ناظر به هر تعریف فقه سیاسی حداکثری یا حداقلی، نقش فقه در علوم انسانی متفاوت میشود، در معنای اول، غلبه فقاهت بر همه عرصههای خواهد بود. اما در معنای دوم، فقه سیاسی اثری حداقلی بر علوم انسانی دارد که مرتبط با حوزه رفتارهای سیاسی است. در هر دو میتوان از تولید و توسعه علوم انسانی صحبت کرد. همچنان که فقه کارآمد و روزآمد است که مرتبط با حوزه حکومت است و طبعا با حوزه تولید مرتبط است.
به گزارش شبکه اجتهاد، کرسی علمی ترویجی با موضوع «نقش فلسفه فقه سیاسی در تولید و توسعه علوم انسانی» چندی قبل توسط مجمع پژوهشگاههای علوم انسانی اسلامی با همکاری معاونت پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به صورت مجازی برگزار شد. این کرسی با حضور حجتالاسلام والمسلمین سیدسجاد ایزدهی به عنوان ارائهدهنده و حجتالاسلام والمسلمین قاسم شباننیا به عنوان ناقد دنبال شد. متن ارائه شده توسط حجتالاسلام ایزدهی در ادامه میخوانید:
علوم سیاسی از آن تعبیر به علوم میشود و مشتمل بر چند قلمرو است، برخی تبدیل به دانش شدهاند و برخی همچنان دانش نیستند و معرفت هستند و برخی هم هنوز مساله هستند. فقه سیاسی، کلام سیاسی و فلسفه سیاسی امروزه تبدیل به یک دانش شدهاند و ویژگیهای یک علم را دارند و رئوس ثمانیه در آن قابل انطباقاند. برخی در حوزه معرفتند مثل اقتصاد سیاسی و روان شناسی سیاسی. برخی هم مسالهاند مثل نفت و سیاست یا جمعیت و سیاست اند. وقتی بحث از علوم سیاسی میشود، سنخ آنها برشی عرضی از دانشهای بسیار است. فقه سیاسی رویکردی به قدرت در حوزه فقه است و همین گونه در دانشهای دیگر.
رشتههای مادر ضرورتا اختصاصی به سیاست ندارد، سیاست امری جوال و سیال است که برشی از دانشهای مختلف دارد. علوم سیاسی اسلامی طبعا در برخی موارد کسی شاید شک کند که آیا ممکن است اسلامی شود.
سیاست چون مقولهای هنجاری است و نوع نگاه به قدرت را بررسی میکند. امور هر جامعه هم مطابق با هنجارهای هر جامعه شکل میگیرد. طبعا در جامعه اسلامی هم هنجارهای اسلامی مورد توجه است و حاکمیت هم متاثر از همین هنجارها است.
در بحث از امکان سنجی علوم سیاسی اسلامی بحث از هنجارهای رایج هر جامعه طرح شده در گامی بالاتر باید از ضرورت علوم سیاسی اسلامی صحبت کرد. نمیتوان علوم سیاسی مادی را در جامعه توحید اجرا کرد.
به چه ملاکی میتوان علوم سیاسی را اسلامی تلقی کرد:
این مقوله مشکک است، حداکثری یا حداقلی قابل بحث است. در حداکثری سیاست اسلامی در همه حوزهها تابعی از چند مولفه است، مثل مبانی، غایات اسلامی، مسائل موجود در زیست بوم کشور اسلامی، روشی که برآمده از هنجارهای فرهنگی و دینی و ذیل نظام معرفتی کلان اسلامی.
بحث و گام دوم: فقه سیاسی دو تعریف دارد، حداکثری: برآمده از «لیتفقهوا فی الدین» است که بحث از تفقه در دین مورد توجه است، فقاهت این جا روش است و نه موضوع. این جا در فقاهت، بحث از فهم روشمند، مبتنی بر مبانی است، طبعا کلام سیاسی، اخلاق سیاسی و عرفان و فقه سیاسی را هم در برمی گیرد، چون عنصر فقاهت بر آنها حاکم است.
اما در نگاه حداقلی: بحث از رفتارهای سیاسی مکلفین است، لذا فقه سیاسی متصدی بحث از علوم سیاسی اسلامی به معنای کلانی است، بلکه بحث از رفتار و ساختار است.
ناظر به هر تعریف نقش فقه در علوم انسانی متفاوت میشود، در معنای اول، غلبه فقاهت بر همه عرصههای خواهد بود. اما در معنای دوم، فقه سیاسی اثری حداقلی بر علوم انسانی دارد که مرتبط با حوزه رفتارهای سیاسی است.
در هر دو میتوان از تولید و توسعه علوم انسانی صحبت کرد. همچنان که فقه کارآمد و روزآمد است که مرتبط با حوزه حکومت است طبعا با حوزه تولید مرتبط است.
برای آن که به تولید میرسیم باید به بحث فلسفه فقه سیاسی توجه کنیم. در این جا بحث از روش، کارویژه، هدف است و … برای روزآمدی و کارآمدی هر دانش. در فلسفه فقه سیاسی، در معنای اول، بحث از روش خواهد بود و علوم سیاسی اسلامی را تولید و بازتولید و بازخوانی و بازسازی میکند.
در حوزه حداقلی مربوط به هنجارهای رفتار و احکام است، این که چکونه در اخلاق و حکمت سیاسی اثرگذار است، تابع حوزه معرفتی دانشها است. برخی از دانشها در تعامل با فقهاند مانند اخلاق سیاسی است که مربوط به رفتار است. برخی مبانیاند مثل کلام که بنا نیست که فقه در کلام تغییر ایجاد میکند، مبنا است که در مساله تحول ایجاد میکند؛ اما میتوان گفت که اگر مساله تغییر کرد، کلام آن را بررسی میکند و بازتعریف و بازتولید میکند. لذا در مبانی هم اثرگذار میشود چون اینها یک نظاماند و تغییری در جزئی تغییر در دیگر عرصهها هم خواهد بود.
در معنای اول، بحث از صرف رفتار نیست و همه قلمروهها را شامل میشود.
فلسفه فقه سیاسی در چند مورد اثرگذار بر علوم سیاسی است:
الف. در حجت؛ یعنی باید موجه باشند آن علوم انسانی در جامعه اسلامی، تنها در صورتی موجه بودن، حجیت دارند.
ب. بومی سازی، در جامعه اسلامی باید امور متناسب با شرایط آن جامعه باشد. فقه سیاسی رفتار و هنجارها و امور بومی و متناسب با جامعه را پیشنهاد میکند. فقه باید بتواند به صورت روزآمد مسائل را ارائه کند. سیاست قلمروی متغییر است لذا فقه هم باید این کار انجام دهد و این روزآمدی در قالب فقه و اجتهاد قابل فهم است. همچنان که باید بحث از کارآمدی هم در نظر داشت، چون سیاست کارش باید کارآمد باشد.
ج. ابزارسازی و ساختارسازی هم برآمده از فقه میتواند باشد. فقه میتواند ابزارسازی، موضوع سازی و ساختارسازی هم کرد.
نظرات حجتالاسلام قاسم شباننیا
تفکیک میان معرفت و دانش با چه منطقی: تفکیک میان فقه سیاسی و فلسفه را میتوان دانش دانست و روان شناسی را نمیتوان دانش دانست، اینها جعل اقای ایزدهی است، تفکیک میان معرفت و دانش چگونه است. ملاک معرفت و دانش بودن چیست؟ همچنین میتوانیم از اقتصاد سیاسی را هم دانش دانست. صرف این که رئوس ثمانیه داشته باشد، نمیتوان گفت که دانش است اگر این باشد اقتصاد سیاسی هم دانش است.
همچنان که در جوامع دیگر اصولا فهمی از فقه سیاسی ندارند.
آیا علوم سیاسی علمی هنجاری است؟ علوم سیاسی فقط ازروشهای هنجاری بهره نمیگیرد، عرصههای مختلفی دارد و برخی از آن با هنجارها مواجهیم. کلام سیاسی ربطی به مباحث هنجاری ندارد یا فلسفه سیاسی اساسا وظیفه اش بیان هنجارها نیست حتی آن گاه بیان هنجار میکند بحث میشود که آیا فلسفه است یا نه. پس علوم سیاسی هنجاری نیست. این که چه رویکردی به علوم سیاسی نگاه کنیم هنجارها متفاوت میشود، توحیدی و معنوی باشد، هنجارهایی متفاوت میآورد و سکولاری و مادی نگرشی دیگر و هنجاری دیگر؛ اما بخشی از هنجارها هم هستند که منشا آنها عقل و تجربه است و لذا میتواند میان علوم سیاسی اسلامی و غیر اسلامی مشترک است.
برداشت دوم از فقه سیاسی ناظر به رفتار مکلفین است که حداقلی بود، اما در معنای اول شاید بتوانیم جعل اصطلاح کنیم، اما واقعیت آن است که معنای اول از فقه سیاسی نه تنها رایج نیست و نمیتوان با برداشت لغوی از ایه اصطلاح سازی کرد. اساس طرح چنین مفهومی جا ندارد. فقاهت تمام حوزه را شامل میشود اما این دیگر فقه سیاسی نیست و دردی را درمان نمیکند. اگر بگوییم فقه سیاسی اسلام شناسی سیاسی چه اتفاقی میافتد. این معنا از فقه سیاسی مرسوم نیست و ضرورتی هم ندارد.
بحث باید میرفت روی فلسفه فقه سیاسی و نقش آن در تولید علوم سیاسی اسلامی اما مباحث بیشتر رفت سراغ فقه سیاسی.
نقش و جایگاه فقه سیاسی را زیربنایی قرار داند اما درست نیست، واقعیت آن است که فقه نسبت به دانشهای دیگر روبنا است و نه زیر بنا. فقه نسبت به کلام، روبنایی است. فقه ادامه کلام سیاسی است، لذا در بررسی اثر فقه باید آن را در مرحله دوم دید. فقه سیاسی ادامه روندی است که در کلام اتفاق میافتند و همین جور در فلسفه. گرایشهای دیگر مانند جامعه شناسی و سیاست خارجی …اما حوزه دانشی سیاست خارجی و جامعه شناسی سیاسی متاثر از فقه سیاسی فقط اگر فقه وارد سیاست خارجی شود، میتواند رفتار را متحول کند اما نه دانش سیاست خارجی. بله اگر فقه سیاسی را به رویکرد فقه حکومتی ببریم میتواند بحث را متفاوت کند.
در پایان حجتالاسلام سیدسجاد ایزدهی نکاتی را بیان کرد: در گذشته فقه اکبر و فقه اصغر داشته ایم و این که فقه اصغر داریم به ضرورت است. لذا نباید فراموش کرد که علمی که متاثر است مثل فقه، اگر در آن دانش تحولی ایجاد شد، کلام و فلسفه باید به آنها بپردازند. یک طرفه نیست و مسائل جدید در فقه سیاسی، برای کلام و فلسفه سیاسی مساله ایجاد میکند.