شبکه اجتهاد: کتاب «یادستان دوران» که به همت انتشارات سوره مهر، نشر یافته است، خاطرات حجتالاسلام سیدهادی خامنهای و یادآور برخی از روزهای گذشته بر اوست. این خاطرات خاصه از دوره محکومیتش در زندان قصر همراه با جزئیات است. روایتش در بیان حالات و سرگذشت افراد خواندنی است و بیانش از تعامل با گروهها، احزاب و دستههای درون زندان قصر، بین سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ اهمیتی دارد که نمیتوان به سادگی از کنارش گذشت؛ آن چنان که نمیتوان روایت بی واسطهاش از تحصن روحانیان در دانشگاه تهران و نیز سخنرانی امام در بهشت زهرا را نادیده گرفت و این همه نشان از اهمیت خاطراتی دارد که باید ثبت و تدوین میشد و انتشار مییافت.
بخشهایی از این کتاب که به خاطرات حجتالاسلام سیدهادی خامنهای از پدر بزرگوارشان حضرت آیتالله سید جواد خامنهای میپردازد جالب و خواندنی است که در ادامه به نقل از مهر میخوانید:
«از دیگر خصوصیات و ویژگیهای مرحوم والد، سکوت و کم حرفی ایشان بود؛ چه در منزل و چه در محفل و مجلس. تا وقتی از ایشان سوال نمیشد، حرفی نمیزدند. آن زمان هم که سؤالی پرسیده میشد، کوتاه، آرام و متین پاسخ میدادند و من بارها در همراهیهایم شاهد این پرسش و پاسخها بودم. در مجالس و محافلی که رسمیتر بود، کمتر کسی صحبت کردن ایشان را میدید و میشنید، مگر اینکه از دوستان نزدیکشان کنارشان نشسته باشند و حرفی زده شود. به موازات این خصوصیت باید گفت که مرحوم پدر ما انسان کمرویی هم بودند و دایره معاشران، دوستان و همگنانشان معدود و خاص بود، اما با همان تعداد اندک مأنوس بودند. با برخیشان هفتهای دو سه بار دیدار داشتند و گاهی بیشتر. این دوستان یا از همشهریهای تبریزی یا از هم درسیهای نجفی یا از علمای مشهد بودند.
از جمله کسانی که بین پدر ما و ایشان اعتقاد و علاقه زیادی وجود داشت، مرحوم میرزا حبیب الله ملکی بود. ایشان اصالتش آذربایجانی از درس خواندههای نجف و از شاگردان آخوند خراسانی بود. مرحوم میرزا حبیب الله مردی ملاّ و فاضل و صاحب کتابی تحت عنوان تلخیص الأصول بود؛ اگر اشتباه نکنم حدود ده پانزده سال از پدر ما بزرگتر بود، اما تیپ شخصیتی اش به پدر ما میخورد. گوشهگیری را بیشتر میطلبید، دوستیهای عمیق و مستمری داشت که چندان گسترده نبود. پدرش تاجر و دارا بود؛ هرچند که خودش بهرهای از دارایی پدری نداشت. فرزندانش که بزرگتر شدند، راه پدربزرگشان را گرفتند و پدرشان را اداره میکردند. میرزا حبیب الله از دوستان جلسه انس روزهای پنجشنبه منزل ما بود. قبل از ظهر روز پنجشنبه اول کسی که به جلسه میآمد و ما پذیرایی میکردیم، هم او بود. در این گعده دوستانه، مرحوم پدر و دوستانش قلیان میکشیدند، بحثهای علمی و گاه سیاسی یا اجتماعی میکردند و تا ظهر هم ادامه داشت. در بین هفته اگر مجلس روضه در منزل آقای ملکی برپا بود، پدر ما میرفتند و اگر هم نبود باز هم پدر میرفتند و این دیدار گاهی به سه چهار دفعه در هفته هم میرسید. خدا رحمت کند آقای ملکی را، به ما خیلی علاقه داشت..
علاوه بر جلسات روزهای پنجشنبه که منزل ما برگزار میشد، جلسه دیگری بود که روزهای غیر تعطیل هفته و به صورت دورهای در منزل برخی از علما برپا میشد که مباحثه علمی بود. اصطلاحاً به این جلسات مباحثه علمی، کمپانی میگفتند و میرزا حبیب الله ملکی نیز به همراه پدر ما یکی از اعضای این جلسات بود.
یکی دیگر از دوستان مرحوم والد و از اعضای جلسات کمپانی مرحوم حاج میرزا باقر تبریزی معروف به خرازی، از شاگردان مرحوم نائینی در نجف بود. عالمی زاهد، عابد و گوشه گیر که در نزدیکی منزل ما زندگی میکرد. او مدتی امام جماعت مسجد گوهرشاد بود و عمر را با همان زندگی محدودی که داشت، به پایان برد.
حاج شیخ غلامحسین تبریزی که به «شیخ غلامحسین ترک» نیز شناخته میشد، یکی دیگر از دوستان پدر ما و یکی اعضای جلسات کمپانی بود. او از شاگردان مرحوم آخوند و همچون میرزا حبیب الله ملکی یک دوره جلوتر و بالطبع از پدر ما بزرگتر بود، اما سال انس داشتند. او ملایی فاضل و زاهد بود. من خیلی کوچک بوده که او به منزل ما رفت و آمد میکرد. آقای میلانی هم در خاطرم مانده او نیز به منزل ما میآمد.
مرحوم سید علی اکبر خویی پدر آقا سید ابوالقاسم خویی، از مراجع تقلید ساکن نجف، از دیگر شرکت کنندگان جلسات کمپانی بود. او با پدر ما دوستی عمیق و رابطهای صمیمی داشتند. من از همان دوران کودکی چهره شان را به خاطر میآورم. حدوداً شش ساله بودم که او درگذشت، اما یادم هست که وقتی در خانه ما را میزد، من میدویدم و در را باز میکردم و ایشان همیشه تعدادی بادام در جیب داشت که. به من میداد. به نقل از مرحوم والد، آقای خویی به مناسبت تولدم پشت قرآن قطعه شعری به عربی نوشته بودند که ظاهراً ماده تاریخ تولد من هم بوده است. آنچه از آن قطعه شعر به یاد دارم این است که خطاب به پدر ما نوشته بودند: «یا جواد المعروف بالجود ارّخ و بشرناک بالشریف الهادی» و مصرع دومی که از یادم علاوه بر ذوق شاعری، بسیار اهل مزاح بود.
از دیگر دوستان مرحوم والد، آقا سیدعلی علم الهدی بود. فرزندان آن مرحوم روحانیاند و برخی تهران و برخی ساکن مشهدند و نیز آقا سید جلیل حسینی که از روحانیان مشهد بود. مرحوم حاج سیداحمد مصطفوی از بازاریان محترم و متدین مشهد بود که به پدر ما علاقه و احترامی خاص داشت و متقابلاً پدر ما به ایشان علاقه مند و مأنوس بود؛ حاج ابراهیم تبریزیان نیز که پای ثابت جلسات پنجشنبه بود، از جمله چند دوستی بود که در میان غیرروحانیان مشهد با پدر ما معاشرت داشت، همچنین حاج آقای انصاری پارچه فروش؛ او مدتی نیز مغازه قنادی داشت و یکی از فرزندانش، آقا شیخ محمود انصاری اهل منبر بود؛ و بسیاری از دوستان دیگر که نام آنان در خاطرم نیست. خدا همه شان را رحمت کند.
مواجهه پدر ما با مسائل سیاسی باز میگردد به زمان مشروطه و مشروطه خواهان تبریز و جنگ و گریزهای مبارزان آن خطه؛ همچون مرحوم شیخ محمد خیابانی، ستارخان، باقرخان و شهید میرزا علی آقا ثقه الاسلام. ایشان گاهی از زدوخوردها و جنگهایی که در محله امیرخیز تبریز رخ میداد، برایمان مطالبی بازگو میکردند و اجمالا میگفتند که در همان سنین نوجوانی شاهد به شهادت رسیدن ثقه الاسلام بوده است. آن زمان که روسها او و برخی دیگر را در روز دار آویختند. ایشان همه این وقایع را به چشم دیده بودند. شیخ محمد خیابانی، شوهر خواهر ایشان و شوهرعمه ما بود. او اهل علم، سخنوری ماهر و سیاستمدار بود. مرحوم والد بیان میکردند که مرحوم شیخ محمد وقتی سخنرانی میکرد، گاهی مدت زمان طولانی و یکنواخت سخنرانی میکرد بدون اینکه ذرهای دستش تکان بخورد. در واقع قدرت سخنرانی اش تا بدان حد بود که نیازی به استفاده از زبان بدن نداشت. استفاده از زبان بدن و تکان دادن دست نشان دهنده این است که شما برای انتقال مفاهیم به درستی نمیتوانید از منطق و زبانتان استفاده کنید، اما پدر ما میگفت شیخ محمد چنان تبحری داشت که در سخنرانیهای طولانی دست و سری تکان نمیداد و این مطلب در فن سخنوری قابل توجه است.
از دوره مشروطه که بگذریم مرحوم والد بعد از آنکه در مشهد ساکن شدند، ورودی به فعالیتهای مبارزاتی و سیاسی نداشتند و اجازه هم ندادند که از جایگاه و چهره علمی شان سو استفاده کنند و این امتیاز و افتخار در مقایسه با برخی چهرههای روحانی برای ایشان ثبت و محفوظ است. به هر حال رژیم پهلوی دلش میخواست از شخصیتهای روحانی معروف و صاحب عنوان بهره برداری کند و در این میان بودند کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه به رژیم نزدیک میشدند اما پدر ما أبدا در چنین میدانی وارد نشدند، اگر چه ادعایی هم برای سیاستورزی و مبارزه با رژیم نداشتند؛ هرچند که در جریان نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، با روحیهای مثبت و با نگاهی همراه با نهضت برخورد میکردند، چراکه امام خمینی را از سالها پیش میشناختند و در آن دوران خاطره خوشی از ایشان داشتند.
امام خمینی یا به تعبیر آن روزها حاج آقا روح الله خمینی وقتی مشهد تشریف میآوردند، میزبانشان مرحوم میرزا علی اکبر نوقانی از علمای فاضل، سرشناس و از شخصیتهای محبوب و وارسته مشهد بود؛ طبیعی هم بود، چون «نوریان مر نوریان را طالباند». از طرفی مرحوم والد با مرحوم آقای نوقانی آشنایی و دوستی داشتند. در یکی از سفرهای امام خمینی به مشهد، آن زمان که دیدوبازدید شان در مسجد سلیمان خان قرار میگیرد، مرحوم آقای نوقانی به پدر ما میگویند که یکی از آقایان از قم آمدهاند و دیدوبازدید دارند. از این رو ایشان هم برای اولین بار با امام دیدار میکنند، بعد از این دیدار پدر ما به آقا سیدهاشم میردامادی که پدر همسرشان باشد، گفته بودند: «از حاج آقا روح الله خیلی خوشم آمد؛ روحانیت، معنویت و متانت و ابهت خاصی در ایشان هست.» همچنین در یکی از جلسات و نشست و برخاستهای علما که معمولاً از بحثهای علمی و علمای صاحب نظر صحبت به میان میآید، ما شنیدیم که مرحوم والد گفته بودند: در دیداری که با حاج آقا روح الله داشتم پی بردم ایشان فردی متین و عالمی وزین هستند.
این شناخت و آشنایی اول و ارتباطهای دیگر سبب شد که وقتی مبارزات دهه چهل شمسی آغاز شد و ایشان اخبار فعالیتهای امام را شنیدند، نظر مساعد نشان دادند و تا پیروزی انقلاب نیز این روحیه مساعد و نظر مثبت را نسبت به حرکت سیاسی امام داشتند و هیچگاه واکنش متفاوت و منفی نشان ندادند؛ حتی آن زمان که ساواک ایشان را به واسطه فعالیتهای ما، از نظر روحی تحت فشار قرار میدادند. برای نمونه وقتی ساواک برای دستگیری من با آقای اخوی اقدام میکرد، ایشان ذرهای ناراحتی و شکایت نمیکردند. عدم شکایت و صبر و تحمل مرحوم والد آنگاه در خور تحسین بیشتر میشود که نسبت به تمایلات رژیم در سو استفاده از جایگاه و مقام روحانی و علمی ایشان، بی توجهی مینمودند.
همراهی نکردن با رژیم و نگاهی که مرحوم والد به وضع موجود داشتند، سبب میشد تا در جریان مبارزات نهضت اسلامی، منزل ما به ستاد هماهنگی نیروها و برنامهها تبدیل شود. برخی دوستان که فراری بودند، مدتی در منزل ما پنهان میماندند. در حالی که پدر ما از علت حضور آنان آگاهی داشت و مخالفتی هم نمیکرد؛ مثلاً مرحوم سیدجعفر قمی فرزند کوچک حاج آقا حسین قمی طباطبایی به خاطر فعالیت سیاسی و انتشار اعلامیه، تحت تعقیب بود و چون ناراحتی قلبی داشت، نمیخواست به دست ساواک دستگیر شود. دستگیری او مساوی زندانی شدنش بود و این برای قلبش خطر داشت؛ بنابراین دائم مخفی بود، برای همین هم عبا و عمامه را کنار گذاشت. ایشان در چنین شرایطی منزل ما رفت و آمد داشت.
خدا مرحوم والد ما را رحمت کند. در زمانی که در قید حیات بودند، ما نتوانستیم خدمتی به ایشان کنیم؛ شاید با بیان این مطالب حداقلی از حق ایشان ادا گردد. ایشان در ۱۴ تیر ۱۳۶۵ مطابق با ۲۷ شوال ۱۴۰۶ در مشهد به رحمت حق رفتند و در حرم حضرت رضا علیه السلام به خاک سپرده شدند.»