قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / کتابت حدیث؛ نقطۀ ثقل ارزیابی حدیث در شیعه/ مصطفی بارگاهی
کتابت حدیث؛ نقطۀ ثقل ارزیابی حدیث در شیعه/ مصطفی بارگاهی

یادداشت؛

کتابت حدیث؛ نقطۀ ثقل ارزیابی حدیث در شیعه/ مصطفی بارگاهی

شبکه اجتهاد: یکی از نکات مهم در حدیث شیعه، تبدیل احادیث از گفتار به نوشتار در طبقات اول و دوم راویان است. روش انتقال متن مکتوب و شیوۀ ارزیابی آن با احادیث شفاهی بسیار متفاوت است. در نوشتار پیش رو با استفاده از تاریخ حدیث شیعه و تأکید بر مکتوب بودن آن، به بررسی شیوۀ ارزیابی حدیث می‌پردازیم.

کتابت حدیث در زمان امام باقر و امام صادق (ع)

اصحاب امام باقر (ع) از همان ابتدا و با توجه به تأکیدات ایشان، دست به کتابت حدیث زدند. از برخی شواهد برمی‌آید که کتاب‌های متعددی از احادیث اصحاب امام باقر (ع) از زمان ایشان تا زمان امام صادق (ع) ـ و شاید حتّی بعدها به صورت محدودتر ـ موجود بوده است. متأسفانه این کتاب‌ها توسّط مغیره بن سعید‌ به‌نحوی مورد تحریفات و زیادات قرار گرفت که یا جدا کردن درست و نادرست در آن‌ها امکان نداشت و یا سخت بود.

امام صادق (ع) به اصحابشان این مطلب را گوشزد کرده و فرمودند: آنچه از کفر و زندقه در کتاب‌های اصحاب پدرم وجود دارد از گفته‌های ایشان نیست و مطالبی است که مغیره در کتاب‌های ایشان وارد کرده و به پدرم نسبت داده است. البته در میان این مطالب، فروعاتی فقهی نیز وجود داشت که برخلاف فرمایش امامان حکم شده و به ایشان نسبت داده شده بود. به این ترتیب شاید بتوان تأکید امام صادق (ع) بر مراجعه به اصحاب مهم پدرشان (زراره، محمد بن مسلم، برید بن معاویه و ابوبصیر) را در این فضا بهتر فهمید. در واقع به خاطر این‌که کتاب‌های مشتمل بر احادیث مکتوب امام باقر (ع) مورد دسّ و تحریف قرار گرفته بود امام صادق (ع) به‌ناچار برای حفظ میراث پدرشان که حاصل عمری تلاش ایشان و اصحابشان بود دستور به تحمّل حدیث به‌نحو شفاهی از اصحاب پدرشان دادند. تأکید ویژۀ امام بر این‌که این افراد، اصحاب پدرشان هستند و اگر نبودند احادیث پدرشان از بین می‌رفت در کنار تجلیل بسیار از ایشان و ارجاع به آن‌ها را می‌توان در این فضا تحلیل کرد.

همچنین از گزارش دسّ و تحریف در کتاب‌های اصحاب امام باقر (ع) چنین فهمیده می‌شود که اصحاب نخستین، به سماع و قرائت و مناولۀ کتاب‌ها اهتمام چندانی نداشته‌اند، وگرنه راه برای دسّ و تحریف در این کتاب‌ها باز نبود و اگر اتّفاق می‌افتاد تشخیص نسخۀ اصلی هر کتاب ممکن بود.

اما آیا وارد شدن مطالب نادرست در کتاب‌های اصحاب امام باقر (ع) یا میزان شیوع احادیث نادرست به‌ گونه‌ای بوده که تشخیص درست صحیح و سقیم آن برای صاحبان کتاب‌ها نیز ممکن نبوده است؟ شاید نتوان پاسخ مثبت به این سؤال داد. گویا صاحبان کتاب‌ها نسخۀ اصلی کتاب‌های خود را داشته‌اند و یا تشخیص آنچه از امام شنیده و آنچه در کتاب‌هایشان وارد شده برایشان ممکن بوده، ولی از تاریخ خاصّی به بعد تصمیم گرفته‌اند کتاب‌های خود را به دیگران ندهند و تنها به‌نحو شفاهی، احادیث را برای شاگردان خود روایت کنند؛ چرا که به هر حال، این کتاب‌ها در اختیار افراد نیز قرار می‌گرفت و در نتیجه غلات به آن دسترسی پیدا کرده و مشکلات سابق، تکرار می‌شد. از این روی، هر چند شواهدی وجود دارد که افرادی چون زراره، محمد بن مسلم و دیگران احادیث را به کتابت در آورده بودند، ولی آن‌ها را کمتر در اختیار شاگردان قرار می‌دادند. در واقع شاگردان این افراد غالباً احادیث را به‌نحو شفاهی از ایشان دریافت می‌کردند. البتّه بعدها به اشتباه برخی کتاب‌ها به این افراد نسبت داده شد. امّا در این میان بودند افرادی که دست به کتابت احادیث زده و کتاب خود را نیز در اختیار شاگردان قرار می‌دادند. در میان افرادی که در زمان امام صادق (ع) کتاب خود را تصنیف کرده و در اختیار شاگردان قرار داده‌اند می‌توان به عبیدالله حلبی اشاره کرد که کتابش را جماعتی از او روایت کرده‌اند.

این افراد را طبقۀ اول از اصحاب امام صادق (ع) و شاگردانشان را طبقۀ دوم از اصحاب امام (ع) می‌نامیم. این شاگردان غالباً خود نیز امام را درک کرده بودند؛ چون اساتیدشان غالباً یا در زمان امام (ع) و یا اندکی پس از ایشان از دنیا رفته بودند.

کتابت حدیث پس از امام صادق (ع)

طبقۀ دوم اصحاب امام (ع) هر چند غالباً احادیث را به‌نحو شفاهی از اساتید و امام صادق (ع) دریافت کرده بودند، ولی خود دست به کتابت حدیث زده و کتاب‌هایی را از خود به جای گذاشتند که زیربنای حدیث شیعه و کتاب‌های طبقات بعد بود. این‌که در احادیث روایت شده از اصحاب زراره و محمّد بن مسلم و برخی دیگر از افراد مهمّ این طبقه، تنها احادیث اندکی دیده می‌شود که دارای متنی واحد باشد، امّا با دو سند از این افراد روایت شده باشد، گواهی بر این مدّعاست که شاگردان، این احادیث را به‌نحو کتبی از اساتید خود دریافت نکرده بودند.

این امر در طبقات بعد بسیار کم‌رنگ می‌شود، به‌نحوی که غالب احادیثی که با دو سند امّا مضمونی واحد از افراد طبقات بعد روایت می‌شود، دارای متنی واحد یا بسیار نزدیک هستند.

به عنوان مثال، نوع احادیثی که با مضمون واحد از زراره و محمّد بن مسلم روایت می‌شود دارای متونی مختلف هستند، ولی احادیثی که در موضوع واحد از علاء بن رزین و جمیل بن درّاج روایت می‌شود متنی بسیار نزدیک و تقریباً واحد دارند. این امر در طبقات بعد بسیار بیشتر می‌شود تا جایی که کمتر حدیثی با مضمون واحد و تعدد سند از‌ ابن‌ابی‌عمیر، صفوان بن یحیی، حسن بن محبوب، محمّد بن سنان و دیگران (به شرط اتّحاد سند پس از نام این افراد) می‌توان یافت که دارای متون غیرواحد باشند. البتّه کماکان تصحیف و مشکلات خطّی، دس در کتب، و مشکلات نقل وجاده‌ای، آسیب‌های خود را به متون این افراد نیز وارد کرده است.

همین امر می‌تواند نشان دهد که شاگردان افراد طبقۀ نخست اصحاب امام صادق (ع) احادیث را در حضور استاد و به املای ایشان نمی‌نوشته‌اند، بلکه شاید برخی شواهد نشان از این داشته باشد که این افراد، احادیث اساتید خود را پس از وفات ایشان و پس از زمان امام صادق (ع) نگاشته‌اند. در نوشتاری دیگر به شواهد این ادّعا خواهم پرداخت. این رویّه، شاید از طرفی متأثّر از رویّۀ اساتید و از طرفی دیگر به خاطر اطّلاع از مشکلاتی بود که برای کتاب‌های اساتیدشان و اصحاب امام باقر (ع) اتّفاق افتاده بود. امّا پس از وفات اساتید و گذر از آن زمان، گویا ایشان احساس امنیّت کرده و دیگر بار به تدوین کتب دست زدند، هر چند باز با مشکلاتی جدید روبه‌رو شدند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.

تأخیر در کتابت حدیث و آسیب‌های آن

این تأخیر زمانی در کتابت احادیثی که سالیانی پیش توسّط این افراد سماع شده بود چند پیامد منفی مهم در سند و متن حدیث داشت که مشکلاتی تاریخی ـ وجدانی است؛ یعنی هم در متون تاریخی مشاهده می‌شود و هم در خود و اطرافیان می‌بینیم:

۱. نقل به معنی: متفاوت شدن متنی که شنیده شده بود با آنچه به کتابت در می‌آمد. در واقع حدیثی که استاد از امام (ع) شنیده بود و احتمالاً به صورت نقل به معنی برای شاگردش روایت کرده بود توسّط شاگرد نیز به صورت نقل به معنی به کتابت در می‌آمد. چنین واقعه‌ای غالباً غیرعمدی است.

۲. ارسال خفیّ سهوی: ممکن بود شاگرد برخی از احادیث را از یکی از اساتید خود شنیده باشد، ولی گمان کند که به‌نحو مستقیم از امام (ع) شنیده است؛ چرا که گفتیم: افراد این طبقه، امام را نیز درک کرده‌اند. این مشکل نیز غیرعمدی است.

۳. ارسال خفیّ عمدی: گاه شخص، چون نمی‌داند حدیث را از چه کسی شنیده بدون انتساب به شخص واسطی، آن را مستقیماً به امام نسبت می‌دهد. البتّه این دروغ نیست؛ چرا که راوی ادّعا ندارد که حدیث را از امام (ع) شنیده است، لذا معمولاً از تعابیر “قال” استفاده می‌شود، نه “سمعت”. این مشکل، عمدی است که زمینۀ غیرعمدی داشته است؛ یعنی راوی می‌توانست تصریح کند که از کسی شنیده است، ولی نامش را نبرد، مانند تعبیر: “بعض أصحابنا”.

۴. ارسال جلی: گاه راوی به خاطر برخی مشکلات سابق، حدیث را به شخصی نسبت نمی‌داد ولی آن را مستقیماً از امام (ع) نیز روایت نمی‌کرد، بلکه تصریح می‌کرد که مستقیماً نشنیده است. در این زمان از تعابیر “عن بعض أصحابنا” و مانند آن استفاده می‌شود. ظاهراً این تعابیر در طبقات بعد تبدیل به “رفعه” و امثال آن شده است.

۵. خلط اساتید: چهار مورد فوق، همگی در صورتی بود که نویسندۀ کتاب، خود ملتفت است که با مشکل فراموشی مواجه شده است، امّا گاه اتّفاق می‌افتد که خود شخص نیز ملتفت این نکته نیست و لذا با جزم، متنی را به اشتباه به استادی نسبت می‌دهد، در حالی که در واقع از استادی دیگر ‌شنیده است. این اتّفاق را هرچند ابن ابی‌عمیر به خلط شیعیان در نسبت دادن احادیث شیعه به عامّه و بالعکس گزارش کرده است، امّا این عارضۀ بشری، محدود به مورد این گزارش نیست و طبیعتاً در میراث همۀ فرَق اتّفاق افتاده است. شیعیان نیز از این امر طبیعی، مستثنی نیستند، ولذا ممکن است متنی که از یک استاد شیعی شنیده است را به اشتباه به استاد دیگر شیعی نسبت داده باشد.

همان گونه که بسیاری از احادیث موجود، دارای ارسال جلی است، شواهدی وجود دارد که بسیاری از احادیث نیز مبتلی به ارسال خفی هستند. البته ارسال خفی به‌معنای تدلیس نیست؛ یعنی: راوی برای نقل مستقیم از امام، از تعابیری چون “سمعت” استفاده نکرده، بلکه تعابیری عام چون “قال” را به کار برده، و گویا شاگردان نیز می‌دانسته‌اند که برخی از این احادیث یا بسیاری از آن‌ها به‌نحو مستقیم توسّط استاد از امام (ع) شنیده نشده است. تشخیص موارد ارسال خفی، امری سخت و نیازمند شواهد بسیار است، ولی سخت‌تر از آن، تشخیص خلط راوی در مورد اساتید خود است.

طبیعتاً تشخیص این مطلب، نیازمند شواهدی مضاعف است.

دو نکته

اول: شاید بتوان ادّعا کرد که افراد این طبقه، غالب یا تمامی احادیثی که در اختیار داشته (یا لااقل برای دیگران نقل کرده‌اند) را به کتابت در آورده بودند. این‌که کتاب‌های بسیاری از افراد این طبقه بی‌نام است می‌تواند مؤیّد این ادعا باشد؛ چرا که شخص در وارد کردن احادیث در کتاب خود محدودیّت موضوعی نداشته است. همچنین برخی افراد که کتابی موضوعی نوشته‌اند کتاب بی‌موضوع هم داشته‌اند، مانند حریز بن عبدالله که هم کتابی در صلات دارد و هم کتاب نوادر که احادیث پراکنده را شامل می‌شده است. شاید به علت منظم نبودن احادیث این کتاب‌ها، خود یا دیگران آن‌ها را “نوادر” می‌خواندند. البته شاید بتوان گفت افراد مهم این طبقه اجمالاً نگاهی به مقبول بودن احادیث نیز داشته‌اند؛ به این معنی که تمامی احادیث مقبول خود را در کتاب‌های خود وارد می‌کرده‌اند. در واقع، ایشان حدیثی را‌ به کتابت در می‌آوردند که بنا بر نقل آن و به عهده گرفتن محتوایش را داشتند.

دوم: گفتیم که بسیاری از کتاب‌های افراد این طبقه در موضوعی خاص نبوده است. شاید علت این بوده که صاحبان این کتب، غالباً احادیث را به‌نحو شفاهی دریافت کرده بودند و سپس با تکیه بر حافظه آن‌ها را به نگارش در آورده بودند و امکان دسته‌بندی آن‌ها کمتر بود. همچنین شاید تصوّر ایشان این بود که حجم احادیثی که در اختیار دارند برای نگارش چند کتاب با موضوعات مختلف، کافی نیست. البتّه در این میان افرادی اندک چون حریز هم بودند که ابتدا کتابی کوچک در صلات نوشته و سپس آن را گسترش داده بود، ولی این اتّفاق کمتر می‌افتاد.

طبقه‌ی بعد

اما طبقه‌ی بعد که امام صادق (ع) و طبقه‌ی اول شاگردان ایشان را درک نکرده بودند موفقیت چشمگیری در حدیث داشتند که شاید مهمتر از همه، تدوین کتاب‌های متعدد حدیثی با موضوعات خاص بود. اما این امر مرهون فراهم بودن مقدماتی مهم برای این حرکت بزرگ بود که غالبا مربوط به کتابت حدیث است. در ادامه به این امور اشاره می‌کنیم:

۱. در اختیار داشتن احادیث مکتوب:

راویان این طبقه، غالبا احادیث را در قالب کتاب‌هایی که متعلق به اساتیدشان بود در اختیار داشتند. طبیعتا دسته‌بندی احادیث مکتوب، بسیار سهل‌تر از مبوب کردن احادیثی است که در ذهن وجود دارد، هر چند حافظه‌ی قوی نیز پیدا کردن حدیث در مصادر مکتوب را تسهیل شایانی می‌کند. همچنین حفظ کردن این احادیث نیز خود غالبا مبتنی بر مکتوب بودن آنهاست.

۲. کثرت احادیث و کثرت اساتید:

افراد طبقه‌ی قبل، با هزینه کردن زمان بسیار، اساتید محدودی را دیده و احادیث پراکنده‌ای را می‌شنیدند که طبیعتا ممکن بود بسیاری از آن‌ها نیز تکراری باشد. اما افراد این طبقه، به جهتِ داشتن اساتیدی که دارای متونی مکتوب بودند، توانستند احادیث بیشتری را با صرف زمان کمتری به دست آورند. همچنین به دلیل کمتر بودن زمان مورد نیاز برای تحمل حدیث مکتوب، این افراد وقت بیشتری برای درک کردن اساتید مختلف داشتند و لذا افراد مهم این طبقه هم از جهت تعداد حدیث و هم تعداد استاد، قابل مقایسه با مشایخشان (افراد طبقه‌ی پیشین) نیستند.

۳. به دست آوردن اکثر یا تمام احادیث مشایخ:

گفتیم که طبقه‌ی اول اصحاب امام صادق (ع) غالبا احادیث خود را به نحو مکتوب در اختیار شاگردان قرار نمی‌دادند لذا طبیعتا شاگردان نمی‌توانستند تمامی احادیث استاد را در اختیار داشته باشند مگر اینکه استاد تمامی احادیث را بر ایشان املاء کند یا ایشان با سؤالات بسیار، تمامی احادیث را دریافت کنند. اما شواهد حاکی از آن است که این اتفاق نیافتاده است و لذا از چند ده هزار حدیث که توسط افرادی چون زراره، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب و دیگران از امام (ع) شنیده شده بود شاید یک‌دهم آن به دست ما رسیده باشد. حتی اگر با معتقد باشیم که احادیثی که شاگردان از ایشان دریافت کرده بودند پنج برابر احادیثی است که به دست ما رسیده باز هم باید اقرار کنیم نصف این احادیث به این افراد نرسیده است. این در حالی است که ما مجموع احادیث موجود افراد طبقه‌ی اول را محاسبه کرده‌ایم، و اگر مجموع احادیث ایشان که توسط یک راوی روایت شده را لحاظ کنیم این آمار بسیار کمتر خواهد بود.

چند نکته

اول: افراد این طبقه علاوه بر نقش مهمّی که در تصنیف کتاب داشته‌اند (تا جایی که به برخی چون صفوان ۳۰ کتاب و به برخی چون ابن‌ابی‌عمیر ۹۴ کتاب نسبت داده‌اند) کتاب‌های مشایخ خود را نیز برای شاگردان روایت می‌کرده‌اند. در واقع آن کتاب‌ها به‌عنوان اصولی حفظ می‌شد که زیربنای کتاب‌های بعدی را تشکیل می‌داد. در طبقات بعد برای اصالت‌سنجی میراث استفاده شده توسط مصنّفین، به این کتاب‌ها مراجعه می‌شد تا معلوم شود چه مقدار از احادیثی که مصنّفی خاص در کتاب خود منعکس کرده است دارای سابقه‌ای در اصول متقدّم است.

شاگردان این افراد نیز بر این مهم واقف بودند و هنگام مراجعه به ایشان، هم کتاب‌های خود آن‌ها و هم کتاب‌های مشایخشان را از ایشان تحمّل می‌کردند. به‌عنوان مثال گفته شده که احمد اشعری کتاب‌های صد تن از اصحاب امام صادق (ع) را از ابن‌ابی‌عمیر تحمّل کرد، یا این‌که در هنگام رحلت به کوفه، کتاب‌های ابان بن عثمان و علاء بن رزین را از وشّاء دریافت نمود.

دوم: افراد این طبقه سعی داشتند تا احادیث را به‌نحو موضوعی تبدیل به کتاب کنند، ولی شواهد نشان از این دارد که نوعاً تمامی احادیث مشایخ را در کتاب خود نمی‌آوردند و منعکس شدن احادیث در کتاب‌های ایشان مشروط به داشتن دو معیار بود: اول این‌که انتساب آن به امام (ع) نزد ایشان ثابت باشد، و دیگر این‌که آن مضمون را مقصود واقعی امام (ع) بپندارند؛ یعنی: در صورتی که کلام امام (ع) را تقیّه‌ای بدانند آن را نقل نمی‌کنند. در نتیجه در این طبقه، در کتاب‌های یک شخص کمتر حدیث متعارضی دیده می‌شود. این دو معیار را نیز با توجه به شواهد مختلف به کار می‌بردند. از جملۀ این شواهد می‌توان به: ۱. کثرت نقل یک حدیث توسّط چند استاد در مقابل حدیث معارض آن توسّط افرادی کمتر و ۲. سخنان شفاهی مشایخ متقدّم و مطالبی که در مورد اجماعی بودن یا مشهور بودن یک مضمون از آن‌ها شنیده و به شاگردان خود منتقل کرده بودند؛ اشاره داشت.

سوم: از لحاظ عرف محدّثین، تنها افرادی حق داشتند کتاب‌های مشایخ را برای شاگردان خود نقل کنند که کتاب‌ها را از دست استاد گرفته یا از ایشان سماع یا بر ایشان قرائت کرده بودند. افراد دیگری که چنین ویژگی را دارا نبودند در کتاب‌های خود تنها از کتاب‌های طبقۀ پیشین بهره می‌بردند. از این روی کسی چون یونس بن عبدالرحمن که مطابق برخی شواهد، غالباً کتاب‌ها را سماع نکرده است تنها دست یه تصنیف کتاب زده و کمتر کتابی از کتاب‌های طبقۀ پیشین را برای شاگردان خود روایت کرده است. همچنین محمّد بن سنان نیز که دارای همین ویژگی بوده است – ولی در عین حال کتاب‌های مشایخ را برای شاگردان خود روایت می‌کرده – متهم شده و حتی برخی او را کذّاب دانسته‌اند. بزرگان حدیث شیعه برای این مشکل راه حلی مهم اتّخاذ کردند، به این ترتیب که از افرادی این‌چنین تنها احادیث کتاب‌هایی را قبول می‌کردند‌ که آن افراد اوّلاً در نقل آن کتاب منفرد نباشند و ثانیاً نسخۀ ایشان با نسخۀ دیگران – که آن کتاب را از مصنّفش گرفته‌اند- متفاوت نباشد. به‌عنوان مثال در میان کتاب‌هایی که محمّد بن سنان از طبقۀ پیش از خود روایت کرده هم کتاب‌هایی چون کتاب عبدالله بن مسکان دیده می‌شود که ابن سنان در نقل آن منفرد نیست و هم کتاب‌هایی چون کتاب‌های مفضّل بن عمر که معلوم نیست راوی دیگری جز ابن سنان داشته باشد، یا لااقل روشن نیست که نسخۀ ابن سنان با نسخۀ دیگران یکی باشد. البتّه طبیعتاً ممکن بود اگر نسخۀ شخص با نسخ دیگران متخلف باشد تنها در بخشی از ایشان روایت شود که اتّحاد دارند.

چهارم: در طبقات بعد نیز همین سیره در میان بزرگان حدیث شیعه حفظ شد و با استفاده از تلقّی مشایخ پیشین، احادیث را گزینش کرده و کتاب‌هایی تصنیف می‌کردند که احادیث آن مورد قبول ایشان بود. البتّه از طرفی کتاب‌هایی در موضوعات غیرفقهی نیز تصنیف می‌شد که هدف از نگارش آن‌ها لزوماً منعکس کردن احادیث مورد قبول مصنّف نبود.

سخن پایانی

طبق مطالب گفته شده، تشخیص احادیث کتاب‌های متقدّم و بازسازی آن کتاب‌ها می‌تواند راهی مهم برای ارزیابی حدیث با تکیه بر تلقّی اصحاب و از طرفی قبول احادیث غیرمنفرد راویان ضعیف (وحتّی کذّاب) در پیش پای پژوهندگان حدیث شیعه قرار دهد. راهی که می‌تواند از تکیۀ محض و صددرصدی بر توثیق و تضعیف رجالیان (که هر چند در جای خود مهم است) جلوگیری نماید.

امّا این‌که چگونه می‌توان احادیث این کتاب‌ها را تشخیص داده و کتاب‌ها را بازسازی نمود اصولی مخصوص به خود دارد که فرصتی دیگری می‌طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics
Clicky