روشن است که لعن نمادها و رهبرانی که دیگری آنان را تقدیس و احترام میکند، وی را وا میدارد، با نمادهایی که فرد لعنت کننده آنان را تقدیس میکند، به مقابله به مثل برخیزد. اگرچه این نمادها نمایانگر حق و درستی باشد و ارزش والایی داشته باشد و به همین دلیل، خداوند از دشنام دادن خدایان مشرکان نهی کرده تا آنان خدا را دشنام ندهند و از این جهت، میان دشنام و لعن تفاوتی وجود ندارد، زیرا معیار دشنام عینا در لعن موجود است.
شبکه اجتهاد: از جمله شیوههای ناسزاگویی داخلی که در محافل اسلامی پراکنده شده، شیوه لعن یا رد و بدل کردن آن به یکدیگر است. چرا که هر گروهی، گروه دیگر یا برخی از نمادها و مقدسات او را لعن میکند و به آن جامه شرعی میپوشاند و توجیه دینی اش میکند. لعنت به یکدیگر، سخنانی محض نیست که در فضا پراکنده میشود و گوینده این سخنان آنها را با زبانش تکرار میکند، بلکه تعبیری لفظی ست که از کینه توزی بر میخیزد و با دقت تمام میکوشد که دیگری را ساقط کند و حرمت و قداست را از او بستاند.
معنای لعن
واژه لعن در لغت به معنای «طرد و دور کردن» است و هنگامی که به خدا نسبت داده میشود، معنای دینی به خود میگیرد که فرد ملعون را از درگاه رحمت الهى طرد میکند و به همین دلیل، معنای سخن خداوند: «… ولی خدا آنان را به کفر شان لعنت کرد».(نساء/ ۴۶) این چنین است: خداوند آنان را از رحمتش دور و طرد کرد. هر گاه این واژه در سیاق نفرین بر دیگری آید، نظیر «اللهم العن فلاناً؛ خدایا فلانی را لعنت کن». مقصود آن است که از خدا خواسته میشود تا او را از رحمت و عنایت خویش طرد کند و از درگاه قداست و محبتش دور نماید.
خطرهای لعن
لعن، هم چون دیگر روشهای بدگویی به دیگران، موجب دشمنی و کینه توزی میان مردم میشود و روابط آنان را تیره میکند، موضوعی که از گسترش یافتن آن باید پرهیز کرد، زیرا چه بسا لعنتی که آشوبی را در پی دارد و اندوهی را بر جای گذارد و به همین دلیل، اسلام هشدار داده است که مبادا زمام زبان را در بدگویی و آبروبری مردم آزاد گذارد، و انسان درباره هر کلمهای که از او صادر میشود، در برابر خدا مسئول است و هر چند این کلمه کوچک باشد، باز هم برای آن مجازات خواهد شد. از این رو، نباید سخنان دشنام و لعن را سبک و کوچک شمرد. در برخی از روایتها آمده است: «آیا مردم را جز سخنان ناروای آنها با رو در آتش میافکند؟». در حدیث از رسول خدا(ص) آمده است: «اگر بتوانی چیزی را لعنت نکنی، این کار را بکن، زیرا لعنت وقتی از دهان صاحبش بیرون میشود، چنانچه فرد ملعون سزاوارش باشد، به او میرسد و اگر سزاوارش نباشد و لعن کننده شایسته آن باشد، لعنت به او باز میگردد».(هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۷۴) از امام صادق(ع) از پدرش: «هر گاه لعنت از دهان صاحبش بیرون شود، میان او و کسی که مورد لعن قرار گرفته، رفت و آمد میکند. پس چنانچه مجوزی (برای لعن لعنت شونده) یافت… و گرنه به سوی صاحبش باز میگردد؛ و او خود، بدان سزاوارتر است؛ بنابراین، از این که مؤمنی را لعن کنید، بپرهیزید، زیرا به خودتان باز میگردد».(مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۶۹، ص۲۰۸)
مؤمن لعن کننده نیست
از آموزهها و آداب اسلامی چنین به دست میآید که لعن به هیچ روی از اخلاق انسان مؤمن نیست، زیرا شایسته نیست که مؤمن لعن کننده باشد و آن را در کارهای کوچک و بزرگ به کار گیرد و عنان زبانش را در لعن کردن این و آن رها کند. در حدیث از رسول خدا آمده است: «من برای لعن کردن برانگیخته نشدم و تنها برای مهرورزی برانگیخته شدم». در حدیث دیگر از آن حضرت. آمده است: «مؤمن لعن کننده نیست».(هندی، علاء الدین علی بن حسام، کنز العمال، ج ۳، ص ۶۱۵) روایت شده است که عبدالملک بن مروان ام دردا را فرا میخواند و او شب را نزد زنان وی به سر میبرد. او روزی شنید که عبدالملک کنیزش را لعن میکند. به او گفت: وی را لعنت مکن، زیرا ابودردا از رسول خدا برایم حدیث کرد که فرمود: «لعنت کنندگان در روز رستاخیز از مقام گواهی دهندگان و شفاعت کنندگان محروم هستند».
لعنِ آفریدگان خداوند
لعن، گاه انسان را در بر میگیرد و گاه دیگر آفریدگان را مانند حیوان یا زمان یا مکان یا بادها و امثال آن، چنانچه لعن به آفریدگان باشد، میتوان چنین گفت: حقیقتا شگفت آور است که انسان لعنتهای خود را نثار زمان یا مکان یا حیوان یا بادها و یا دیگر آفریدگان خدا کند. چه، این آفریدگان، تنها شرایط و ابزاری ست برای حرکت انسان که باید در جهت اصلاح امور خود و خشنودی پروردگارش از آنها بهره گیرد و این آفریدگان منبع بدیها، مصیبتها و رنجها نیست تا وی جام خشم خویش را بر آنها فرو بریزد و به باد لعن و دشنام شان بگیرد یا به آنها فال بد زند و نحوست و امثال آن را به آنها نسبت دهد.
رسول خدا میفرماید: «باد را لعنت مکن که او مأمور است و هر کس چیزی را لعنت کند که شایسته آن نیست، این لعنت به خود او باز میگردد».(هندی، علاء الدین علی بن حسام، کنز العمال، ج۳، ص۶۰۱) آن حضرت مردی را شنید که به شترش را لعنت میکند. پس فرمود: «از آن فرود بیا و ما را با شتری که ملعون است، همراهی مکن».(همان، ج ۳، ص ۶۱۴)
لعن مؤمن هم چون کشتن اوست
وقتی که لعن حیوان ممنوع باشد، لعن انسان به طریق اولی نزد خدا منفور است. در برخی روایتها از پیامبر آمده است: «لعن مؤمن هم چون کشتن اوست». شاید دلیل این تشبیه آن باشد که ستم معنوی بر انسان مؤمن از ستم مادی بر او کمتر نیست و گناه مؤمن و افتادن او در نافرمانی موجب سقوط حرمت او نمیشود و در نتیجه، لعن او را توجیه نمیکند و به همین دلیل، پیامبر از لعن نعمیان انصاری جلوگیری کرد که بارها وی را نزد آن حضرت میآوردند. پس او را بر اثر گناهی که مرتکب شده بود، حد میزد. تا این که یک بار وی را نزد او آوردند و شخصی وی را لعن کرد و گفت: چه قدر زیاد او را نزد رسول خدا میآورند. رسول خدا فرمود: «او را لعنت مکن که او خدا و رسولش را دوست میدارد».(فیض کاشانی، محسن، المحجه البیضاء، ج ۸، ص۷۰)
لعن موجه!
آیا از سخن پیش گفته به دست میآید که لعن غیر مؤمن روا باشد؟ با توجه به این که هر فرقهای ایمان را به گروه خود منحصر میداند، لعن شخصی که با او هم کیش نیستیم چه حکمی دارد؟
از سخنان فقیهان به دست میآید که لعن غیر مؤمن و غیر مسلمان رواست و آنان در این باره به برخی از متون و روایتهای پراکنده استدلال میکنند که در این جا پرداختن به این روایتها و نقد آنها به طور مفصل نمیگنجد. لیکن این امر مانع از یادداشت پاره انتقادات کلی پیرامون این روایتها نمیشود:
انتقاد نخست: دلیلی وجود ندارد که هر کس مؤمن نباشد، سزاوار لعن، یعنی رانده شدن از رحمت خدا باشد، زیرا ممکن است فرد کافر یا غیر مؤمن به سبب ناآگاهی قصوری یا غفلت او از حق، معذور باشد، در حالی که خداوند رحمتش را فقط از ستمگران، کینه توزان و مقصران دور میکند. خداوند فرموده است: «از میان فرزندان اسرائیل، آنان که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کفر] از آن روی بود که عصیان ورزیده و از فرمان خدا در میگذراندند».(مائده/ ۷۸) نیز خداوند فرموده است: «پس به سزای پیمان شکستن آنها، لعنت شان کردیم…».(مائده/ ۱۳)
با توجه به این اصل، یکی از فقیهان گفته است: «لعن کسانی که سزاوار مجازات نیستند، از قبیل کودکان، دیوانگان و چهارپایان روا نیست، زیرا خداوند کسی را که سزاوار دوری از رحمت او نیست، از رحمتش دور نمیگرداند».(طوسی، أبو جعفر محمد بن حسن، التبیان، ج ۳، ص ۶۰۹) ما میپرسیم: چنانچه مسلمانان امتی واحد و برادران دینی و ایمانی با یکدیگر هستند، چگونه برای مسلمان رواست که برادرش را لعنت کند؟ چه، برادری به جان و کرامت و دارایی و آبروی همه کسانی که زیر این عنوان باشند، حرمت و مصونیت میبخشد، و گرنه دشمنی خواهد بود، نه برادری، هم چنین لعن مسلمانان به یکدیگر، یکپارچگی امت را از میان میبرد و آن را کاهش میدهد و آن گاه تمامی فراخوانیها به وحدت و تلاش وحدت طلبان در برابر فتواهایی که لعن دیگران را مباح میدانند، بی اثر خواهد شد.
اگر ما به دایرهای فراخ تر از انسانیت گام نهیم، حق داریم که بپرسیم: آیا لعن انسان دیگر، تجاوز معنوی بر انسانیت، هتک حرمت و آسیب زدن به کرامت او نیست؟
آیا لعن همان رفتار نیکوتر و احسانی ست که ما در تعامل با مسلمانان و دیگر انسانها به آن مأمور شده ایم؟
لعن شخص و لعن عنوان
انتقاد دوم: کسی که درباره آیات قرآنی که واژه لعن را در بر دارد، بیندیشد، متوجه میشود که لعن در این آیات، به عنوان کلی نظیر ظالم و کافر توجه دارد، نه به اشخاص و ذات و نام آنان – به استثنای ابلیس – و این شیوه از پیامدهای منفی لعن میکاهد، زیرا همین که اشخاص عیناً نام برده نمیشود، لعن حالت تحریک آمیز بودنش را از دست میدهد و مشکل بزرگی نمیآفریند. خداوند فرموده است:
«هان! لعنت خدا بر ستمگران باد».(هود/ ۱۸)
«خدا کافران را لعنت کرده و برای آنها آتش فروزانی آماده کرده است».(احزاب/ ۶۴)
«بی گمان، کسانی که خدا و پیامبر او را آزار میرسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده…».(رعد/ ۲۵)
«و کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده، میگسلند و در زمین فساد میکنند، برایشان لعنت است و بدفرجامی آن سرای ایشان را دربر میگیرد».(نساء/ ۴۶)
آری، شایان توجه است که خداوند در بیشتر موارد، یهود را برای کارهای زشت آنان لعنت کرده است. خداوند فرموده است: «…ولی خدا آنان را به علت کفرشان لعنت کرد».(حجر/ ۳۵)
اما ابلیس، خداوند شخص او را لعنت کرده است: «و تا روز جزا بر تو لعنت باشد».(حجرات/ ۳۵)
موضوعی را که در آیات قرآنی دیدیم، در روایتها نیز رایج است [= لعن به عنوان کلی توجه دارد]. برخی از این روایتها در بخشهای قبلی بیان شد؛ اما این که در برخی از روایتها، بر اشخاص لعن شده، نیاز به پی گیری و بررسی دقیق جزئی دارد. آنچه مسلم است، آن است که پارهای از این روایتها از نگاه سند ضعیف است، مانند آنچه در برخی از زیارتنامهها و دعاها دیده میشود.(ر.ک: صافی، لطف الله، مع الخطیب فی خطوط العریضه بشأن بعض الأدعیه المتضمنه للعن، ص ۹۱-۹۲) پارهای از روایتها بر فرض این که درست باشد، بر جواز لعن دلالت ندارد. چه، این روایتها از برخی اشخاصی خبر میدهد که از رحمت خدا رانده شده اند. به علاوه، این روایتها میخواهد به این نکته اشاره کند که گاه مصلحت همگانی ایجاب میکند که برخی از نیرنگ بازان یا کینه توزان رسوا گردند و بیان شود که آنان ملعون و رانده از رحمت خدایند تا توده مردم تحت تأثیر آنان قرار نگیرند و آموزههای دین شان را از آنان فرا نگیرند. افزون بر همه اینها از یکی از عالمان نقل شده است که وی پس از جست و جو حتی بر یک روایت صحیح از اهل بیت در لعن اشخاص معین دست نیافته است.
لعن از اخبار تا انشا
انتقاد سوم: ما باید میان آمدن لعن با شیوه اخبار و آمدن آن با شیوه انشا تفاوت قائل شویم. به عنوان نمونه، وقتی لعن در سخن خدا و پیامبرش در حق برخی اشخاص میآید، وظیفه ما آن است که درباره آن دقت کنیم، زیرا این لعن، گاه برای خبر دادن از واقعیت حال فرد ملعون است و این که وی بر اثر کفر یا نافرمانی اش از آستان رحمت الهی رانده شده و این خبر دادن، انشای لعن او را برای دیگران توجیه نمیکند؛ زیرا از نگاه عرف، هیچ ملازمهای میان این دو موضوع نیست، چون تبهکاری شخص و دوری او از رحمت خدا موضوعی ست، و روا بودن بدرفتاری روانی با او از طریق لعن کردن و دشنام دادن به او موضوعی دیگر. از این رو، وقتی در روایتها میخوانیم:
«خدای لعنت کند کسی را که خویش را به غیر پدرش نسبت دهد»، «خداوند رشوه دهنده و رشوه گیرنده و دلال میان این دو را لعنت کند». یا امثال اینها، انشای لعن از سوی معصوم نیست تا روا بودن لعن بر این گونه افراد باشد، بلکه خبر دادن یا حکایت از ماهیت این افراد و واقعیت وضعیت آنان است. روشن تر از این روایتها، تعبیر به «ملعون» در این سخن معصوم است: «طالع بین ملعون است، کاهن ملعون است، جادوگر ملعون است، آوازه خوان ملعون است و کسی که وی را پناه دهد و در آمد او را بخورد، ملعون است».(حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، باب ۲۴ از ابواب مایکتسب به، ح ۷) یا نظیر این سخن معصوم: «ملعون است، ملعون است کسی که پدر و مادرش را کتک زند. ملعون است، ملعون است کسی که پدر و مادرش را نافرمانی کند. ملعون است، ملعون است کسی که پیوند خویشاوندی اش را قطع کند».(مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۸۵)
لعن، لعن را در پی دارد
آخرین انتقاد: بر فرض این که لعن با عنوان نخست خود حرام نباشد، تطبیق برخی از عناوین ثانوی بر آن، حرمت و ممنوعیت آن را ایجاب میکند، روشن است که لعن نمادها و رهبرانی که دیگری آنان را تقدیس و احترام میکند، وی را وا میدارد، با نمادهایی که فرد لعنت کننده آنان را تقدیس میکند، به مقابله به مثل برخیزد. اگرچه این نمادها نمایانگر حق و درستی باشد و ارزش والایی داشته باشد و به همین دلیل، خداوند از دشنام دادن خدایان مشرکان نهی کرده تا آنان خدا را دشنام ندهند و از این جهت، میان دشنام و لعن تفاوتی وجود ندارد، زیرا معیار دشنام عینا در لعن موجود است.
هم چنین، لعن دیگری یا مقدسات او، گاه به آشوبی کور منجر میشود، واکنشهای غیر قابل پیش بینی میآفریند، عرصه داخلی را تضعیف میکند و همبستگی و مصونیت آن را از میان میبرد. وقتی پیامبر(ص) میفرماید: «با دشنام دادن کافری، به مسلمانی آزار نرسانید»(حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، مستدرک الحاکم، ج ۱، ص ۳۵. او درباره این حدیث گفته است: «این حدیث صحیح الاسناد است و آن دو آن را روایت نکرده اند». مقصود وی از آن دو مسلم و بخاری است.)، آزار رساندن مسلمان به مسلمان بادشنام و لعن او چگونه خواهد بود؟ از پیامبر(ص) نقل شده است: «چه شده است مردمانی را که با دشنام دادن مردگان، به زندگان آزار میرسانند؟»(هندی، علاء الدین علی بن حسام، کنز العمال، ج ۳، ص۶۰۸) این مردگان گاهی قداست ذاتی ندارند که مانع از لعن و دشنام آنان شود، لیکن باید از آن خودداری گردد تا از آزار دادن زندگان و واکنش آنان دوری شود.
اینک وقت آن رسیده است که در شیوههای لعن، نکوهش، بدگویی، عیب جویی، توهین و یورش به دیگران یعنی در آنچه به کار گیری آن در برخورد مسلمانان با یکدیگر و با برخی از نمادها موجب تحریک و جدال میشود -اگر نگوییم: آنها را ریشه کن کنیم- تجدید نظر نماییم؛ زیرا زبان لعن و دشنام، نه حقی را ثابت میکند، نه باطلی را از میان میبرد و نه کسی را قانع میسازد، بلکه از حق و حقیقت باز میدارد و مانع از فراخوانی و تبلیغ میشود. البته، مقصود از این سخن، آن نیست که حقایق از میان برود یا ستمدیده را با ستمگر برابر بدانیم، ما حقیقت تحریف تاریخ را نمیپذیریم و به قرائت آن با دید نقد و محاکمه نمادها و شخصیتهای آن با کمال بی طرفی و منصفانه فرا میخوانیم؛ اما به دور از شیوههای تحریف و عیب جویی.
کتاب اسلام و خشونت،صص ۲۴۸-۲۵۶