شبکه اجتهاد: دانش فقه و اخلاق همواره بهعنوان دو دانش مستقل در میان علوم اسلامی و انسانی مورد توجه بودهاند. در سالهای اخیر اما باب فقهی «فقه اخلاق» رونمایی شده است و نگاشتههایی نیز پیرامون آن نوشته شده است. در اینکه مراد از فقه اخلاق چیست، توافق روشنی میان اخلاق پژوهان و فقهپژوهان وجود ندارد. اما آینده فقه اخلاق، چگونه است؟ هرچقدر فقه اخلاق، مبهم است، سخن از آیندۀ آن، ابهام بیشتری دارد. حجتالاسلاموالمسلمین مهدی مهریزی، زاده ۱۳۴۱ مشهد، اگرچه به پژوهش در دانش حدیث و مباحث فقه زنان شهره است؛ اما علاقهمندی وی به مباحث اخلاقی دانشِ فقه قابل کتمان نیست. مدیر کتابخانه فقه و حقوق، در این یادداشت شفاهی برای پژوهشگاه فقه معاصر، به واکاوی معنای فقه اخلاق و رویکردهای آیندهپژوهانه در آن میپردازد.
نسبت به آیندهپژوهی فقه اخلاق باید چند نکته را تذکر داد:
نکتۀ اول: واژههای مترادف
ابتدا باید توجه داشت که ما سه واژه داریم که نباید خلط بشود و باید درست به کار برده شود. یکی، «فقه و اخلاق» است؛ دیگری، «فقه اخلاقی» است و سومی هم «فقه اخلاق». به نظر من، فقه اخلاق، معنای دقیق و درستی ندارد؛ چون ما نمیخواهیم در مورد اخلاق، کار فقهی انجام دهیم؛ لذا باید یکی از دو عنوان دیگر درست باشد؛ یعنی یا «فقه و اخلاق» که دو دانش است و میخواهیم نسبت بین آن دو دانش را بسنجیم و ببینیم که کدامیک از آن دو، مولّد و کدامیک مصرفکننده است؛ یا هر دو در عرض یکدیگر قرار دارند و تعبیر فقه و اخلاق ناظر به این است که دو دانش مستقل داریم و میخواهیم رابطه این دو را با هم بسنجیم که آیا مولّد و مصرفکننده هستند یا حاکم و محکوم بوده یا دو دانشِ هم عرض هستند؟
فقه اخلاقی هم میتواند تعبیر درستی باشد. در اینجا ما نمیخواهیم دو دانش را بسنجیم بلکه میخواهیم برای فقه، یک ویژگی و یک صفت ذکر کنیم که فقه، علمی است که در استنباطات و اجتهاداتش مسائل اخلاقی لحاظ شده و در نظر گرفتهشده است؛ مثل فقه حکومتی که منظور از آن، فقهی است که به مسائل اجتماعی و سیاسی از عبادات گرفته تا غیره، در جاهای مختلف نظر دارد. بنابراین اگر کلمه «فقه اخلاقی» را به کار میبریم یک رویکرد را در فقه ذکر میکنیم، مثل فقه حکومتی؛ و اگر «فقه و اخلاق» میگوییم، از مقایسه دو دانش صحبت میکنیم. اما «فقه اخلاق»، تعبیر دقیقی نیست و بهتر است از آن اجتناب شود. میبینیم از این کلمه فراوان استفاده میشود و لکن به نظر من، یک تعبیر مبهم است. تعابیر باید کاملاً رسا باشند تا از لغزش در مباحث علمی جلوگیری شود.
نکته دوم: الزامات آیندهپژوهی
نکته دوم که به گمان من باید در این مباحث در نظر گرفته بشود این است که وقتی بحث آیندهپژوهی آن هم صد سال آینده را میخواهیم بگوییم، باید بهاندازه کافی ادبیات درباره فقه و اخلاق و نسبت بینشان و تعارضاتشان وجود داشته باشد. آیا ما در این زمینه واقعاً به حد کفایت رسیدهایم و میتوانیم زوایای مختلف بحث که روشن شده است را نشان دهیم؟ آیا چالشها و تاریکیها برطرف شده است؟ تا ما در مباحث فعلی به یک کفایت علمی نرسیم، سخن گفتن از آیندهپژوهی، آن هم برای صد سال دیگر، به نظر من بلندپروازانه است، و لذا من وارد اینگونه مباحث نمیشوم؛ چون به گمانم اطلاعات ما در این زمینهها بسیار ابتدایی یا نهایتاً متوسط است، یعنی به سطح کمال نرسیده است.
نکته سوم: مرجع حل مسائل اخلاقی
نکته سومی که باید به آن توجه کرد این است که من مرجع پرداختن به این مسائل را دانش فقه نمیدانم. اینکه توقع داشته باشید فقها این مسائل را حلوفصل کرده باشند به نظر من ناقص است. ما باید این علوم را در سطحی فراتر از فقه ببینیم. وقتی شما میخواهید دو دانش را با هم مقایسه کنید، این دو دانش باید در یک دانش مرجعی مورد بحث و بررسی قرار بگیرند و آن دانش مرجع، فقه نخواهد بود.
دانشهایی مثل دینپژوهی و مواردی از قبیل مثل فلسفه دین، محل بحث اینگونه علوم است؛ و لذا از فقه و فقها توقع نداشته باشید که این مسائل را حلوفصل کنند. فقه درواقع به کار خودش میپردازد اما اگر بخواهد رابطه فقه و اخلاق را بررسی کنیم به یک دانش مرجع نیاز داریم.
آن دانش مرجع را امروز، گاهی «دینپژوهی» و گاهی «فلسفه دین» مینامند. من تعبیر «تفقه در دین» را به کار میبرم. تفقه در دین یعنی ما از یک منظر کلان به همه آموزههای دینی نگاه کنیم که در آن منظر کلان، کلام و اخلاق و فقه دیده میشود. در این دانش مرجع، باید نسبت بین این سه دانش، جایگاه هرکدام، اولویت معرفتی و وجودی آنها، و تقدم و تأخّرها – چه رتبی و چه وجودی و چه آموزشی – باید مطرح شود؛ لذا بهجای طرح مباحثی از قبیل اینکه رقبای آینده فقه در حل تعارضات بین فقه و اخلاق، چه دانشهایی هستند، باید سطح بحث را بالاتر برد و برای پرداختن به این رابطهها، یک دانش دیگر را در نظر گرفت. حتی اگر بخواهیم در مورد «فقه اخلاقی» که یک رویکرد است، صحبت کنیم باز جای آن در خود فقه نیست بلکه جایگاه آن یک دانش بالاتر است که فلسفه فقه است؛ یعنی ما اگر بخواهیم در مورد جریانهای فقهی و رویکردهای فقهی صحبت کنیم باید در فلسفه فقه بحث شود. پس جایگاه صحبت کردن از «فقه اخلاقی»، در فلسفه فقه است. همچنین اگر بخواهیم از رابطه «فقه و اخلاق» صحبت کنیم باز جایگاه آن یک سطح فراتر است که همان دینپژوهی یا فلسفه دین یا به تعبیر بنده «تفقه در دین» است.
این چند نکتهای که عرض شد، باید بهعنوان مبادی بحث، مورد توجه قرار گیرد. حقیقت آن است که امروزه چالشهای بین فقه و اخلاق بسیار زیاد است و هنوز خیلی از آنها حلنشده است. مثلاً اگر ما میخواهیم رابطه بین فقه و اخلاق را حل کنیم ابتدا باید معلوم شود که منظور از اخلاق، اخلاق دین است یا اخلاق فرا دینی است؟ نسبت فقه را با کدام اخلاق میخواهیم مشخص کنیم؟ اخلاقی که در آموزههای دینی از آن سخن گفته میشود یا اخلاق انسانی جهانی و به تعبیر دیگر فرادینی و فرامذهبی؟ باید حد و حدود این تعابیر معلوم باشد تا از نسبت اخلاق و فقه بتوانیم دقیقتر صحبت کنیم. ابتدا باید تلقی خودمان را روشن کنیم.
البته تلقیها از فقه روشن است؛ چون فقه داتشی است که بر اساس دو منبع کتاب و سنت میخواهد به مسائل رفتاری زندگی انسان بپردازد، چه رفتار فردی و چه رفتار اجتماعی؛ اما باید از اخلاق هم تلقی و تعریف روشنی داشته باشیم؛ سپس بگوییم وقتی از اخلاق دینی صحبت میکنیم، کدامیک از معانی آن، مراد است؟ مثلاً کتاب احیاء علوم دین اثر غزالی را میخواهیم معیار قرار دهیم یا کتاب معراجالسعاده ملااحمد نراقی یا کتاب اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی؟ باید ابعاد این مسئله و ادبیات ابتدایی مسئله، کاملاً روشن باشد. اگر این مباحث را در اصطلاحات فقه رایج ببرید و بخواهید با فقه حلوفصل کنید خیلی زود قضیه حل میشود و گفته میشود که مسائل اخلاقی، مسائل استحبابی در حد رجحان است و در فقه در مورد الزامات صحبت میشود که بر امور ترجیحی مقدم است؛ حالآنکه مباحث بسیار دقیقتر از این است.