ حضرت به مصریان که گفته است: «قال جابر: عن الشعبی: انه هلک حین أتى عقبه أفیق»، این احتمال نیز شایسته است که در سخن نجاشی، مرجع ضمیر در «ذَکَرَ الحدیث» خود ابن نوح (استادِ نجاشی) (به احتمال بیش‌تر) و یا جابر یا شعبی باشد. ‌توضیح و استدلال بیش‌تر در این زمینه، در این یادداشت نمی‌گنجد.

[۹] بلکه احتمالا در برخی برهه‌ها، یکی از معانی «عهد»، سفارش بوده و از آن‌جا که معمولا حکم‌های انتصاب، دربردارندۀ سفارش‌هایی نیز بوده، در آغاز به آن عهد گفته شده؛ اما کم‌کم رکن معنایی آن تغییر کرده و «حکم انتصاب» اصل معنای آن شده، خواه در آن حکم انتصاب، سفارش و توصیه‌ای باشد یا نباشد؛ گرچه بازهم غالبا سفارشی ولو بسیار اندک در آن‌ها بوده است.

[۱۰] برای نمونه، نکـ: الکامل، مبرد، ج۱، ص۱۳.

[۱۱] الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج‏۵، ص۲۵۸.

[۱۲] تاریخ الطبری، ج۸، ص۱۱۱.

[۱۳] الذخیره فی محاسن أهل الجزیره، ج‏۱، ص۹۱.

[۱۴] هم‌چنین از دیگر نکته‌هایی که دربارۀ «عهد» شایسته است، گوشزد شود این است که «عهد» معمولا برای عموم مردمی که شخص برای ولایت بر آن‌ها گمارده شده، خوانده می‌شده است و سندی بوده که هنگام تشکیک در این که آیا این شخص واقعا منصوب و گماشتۀ خلیفه یا امیر بالادستی است، از آن استفاده می‌شده است.

[۱۵] الإختصاص، ص۷۹-۸۰.

[۱۶] انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲؛ الغارات (ط – الحدیثه) ؛ ج‏۱ ؛ ص۲۱۹.

[۱۷] برای آگاهی از میزان هوشمندی و درایت قیس، بنگرید: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.

[۱۸] برای نمونه، نکـ: تاریخ مدینه دمشق، ج‏۴۹، ص۴۲۵ (به نقل از یزید ‌بن ابی‌حبیب).

[۱۹] برای نمونه، در برخی گزارش‌‌ها چنین آمده است: «فلما باثه الحدیث وجاءهم قتل محمد ابن أبی بکر، عرف أن قیس بن سعد کان یقاسی أمورا عظاما من المکایده، وأن من کان یهزه على عزل قیس بن سعد لم ینصح له» (تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۵۵) .نیز، بنگرید: الإستیعاب، ج‏۳، ص۱۲۹۰.

[۲۰] برای نمونه، نکـ به شیوۀ سخن امام علی (ع) در نامه ۲۹ برای اهل بصره.

[۲۱] «فأکل و قد کان ظل صائما فی یوم حار».

[۲۲] تاریخ ابن یونس المصری، ج۲، ص۱۸۳؛ کتاب الولاه و کتاب القضاه، کندی، ص۲۱.

[۲۳] البته در میان اشکال‌ها، از این که در این نقل، فرستادن مالک به مصر پس از شهادت محمد بن ابی بکر دانسته شده، چشم‌پوشی شد؛ چرا که در میان تاریخ‌نگاران در این باره اختلاف نظر وجود دارد؛ گرچه – همان طور که مقریزی نیز بر این باور است – شاید بتوان گفت که بهترین جمع برای این اختلاف‌نظر، همان است که امیر المؤمنین (ع) نخست، محمد را به ولایت مصر فرستاده و سپس مالک را بر مصر گمارده‌اند؛ اما مالک پیش از رسیدن به مصر به شهادت می‌رسد و حضرت دوباره محمد را می‌گمارند. هم‌چنین از اشکال در این که این مطلب در کتاب الاختصاص آمده نیز، صرف‌نظر شد. چون انصاف این است که این دو اشکال، در این فضا کارآیی چندانی ندارد به دلایلی که توضیح آن مجالی دیگر می‌طلبد.

[۲۴] برای نمونه، در برخی منابع، پافشاری بر برکناری قیس از مصر به اشعث بن قیس و اهل کوفه نسبت داده شده (الإستیعاب، ابن عبد البر، ج‏۳، ص۱۲۹۰) که نشان از آن دارد که دستِ‌کم، تنها عبد الله بن جعفر چنین دیدگاهی نداشته است. هم‌چنین دربارۀ این که مالک اشتر در سفر نمی‌توانسته روزه بگیرد نیز، خدشه‌هایی شاید به ذهن برسد که در این نوشتار نمی‌گنجد.

[۲۵] برای نمونه، به موارد زیر که دربارۀ اشخاص و رویدادهای گوناگونی است: فتوح البلدان، بلاذری، ص۸۵؛ الغارات، ج۱، ص۲۱۹؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۰۷؛ الإرشاد، مفید، ج‏۲، ص۷۰؛ ‌به طور کلی، به نظر می‌آید در تعبیر «و کتب معه»، هنگام فرستادن شخصی به جایی برای مأموریتی، منظور این است که آن نامه را نوشت تا آن شخص، آن را همراه با خود برای جایی ببرد.

[۲۶] الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۲۱۹. البته در نقل علامه مجلسی از الغارات در این جا اختلاف نسخه‌ای است؛ اما هیچ آسیبی به محل استدلال نمی‌رساند: «فاستعمل علی ع محمد بن أبی بکر على‏ مصر لمحبته‏ له و لهوى عبد الله بن جعفر أخیه فیه و کتب معه کتابا إلى أهل مصر فسار حتى قدمها فقال له قیس […]» (بحار الأنوار، ج‏۳۳ ؛ ص۵۳۹). نیز باید گفت، این که وارد شدن محمد بن ابی بکر بر قیس در مصر در این نقل قول آورده شد، بدین خاطر است که نشان داده شود که این نامه، پیش از رهسپاری محمد به سوی مصر برای وی نگاشته شده است؛ برخلاف نامه‌ای که در ادامه، از آن یاد می‌شود

[۲۷] الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۲۲۶

[۲۸] برای آگاهی از این ترتیب زمانی، برای نمونه، نکـ: الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۲۵۱، ۲۵۳ ؛ تحف العقول ص۱۷۶. مثلا در یک جا چنین آمده: «عن عبد الله بن الحسن عن عبایه قال‏: کتب علی- علیه السلام- الى محمد و أهل مصر: أما بعد فانى أوصیکم بتقوى الله […]» (الغارات، ج‏۱، ص۲۳۲). از ظاهر آن، تقدّم و تأخّر زمانی برداشت نمی‌شود؛ اما از آن جا که در ذیل این نقل، پس از پایانِ نامه چنین آمده: «أن علیا علیه السلام لما أجاب محمد بن أبی بکر بهذا الجواب»، روشن می‌شود که این نامه، پس از درخواستی از سوی محمد برای وی نوشته شده است.

[۲۹] «و هو غلام‏ حدث‏ السن، لیس بذی تجربه للحروب و لا مجریا للأشیاء» (الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۲۵۸). البته بی هیچ نکوهشی بر جناب محمد بن ابی بکر؛ چنان که در روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز، بر این مطلب تأکید شده است (نکـ: الغارات (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص۳۰۱، ص۲۵۸؛ نهج البلاغه، ص۹۸).

[۳۰] سخن دربارۀ شکوه و عظمت شخصیت مالک اشتر فراوان است و روشن است که به هیچ روی، در این سیاهه نمی‌گنجد؛ اما اگر ناگریز تنها به یکی از گزاره‌ها دربارۀ او – در خارج از فرمایشات امیر المؤمنین (علیه السلام) – بسنده شود؛ می‌توان از این سخن یاد کرد: «ذاک رجل هدّمت‏ حیاتُه‏ أهلَ الشام‏ و هدّمت‏ وفاتُه أهلَ العراق» (تاریخ مدینه دمشق، ج‏۵۶، ص۳۹۲).

[۳۱] نکـ: یادداشت پیشین، پی‌نوشت ۹.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics