قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / مدارس فکری نجف؛ تمایز نظر و میدان عمل/ ادبیاتِ «دوگانه مکتب نجف و قم» در ایران خاستگاه سیاسی پررنگی دارد
مدارس فکری نجف؛ تمایز نظر و میدان عمل/ ادبیاتِ «دوگانه مکتب نجف و قم» در ایران خاستگاه سیاسی پررنگی دارد

گزارش نقد کتاب دکتر عبدالوهاب فراتی؛

مدارس فکری نجف؛ تمایز نظر و میدان عمل/ ادبیاتِ «دوگانه مکتب نجف و قم» در ایران خاستگاه سیاسی پررنگی دارد

دکتر فراتی گفت: ما باید بین مرام‌نامه‌‌‌‌های فقهی علمای نجف در باب دولت مشروع، پذیرش یا عدم پذیرش ولایت و بین طرح‌واره‌‌‌‌هایی که آنها بلحاظ عینی در باب اداره دولت در عراق دارند تمایز بگذاریم. ما نمی‌‌‌توانیم از طریق آثار فقهی آنها بفهمیم که آنها در باب تغییر دولت در عراق چگونه فکر می‌‌‌کنند. به همین دلیل کسانی که طرفدار ولایت عامه اتساعی فقها هستند که عمدتا صدر دومی‌‌‌‌ها اینطور هستند، وقتی به اداره می‌‌‌‌رسند می‌‌‌گویند ولایت فقیه یک اندیشه مدرسه‌‌‌‌ای است و ما در نهایت اگر بخواهیم نقش فقیه را در عرصه سیاست برجسته کنیم، فقیه فقط نظارت روحی دارد. اصطلاح «نظارت روحی» در قم قابل فهم نیست و با نظارتی که اینجا ما در اصطلاح فقهی می‌‌‌گوییم تفاوت دارد.

شبکه اجتهاد: متن زیر گزارشی است از نشست نقد و بررسی کتاب «مدارس فکری نجف و نسبت آن با اندیشه انقلاب اسلامی» که به همت مرکز اندیشه‌ای – رسانه‌ای شعوبا و مرکز تخصصی حوزه مشکات برگزار شده است. در این نشست ابتدا دکتر عبدالوهاب فراتی به ارائه گزارشی از کتاب خود پرداخته و سپس حجت‌الاسلام دکتر احمد رهدار این کتاب را به نقد و بررسی گذاشت. آنچه در ادامه می‌آید گزارشی از سخنرانی دکتر عبدالوهاب فراتی و دکتر احمد رهدار در این نشست است.

اهمیت حوزه نجف

دکتر عبدالوهاب فراتی: بعد از سقوط صدام بر اهمیت حوزه نجف افزوده شد و نقش آن برای جهان تشیع مورد توجه خیلی افراد قرار گرفته است. اهمیت قدرت گرفتن شیعیان بعد از سقوط صدام، به مراتب بیشتر از قدرت‌‌‌‌یابی تشیع در ایران است. چون اگر الگوی شیعیان در عراق موفق شود و قدرت را خوب مدیریت کند الگویی قابل ارائه برای کشورهای اسلامی است که بخش عمده جمعیت‌‌‌شان شیعه هستند. نشان می‌‌‌دهد سنی‌‌‌‌ها و شیعیان می‌‌‌توانند در کنار هم، در قدرت مشارکت کنند. ایران چون اکثریت تشیع را دارد، الگوی مدیریتی قابل تسری به کشورهایی با ترکیب جمعیتی سنی و شیعه نیست. در این فضا نقش حوزه علمیه نجف یا مرجعیت اهمیت زیادی دارد.

امروزه مراکز علمی و پژوهشی در مورد حوزه علمیه نجف فکر می‌‌‌‌کنند و می‌‌‌‌نویسند و کشورهای غربی تلاش می‌‌‌‌کنند بین قرائت نجف از تشیع که تعبیر به تشیع مدنی می‌‌‌شود و قرائت قم از تشیع که تعبیر به تشیع سیاسی می‌‌‌شود، جدایی بیندازند و به نوعی بر برتری‌‌‌‌های تفسیر نجف از تشیع تاکید کنند. در واقع می‌‌‌خواهند القا کنند تشیع سیاسی پیامدهای سختی برای زندگی ایرانی‌‌‌‌ها داشته و اگر تفسیر نجف از تشیع به نتیجه برسد، شاید تعامل آن تشیع با منطقه و جهان و جذب مؤلفه‌‌‌‌های توسعه روان‌‌‌‌تر باشد.

یکی از بزرگان نجف می‌‌‌‌گفت به ‌‌‌نظرم به تدریج رقابت تفسیر قم و نجف از تشیع، شبیه رقابت تفسیر مائو با لنین از مارکسیسم می‌‌‌شود. تفسیر لنین منتهی به پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ شد، او مارکسیسم را مهندسی کرد و یک گام به جلو برد و مائو هم تفکر چپ را دست‌کاری کرد و با دو مهندسی، در چین به قدرت رسید. تحولات بعد از جنگ جهانی دوم منجر به فروپاشی تفسیر لنین از مارکسیسم و قدرت گرفتن تفسیر مائو از مارکسیسم شد.

من در فصل آخر کتابی که چاپ نشده، این موضوع را مفصل بحث کردم که این دو تفسیر در کجا به رقابت پرداختند، مولفه‌‌‌‌ها و اجزاءشان کدام است و در آینده کدام‌یک از این دو قرائت ممکن است پیروزی بیشتری پیدا کند.

کتاب چاپ شده فعلی، چکیده‌‌‌ای از یک پژوهش مفصل ۴۰۰ صفحه‌‌‌‌ای است و این را بصورت خلاصه، موسسه مبنا، در نسبت با اندیشه انقلاب اسلامی استخراج کرده و کار اصلی من دست شورای نشر است و احتمالا سال آینده چاپ شود. خیلی از گفتگوها و فصولی که در مورد نجف، در کتاب حاضر نوشتم، شاید یک پنجم آنچه در کتاب اصلی است، باشد.

تصور من این است که در آینده ما بیشتر از حال حاضر از نجف خواهیم شنید چون قرائت نجف، رقیب قرائت قم است. به اضافه که جریان روشنفکری به این نتیجه رسیده که آلترناتیو نظریه جمهوری اسلامی در میان محافل روشنفکری ظهور نمی‌‌‌کند بلکه در محافل حوزوی ظهور خواهد کرد و احتمال اینکه تفسیر نجف این آلترناتیو را تدارک کند و این تفسیر به عنوان روایت بدیل بیاید زیاد است.

به نظرم نجف برای ما خیلی مهم است و در آینده، برای کسانی که بنا به دلایلی در حوزه علمیه قم به لحاظ فکری یا اجتماعی یا سیاسی سرکوفته می‌‌‌شوند، شاید ملجأی برای پناه بردن به حساب آید. من با طیف‌‌‌‌های متعددی که از ایران به نجف رفتند گفتگو کردم و نوع نگاه جالبی برای هجرت به نجف داشتند.

روش تحقیق

ما در اولین پژوهش باید یک روایت کلان و قریب به واقع از حوزه نجف تهیه کنیم و آن را در اختیار طلاب حوزه علمیه قم قرار دهیم. من احساس کردم بخشی از داوری‌‌‌‌هایی که در حوزه علمیه قم از نجف می‌‌‌شود، غیر واقعی و بدون علم است. ما باید آگاهی‌‌‌‌هایی را در دسترس طلاب قم قرار دهیم تا آنچه در حوزه نجف می‌‌‌‌گذرد را بفهمند. شاید بهترین پژوهش برای آشنایی با این ایده، جریان‌‌‌‌شناسی باشد. چون توصیف دقیقی از آنچه در حوزه نجف اتفاق افتاده یا احتمال دارد اتفاق بیفتد، دارد. بر این اساس یک جریان‌‌‌‌شناسی از حوزه نجف ارائه کردم و در کتاب تعمدا از کلمه «مدارس» استفاده می‌‌‌کنم. کلمه جریان که در ایران رایج شده، در حوزه نجف کاربست درستی ندارد. وقتی با برخی صحبت می‌‌‌کردم که برای جریان‌‌‌‌شناسی حوزه نجف، به اینجا(نجف) آمده‌‌‌‌ام می‌‌‌گفتند این واژه مصطلح در بغداد است و در نجف باید از واژه مدرسه استفاده شود. به همین دلیل برای فهم جریان، به فهم مدرسه شیفت پیدا کردم.

مدرسه را نه در قالب یک جریان، بلکه به عنوان مدرسه‌‌‌‌ای که مؤسس و شارح و توزیع کننده دارد مورد توجه قرار دادم. بر اساس فهم مدارس موجود، تلاش کردم مدارس کانونی و فرعی نجف را مورد مطالعه قرار دهم. البته در نجف برخلاف ایران، خاندان قبل از مدرسه اهمیت دارد؛ مثلا خاندان صدر، حکیم، سبزواری، بهشتی، آل کاشف الغطا، خویی و…. اینها قدرت اول در حوزه نجف را در دست دارند و معمولا مرجعیت از درون این خاندان‌‌‌‌ها ظهور می‌‌‌کرده است!

قبل از درگیری صدر دوم با مرجعیت سنتی در نجف و شکست اقتدار مرجعیت سنتی، اساسا خاندان‌‌‌‌ها آنچنان اقتداری داشتند که اجازه نمی‌‌‌‌دادند مرجعیت یا کرسی دروس عالی، خارج از آن خاندان شکل بگیرد و به صورت ارثی مرجعیت را درون خاندان خودشان نگه می‌‌‌داشتند. در دوره صدر دوم این ساختار شکسته شد و افرادی به حمایت ایشان در درس فقه و اصول ایشان شرکت کردند و بعدا ادعای مرجعیت کردند که خاستگاه خانوادگی نداشتند. افرادی مثل شیخ محمد یعقوبی و شیخ قاسم الطائی و الصرخی از این دسته هستند.

من در این تحقیق از منظر سیاسی به مدارس نگاه می‌‌‌کردم و دنبال سایر مؤلفه‌‌‌‌ها نبودم. تصورم این بود که نجف یک کانون محوری دارد که اقتدار نجف به دست آن است. الان در نبود آقای خویی باز هم کانونی‌‌‌‌ترین مدرسه متعلق به آقای خویی است که بلحاظ روش اجتهاد و مبانی و رویکرد همچنان اقتدار دارد و خروج از این کانون و درگیر شدن با آن، به شدت سخت و واجد تبعات است.

مدرسه خویی

مدرسه آقای خویی بلحاظ سیاسی معتقد بود فقیه در عصر غیبت ولایت عامه ندارد و ادله لفظی وارده در باب ولایت سندا و دلالتا ضعیف است. اگر هم فقیه در پاره‌‌‌‌ای از امور عامه مداخله می‌‌‌کند از باب ضرورت و مصلحت است البته این به معنای بی‌‌‌‌تفاوتی به حوزه سیاست نیست؛ اما از درون این نگاه، نظریه‌‌‌‌ای که بشود آن را مستند به فقه کرد و گفت که آقای خویی در باب نظم سیاسی از چنین نظریه‌‌‌‌ای حمایت می‌‌‌کند، وجود ندارد.

اگر اینها در زمانی می‌‌‌خواستند نگاه ایجابی در حوزه سیاسی داشته باشند بیش از هر چیز، دولت شورایی در ذهن‌‌‌شان شکل می‌‌‌گرفت که بیشتر متأثر از ادبیات آخوند خراسانی در نجف است. آیت‌الله سند می‌‌‌گوید: اساسا نجفی‌‌‌‌ها خارج از آنچه آخوند در باب اداره دولت می‌‌‌گفت فکر نکردند یا نمی‌‌‌کنند! نشانه‌های زیادی وجود دارد که اینها به محض رفتن به سمت تدبیر، غیر از شورا چیزی در ذهن‌‌‌شان شکل نمی‌‌‌گرفت.

همچنان که بعد از انتفاضه شعبانیه در ۱۹۹۱ که جنوب عراق قیام کرد و شاید ۹۰ درصد شهرهای عراق از دست صدام خارج و به دست انقلابیون افتاد، آقای خویی به اصرار انتفاضه ‌‌‌کنندگان و بزرگان نجف، تصمیم گرفتند یک هیأت ۹ نفره با اختیاراتی برای اداره شهرهای انقلاب شده در عراق، شکل بدهند. ما در مدرسه خویی بعد از سلب ولایت از فقها در وجه ایجاب، چیزی جز شوراگرایی نمی‌‌‌‌بینیم. این شوراگرایی متأثر از آخوند و نائینی است که در شاگردان بعد از ایشان، نسل به نسل، این نگاه جاری می‌‌‌شود.

مدرسه سیستانی

این مدرسه عطف به مدرسه خویی، نگاه سلبی به دولت فقیه یا حکومت مشروعه در عصر غیبت دارد. در تقریرات آقای ربانی، از درس خارجِ اجتهاد و تقلید آقای سیستانی، مفصل این موضوع از منظر آقای سیستانی بحث می‌‌‌شود؛ اما آقای سیستانی فراتر از آنچه مدرسه خویی دارد، در وجه ایجابی، بیشتر به تدبیر دولت فکر می‌‌‌کند و تا جایی که در توانش هست، به تعبیر آقای سید جواد شهرستانی، در امر حسبه اتساع می‌‌‌دهد، اما تا به مرز حکومت می‌‌‌رسد، دایره امور حسبه را می‌‌‌‌بندد.

دکتر عبدالهادی الحکیم که یکی از متنفذین بیت آقای سیستانی در نجف هست در کتاب خودش «النجف و حوزاتها» در جلد ۶ که به بررسی بیانیه‌‌‌‌های آقای سیستانی اختصاص دارد، تعبیر «اراده الامه» دارد؛ یعنی می‌‌‌گوید سیستانی از طریق شیخ حسین حلی به نائینی وصل می‌‌‌شود و نائینی را در دوره جدید بازسازی می‌‌‌کند و همان احترام گذاشتن به اراده آزاد انسان‌‌‌ها، در حوزه غیر منصوصات مورد توجه ایشان است و تأسیس دولت و امر حکومت و حکمرانی را حواله به جمهور مسلمانان می‌‌‌دهد.

البته تفاوت سیستانی با نائینی این است که نائینی اقلیت‌‌‌های مذهبی و زنان را در نظریه‌‌‌‌اش ندارد و توضیح نمی‌دهد؛ اما سیستانی این خلاءها را در عراق جدید پُر کرده و این نشان می‌‌‌دهد اندیشه ایشان گامی فراتر از نائینی رفته است، ضمن اینکه با استادش یعنی آقای خویی، تفاوت‌‌‌های عمده دارد. به تعبیر آقای شهرستانی، سیستانی در میانه خویی و امام قرار دارد!

مدرسه صدر اول

فقهای مدرسه سیستانی و خویی، تلاش می‌‌‌کنند حوزه‌‌‌‌های خالی از نص را پر از احکام شرعی نکنند و به اراده آزاد انسان‌‌‌ها احترام زیادی بگذارند؛ اما مدرسه صدر اول تلاش زیادی می‌‌‌کند که حوزه‌‌‌‌های خالی از نص، یا منطقه فراغ تشریع را، پر از احکام شرعی کند و نقش فقیه را در زندگی بالا ببرد و به نقد نگاه مدرسه خویی در باب زعامت فقها در عصر غیبت می‌‌‌‌پردازد و یک نظریه ایجابی در باب اداره دولت در عصر غیبت دارد.

شهید سید محمد باقر صدر علاوه بر نگاه بالا، تلاش می‌‌‌کند از طریق حزب، راهی برای تحقق این نظریه فراهم کند. چیزی که نجف استقبال نمی‌‌‌کند چون با هنجار مرسومِ نجف در تضاد است. هنجار نجف رد ولایت عامه فقها و در نهایت پذیرش ولایت فقها در امور حسبه است که وقتی جلوتر می‌‌‌‌آید؛ تحت تاثیر مبانی آخوند و نائینی پذیرش یک دولت شورایی است. صدر با این هنجار مرسوم درگیر می‌‌‌شود و صدر اول در طرح‌واره سیاسی خودش «اُممی» فکر می‌‌‌کند و نظریه‌‌‌ او در شرایط تاریخی عراق هبوط نمی‌‌‌کند و این به مذاق نجف تلخ آمده است.

به همین دلیل امروز در حوزه نجف اراده و علاقه‌‌‌‌ای برای بازگشت به صدر اول دیده نمی‌‌‌شود. فقط در یک یا دو درس، به آرای اصولی ایشان اشاره می‌‌‌شود و عملا صدر اول حضور جدی در نجف ندارد و این نشان می‌‌‌دهد این اندیشه مورد اقبال نجفیان قرار نگرفته و به همین دلیل صدر اول آرزوهای برآورده نشده خودش را در ایران دنبال می‌‌‌کند. وقتی انقلاب در ایران پیروز می‌‌‌شود به فرستاده صدام می‌‌‌گوید: حالا که من به آرزوی خودم(تشکیل حکومت اسلامی) در ایران رسیده‌‌‌ام، آماده شهادت هستم.

مدرسه صدر دوم

از درون مدرسه صدر اول، به تدریج مدرسه صدر دوم شکل گرفت که هم با کل حوزه نجف درگیر شد و هم رویه آنها در تقیه ورزی با دولت بعثی را کنار گذاشت. صدر دوم شاگرد صدر اول است و خیلی هم به او احترام می‌‌‌گذارد. وقتی امام درس خارج فقه ولایت فقیه را شروع می‌‌‌کند، صدر دوم و آقای سید محمود شاهرودی از طرف صدر اول، در درس امام شرکت می‌‌‌کنند و گزارش مباحث امام را به صدر اول می‌‌‌دهند و صدر اول هم می‌‌‌گوید مثلا این ۴ اشکال به فرمایشات امام هست، فردا که رفتید اینها را حتما به امام بگویید تا امام به این سوالات پاسخ بدهد.

صدر دوم در شرایط تاریخی خاصی مورد اقبال قرار می‌‌‌گیرد. با حوزه نجف درگیر می‌‌‌شود و حوزه نجف را حوزه مکتوب می‌‌‌داند. بطوری که مرجعیت به نظر او، مرجعیت مکتوب است. مکتوب به این معنا که مراجع در بیوت نشستند و هر کس سوال کرد، آنها هم به صورت مکتوب جواب استفتا می‌‌‌دهند. در صورتی که مرجع باید بین مردم حضور پیدا کند. صدر ثانی بعد از اتمام درس عبا را پهن می‌‌‌کرد و مردم دور او جمع می‌‌‌شدند و سوالات آنها را پاسخ می‌‌‌داد حتی به خانم‌‌‌های بد حجاب برای رعایت حجاب تذکر می‌‌‌داد.

در این دوره صدام متوجه می‌‌‌شود جامعه عراق به شدت سکولار شده و جوان‌‌‌ها از مذهب فاصله می‌‌‌گیرند و جامعه نیازمند است که برگردد. صدام آن موقع موج «حمله الایمان» را راه می‌‌‌‌اندازد و الله اکبر را به پرچم اضافه می‌‌‌کند و به حرم رفت و آمد می‌‌‌کند و… صدر دوم از این فضا به خوبی استفاده می‌‌‌کند و با راه اندازی نماز جمعه‌‌‌‌های متعدد در شهرها یک جریان فرهنگی گسترده در عراق شروع می‌‌‌کند که مورد اقبال توده‌های عراقی قرار می‌‌‌‌گیرد.

بعد از شکست انتفاضه شعبانیه ۱۹۹۱ که خیلی از معارضین و مجاهدین و انقلابیون در عراق کشته و اعدام شدند. علامه فضل الله که هم‌درس صدر دوم بوده به صدر دوم می‌‌‌گوید: فاز مبارزه نظامی را که طرفداران صدر اول در حزب الدعوه شروع کردند تغییر بده و به سمت انتفاضه فرهنگی ببر که مورد استقبال صدر دوم قرار می‌‌‌گیرد. البته صدر دوم در مبانی، تحزب را نوعی انانیت جمعی می‌‌‌داند و شبیه امام خمینی(ره)، خیلی اعتقادی به حزب خیلی نداشته و بیشتر معتقد به آگاهی بخشی به توده‌‌‌‌های مردم بوده و به سمت آگاهی بخشی بین مردم رفت و محاکم شرعی و نماز جمعه فعال درست کرد.

در نماز جمعه توصیه اخلاقی می‌‌‌کرد و دولت هم در یک دوره‌‌‌ای از او حمایت می‌‌‌کرد؛ یعنی زمانی که حزب بعث به آقای سیستانی اجازه نمی‌‌‌‌داد در مسجد خضرا به جای آقای خویی اقامه جماعت کند، ایشان نماز جمعه داشت و حکومت عراق اداره حوزه‌‌‌‌ها را هم از دست مدرسه خویی گرفت و به دست آقای صدر داد. یکی از اختلافات اساسی بین خاندان حکیم و صدر همین دعواهایی بود که اینها مفصل راجع به ادارت حوزه داشتند. به تدریج صدر دوم بعد از اینکه قدرت پیدا کرد وارد مخالفت با بعثی‌‌‌‌ها شد و سرانجام در ۱۹۹۹ به همراه دو پسرش ترور شد. از این تاریخ تا ۲۰۰۳ که صدام سقوط کرد، چیزی به عنوان جریان صدر دوم در میان ادبیات معارضین دیده نمی‌‌‌‌شود. بعد از سقوط صدام عکس‌‌‌‌های صدر دوم برجسته و مقتدی وارد عرصه سیاست می‌‌‌‌‌‌‌شود.

در بیت صدر دوم دو طیف حضور داشتند که خودشان عنوانِ معتدلین و متطرفین می‌‌‌دهد؛ آقای شیخ محمد یعقوبی رهبر جناح معتدل بوده و غیر یعقوبی که بعدا پشت مقتدی ایستادند جزو متطرفین بودند. بیشتر شخصی‌‌‌ها و برخی طلاب تند دفتر، به تدریج بعد از شهادت صدر دوم، یعقوبی را از دفتر بیرون کردند. یعقوبی در مدرسه کاشف الغطا تدریس را شروع کرد و آنقدر فشار آوردند که از نجف به حی الزهرا رفت و آنجا مستقر شد؛ اما بخش عظیمی از جریان اعتدالی صدر را دور خود جمع کرد.

صدر دو وصیت دارد؛ یک وصیت عام دارد که می‌‌‌گوید اگر من شهید شدم به دو نفر رجوع کنید؛ سید کاظم حائری در قم و محمد اسحاق فیاض در نجف، گرچه من حائری را اعلم از فیاض می‌‌‌دانم اما با توجه به اینکه حائری در عراق نیست و از نزدیک با مشکلات مواجه نیست، به فیاض رجوع کنید هرچند فیاض به مدرسه خویی تعلق دارد.

وصیت دوم اینکه ۳۶ نفر از شاگردانش که بخشی از آنها از ائمه جمعه اطراف نجف هستند را دعوت می‌‌‌کند و در آن مجلس، مصطفی و مؤمل و مقتدی حضور دارند، می‌‌‌گوید بعد از خودم همه را به شیخ محمد یعقوبی واگذار می‌‌‌کنم و ایشان را رهبر حرکت اجتماعی بعد از خودش معرفی می‌‌‌کند و یعقوبی بر همین اساس معتقد است مقتدی باید از او تبعیت کند.

تمایز نظر و میدان عمل

ما باید بین مرام‌نامه‌‌‌‌های فقهی علمای نجف در باب دولت مشروع، پذیرش یا عدم پذیرش ولایت و بین طرح‌واره‌‌‌‌هایی که آنها بلحاظ عینی در باب اداره دولت در عراق دارند تمایز بگذاریم. ما نمی‌‌‌توانیم از طریق آثار فقهی آنها بفهمیم که آنها در باب تغییر دولت در عراق چگونه فکر می‌‌‌کنند. به همین دلیل کسانی که طرفدار ولایت عامه اتساعی فقها هستند که عمدتا صدر دومی‌‌‌‌ها اینطور هستند، وقتی به اداره می‌‌‌‌رسند می‌‌‌گویند ولایت فقیه یک اندیشه مدرسه‌‌‌‌ای است و ما در نهایت اگر بخواهیم نقش فقیه را در عرصه سیاست برجسته کنیم، فقیه فقط نظارت روحی دارد. اصطلاح «نظارت روحی» در قم قابل فهم نیست و با نظارتی که اینجا ما در اصطلاح فقهی می‌‌‌گوییم تفاوت دارد. آنها عملا به نتیجه‌‌‌‌ای می‌‌‌رسند که ظاهرا اگر هم در امتداد مدرسه خویی قرار می‌‌‌‌گرفتند، ممکن بود به همین نتیجه برسند.

حجت‌الاسلام دکتر احمد رهدار:

نکته اول؛ کاش در مقدمه این کتاب تحلیلی از ماجرای شکل‌‌‌‌گیری ادبیاتِ «دوگانه مکتب نجف و قم» ارائه می‌‌‌‌شد. این ادبیات ضرورتا علمی شکل نگرفته و در ایران خاستگاه سیاسی پررنگی دارد. مشخصا ۱۰ـ۱۲ سال اخیر جریانی معترض به نظام سیاسی ایران و الگوی مدیریت قم، این دوگانه را مطرح کردند. شاید اولین بار تعبیر مکتب قم و نجف و سامرا در کتاب آقای دکتر نامدار مطرح شد و در آنجا صرفا اندیشه سیاسی این ۳ مکتب بود.

بعضی از آقایان از طرح این دوگانه استفاده کردند و به شکل عمیق‌‌‌‌تری مباحث روش‌‌‌‌شناسی اجتهاد این دو مکتب را به بحث گذاشتند که آقایان علی‌‌‌دوست و مبلغی به این بحث پرداختند و زاویه بحث صرفا بررسی مناهج اجتهادی بود؛ اما ادبیاتی که پررنگ‌‌‌‌تر دامن زد به دوگانه مکتب قم و نجف، ادبیات سیاسی بود و آقای فتحی تلاش گسترده‌‌‌‌تری از طریق مصاحبه‌‌‌‌ها و قلم زدن داشتند و آقای منوچهر نائینی در سطح بالاتری، این مباحث را دامن زدند. این ادبیات اگرچه خاستگاه سیاسی دارد اما می‌‌‌تواند به حوزه مبانی و روش‌‌‌‌شناسی اجتهاد هم کشیده شود.

۴ـ۵ سال قبل تلاش نسبتا گسترده اما ناموفقی، جهت اقناع برخی آقایانِ معترض به نظام سیاسی و الگوی مدیریت حوزه علمیه قم، برای هجرت به نجف صورت گرفت. این در بخش علما تقریبا ناموفق بود ولی در بخش طلاب عده‌‌‌‌ای رفتند. شنیدم برخی آقایان مثل آقای کعبی بخش از طلاب خودشان را به نجف بردند و نقشه را بهم زدند و انحصار هجرت طلاب معترض به نجف را شکستند.

نکته دوم: چون عنوان کتاب «مدارس فکری حوزه نجف و نسبت آن با انقلاب اسلامی» است و بحث انقلاب مطرح هست، علی القاعده امتزاج قم و انقلاب اسلامی به ذهن متبادر می‌‌‌شود و گویا انقلاب اسلامی زاییده حوزه قم بوده است؛ اما شاید می‌‌‌‌شد نسبت کلان را طور دیگر هم دید. قبل از ظهور امام و انقلاب اسلامی، شیعه بچه‌‌‌‌هایی بودند که پازل حرکت تاریخی خودشان را جلو می‌‌‌‌بردند و هر تکه از این پازل را یکی از مراجع می‌‌‌گرفتند؛ اما یک دفعه امام کل صحنه را یکجا آورد و گویا این حافظه تاریخی پاک شد.

طوری این پازل فراموش شد که در دهه اول انقلاب مقلدین آقای خویی، حتی آنها که به جبهه می‌‌‌رفتند، متهم به ضد ولایت فقیه بودند. امام اجازه خرج وجوهات برای جبهه را نمی‌‌‌دادند، ولی آقای خویی بخشی را اجازه می‌‌‌دادند؛ اما داغ بودن صحنه انقلاب طوری بود که طرفداران آقای خویی و مقلدین ایشان به ضد ولایت فقیه شناخته می‌‌‌شدند.

درصورتی که می‌‌‌‌شد اینها را به جای اینکه در عرض هم ببینیم، در طول ببینیم! یعنی یک جریان شیعی آمده و دایره حسبه را گسترده کرده و نظارت را تبدیل به ولایت کرده است. این نگاه باعث می‌‌‌شود ادبیات سیاسی این دوگانه، خنثی شود. غربی‌‌‌‌ها آگاهانه دوگانه نجف و قم و آقای سیستانی و آقای خامنه‌‌‌‌ای را دامن می‌‌‌زنند که البته جدید هم نیست! ما شاید بتوانیم بگوییم این دوگانه نیست، بلکه یگانه تشکیکی است. در سه‌‌‌‌گانه وکالت فقیه، نظارت فقیه، ولایت فقیه، آنکه بیگانه است وکالت فقیه است. الان برخی اینگونه القا می‌‌‌کنند که وکالت و نظارت فقیه در کنار همدیگر هستند و ولایت فقیه در مقابل آن دو است؛ اما به نظرم بصورت منطقی، نظارت و ولایت فقیه در کنار همدیگر است و در برابر وکالت فقیه است که جریانی وارداتی از روشنفکری غرب است. تقریری باید کرد که این دوگانه را بهم بزند که ثمره آن پاسخ به مثبت به سیر صعودی داشتن نمودار فقه شیعه است.

نکته سوم؛ برای انتقال بحث به صورت مُقنع، باید درنگی در مفهوم «مدرسه» با همان نگاه نجفی داشته باشیم. در کتاب مفهوم مدرسه، توضیح فنی همراه ملاک، برای فهم مدرسه داده نشده است. اگر شاخص‌‌‌ها بیان شود ممکن است این تقسیم‌‌‌‌بندی بهم بخورد و پای افراد و مدارس دیگری هم به میان آید یا حذف شود.

نکته چهارم؛ جای یکسری تحلیل‌‌‌‌های پیرا موضوع، اما مهم، در کتاب خالی است. ما در ورژن شیعه ایرانی از مدل جریان شیرازی عبور کردیم اما شیعه در تمام جهان اسلام مدل شیعه ایرانی نیست. لازم نیست ضرورتا در آینده اسلام یکی از این دو الگوی اسلام مدنی و اسلام سیاسی را انتخاب کنیم. ممکن است به ترکیبی از این دو برسیم و ممکن است به هر دوی اینها همزمان اما در دو کانتکست فکر کنیم.

نکته پنجم؛ تحولاتی رخ داده که می‌‌‌تواند در تحلیل آینده این دو مکتب کمک کند؛ مثلا تحریم المصطفی باعث شده برخی طلاب خارجی که به حوزه قم می‌‌‌آمدند روانه حوزه نجف بشوند. طلبه‌‌‌‌هایی که به نجف می‌‌‌روند زود عربی یاد می‌‌‌گیرند و این زبان نفوذ هژمونیک در کل جهان اسلام و حتی کشورهای غیر عرب زبان دارد. در ضمن طلبه‌‌‌‌های نجف خیلی زود فقه و اصول یاد می‌‌‌گیرند چون ممحض در آن هستند و در ایران فقط فقه و اصول نیست و چیزهای دیگری هم داریم، طلبه بعد از ۱۰ سال که از قم برمی‌‌‌گردد عربی بلد نیست، فقه و اصول هم بلد نیست و در کشورهای مقصد هم طوری نیست که همه ظرفیت‌‌‌های قم را ببرید. اتفاقا ظرفیت‌‌‌های حداقلی نجف بیشتر جواب می‌‌‌دهد. خلاصه نجف نشان می‌‌‌دهد برای طلاب خارج از قم و نجف، مکتب کارآمدتری است. احتمالا نتایج شوم استمرار تحریم در ایران بتواند عراقی‌‌‌ها و خیلی افراد دیگر را متقاعد کند که به سمت الگوی نجف و قرائت نجف از اسلام بروند که مواجهه حداقلی با سیاست است.

نکته ششم؛ تقریری که از نسبت دستگاه فقاهتی نجف و سیاست در این کتاب ارائه می‌‌‌شود، تنها در یک نسبت ساده گزارش می‌‌‌شود. من معتقدم خیلی از اوقات سکوت آقای سیستانی و حتی آقای خویی یک کنش سیاسی بوده است. هوش سیاسیِ فقیهی که مدلی بازی می‌‌‌کند که هم پروژه‌‌‌اش را جلو می‌‌‌‌برد هم گیر نمی‌‌‌‌افتد را نمی‌‌‌شود نادیده گرفت! این نگاه، یک مدل نگاه دیگر به مرحوم آقای خویی و بروجردی است! نسبت دستگاه فقاهت نجف به مقوله سیاست را، اگر با این زاویه نگاه ببینید احتمالا طور دیگری جمع‌‌‌‌بندی خواهید کرد. شاید نتیجه سکوت باشد اما تقریر از این سکوت، سکوت به مثابه یک کنش سیاسی با سکوت به مثابه مبنای فقهی که قلمرو دین را عرصه سیاست نمی‌داند فرق می‌‌‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics