اختصاصی شبکه اجتهاد: حوادث یک سال اخیر ایران، و بعضی حرکاتِ روحانی ستیزانه[۱] و دین گریزانۀ آن، که برخی از آن به عنوان «اولین جنبشِ دین گریزانه» در تاریخ ایران- قبل و بعد از اسلام- یاد کرده اند، بهانۀ مناسبی است که به «ارتباط ایران، تشیّع و روحانیت» به نحو ناظر بر آینده دور –سدهها و هزارههای آینده- بپردازیم. بویژه اینکه در اوایل همین حوادث، آیتالله جوادی آملی، بهعنوان یکی از مراجع فقهی و فلسفی کشور، هشدار مهمّی در این ارتباط بیان داشتند. ایشان فرمود: «در اندلس سابق مردم مسلمان بوده و حکمای بزرگی همچون ابن رشد و ابن حزم بودند، آنقدر اسلام در آنجا گسترش داشت که تعداد ستونهای مسجد جامع قرطبه را نمیتوانستند بشمرند. امّا طولی نکشید که آن مساجد تبدیل به کلیسا و کلیسا نیز تبدیل به موزه شد و هیچ اثری از اسلام در آنجا باقی نماند و این خطر همیشه و در همه مکانها وجود دارد.»
«نور معنویّت» در تاریخ و جغرافیای ایران:
معنویّت در ایران –أعم از مجاز و حقیقت-؛ تاریخچهای از «شمس تا شمس الشّموس» دارد. روزگاری ایران مهدِ خدا انگاری شمس-آئین میترائیسم- و صادر کنندۀ آن به اروپا بود.[۲] آیین زرتشت و حِکمت فهلوی، با شخصیتهایی نظیر زرتشت، جاماسب و بزرگمهر، بخشی دیگر از تاریخچه نور در ایران بودند. این «معنویّتهای نوری»، با ورود اسلام به ایران، به «محوریّت ذوات نورانی رسول و آلص»، وارد مرحلۀ حقیقیِ خویش شد[۳] و با قدومِ امام هشتم ملقب به «سراج الله»، «نورالهدی» و «شمس الشموس» به «خاکِ ایران» نیز راه یافت. بعدها تشیّع در ایران، مذهب رسمی؛ و اکثریّت ایران، اثناعشری شد. در اولین قانون اساسی ایران، قوانین حقوقی و جزایی بر مبنای مذهب رسمی تنظیم شد. در اوائل قرن ۱۴، تاریخ هجری شمسی نیز به نمادهای «ایرانی، اسلامی» افزوده شد. نمادی که نسخ و تبدیل آن از ۱۳۵۵ ه ش، به سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی[۴]، از عوامل اصلی خیزِش ۱۳۵۷ و تشکیل جمهوری اسلامی شد[۵]. و در اینجا تقریباً همۀ سطوح تمدّنی ایران، اعمّ از حقیقی و اعتبارات بعد الاجتماع، مرآتِ «نور معنوی» شد؛ سطوحی مثل «خاک ایران»، «اکثریّت نفوس ایران»، «مذهب رسمی ایران»، «تاریخ رسمیِ قمریِ ایران»، «تاریخ رسمیِ شمسیِ ایران»، «قانون اساسیِ ایران»، «حاکمیّت سیاسیِ ایران» و حتّی «زبان مردم ایران» آنچنان که در علم حروف قابل مشاهده و در مقالۀ منتشر شدۀ «موازین و مصادیق زبان ریاضی قرآن»[۶] و نیز مقالۀ در نوبتِ انتشارِ «حساب أبجد کمند معقولات مجردّ»[۷] آمده است.
معنویّت در ایران؛ امتدادِ صعود، یا آغاز نزول …؟!
آنچه گذشت، مختصری از پیوندهای جغرافی، تاریخ و تمدّن ایران، با «نور معنوی» و سیر صعودی آن بود. حال پرسش این است که این «نور» که از «آئین شمس» تا «آئین شمس الشّموس»، سفری هزاران ساله را پیموده است؛ سیر صعودی خویش را ادامه داده، و مانند «کیش مهر» از ایران به جهان نیز صادر میشود؛ یا خدای ناکرده تحت تأثیر نهیلیسم، در خود ایران نیز به خاموشی میگراید؟ و اگر به خاموشی میگراید، در کدام ساحت تمدّنی؟ ساحت سیاست؟ یا اکثریّت؟ یا مذهب و تاریخ رسمی؟ یا فقط در ساحتهای اعتباری؟ یا خدای ناکرده، هم ساحتهای اعتباری و هم تکوینی! آنچنان که آیتالله جوادی گمانه زنی کردند!؟
بدیهی است پاسخ به این پرسشِ آینده پژوهانه آسان نیست، و بررسی عوامل متعددی را میطلبد، امّا بیگمان یکی از مهمترین عوامل، جایگاه ثبوتی و اثباتیِ «شخصیتِ حقوقیِ روحانیّت شیعه» است. لذا در ادامه به بررسی این موضوع میپردازیم.
ضرورت مقبولیّت شخصیّتهای حقوقی
مقبولیّت اجتماعی برای بعضی «شخصیّتهای حقوقی» یک ضرورت اجتماعی است و آنها کسانیاند که سعادت دنیوی و اخروی جوامع در گرو داشتن ارتباط همدلانه با آنان است.
بعنوان مثال اگر مقبولیّت اجتماعی پزشکان در یک جامعه با چالش مواجه شده و منجر به «خود درمانی» مردم شود، «نظام سلامت» و بالتبع «حیات جسمانی» آن جامعه به مخاطره می افتد.
حال اگر مقبولیّت روحانیون نیز با چالش مواجه شده و منجر به «دینها یا قرائتهای دینیِ خود بنیاد» شود، «نظام معرفت آن جامعه به متافیریک» و بالتبع «حیات ابدی» مردم با خطر مواجه می شود.
با این تقاوت که مقدار ریسک «حیات جسمانی» محدود، امّا مقدار ریسک «حیات ابدی» نا محدود است، چرا که «ارزش محتمل= زیانِ ابدی» در آن نامحدود است.
جایگاه تاریخی و جغرافیایی سازمان روحانیّت
سازمان روحانیّت در تاریخ و جغرافیای ادیان ابراهیمی، سازمانهایی هستند که وظیفه دارند «نظام معرفتی، حقوقی و اخلاقی منبعث از وحی» را کشف و به جوامع دینی و حتّی غیر دینی ابلاغ کنند.
سازمان روحانیّت شیعه نیز که از تاریخی ۱۴۰۰ ساله و شبکهای به گستردگی جهان اسلام برخوردار است نیز همواره به همین وظیفه اشتغال داشته است. برخی از ستارگان این تاریخ که ما روحانیون امروز از سرمایه آنها خرج میکنیم عبارتند از: سلمان فارسی، جابر جعفی، زراره ابن اعین، شیخ صدوق، شیخ کلینی، شیخ مفید، شیخ طوسی، خواجۀ طوسی، علامه حلّی، میرداماد، شیخ بهایی، ملاصدرا، حکیم سبزواری، سید علی آقا قاضی، علامه طباطبایی و … .
سه وظیفۀ ذاتی اعضاء سازمان روحانیّت
(شناخت راهِ خدا)؛ (رسیدن به خدا)؛ و (رساندن به خدا)؛ سه وظیفهی ذاتی هر فرد از افراد سازمان روحانیّت است؛ سه وظیفهای که البته با یکدیگر ارتباط طولی دارند و لذا توفیق در هر یک، متوقف بر توفیق در مورد قبلی است؛ چون فاقد شئ، نمیتواند مستفید یا معطی آن شئ باشد.
علّت دین گریزیها؛ عدمِ کمالِ فاعل، یا عدمِ قبولِ قابل؟
اگر چه برای موفقیّت آمیز بودن امور تعلیمی و تربیتی قبولِ قابل نیز شرط است؛ امّا متأسفانه باید اعتراف کرد، که دین گریزیهای عصر و مصر ما، نسبت انکار ناپذیری با نقص فاعلِ «تعلیم و تربیت دینی» نیز دارد. کما اینکه مبنائاً نیز میدانیم بعنوان کنشگران دینی، نه تنها از ارتکاب خطا، که از ارتکاب خطیئه نیز معصوم نیستیم. لذا شایسته است قبل از آنکه دیر شود، در این زمینه آسیب شناسی و آسیب زدایی کنیم، تا اگر هم خدای ناکرده امواجِ دین گریزی سهمگین تر شد، و یا هشدار آیتالله جوادی آملی جامۀ تحقق پوشید، لااقل مستند به فاعلیّتِ فاعل نباشد.
بخش اول: بایستههای نظریِ روحانیون
آنچه در ادامه میآید، مجموعهای از کلیّاتِ ناظر به مقام «شناختِ دین»؛ مقام «رسیدن به اهداف دین»؛ و مقام «رساندن به اهداف دین» را شامل میشود. بایستههایی که اگر چه همه آنها مستقیم یا غیر مستقیم متوجّه روحانیّت بوده و هدف مشترکی را هم دنبال میکنند؛ امّا با توجّه به بعضی تفاوتها میتوان آنها را در دو بخش دسته بندی کرد:
بایستههای نظریِ روحانیون؛
بایستههای عملیِ روحانیون؛
و امّا اهم نکات این بخش که هر کدام، در مقامِ علاجِ یکی از عواملِ کاهشِ اعتبار و احترامِ روحانیون- بعنوان یکی از دو قطبِ صاحب نظر جامعه- است بدین شرح است:
۱. لزومِ ساختن و یافتن زبانهای مشترک:
یکی از الزامات حوزویان، آموختن مشترکات فلسفهها و ادیان است تا بتوانند زبان گفتگو با دیگران را پیدا کنند. امّا علاوه بر یافتن زبان مشترک «ساختن زبان مشترک» نیز لازم است.
بعنوان مثال بخشی از آموزههای علم اصول فقه، اعمّ از فقه هستند و در واقع «اصول زندگی» هستند نه «اصول فقه». از جمله بیاعتباریِ قطع قطاع، یقینهای روانشناختی، نظریّههای ظنّی، بنائات اختلافی عقلاء، فطرتهای ثانویّه، اخبار حدسیِ افراد غیر خبره، اخبار حسّیِ افراد ناشناس یا بد سابقه، رفتارها و گفتارهای مجمل، عمومات قبل از فحص از تخصیص، مطلقات قبل از فحص از تقیید و … .
حال اگر این آموزهها در دروس عمومی آموزشی جامعه قرار بگیرند، نه تنها زبان مشترک مهمّی بین نهاد متولّیِ دین و متدیّنین ایجاد خواهد شد؛ بلکه برای دیگر شئون زندگی آحاد جامعه نیز مفید خواهند بود. چون این مباحث از طرق عقلائیِ «احراز و استظهار اقوال» و از ضوابط « علوم نقلی» شمرده میشوند؛ خواه اقوال شارع، خواه اقوال دیگر افراد؛ و خواه علوم نقلیِ دینی، خواه علوم نقلیِ پزشکی و یا علوم جزئی سیاسی، خانوادگی و… .
همین نسبت را «علم منطق» نیز با «علوم عقلی» دارد، خواه دینی و خواه غیر دینی؛ لذا منطق نیز مانند بعضی مسائل علم اصول، از علومی است که آموزش عمومی آن، میتواند زمینۀ درست اندیشی و بالتبّع هم اندیشی بین جامعه ایمانی و معرفتی را فراهم کند؛ حال یا آموزش از طریق دانشگاهها، یا از طریق رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی.
۲. لزومِ تقدیمِ علوم شناختی بر تعبّدی:
علم فقه علمی اعتباری، تعبّدی و غالباً ظنی است و یک علم شناختی محسوب نمیشود. بر خلاف علم کلام، فلسفه، عرفان، اخلاق و … که از علوم «نظری، حقیقی و یقینی»اند و لذا از جمله علوم شناختی و وجدانی محسوب میشوند. و بدیهی است که علوم شناختی و معرفتی به دلیل ارتباط با اصولِ دین تقدّم رتبی بر علوم تعبدی مانند فقه دارند. ضمن اینکه علوم شناختی هستند که میتوانند جان و عقل مؤمنان را اشباع و اقناع کرده و بین آنها و دین و نیز دانشمندان این حوزه، ارتباط وثیق و عمیق برقرار کنند. امّا آیا در حوزهها این اولویت به علوم شناختی داده میشود؟!
۳. لزوم رویکردِ تطبیقیِ به علوم شناختی، در سطح ملّی:
یکی دیگر از اموری که میتواند بین جامعه ایمانی و جامعه معرفتی تشیّع، هم زبانی و هم اندیشی ایجاد کند «رویکرد تطبیقی به علوم شناختی در سطح ملّی» است.
بعنوان مثال «آینده پژوهی بر مبنای تقسیم وجود به بالفعل و بالقوه»؛ یا «انسان پژوهی بر مبنای مادّه و صورت ادراکی»؛ یا «تحلیل ذهن و زبان، بر مبنای علم توحیدی حروف»؛ یا «تبیین حوادث جهان بر مبنای توحید افعالی»؛ یا «طراحی نظام فرهنگی، تربیتی بر مبنای مباحث عرفان و حکمت عملی»؛ یا «پیگیری مباحث اخلاقی و سیاسی، بر مبنای رعایت حدّ اعتدال در قوای سه گانۀ غضب، شهوت و عقل»؛ یا «هنر پژوهی بر مبنای حقائقِ خیالِ منفصل»؛ و دیگر تعلیمات و تطبیقاتِ شناختی از این دست، نه تنها خودِ روحانیون، که جامعه هدف را نیز به اهداف علوم نظری و عملی مانند «صیروره الانسان عالماً عقلیاً مضاهیا للعالم العینی» سوق داده و نگرانیهای مربوط به «آینده معنویّت صادق در ایران» را اساساً بلاموضوع میکند. و لذا از همینجا از مؤسِّسات مربوط به علوم شناختی نظیر «انجمن حکمت و فلسفه ایران» و «مجمع عالی حکمت» میخواهم که این قبیل مباحث حِکَمی و عرفانی را، به صورت تطبیقی و در سطح ملّی دنبال کنند و اجازه ندهند صرفاً در حدّ کلیّات، آنهم فقط در محافل آکادمیک دنبال شود.
۴. لزومِ تعاملات میان رشتهای جهت کشف «احکامِ جزئی»:
متأسفانه گاهی احساس میشود که «فقه مداری» ما به غایت علم فقه، یعنی «امتثال» منتهی نمیشود و بالتبع آثار وضعی خود را به جامعه تحمیل میکند. توضیح اینکه علم فقه اگر چه از آن جهت که متکفّل کشف «احکام کلی» است، یک «علم مستقل و اعتباری» است؛ امّا از آن جهت که باید بر موضوعات خارجیّه تطبیق شود، یک «علم میان رشتهای» و محتاج به «علوم تکوینی» است. چون این رشتههای نظری و ناظر به واقعیتهای تکوینی است که باید معلوم کنند الان مثلاً احکام اولیّه موضوع دارند یا احکام ثانویّه؛ یا قدرت-بعنوان شرط عام تکالیف- بر امتثال فلان تکالیف فردی یا اجتماعی وجود دارد یا وجود ندارد؛ یا عمل به فلان تکلیف، با مزاحمات اهمّ، مواجه هست یا مواجه نیست؛ یا مثلاً احتمال تأثیر نهی از فلان منکر، در فلان جامعه وجود دارد یا وجود ندارد. لذا علم فقه، در صورتی میتواند ما را در تشخیص و امتثالِ «احکام جزئی الهی» کمک کند، که پیوسته با بهترین کارشناسان علوم اجتماعی، تربیتی، نظامی، سیاسی و … در تعامل باشد. و الا نه تنها به غایت خویش نرسیده است، بلکه اهدافی ضدّ فقه را تأمین میکند. چون احکامی که بر غیر موضوعات خویش تطبیق شوند، نه تنها با «ارادۀ تشریعی جزئی الهی» توافق نداشته و ضدّ آنند، بلکه موجب کاهش اعتبار نهاد علمیِ روحانیّت نیز میشود.
۵. لزوم ملاحظۀ شاکلۀ اصناف و اشخاص مکلّفین:
بدیهی است که مکلّفین، از جهت مراتب ایمانی، عقلی، فکری، سیاسی، روانی، اقتصادی و…به اصناف مختلفی تقسیم میشوند.
از طرف دیگر فقه شیعه، که فعلیّت احکام را به فعلیّت موضوعات آنها میداند، خصوصیّات مکلّفین را نیز از اجزاء موضوع دانسته و بالتبع در فعلیّت یا عدم فعلیّت احکام دخیل میداند.
با توجّه به این امور معلوم میشود که در موضوع شناسی احکام، بررسی حالات و تواناییهای مختلف مکلفین نیز باید مورد ملاحظه و مطالعه قرار بگیرند تا در اثر صدور احکام عامّ، موجبات تکلیف بمالایطاق و بالتبع دین گریزی- و بعضاً دین ستیزی- اصناف خاصّ فراهم نشود. فتوای مرحوم آیتالله بهجت (ره) دربارۀ مُفطرِ مُضطرّ بودن افراد معتاد -که نمیتوانند عادتشان را به شب منتقل کنند-[۸] یکی از مصادیق تأثیر دادن حالات مکلفین، در موضوع احکام اولیّه و ثانویه است که عذاب وجدانِ «عصیان» را نیز از مضطریّن به افطارِ دخانی رفع می کند.
۶. لزومِ پیروی از الگوی نظری ابراهیم (ع):
همۀ انسانها در معرض خطاهای شناختی از جمله «جهل مرکب»، «قطعهای فاقد مبنا»، «ظنون غیر معتبر»، «تشکیک در بدیهیات» و … هستند. لذا اندیشمندان از زمان ارسطو، همواره علاوه بر مباحث هستی شناختی، به مباحث معرفت شناختی نیز میپرداختند تا حتّیالامکان از این گونه خطاها جلوگیری کنند. امّا معذلک هنوز که هنوز است علوم معرفت شناختی در ادراک بشر نهادینه نشدهاند و متأسفانه ما جامعه روحانیت نیز از این حکم مستثنی نیستیم. زیرا اگر چه در دو علم منطق و اصول، با علوم شناختی کما بیش آشنا میشویم، امّا به هر دلیل در حیات فردی، اجتماعی و سیاسی از تطبیق آموختهها غافل شده و دچار خطاهای شناختی میشویم.
بعنوان مثال وعدهای میدهیم که محقق نمیشود، یا تحلیلی ارایه میدهیم که ابطال میشود، یا به دلیل خطا در تشخیص موضوع، در تشخیص حکم جزئی الهی اشتباه میکنیم. و این اشتباهات در تشخیص «هستها» و «بایدها»، سبب میشود کم کم نه از ما، بلکه از نهادِ اصیل حوزه با آن جایگاه تاریخی در حوزۀ علوم عقلی، نقلی و شهودی سلب اعتماد شود.
حال چرا اینطور میشود؟ به نظر میرسد عمده این است که ما به جای تعبّد به ظنون معتبر و یقینهای معرفت شناختی و بالمعنی الأخص، به ظنون غیر معتبر یا یقینهای روان شناختی تعبّد میورزیم. و حال اینکه خلاف «الگوی تعبد ورزی قرآنی» است. چون در قرآن الگوی یقین و عبودیّت حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام است که قصص قرآن حاکی از تعبد ورزی او به «یقینهای معرفت شناختی» است، نه «یقینهای روان شناختی» که حتّی دواعش نیز از آن بهره مندند!
چرا یقینهای الگوی توحید و بندگی قرآنی یقین معرفت شناختی است؟ چون قرآن دربارۀ او میفرماید: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین انعام-۷۵» و چون وقتی یقین پیدا میکند، به نحو خارقالعاده یقینهای او تصدیق میشوند، آنگونه که کارد نمیبُرد! برای قربانی، قوچی از غیب میرسد! و آتش بر او گلستان میشود! و اینها نشان میدهد که مراد از «یقین» در آیۀ شریفۀ «واعبد ربک حتّی یأتیک الیقین. حجر-۹۹» نیز یقین معرفت شناختی است نه یقین روان شناختی. و روشن است که یقینهای معرفت شناختی خطا ناپذیرند. لذا هر یقین بالمعنی الأخصّ، به سه یقین منحل میشود:
۱- یقین به شئ. ۲- یقین به بطلان نقیض آن شئ. ۳- یقین به استحالۀ نقض آن یقین.
از آنچه گذشت پیدا است که ابراهیم ع اسوۀ کسانی که پیروِ یقینهای معرفت شناختی دعوت به أنحاء توحید از جمله توحید تشریعی میکنند، نه پیروِ یقینهای روانشناختی و این یکی از تفاوتهای مهمّ توحید عرفانی و توحید قشری در جهان اسلام است.
آنچه در این گفتار گذشت به نظر نگارنده، اهمّ بایستههای نظری است که اگر رعایت شوند، میتوانند سرمایۀ اجتماعی «نهادِ علمی، اخلاقی روحانیّت» را ترمیم کرده و «مرجعیّت شناختی» آنها را در جامعۀ ایران حفظ و روز افزون کند. در گفتارِ آتی به اهمّ بایستههای عملی-اعمّ از آحادی و سازمانی- نیز که میتوانند در هدف مذکور ایفاء نقش کنند هم خواهیم پرداخت.
ادامه دارد ….
———————————————————————
[۱] – مانند شعارهای لفظی، عمامه پرانی و حملات کور به بعضی معمّمین –یه صرف معممّ بودن- با سلاح گرم و سرد.
[۲] – ویکی فقه(دانشنامه حوزوی)، میترائیسم، ایرانباستان.
[۳] – از خصائص مهمّ حکمت اشراقى ازدواج و آمیزش حکمت ایران باستان و عرفان و حکمت اسلامى است. سهروردى موفّق شد در حالى که عارفى کاملا اسلامى و مفسّرى عمیق از حقائق قرآنى بود، در آسمان معرفت اسلامى حقائق رمزى و تمثیلى حکمت ایران باستان را مشاهده کند و به آن حیات نوین بخشد. در واقع از طریق تأویل قرآن سهروردى توانست حکمت خسروانى را در افق معنوى اسلام منزلگهى رفیع بخشد و در حیات عقلى و فکرى ایرانیان مقامى از براى آنچه از میراث قبل از اسلامى ایشان از لحاظ فکرى جنبه مثبت داشت بدست آورد. در نظرگاه سهروردى و حکمت اشراقى او نور محمّدى بر حقیقت ملکوتى پیام ادیان و حکمتهاى پیشینیان از هرمس و فیثاغورس گرفته تا زردشت و حکماى فرس دمیده و بار دگر این حقائق را در اذهان روشن ساخته است بنحوى که حقائق مشهود حکمت باستان است در حالى که نورى که مشاهده این حقائق را امکانپذیر میسازد همانا نور منبعث از وحى قرآنى است. (مجموعه مصنفات شیخ اشراق ص ۳۳ الی ۳۴)
[۴] – روزنامه اطلاعات ۲۴ اسفند سال ۱۳۵۳ هجری شمسی: [امروز با تصویب یک قطعنامۀ تاریخی در جلسۀ مشترک مجلسین- سنا و شورای ملّی- تقویم و مبدء تاریخ ایران- از هجرت به تاجگذاری کورش- تغییر کرد. نوروز آینده سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی خواهد بود.] (سیّد محمّد حسین حسینی تهرانی / رسالۀ نوین /ص ۱۱۲)
[۵] – حدیث بیدارى ص ۹۴ امام خمینى و استمرار مبارزه (۱۳۵۶ – ۱۳۵۰): …. ص: ۹۰
شاه در ادامه سیاستهاى مذهبستیز خود در اسفند ۱۳۵۳ وقیحانه تاریخ رسمى کشور را از مبدأ هجرت پیامبر اسلام به مبدأ سلطنت شاهان هخامنشى تغییر داد. امام خمینى در واکنشى سخت، فتوا به حرمت استفاده از تاریخ بىپایه شاهنشاهى داد. تحریم استفاده از این مبدأ موهوم تاریخى از سوى مردم ایران استقبال شد و رژیم در سال ۱۳۵۷ ناگزیر از عقبنشینى و لغو تاریخ شاهنشاهى شد.
[۶] – کمالی، محمدحسین،۱۴۰۰، (مبانی، موازین و مصادیقزبان ریاضیقرآن). مجموعه مقالات اولین همایش بینالمللی مطالعات بینرشتهای قرآن، دانشگاه شهیدبهشتی، ۱۱و۱۲اسفند۱۴۰۰. چاپ اول. به کوشش دکتر قاسم درزی
[۷] – کمالی، محمدحسین. (حسابابجد،کمندمعقولاتمجرد؛ نقدی بر دو دیدگاه «فلسفی، ریاضی» از آیات مطهری و جوادیآملی). زمستان۱۴۰۲، معرفت فلسفی، شماره۸۲.
[۸] – استفتائاتِ آیتالله محمّدتقی بهجت (ره)، جلد دوّم، ص ۳۶۹، استفتاء شماره ۲۸۹۶.