اختصاصی شبکه اجتهاد: با ظهور انقلاب اسلامی، حضور روحانیت در عرصه جامعه نیز متفاوت شد. از طرفی مواجهه مخالفان روحانیت نیز رویکرد جدیدی پیدا کرد. برنامههای دشمنان در مخالفت با روحانیت، همیشه یک خط اصلی داشته و آن «جدا نشان دادن مردم از روحانیت» است.
بعد از انقلاب اسلامی، این رویکرد، تشدید شد و دشمنان با انواع تبلیغات درصدد ترویج این تفکر بودهاند که «روحانیت میان مردم چهره محبوبی ندارد و روزبهروز بر این مبغوضیت اضافه میشود.»
این طرز فکر البته هر از چند گاهی با یک سری حوادث و رفتارهایی تشدید میشود و عدهای که تحلیل واقعبینانه و جامعی از این وقایع ندارند، آنها را بهعنوان دلیل یا مؤید این تفکر قلمداد میکنند.
اغتشاشات ماه اخیر که به بهانه بنزین به وجود آمد، یکی از این حوادث بوده که اغتشاشگران، به چند مدرسه علمیه حمله کردند و خساراتی را به بار آوردند. این حادثه، بهعنوان دلیلی بر «مبغوضیت روحانیت»، تفسیر و تحلیل شد.
البته این نوع تحلیل میتواند مربوط به دو گروه مختلف باشد. گروهی از سرِ دلسوزیهای انقلابی قصد هشدار به طلاب و روحانیون و توجه دادن آنها به وظائف و کمکاریهایش را دارند و گروه دیگر، فارغ از این دلسوزیها، اساساً دارای چنین تفکری و به دنبال «ترویج» چنین هستند.
نگارنده معتقد است هر دو گروه به خطا رفتهاند. چه اینکه دلسوزان، با نقد غیرعالمانه به ترویج این تفکر کمک کردهاند و گروه دوم اینگونه حوادث را براساس پیشفرضهای خود تحلیل میکنند و در حقیقت آنها را تفسیر به «رأی» میکنند.
اینگونه تحلیلها از چند جهت غلط است. زیرا:
۱- بستر تعرض به مدرسه علمیه، بستر خشونت و فتنه بود، طبیعی است که بستر خشونت و فضای فتنه گون و اعتراضی، نمیتواند بیانگر ویژگی جامعه باشد. این رفتار مانند رفتار انسانی است که در خانواده خود دچار خشمگینی شده است و در بستر خشونت، دست به کاری زده است که خودش پشیمان است.
۲- با اندک اطلاع از اخبار و دقت در رفتارهای اغتشاشگران، بهروشنی فهمیده میشود که جمعیت متعرض، نهتنها مردم نبودند، بلکه بخشی از مردم نیز نبودند. رفتارهای آموزش دیده اغتشاشگران و نیز اعترافات دستگیرشدگان آشکار میکند که آنها «اشرار» بودند و طبیعی است از اشرار چیزی غیر شر بروز ندارد.
۳- همچنین وقتی بیگانگان، با صراحت تمام و بدون روتوش از اشرار حمایت میکنند و اسامی مراکز و نهادها را برای حمله به آنها میدهند، واضح است که حمله به مدارس علمیه ریشه در کجا دارد. کما اینکه کلیپهای چنین تحریکات را در شبکههای وهابی مانند «کلمه» دیده است.
۴- رهبر انقلاب نیز افراد آشوب گر را نه از مردم بلکه «اشرار» نامیدند و تصریح کردند که آنان از مردم نیستند.
۵- علاوه بر اینها اگر واقعاً روحانیت چنین جایگاه ضعیفی داشته باشد و اینقدر در جامعه مبغوضیت داشته باشد، باید تاکنون شاهد چنین تعرضانی یا بدتر از آن میشدیم.
۶- سؤال جالبتوجه این است که چطور روحانیت مبغوض مردم است در حالیکه وقتی طلاب و مبلغین در فضاهایی مانند ورزشگاهها، پارکها، سواحل دریا، تفریح گاهها و… (که اقتضای فرار از روحانیت در این فضاها بیشتر است) حضور مییابند، با استقبال پرشور و گرم مردم مواجه میشود؟
اما آنچه در نقد چنین تفکری باید توجه کرد، مشکله ای کلانتر و بنیادیتر از این تحلیلهاست که مضرات آن فراتر از یک طرز فکر معمولی است. مشکله ای که اصل موجودیت حوزه و نظام را به خطر میاندازد.
در حقیقت هدف اصلی ترویج چنین تفکری، «ناامیدی» از تأثیر روحانیت، «بیمسئولیت سازی» آنها در برابر مردم و جامعه و درنهایت «سکولاریزه» کردن حوزه است. این در حالی است که حوزه و روحانیت اکنون وظائف و رسالتهای سنگینی بهعهده دارند که هیچ بهانهای نباید آنها را از این رسالت خطیر بازدارد.
فرایند تأثیر مخرّب چنین تفکری اینگونه است که وقتی طلاب و روحانیت گمان کردند که مردم اقبال کمتری به دین و به آنها نشان میدهند، در میان مردم مبغوض شدهاند و هر آن ممکن است خطری از جانب مردم به ایشان برسد، براساس این تلقی غلط، چنین نتیجه میگیرد که دیگر تبلیغها، موعظهها، فعالیتهای فرهنگی و … برای مردم بیاثر است و فایدهای ندارد؛ لذا به وظائف و رسالت طلبگی خود عمل نمیکنند، رفتارهایشان با مردم دچار تغییر میشود و متناسب با این تلقی میشود و حتی ممکن است به رفتارهای ناهنجار و بعضاً خشونتبار منتهی شود.
علاوه بر این، طلاب و روحانیون، مقصر اصلی سقوط به چنین جایگاه ضعیفی را «انقلاب و نظام اسلامی» میدانند و گمان میکنند دوران قبل انقلاب اقبال مردم به دین و روحانیت بیشتر بوده و ورود طلاب به مسائل اجتماعی، آنها را مبغوض کرده است و این انقلاب و نظام است که روحانیت را به سقوط کشانده است.
نتیجه این تفکر نادرست نیز این میشود که طلاب و روحانیون خود را از مسائل اجتماعی جدا میکنند، به نظام و انقلاب کاری ندارند و در برخی موارد بهتدریج به مخالفان انقلاب نیز تبدیل میشوند.
اما از همه مهمتر و بدتر، تأثیر متقابلی است که این طرز فکر اولاً در خود حوزه و روحانیت و ثانیاً در جامعه و مردم میگذارد؛ زیرا هرچه طلاب از جامعه، مردم و مسائل زندگی آنان فاصله بگیرند و کمتر به وظائف خود عمل کنند، بیشتر میان مردم مبغوض میشوند و هرچه بیشتر مبغوض شدند، از جامعه و مردم بیشتر فاصله میگیرند. این یعنی سقوط روحانیت به دست خودش!
جالب اینکه این طرز تفکر هم توسط دشمنان و هم خواسته یا ناخواسته توسط برخی طلاب، روحانیون و جریانهای حوزوی ترویج میشود. طلاب و جریانهایی که دچار سکولاریسم پنهان و آشکاری هستند و با بیمسئولیتی خود، در این چرخه فریب افتاده و ناآگاهانه یا مغرضانه در زمین دشمن بازی میکنند. شاید همین جریانها بیشترین سود را از ترویج چنین تفکری میبرند.
نتیجه اینکه اگر روحانیت به این خط اصلی دشمنی مخالفان حوزه و روحانیت دقت کنند و بدانند که مروجان این تفکر نه از مردماند و نه از روحانیت اصیل، علاوه بر اینکه با رفتارهای هرچند غلط برخی افراد، چنین نتیجه غلطی را برداشت نمیکنند، حتی با چنین تفکری مبارزه میکند و به دنبال انجام مسئولیتهای خطیر خود و تحقق جامعه ایمانی هستند.
این در حالی است که به گواه تاریخ، نوشتهها و گواهان، نه روحانیت قبل از انقلاب بهاندازه کنونی در نزد مردم ارزش داشت و نه روحانیت اینقدر به مردم نزدیک بودند.