اختصاصی شبکه اجتهاد: مطالبی در کمال شگفتی، از سوی برخی حوزویان و در نقد «نظریه الاسلام هو الحکومه» مطرح شده است! این نوع مواجهه با یک نظریه فقهی از سوی کسانی که داعیه فقاهت دارند، بیش از آنکه نقدی بر نظریه و صاحب نظریه باشد، وجاهت علمی ناقدین را مورد خدشه قرار میدهد. این وجیزه در پاسخ به منکرین حکومت دینی عموما و نظریه الاسلام هو الحکومه خصوصا، تدوین یافته است.
دفتر اول: انکار وجوب بر پایی حکومت دینی!
کجاست آن مستندات قرآنی –برای نظریه الاسلام هو الحکومه”- ؟! حتی یک آیه هم در این موضوع وجود ندارد! و حتی تشکیل حکومت از وظایف پیامبران الهی نیست و صرفاً از موارد مجاز برای پیامبران علیهمالسلام در صورت بوجود آمدن زمینههای اجتماعی و مردمی تشکیل حکومت، بصورت کاملا طبیعی است…
نکتهی دیگر مگر رسالت انبیا تفاوت داشته است. آیا حضرت نوح علیهالسلام بعد از هلاکت کافران تشکیل حکومت داد اگر داد به کدام دلیل واگر نداد با الاسلام هو الحکومه مغایر است.
زیرا هدف تمام انبیا دعوت به اسلام است که در روایات از آن به تسلیم تعبیر کردند.
حال اگر این اسلام حکومت باشد لازمه آن انجام ندادن رسالت انبیا میباشد حتی مثل حضرت نوح که بعد از طوفان هیچ مانعی نداشته و تمام همراهانش از مومنین بودند.
حالا –امام خمینی (رضوان الله علیه) چطور از الاسلام هو التسلیم، به هو الحکومه رسیده؟ طرفداران این نظریه، حتما ادله خود را برای دفاع از این نظریه اقامه خواهند کرد مخصوصا که ادعای وجود آیات زیاد دال بر این مطلب را دارند.
مطالب فوق در کمال شگفتی، از سوی برخی حوزویان -و در نقد نظریه الاسلام هو الحکومه- مطرح شده است! این نوع مواجهه با یک نظریه فقهی از سوی کسانی که داعیه فقاهت دارند، بیش از آنکه نقدی بر نظریه و صاحب نظریه باشد، وجاهت علمی ناقدین را مورد خدشه قرار میدهد. این وجیزه در پاسخ به منکرین حکومت دینی عموما و نظریه الاسلام هو الحکومه خصوصا، تدوین یافته است.
دفتر دوم: ارتباط وثیق دین (اسلام) و حکومت
باور به اینکه انکار حکومت دینی توسط برخی حوزویان جاهلانه و نه عامدانه باشد، به غایت مشکل است. تنها گروهی که در اسلام حکومت دینی را انکار نمودند، خوارج بودند. حتی آنان نیز پس از مدتی به این فهم ناقص پی برده و عبدالله بن وهب راسبی را امیر خویش قرار دادند. برخی روشنفکران سنی و شیعی نیز، اگر چه اصل ضرورت حکومت را نفی نکردهاند، اما حکومت دینی را مورد نفی و انکار خویش قرار داده و تلاش نمودهاند ساحت دین را به حوزه امور عبادی و فردی منحصر بدانند. مع الأسف این مطلب از سوی برخی متدینین و بلکه حوزویان نیز مطرح شده است. اخیرا برخی از این طیف اصل حکومت دینی و ضرورت تشکیل آن را مورد تردید و بلکه مورد انکار قرار داده در این زمینه سخنانی مطرح و به گونهای تلاش داشتهاند نظریه بیبدیل امام خمینی (رضوان الله علیه) مبنی بر “الاسلام هو الحکومۀ” و احتمالات مطرح پیرامون این نظریه و مستندات قرآنی آن را تخطئه و انکار نمایند. هر چند انکار تلازم حکومت و دین و بلکه رابطه این دو به صدر اسلام باز میگردد و در این زمینه صاحب نظران به تفصیل پاسخ دادهاند، اما از آنجا که در کمال ناباوری این مباحث مجددا –در میان حوزویان- مطرح میشود، مطالبی به اجمال معروض گشته و تفصیل بحث به جای مناسب خود، حواله میگردد.
مشق اول؛ اندیشیدن پیرامون حکومت دینی
احتمالا منکرین حکومت دینی به جای قرآن کریم تورات و انجیل محرّف را مورد توجه قرار داده و به جای کتب اربعه، صحاح سته را مرجع استنباط خویش قرار دادهاند! در غیر این صورت چگونه میتوان تلاش انبیاء برای تحقق حکومت دینی به عنوان یک وظیفه را انکار نمود، در حالی که قرآن کریم به صراحت امر به مبارزه با طاغوت و اجتناب از آن را وظیفهی تمام انبیاء علیهمالسلام دانسته و از تحاکم، از ایمان، قتال در سبیل و از پذیرش ولایتِ طاغوت نهی کرده است. (الزمر، ۱۷؛ و النحل، ۳۶؛ و المائده، ۶۰؛ و النساء، ۷۶، ۶۰، ۵۱-۵۲؛ و بقره، ۲۵۷) آیا میتوان مصداق طاغوت در این آیات را صرفا مجسمههای بیجان دانست؛ در عین حال از جاندارانی که تمام هم و غمشان انحراف جوامع به سمت مطامع مادی خویش بوده، غفلت ورزید؟ آیا انبیاء صرفا موظف به مبارزه با طاغوت و بتان بیجان بودند، و برای جامعه پسا طاغوت برنامه و الگوی رفتاری وتمدنی نداشتهاند؟
اگر تشکیل حکومت دینی وظیفه انبیاء –خصوصا نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله- نبوده است، چگونه از جانب خداوند هشدار داده شد که بدون معرفی امیرالمؤمنین به عنوان جانشین پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، تمام زحمات آن حضرت کان لم یکن خواهد شد؟ عجیب تر آنکه برخی تصور مینمایند مراد از جانشینی و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ولایت سیاسی نبوده و صرفا ولایت معنوی بوده است!!!! اگر چنین باشد نباید اصحاب سقیفه را ملامت کرد، چرا که آنان به دنبال ولایت سیاسی بودند و نه ولایت معنوی. آیا ۲۵ سال استخوان در گلو و خار در چشم امیرالمؤمنین علیه السلام برای غصب ولایت معنوی ایشان بوده؟ و اساسا ولایت معنوی غصب شدنی است؟! یا آیا آن حضرت برای ولایت سیاسی غیر واجب -چنانکه حکومت دینی به زعم ناقصش چنین تصور کرده-، ۲۵ سال استخوان در گلو و خار در چشم داشتند؟!!
کاش اینان بر اساس منطق قرآن و کتب اربعه شیعه و نه صحاح سته، توضیح میدادند که چگونه تشکیل حکومت دینی امری مجاز است و در عین حال صدیقه طاهره علیها السلام برای انحرافِ حکومت دینی به حکومت غیر دینی، آزرده و غضبناک شده و سرانجام توسط سردمداران حکومت غیر دینی به شهادت رسیدند؟ چگونه میتوان حکومت دینی را انکار نمود یا آن را امری جایز دانست، در حالی که سید الشهداء علیه السلام، اسلامی را که در آن افرادی چون یزید متصدی حکومت باشند، اسلام نمیداند؟ چگونه میتوان پذیرفت که اطاعت از نبی و اولی الامر و رجوع به آنان در تنازعات اجتماعی واجب و عدم پذیرش حکمیت آنان مساوق با کفر و عدم ایمان است، در عین حال تشکیل حکومت برای انبیاء و اولی الامر، امری مجاز است؟؟!!
مشق دوم: جامعهی سیاستگریز و بدون حکومت
از متون روایی و قرآن کریم به روشنی قابل استنباط است که از یک سو جامعهی بدون امام و رهبر، به هرج و مرج و اضمحلال سوق پیدا میکند؛ أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَهً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّهً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَیِّمٍ وَ رَئِیسٍ وَ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِی أَمْرِ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا فَلَمْ یَجُزْ فِی حِکْمَهِ الْحَکِیمِ أَنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمَّا یَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَیُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ یَقْسِمُونَ فَیْئَهُمْ وَ یُقِیمُ لَهُمْ جَمَّهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ یَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ (عیون أخبارالرضا علیه السلام، ج۲، ص۱۰۱) و از سوی دیگر نفی طاغوت و حکومت های غیر دینی در آیات و روایات به عنوان یک تکلیف و وظیفهی اجتماعی، امری مسلم و واجب و بلکه همراهی و پذیرش ولایت طاغوت از اکبر کبائر است. (ن.ک: نساء/۶۰) بنابراین نمیتوان تصور کرد که پذیرش حکومت غیر دینی یا طاغوت از اکبر کبائر باشد و در مقابل حکومت دینی امری جایز تلقی شود. اساسا با فرض ضرورت حکومت برای جامعه و سلب حکومت طاغوتی، گزینهای جز ضرورت حکومت دینی باقی نمیماند.
مشق سوم: انبیاء و تشکیل حکومت
اینکه در معنای سیاست، تدبیر و اداره نهفته است، مورد انکار نیست. روشن است که تدبیر در جایی است که صاحب تدبیر برتری اراده بر مدبِّر داشته باشد. برتری اراده ملازم با حق امر و نهی است. بنابراین متعلق یا موضوع مشروعیتسیاسی امر و نهی و به تعبیر سادهتر اطاعت است. مشروعیت سیاسی پاسخ به این پرسش خواهد بود که امر و نهی چه کسی قانونی و مشروع است؛ به تعبیر دیگر چه کسی حق اطاعت -یعنی حق امر و نهی کردن- دارد؟ به تبع ثبوت این حق -یعنی اطاعت کردن-، بر دیگران رعایت آن به عنوان یک تکلیف، ایجاد میشود. بنابراین اطاعت نسبت به مشروعیت سیاسی لازم ذاتی و بلکه جزء ذات است. لذا میتوانیم بگوییم کسی مشروعیت سیاسی دارد که حق اطاعت داشته باشد؛ یا کسی حق اطاعت دارد که مشروعیت سیاسی داشته باشد.
بررسی آیات قرآن کریم صراحت دارد که حق اطاعت اولا و بالذات برای خدای متعال و ثانیا و بالعرض برای مأذونین از ناحیه خداوند -یعنی انبیاء و اوصیاء علیهم السلام- ثابت است.
مشق چهارم: آیات اطاعت از انبیاء
آیات اطاعت از انبیاء به *شش دسته* قابل تقسیم هستند:
نخست آیاتی که مستقیما مسأله اطاعت را مطرح و جعل نموده و بر این اساس ضمن امر به اطاعت از خداوند متعال، به اطاعت از انبیاء–و در رأس آنان نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله-، و اولی الأمر دستور داده میشود. مانند آیه ۵۹ از سورهی نساء؛ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ … همچنین میتوان به آیات ۳۲ و ۱۳۲/ آل عمران؛ و ۹۲/ مائده و ۳۳/ محمد صلی الله علیه و آله، اشاره نمود. در واقع این آیات بیانگر آن هستند که تحقق عینی اطاعت از خداوند متعال، در گرو اطاعت از انبیاء و اولی الامر-که در ادامه پیرامون مصداق آن بحث خواهیم کرد-، میباشد.
دوم. آیاتی که در آنها انبیاء در کنار امر به تقوای الهی، دستور به اطاعت از خویش نیز دادهاند؛ «فاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ». (شعراء، آیاتِ ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۲۶، ۱۳۱، ۱۴۴، ۱۵۰، ۱۶۳؛ و زخرف/ ۶۳ و آل عمران/ ۵۰) آیه ۹۰ از سورهی مبارکهی طه، شبیه همین آیات است.
سوم. آیاتی که در آنها عدم اطاعت از انبیاء علیهم السلام ، عملی حرام معرفی میشود. مانند آیه ۵۴ سورهی مبارکه نور؛ «قلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ … ». نظر به اینکه لسان آیه نسبت به متخلفین تهدید است، حرمت نافرمانی از دستورات پیامبر مستفاد خواهد بود. شبیه همین آیه -و شاید با دلالتی قویتر-، آیهی ۱۰ سورهی الحاقه است؛ «فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ…
چهارم. آیاتی که بیانگر آثار اطاعت و عصیان از انبیاء علیهم السلام هستند. آیه ۱۷ سورهی فتح از این قسم آیات است؛ «…وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلیماً». همچنین میتوان به آیاتِ؛ نور/۵۲ ؛ احزاب/ ۷۱و۳۶ ؛ نساء/۸۰ و اعراف/ ۱۵۷ اشاره کرد.
پنجم، آیاتی که اطاعت و عدم اطاعت از انبیاء را شاخص ایمان و کفر معرفی کردهاند. کسانی که اطاعت از انبیاء را بدون کمترین اعتراض لسانی، عملی و قلبی پذیرفتهاند، ذیل اهل ایمان قرار میگیرند و کسانی که در هر یک از مراحل لسانی، عملی و قلبی، از اطاعت انبیاء الهی تمرد نمایند، ذیل کفار و مشرکین قرار میگیرند. به عنوان نمونه آیه ۵۹ سوره نساء که میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً ». شبیه به همین مضمون، آیه ۵۹ سورهی نساء است: «… فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً».
ششم. آیاتی که بیان میدارند خدای متعال انبیاء و رسل را مبعوث نمود و در عین حال لزوم اطاعت از آنان، جزء لا ینفک رسالت آنان بوده است. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ » (نساء/۶۴)
مشق پنجم: نگاهی اجمالی به دلالت آیات اطاعت
از میان شش دسته آیات اطاعت، دسته اول و دوم به دلالت مطابقی بر وجوب اطاعت از انبیاء دلالت دارند. البته دستهی اول از سنخ امر مستقیم هستند و دسته دوم امر غیر مستقیم؛ بدین معنا که در دسته اول امر به اطاعت از ناحیه خداوند صادر میشود، اما در دسته دوم امر به اطاعت از ناحیهی انبیاء صادر شده است. وجوب اطاعت در سایر آیات، به دلالت التزامی است. یعنی بیان آثار اطاعت و عصیان که بهشت و جهنم است، یا تهدید به جهت عدم اطاعت و ناسازگار بودن عدم اطاعت با ایمان، به دلالت التزامی بیانگر آن است اطاعت از انبیاء واجب است.
نظر به مطالب پیش گفته چنین نتیجه گرفته میشود که کسی حق حکومت دارد که حق اطاعت داشته باشد و از آنجا که حق اطاعت صرفا برای انبیاء و اوصیاء جعل شده است، پس حق حکومت نیز صرفا برای آنان خواهد بود. نمیتوان حق اطاعت را منحصرا برای انبیاء دانست، اما آنان را از حکومت و حکمرانی بیگانه تصور نمود. البته نباید غفلت ورزید که اگر حق حکومت برای انبیاء علیهم السلام بوده، پس قهرا آنان حکومت با معنا و ساختاری که امروز متصور است، تشکیل دادند. بسیاری از انبیاء نتوانستند از مرحله مبارزه با طاغوت عبور نمایند، آنان نیز که جامعه ایمانی تشکیل دادند، امر حکومت را نیز متناسب با جامعه زمان خودشان عهدهدار شدند. اما اینکه برخی سادهاندیشان حکومت دینی بعد از طوفان نوح را انکار میکنند، در واقع توجه نکردهاند که حکومت دینی برای جامعه چند ده نفر را نباید به مانند امروز تصور نموده و تصور نمائیم که برای تحقق حکومت در جامعه چند ده نفره آن زمان، باید سپاهی باشد، قوه مقننه و قضائیه باشد و سایر ساختارهای حکومتی. همین که نوح به عنوان رهبر این جامعه باید و نبایدهای الهی را ابلاغ و اجراء میکردد، به معنای حکومت نوح است.
مشق ششم؛ اصل محوری در مواجهه با نظریه علمی
اصل محوری در مواجهه با آرای اندیشمندان -که اصل محوری در اجتهاد ورزی است-، این است که نباید فهم و برداشت شخصی را در تفسیر کلام متکلم حکیم دخالت داد. این مطلب در کتب درجه دو و سه اصولی مندرج و مفروغعنه تلقی شده است. متاسفانه بر خلاف آنچه در روش شناسی اجتهاد و بلکه به عنوان ملاک اجتهاد مطرح است، برخی حوزویان که گاها برای خود به کمتر از عنوان مدرس خارج فقه و اصول یا مدرس سطوح عالی رضایت نمیدهند، نتوانستهاند این مهم را فهم نمایند. اصطلاحا تحمیل فهم شخصی در تفسیر یک عبارت، همان هرمنوتیک مفسر محور است که اگر چه با مبنای نسبیگرایانه برخی فلاسفه غربی سازگار است، اما در فقه و معارف شیعی چنین رویکردی هیچ جایگاهی دارد.
نظریه “الاسلام هو الحکومه” که از سوی رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران در کتاب البیع مطرح شده؛ فقیهی که در فهم فقه اهلبیت علیهمالسلام و تطبیق آن بر مسائل روز، اگر نگوئیم بینظیر، لا اقل کم نظیر است. نظر به مطلب فوق، برای بحث از نظریه *الاسلام هو الحکومه* ابتدا باید اراده استعمالی صاحب نظریه از عباراتی که به کار برده است را درست فهم نمود. در قدم دوم مستندات فقهی -خصوصا قرآنی- این نظریه مورد توجه قرار گیرد. در مقام برخورد با این نظریه برخی از افرادِ پیشگفته، بدون اینکه فهم صحیحی از عبارات استعمال شده در این نظریه را داشته باشند، جازمانه و قاطعانه در مقام انکار آن بر آمدهاند. حال آنکه قطع جازمانه بر عدم صدق یک قضیه یا نظریه- بدون فهم دقیق آن-، از مصادیق قطع قطاع یا همان قطع روانشناختی است که به فرض اعتبار، فقط برای صاحب قطع اعتبار دارد و در تقابل با دیگران باید در قالب *فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ* ظهور و بروز یابد.
مشق هفتم: تبیین نظریه الاسلام هو الحکومه
در اینکه مراد امام رضوان الله علیه از عبارت *الاسلام هو الحکومه* چیست؛ با توجه به بیانات ایشان در کتب فقهی و اصولی*پنج احتمال* قابل طرح است. سئوال کننده بدون اینکه به این احتمالات که در درس خارج فقه سیاسی مورد اشاره قرار گرفته توجه نماید، در قالب سؤال انکاری تلاش میکند با برخی توصیفاتی از اسلام که در برخی متون روایی با *الاسلام هو التسلیم* تعبیر شده و بدون توجه به معنای اصطلاحی *حکومت* و سایر تعابیری که در همین متون روایی و بلکه قرآنی از *اسلام* مطرح شده، تضاد بین حکومت و اسلام را نتیجه گرفته و اصل این مدعا را به چالش بکشد. مستشکل محترم توجه ندارد که نباید یک نظریه را که در قالب عبارتی کوتاه و موجز بیان میشود، با چند سطر عربی از کتاب گران سنگ مکاسب یا سایر کتب حوزوی یکسان تلقی شود و این گونه پنداشته شود که با ترجمه تحت اللفظی میتوان آن را فهم کرد. هر چند فهم درست و دقیق عبارات مکاسب و کفایه نیز، در توان هر *خود مدرس پنداری* نیست.
در این راستا باید توجه داشت که:
*اولا* الاسلام هو التسلیم در برخی روایات (کافی، ج۸، ص۱۱)، در صدد توضیح صرفِ معنای لغوی و مصدری اسلام نیست. در این روایات متعلق تسلیم که همان اوامر و نواهی خدای متعال است، مفروغ عنه تلقی شده است. متعلق تسلیم اولا و بالذات اوامر و نواهی خدای متعال و ثانیا و بالعرض اوامر و نواهی انبیاء و اوصیاء میباشد. چنانکه در روایت مورد اشاره، سخن از اسلام به عنوان تسلیم، بعد از امر به اطاعت الهی (وَ عَلَیْکُمْ بِطَاعَهِ رَبِّکُمْ مَا اسْتَطَعْتُم) به میان آمده است. بنابراین اسلام یعنی تسلیم در برابر اوامر و نواهی خدای متعال یا اوامر و نواهی صاحبان امرِ مأذون از ناحیه خداوند متعال. این معنا از اسلام با آیه شریفه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» (المائده/۳) کاملا سازگار است. در این آیه خدای متعال اکمال دین را به ولایت اهل بیت علیهم السلام منوط دانسته و سپس این نوع دین را به عنوان اسلامِ مرضی خویش برای مؤمنان قرار داده است. بنابراین تسلیم در برابر ولایت اهل بیت علیهم السلام (ولایت سیاسی آنان) اصل و اساس اسلام است.
*ثانیا* مستشکل محترم بین معنای اصطلاحی حکومت که مد نظر امام رضوان الله علیه میباشد، با ساختار یا لازمه حکومت که در جوامع گسترده و پراکنده به صورت قهری محقق میشود، خلط کرده است. حکومت در معنای اصطلاحی تشکیلات عریض و طویل نیست. به عبارت دیگر حکومت چیزی فراتر از حاکم (یعنی حکم کننده که همان آمر و ناهی است)، و محکوم (یعنی پذیرنده و مجری امر آمر و نهی ناهی) نیست. متاسفانه مستشکل بدون توجه به این مطلب، تصور نموده است که حکومت یعنی ساختار و شکلی انتزاعی که امروزه و در لسان عامیانه به تبعیت از اصطلاحات غربی در ترجمه واژه (Government) مطرح میشود. بر اساس مبانی کلامی و اعتقادی شیعه این امر و نهی جز از ناحیه خداوند متمشی نمی شود و بشر را در آن راهی نیست. بنابراین اگر حکومت پسوند اسلامی داشته باشد -که در بیان امام همین مد نظر است-، عبارت خواهد بود از *باید و نبایدهای الهی که از ناحیه منصوبان الهی ابلاغ و بر عموم جامعه لازم الاتباع است به بیان دیگر حکومت سه جزء دارد؛ حکم الهی+ حاکم الهی+ محکومین یا افراد جامعه*. حکومت در این معنا به لحاظ کمی میان دو نفر نیز محقق میشود. البته اگر این باید و نبایدها منشأ الهی نداشته باشد یا از ناحیهی مأذونین الهی نباشد -هر چند میان تعداد کثیری از افراد جاری باشد-، مصداق طاغوت است. طاغوتی که تمام انبیاء موظف به مبارزه و اجتناب از آن بودهاند.
با توجه به معنایی که از واژهگان *الاسلام* و *الحکومه* در اندیشه امام خمینی (رضوان الله علیه) بیان گردید، عینیت اسلام و حکومت غیر قابل انکار خواهد بود. کاش مستشکل یا مستشکلین محترم در فضای علمی توضیح میدادند که اگر بین معنای یاد شده از این دو واژه عینیت نیست، چه نسبتی برقرار است؟ اینان توجه نداشته یا نخواستهاند توجه کنند که عباراتی که فقیه در کرسی نظریه پردازی به کار میبرد، عباراتی است فنی و بر آمده از مبانی فقهی او و بنابراین باید او را فقیهانه فهم کرد، نه عامیانه!! و در مقام نقد نیز، فقیهانه نقد کرد و نه عامیانه!!
مشق هشتم؛ مستندات نظریه الاسلام هو الحکومه
نظریه *الاسلام هو الحکومه* اگر درست فهم شود، علاوه بر آنکه با مبانی کلامی شیعه سازگار است، بلکه عقل -منوط به تصور دقیق موضوع و محمول-، حکم به بداهت آن میکند. در عین حال آیات و حتی روایات فراوانی مثبت و موید این نظریه هستند. دلالت این آیات در مباحث درس خارج فقه سیاسی استاد فاضل لنکرانی، مفصلا مورد بحث قرار گرفته و بیان مجدد آن از حوصله این نوشتار که بنا بر اختصار است، خارج میباشد. بنابراین صرفا به ذکر برخی آیات اشاره و اطلاع از بحث تفصیلی این آیات به جلسات ۹ تا ۱۴ درس خارج فقه سیاسی، مقاله *تفسیری نو از نظریه الاسلام هو الحکومه* در دو فصلنامه مطالعات فقه سیاست و مقاله *مستندات قرآنی نظریه الاسلام هو الحکومه*، ارجاع داده میشود؛ در نگرش اجمالی به مستندات قرآنی نظریه مذکور، به دو دسته آیات سلبی (نافی طاغوت) و آیات ایجابی قابل تقسیم هستند.
مشق نهم:آیات سلبی (نافی طاغوت)
۱. پذیرش ولایت طاغوت مساوق با کفر (بقره /۲۵۷)
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»
۲. ایمان به طاغوت (النساء: ۵۱-۵۲)
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً» * «أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیراً»
۳. ضدیت تحاکم به طاغوت با ایمان (النساء: ۶۰)
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً»
۴. حرکت در مسیر طاغوت مساوق با ولایت شیطان (النساء: ۷۶)
«الَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً»
۵. عبادت طاغوت (المائده: ۶۰)
«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَهً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ»
۶. اجتناب از طاغوت (النحل: ۳۶)
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ»
۷. اجتناب از طاغوت و عبادت آن (الزمر: ۱۷)
«وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ».
مشق دهم: دلالت آیات نافی طاغوت
از آیات نافی طاغوت حداقل ۵ مطلب اساسی استفاده میشود:
* معنای طاغوت* طاغوت معنای عامی دارد و هر فرد یا شیء مطاعی که از طرف خدای متعال اذن نداشته باشد را شامل میشود. بنابراین حکومتهای غیر دینی نیز یکی از مصادیق طاغوت محسوب میشوند.
* معنای عبادت طاغوت* اصلیترین شأن عبادت، اطاعت است. بنابراین عبادتِ طاغوت یعنی سرسپردهگی و پذیرش ولایت طاغوت و اطاعت از اوست. از آنجا که لازمه حکومت، اطاعت از اوست؛ پذیرش حکومت غیر الهی، مساوق با عبادت غیر خدای متعال و نوعی شرک خواهد بود.
* عدم مشروعیت طاغوت* نظر به اینکه از مصادیق اصلی طاغوت فرد یا افرادِ مطاعی هستند که اوامر و نواهی آنان موید به اذن الهی نیست، چنین به دست میآید که حکومت فرد یا افراد غیر مأذون حرام است. زیرا چنانکه اشاره شد، حکومت ملازم با امر و نهی است و وقتی فاقد اذن الهی بود، نا مشروع و بلکه اطاعت و فرمانبری او، میل و محبت به او و همراهی با اوست. و حال آنکه محبت به طاغوت و همراهی او از بزرگترین محرمات الهی است. زیرا شدت حرمت اطاعت از طاغوت در قرآن کریم به حدی است که مساوق با کفر تعبیر شده است. یعنی اطاعت کنندگان از طاغوت، کافران به خدای متعال معرفی شدهاند.
* اجتناب از طاغوت* اجتناب از طاغوت بدین معناست که نباید طاغوت در هیچ شأنی از شئون زندگی فرد و اجتماعی حضور و دخالت داشته باشد. بنابراین اجتناب از حکومت جور یا کفر به شرطی به صورت کامل محقق خواهد شد که پس از سلب طاغوت، اطاعت الهی محقق شود. به بیان دیگر با نفی حکومت طاغوت، حکومت الهی محقق و جایگزین شود.
* مبارزه با طاغوت* علاوه بر اینکه اطاعت و همراهی طاغوت حرام است، برخی از آیات قرآن کریم دستور به اجتناب از طاغوت میدهند. اگر چه اجتناب از طاغوت معنای عامی دارد و به نوعی عدم اطاعت و همراهی طاغوت را نیز در بر میگیرد؛ اما مصداق تام و اصلی برای اجتناب از طاغوت، از بین بردن و نابودی آن است. به بیان سادهتر اجتناب در معنای أتم خود زمانی معنا پیدا میکند که طاغوت از بین رفته باشد. زیرا اجتناب از طاغوت تکلیف عام اجتماعی است. با این فرض، اجتناب جامعه از ولایت طاغوت و نفی آن اضمحلال و نابودی آن را به دنبال خواهد داشت.
مشق یازدهم: آیات ایجابی و دلالت آنها
*آیات۱۳-۱۵ شوری*
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ* وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ* فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّهَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ».[۱]
در این سه آیه باید به مسأله تشریع دین، اقامه دین، استقامت و عدالت ورزی میان مردم توسط انبیاء توجه شود.
*آیه ۶۶ سوره مائده*
«وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاهَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ …».
از «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا»، لزوم اقامه استفاده میشود. یعنی مردم باید اقامه کنند، منتهی نمیکنند. اگر این مردم دین را اقامه کنند برکات آسمانی و زمینی فراوان میشود. [نظیر این مطلب در آیات دیگر هم وجود دارد] مثل اینکه در برخی از آیات دیگر داریم «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» بگوییم مستحب است ایمان بیاورید؟ «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[۲] اساساً آیاتی که بحث اقامهی دین در آن شده، از همه اینها مسئله حکومت دین استفاده میشود.
*آیات حکم*
یعنی آیاتی که حکم (باید و نباید یا قانون) را صرفا شأن خداوند دانسته و مجریان این قانون نیز، باید مأذونین از جانب خدای متعال باشند؛
البقره: ۲۱۳ «کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ …»
ص: ۲۶ «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى…»
یوسف: ۴۰ « … إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ … »
المائده: ۴۴ «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ فیها هُدىً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»
المائده: ۴۵ «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
المائده: ۴۷ «وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»
*و سایر آیات…*
نویسنده: حجتالاسلام دکتر محمد قاسمی، پژوهشگر گروه فقه سیاسی مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)
————————————–
[۱]. شوری/ ۱۳-۱۵.
[۲]. اعراف/ ۹۶.
خبر مرتبط: فاضل لنکرانی: مستندات قرآنی «الاسلام هو الحکومه» تبیین شود