شبکه اجتهاد: مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، عالم متقی خراسان در نیمه اول سده بیستم چندین کتاب در اصول فقه دارد. او از شاگردان میرزای نائینی بود و مجلس تدریس اصول فقه هم در مشهد داشت. برخی از علاقه مندان به مکتب تفکیک مدعی اند مرحوم میرزا مبانی جدیدی در اصول فقه داشته که البته جالب است مورد بررسی قرار گیرد.
طبعا باید چنین باشد. اگر کسی همچون او مخالف علوم کلامی و فلسفی و نظری باشد طبعا نمیتواند اصول فقهش همان اصول فقه شیخ انصاری و آخوند خراسانی و میرزای نائینی باشد. علم اصول در تشیع بر پایه کتاب ذریعه شریف مرتضی شکل گرفت که اصل و اساسش اصول فقهی بود که معتزلیان در آن سهم عمده داشتند، از ابو الحسن کرخی تا ابو عبد الله بصری و تا قاضی عبد الجبار.
ذریعه مرتضی را بدون این سه عالم معتزلی نمیتوان فهمید. بعدها علامه حلی در اصول فقه بسیاری از بحثهای فخر رازی و ابن حاجب را آورد و بعدتر بسیاری از مباحث الفاظ و حجج و امارات و اصول عملیه تحت تأثیر بحثهای اصول فقه اهل سنت و معتزله نوشته شد. نه تنها این بلکه بحثهای کلامی و فلسفی در جای جای بحثهای اصولی معاینه پیداست، چه در بحثهای اصول فقه سنتی و چه آنچه در مکتب شیخ انصاری و آخوند تدوین شده.
هر آگاه و آشنایی میداند که بسیاری از بحثهای اصول فقه در ارتباط مستقیم با مبانی فلسفی و کلامی و به ویژه در مباحث مکتب شیراز و اصفهان و حتی طهران است (حتی تأثیر مرحوم آقا علی مدرس بر اصول فقه مرحوم آقای غروی کمپانی را میتوان دقیقا نشان داد). اصول آقای نائینی و آقا ضیاء و غروی کمپانی آمیخته با مباحث فلسفی است و اصلا بدون فلسفه نمیتوان بسیاری از مباحث الفاظ و غیر آن را فهمید.
طبعا میرزای اصفهانی با مبانی ضد نظری خود که فلسفه و کلام را به عنوان دستاوردهای عقل و استدلال نظری بشری رد میکند نباید اصول فقه استادانش را قبول داشته باشد و میبایست در جهت سازگاری اصول فقه با مبانی معارفی خود برآمده باشد. بنابراین مطالعه آثار اصولی او و نقد آنها از نکات جالب توجه است.
این را هم در پایان این یادداشت بنویسم که من حقیقتا از اینکه عدهای میگویند فلسفه نباید تدریس شود و یا نباید بدان پرداخته شود تعجب میکنم. اصلا مگر با این علم اصول که از آغاز تا انجامش آدم باید فلسفه بداند تا ان را بفهمد میتوان بی آنکه فلسفه و منطق خواند علم اصولی داشت و فهمید؟!
چند نکته اضافی درباره علم اصول میرزا مهدی اصفهانی
۱- نخستین نکتهای که باید اینجا تذکر دهم این است که با وجود آنکه مرحوم میرزای اصفهانی تألیفاتی در علم اصول داشته و خود از شاگردان مرحوم نائینی بوده اما با این وصف هیچ گاه جز در حوزه مشهد جایگاه اصولی در حوزهها نداشته است، حتی شاگردان آن مرحوم جز در چند مسئله محدود اصولی آرای او را به صورت یک منظومه جدید اصولی و متناسب با مباحث معارفی او مجال طرح ندادند. بنابراین انتشار آثار اصولی او از این جهت اهمیت دارد که مجالی به دست میدهد تا ببینیم تا چه اندازه آرای اصولی وی متناسب با منظومه اعتقادی و معارفی او بوده و از آن مهمتر تا چه اندازه قابلیت مطرح شدن به عنوان آرای قابل اعتنا در میان اصولیان دارد. به هرحال میرزای اصفهانی با وجود آنکه از شاگردان نائینی است اما هیچگاه به عنوان شاخصی برای شناخت مکتب نائینی و یا حتی آرای مکتب سامراء و تمایزهایش با مکتب آخوند شناخته نبوده است.
۲- آنچه درباره اصول میرزای اصفهانی قابل بحث است تنها سهم فلسفه در اصول فقه نیست بلکه مبانی کلامی دانش اصول فقه هم طبعا نمیبایست مورد قبول او بوده باشد. چنانکه قبلا نوشتم بسیاری از مباحث اصلی دانش اصول فقه درست بر پایههای دانش کلام مینشیند، دانشی که مبانی نظریش مورد انتقاد میرزا مهدی بوده است.
۳- وقتی سخن از سهم علوم فلسفی در دانش اصول میرود مقصود تنها بحثهای متافیزیک و الهیات نیست. مقصود دانش منطق هم هست. کیست که نداند دانش منطق تا چه اندازه در طرح مباحث اصولی سهم و جایگاه دارد؟ میرزای اصفهانی اصولا با منطق ارسطویی مخالف است و این مخالفت را در کتابهای خود بیان کرده است. بنابراین باید دید در دیدگاه او اصول فقه چگونه قابل صورتبندی است بدون در نظر گرفتن تحولاتی که تحت تأثیر کلام و منطق و فلسفه یافته و دیده است؟
۴- و سخن آخر اینکه درست است که میان اصولیان مکتب شیخ انصاری در میزان داخل کردن بحثهای فلسفی در تدوین و تدریس مباحث اصول فقه اختلاف سلیقه وجود دارد اما این بدین معنی نیست که آنان و مبانی اصولی شان را برکنار از فلسفه بدانیم، نه تنها مباحث منطقی و بل مباحث امور عامه و خاصه در فلسفه. اینکه گفته میشود مکتب سامراء و یا اصول نائینی عرفی تر است و فلسفه محوری محدود است به آخوند و یا مرحوم غروی کمپانی البته از نقطه نظر بحث ما درست نیست. عرفی گرایی در پارهای از مباحث اصولی مانع از پذیرش اصل وجود و طرح پایههای تدقیقات فلسفی و منطقی در همان مسائل نیست. وانگهی برای توجه دادن به فهمها و ارتکازات عرفی و عقلایی در بسیاری از مباحث اصولی (چه مباحث الفاظ و ادله لفظی و چه در مباحث اصول عملیه و ادله عقلی) چارهای جز صورتبندی منطقی و به کارگیری تدقیقات فلسفی نیست. در واقع طرح آن تدقیقات فلسفی و منطقی راه را برای کشف و قاعده مند کردن به کارگیری فهمهای عرفی و ارتکازی در مباحث اصولی باز میکند. باری در برخی مباحث اصولی اصولیان مباحثی فلسفی را وارد کرده اند که در نهایت دخلی در فهم عرفی ندارند اما این بدین معنا نیست که آن تدقیقات فلسفی خود به دقت نظرهایی اصولی نمیانجامد که یاریگر اصولیان در فهم عرفی شان است. به هرحال چنانکه گفتم بسیاری از مباحث اصولی اصلا طرح موضوعش را وامدار دقت ورزیهای فلسفی و منطقی است. یعنی اصلا از آغاز طرح موضوع به دلیل دقت ورزیهای فلسفی و منطقی بوده است و این با عرفی بودن اصول اصولیانی مانند نائینی منافاتی ندارد. به هرحال نائینی اصولش در نهایت برکنار از مباحث فلسفی نیست. با این همه گاهی برخی مانند آخوند به طور نمونه در مبحث طلب و اراده به موضوعاتی فلسفی دامن زده اند که جایش اصول فقه نیست اما در همان موارد هم مسلما طرح موضوعات فلسفی در فهم اصولیان از دشواره اصلی و اصولی موضوع طلب و اراده در مباحث اوامر و صیغه امر و طلب انشائی کمک کرده است. در همین چارچوب باز باید به سهم بحثهای فلسفی در فهم موضوع ادراکات اعتباری و حقیقی اشاره کنم که به ویژه مرحوم آقای طباطبایی به آن توجه دادهاند.