شبکه اجتهاد: استاد محمدرضا حکیمی، از تبار معدود متفکرینی است که هرچند در حوزه علمیه نشو و نما یافت اما هرگز خود را در مسائلی نظیر فقه فردی محصور نکرد بلکه با نگاهی متفاوت به بازخوانی و تأمل در تراث اسلامی پرداخت و فریاد عدالت و انسانیت برآورد. بیراه نیست که او را «فیلسوف عدالت» میخوانند؛ چه اینکه محوریترین کلیدواژهها در بیان و بنانش عدل و انسان بود و یکی از کلیدیترین آیات قرآن را: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(الحدید/۲۵) میدانست.
حکیمی که از همان دوران ابتدایی تحصیل به ادبیات هم اهتمام ویژهای داشت، کتابهای مختلفی را نگاشت که در این بین، درخشانترین اثرش که میتواند معرف منظومه فکری او باشد، دایره المعارف «الحیات» است؛ دایرهالمعارفی که در آن دغدغههای مربوط به عدالت و انسانیت بازتاب وسیعی یافته؛ چنانکه در مجلدات چهارم تا ششم از مسائل مربوط به عدالت سخن رفته و در برخی از مجلدات نیز، انسان مورد توجه قرار گرفته است.
همزمان با سالروز درگذشت علامه حکیمی و بهمنظور آشنایی بیشتر با شخص و شخصیت او و آثاری که طی سالهای متمادی به رشته تحریر درآورده و نسبت این متفکر برجسته با انقلاب اسلامی، «ایکنا» با حجتالاسلام والمسلمین محمد حکیمی، یکی از برادران محمدرضا حکیمی و نویسندگان کتاب گرانسنگ «الحیات» به گفتوگو نشسته است که از دوران نوجوانی همراه با برادر بزرگتر بوده و سپس، این همراهی با همکاریهای علمی تداوم یافته است.
شما با مرحوم علامه محمدرضا حکیمی اختلاف سنی اندکی داشتید؛ از اینرو حتماً با هم بزرگ شدهاید. بههمین سبب نخستین پرسش من ناظر به نخستین تصویرها و خاطرات شما از مرحوم اخوی است تا در ادامه به مسائل دیگر ازجمله مجموعه «الحیات» برسیم.
حکیمی: بله، همانطور که اشاره کردید اختلاف سنی من با مرحوم اخوی کم است؛ ایشان چهار سال از بنده بزرگتر هستند و من هم بسیاری از دروس مقدماتی حوزه را نزد ایشان خواندم؛ برای نمونه میتوانم به کتاب «صمدیه»، اثر شیخ بهایی اشاره کنم. بهخاطر دارم زمانی که حدوداً پانزده سال داشتم و مرحوم اخوی حدوداً بیست سال سن داشت، در مدت یک اسفندماه؛ یعنی بیست و نه روز، ایشان «صمدیه» را به بنده آموخت و تا آخر اسفند آن سال هم، دو نفری این کتاب را خواندیم.
یکی از مسائلی که در اینجا باید به آن اشاره کنم وجوه تفاوت بنده با مرحوم اخوی است که در بسیاری از مسائل این تفاوت وجود داشت؛ برای نمونه یکی از تفاوتها در نوع زندگی است. مرحوم اخوی در اوایل دوران طلبگی، بساط خود را از خانه جمع کرد و به مدرسه نواب رفت. شبها آنجا میماند و فقط هنگام ظهر و برای خوردن ناهار به منزل میآمد. توقف ظهرگاهیاش هم در همین حد بود که غذایی میخورد و مجدداً به مدرسه بازمیگشت. در آن زمان هم، اتاقهای مدرسه نواب دو نفره بود اما تولیت مدرسه موافقت کرده بود که مرحوم اخوی بهتنهایی یک اتاق در اختیار داشته باشد؛ از اینرو ایشان یک اتاق داشت و برخلاف بنده، بیشتر در مدرسه نواب نشو و نما یافت و همین امر موجب شده بود تا ما شبها از حضور ایشان محروم شویم. به اعتقاد بنده سکوی پرش ایشان هم همان مدرسه نواب و در خفا و تنهایی زندگیکردن بود؛ چه اینکه خانواده ما هم پُرجمعیت بود و ایشان در مدرسه بهتر میتوانست خلوت را حاصل کند.
نکته دوم اینکه مرحوم اخوی در همان اوایل دوره طلبگی پایههای ادبیات را بهخوبی استوار کرد؛ به این معنا که در درس ادیب نیشابوری حاضر شد و این در حالی بود که ادیب نیشابوری برای جلساتش وجهی را دریافت میکرد و مرحوم اخوی نیز باوجود چنین شرایطی، دو یا سه دور در این جلسات شرکت کرد و همین موجب شد تا پایههای ادبیات خود را مستحکم کند.
سومین تفاوت بنده با مرحوم اخوی در نحوه درسخواندن بود. توضیح اینکه؛ مرحوم اخوی از همان اوایل، به طلبگی و درسخواندن بیش از من علاقهمند بود. یکی از دلایلش این بود که برخی از عموهای بنده پزشک بودند و به پدر ما میگفتند: از خانواده شما یک نفر طلبه شده و کفایت میکند؛ بنابراین بگذارید تا محمد به تحصیل دروس نوین و پزشکی بپردازد. این حرفها را در گوش ما میخواندند و تعبیرشان این بود که لازم نیست شما شیخ شوید بلکه شما به دروس جدید اشتغال داشته باشید؛ بنابراین مرحوم اخوی با حرص، علاقه و اشتیاق درس میخواند اما بنده با زور درس طلبگی میخواندم؛ چه اینکه پدرم هم من را از رفتن به دبیرستان منع کرده بود.
اینکه میفرمایید در درسخواندن شما، زور و اجبار نقش داشت، این اِعمال زور از جانب چه کسی بود؟ پدر یا مرحوم اخوی؟
ابداً مرحوم اخوی چنین تحمیلی نداشت و اجبار از ناحیه پدر بود. همین مسئله موجب شد که برای ما نقشهای کشیدند تا ما را به مهدیه حاجی عابدزاده ببرند. این مهدیه هم برزخی بین دروس طلبگی، دبیرستان و دانشگاه بود؛ چراکه در این مدرسه افراد بهصورت کتوشلواری بودند و نه معمم. محیط مهدیه خوب بود و اندکاندک در همان محیطِ بینابین بین دبیرستان و مدرسه نواب درس خواندیم. در ادامه، «صمدیه» را هم مرحوم اخوی برای بنده تدریس کردند. سپس به ایام عید رسیدیم و اندکی هم «سیوطی» و «مغنی» را برای ما خواند و در ادامه، ما هم به درس ادیب نیشابوری راه یافتیم.
این در حالی بود که اخوی شاگرد خوب ادیب نیشابوری محسوب میشد و درس ادیب هم چنان بود که این بیت برایش مصداق داشت:
درس ادیب اگر بُوَد زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
ایشان در جذب ما به دروس طلبگی نقش مؤثری را ایفا کرد؛ بنابراین اوایل کار به همین منوال گذشت و وقتی هم که وارد شدیم و راه افتادیم، مرحوم اخوی ما را رها نکرد و تحت تربیت خود قرار داد؛ بهنحوی که افزون بر درسهایی که ادیب نیشابوری میداد، ایشان هم برای ما کلاسهایی را ترتیب داد که ازجمله میتوان به «صرف و نحو رضی» اشاره کرد که کتب عمیقی هم بودند.
اخوی دیگر شما یعنی شیخ علی چه زمانی به شما ملحق شدند؟
حکیمی: ایشان به فاصله چهار یا پنج سال بعد به ما ملحق شدند؛ اما در مورد تأثیر پذیرفتن از مرحوم محمدرضا باید بگویم که ایشان طلبگی را برای ما جا انداخت، والا ما چندان به دروس طلبگی علاقهمند نبودیم. در سالهای بعد هم که ما در مدرسه نواب مستقر شدیم، اخوی شبها را در مدرسه میماند و ما به منزل میآمدیم. این سیر ادامه پیدا کرد تا اینکه به مدارج بالاتر دست یافتیم.
یکی از مهمترین نقاط زندگی شما و بهخصوص مرحوم اخوی، آشنایی با مرحوم شیخ مجتبی قزوینی است. در این زمینه برای ما بفرمایید.
حکیمی: بله، همانطور که اشاره شد ما دروس طلبگی را ادامه دادیم و در یک مقطعی بهواسطه دوستی با آقای شیخ مجتبی قزوینی آشنا شدیم. در اینجا باید به هممباحثهای خودمان؛ یعنی آقای فردوسیپور اشاره کنم که واسطه آشنایی با شیخ مجتبی قزوینی شد که تا این اواخر با ایشان ارتباط داشتیم. ماجرا از این قرار است که مرحوم اخوی برای ما دو نفر، پیش از اینکه به درس ادیب نیشابوری برویم، «سیوطی» میگفت و سپس هممباحثه شدیم. شیخ مجتبی قزوینی هم در ایام ماه مبارک رمضان در فردوس منبر میرفت و بین نماز، حدیث میخواند. در آن ایام آقای فردوسیپور این احادیث را یادداشت میکرد و همین موجب شد تا با شیخ مجتبی آشنا و طلبه شود. در ادامه آقای فردوسیپور ما را با شیخ مجتبی آشنا کرد؛ هرچند که در آن زمان ایشان توان پرداخت هزینه کلاس درس ادیب نیشابوری را نداشت و در آن جلسات بنده و مرحوم اخوی شرکت میکردیم.
به هر تقدیر موجبات آشنایی با شیخ مجتبی قزوینی فراهم شد اما نکته اینجا بود که وقتی آقای فردوسیپور مسئله آشناکردن بنده و اخوی با شیخ مجتبی را مطرح کرده بود، ایشان ناراحت شدند اما بعد که اخوی حدود یک ساعت با ایشان نشست، شیخ مجتبی به آقای فردوسیپور گفته بود «خوب رفیقی برای ما آوردید» و این، ماجرای نخستین برخورد با شیخ مجتبی قزوینی بود.
از آنجا بهبعد این آشنایی استمرار پیدا کرد و اخوی، «اشارات» ابنسینا را هم تا مراتب عالی نزد شیخ مجتبی تلمذ کرد. ذکر این نکته هم ضروری است که اشارات دارای ۱۰ نمط است که به دلایلی دو نمط توسط اساتید گفته نمیشود و برای نمونه؛ داستان «سلامان و ابسال» است که شیخالرئیس در این زمینه میگوید: «و اذا قرع سمعک فیما یقرعه و سرد علیک فیما تسمعه قصه لسلامان و ابسال فاعلم ان سلامان مثل لک و ابسال مثل ضرب لدرجتک فی العرفان ان کنت من اهله ثم حل الرمز ان اطقت …» اینها را شیخ مجتبی در ابتدا بهصورت سطحی مطرح کرده بود اما اخوی گفت که اینها را برای ایشان بهصورت کامل تدریس کرده بود و این مطالب همان مطالبی است که اخوی گفتند بلد هستم اما نمیتوانم به کسی بگویم و باید با خودم ببرم.
غرض اینکه؛ شیخ مجتبی قزوینی، شاگرد خاصی به نام محمدرضا حکیمی پیدا میکند و او را تحت تعلیم علوم ظاهری و باطنی قرار میدهد. این نکته را هم باید اشاره کنم که بنده با اخوی در علوم ظاهری پیش آمدم اما در علوم باطنی بهجایی نرسیدم؛ یعنی اصلاً دنبال نکردم.
اکنون پرسشم ناظر به منشأ طلبگی مرحوم اخوی است. آیا پدر در طلبهشدن ایشان نقش داشت؟
حکیمی: بله؛ چه اینکه مرحوم اخوی چهار کلاس بیشتر در مدرسه درس نخواند و بعد فکر میکنم مدتی مریض شد و چند روزی استراحت کرد و بعد که بهتر شد، پدر ما ایشان را به مغازه خودش برد که مختص تولید و فروش البسه بود. اخوی برای بنده تعریف میکرد، یک بار که با پدر به منزل بازمیگشتیم پدر گفت: حالا که حالت بهتر شده، دوست داری بروی طلبه شوی؟ اخوی میگفت: من از این پیشنهاد استقبال کردم و در ادامه، پدر ایشان را به مدرسه نواب فرستاد.
اشاره کردید به منش اخوی که شبها در مدرسه نواب میماند و بههنگام ظهر به منزل میآمد. پدر با این رویه مشکلی نداشت؟
حکیمی: خیر، مشکلی نداشت و بارها میگفت: از راهی که آقا محمدرضا رفته است راضی هستم.
پدر از شما چه انتظاری داشت؟
حکیمی: انتظارش از من این بود که به نجف بروم و در آنجا مجتهد شوم و در نهایت با یک رساله عملیه توضیح المسائل در زیر بغل به ایران بازگردم!
آیا پدر از مرحوم اخوی انتظار مجتهدشدن نداشت؟
حکیمی: خیر، از مسیری که ایشان میرفت راضی بود ولی به بنده میگفت: شما باید فقیه بشوی و این حالی بود که ما با مباحث روشنفکرانه طلبگی آشنا شده بودیم و هنوز هم در این فضاها هستیم! البته مرحوم اخوی هم در مطالعات جدید آشنایی زیادی داشت و از سوی دیگر با فقه و فلسفه هم عجین بود؛ بهمثل یک بار آقای میلانی در درس سراغ اخوی را گرفته بود و گفته بود جای ایشان خالی است اما ما بدون اینکه به پدر بگوییم فضای روشنفکری را دنبال کردیم و در کنارش دروس حوزوی را هم میخواندیم. ازجمله کتبی که زیاد میخواندیم و در مستحکمشدن قلم ما نقش مؤثری داشت، کتابهای رمان بود. شخصاً خیلی رمان میخواندم.
همانطور که در آغاز گفتوگو اشاره کردید، رابطه علمی شما با مرحوم اخوی با تدریس «صمدیه» آغاز شد. میخواهم ببینم روش تدریس ایشان چگونه بود؟
حکیمی: بسیار خوب. مطالب را خیلی خوب تفهیم میکرد؛ تا حدی که هنوز هم پس از سالها، جزئیاتی از «صمدیه» را بهخاطر دارم و حال آنکه «صمدیه» متنی موجز و دشوار است؛ بنابراین اخوی در شیوه درس دادن و برخوردهایش بهنحوی بود که ما را به جذب طلبگی کرد و در ادامه هم ادیب نیشابوری بود که ما را بهصورت کامل جذب کرد.
یکی از برهههای مهم زندگی مرحوم استاد حکیمی، مهاجرت ایشان به تهران است. ایشان از طرفی شاگرد ادیب نیشابوری و شیخ مجتبی قزوینی بود و از سوی دیگر در درس آقای میلانی شرکت میکرد. یک بار آقای میلانی گفته بود اگر با این سبکی که درسهای را مینویسید ادامه دهید، کفایه نسخ میشود و همچنین یکبار هم خود استاد به بنده تعریف میکرد که وقتی آقای حافظیان از شیخ مجتبی قزوینی سراغ یک استاد را گرفته بود، شیخ مجتبی ایشان را معرفی کرده بود. با این اوصاف چطور آقای میلانی راضی شد که ایشان به تهران آید و راه طلبگی را ادامه ندهد؟
حکیمی: یکی از نکات مهم در این زمینه، توصیههای شیخ مجتبی به مرحوم اخوی است که دو موردش را به خاطر دارم؛ یکی تجرد و دیگری مهاجرت به تهران. یک بار شیخ مجتبی، پدر ما را خواست و ما هم در منزل شیخ مجتبی خدمت ایشان رسیدیم. در آنجا اشاراتی به مقامات روحی اخوی داشتند و گفتند: فرزندان شما؛ رضا و علی در کنار مباحث فقهی و فلسفی در مسائل سلوکی و باطنی هم پیش رفتهاند و سپس توصیههایی که اشاره کردم را تجویز فرمودند.
یکی دیگر از نکاتی که باید در مورد شیخ مجتبی قزوینی اشاره کنم اینکه ایشان از عواقب کار ما باخبر بود؛ برای نمونه یک درس اخلاق داشت که هرچند وقت یکبار آن را تعطیل میکرد و هر بار عذر دو نفر را میخواست و در نهایت دیدیم فقط من و آقای فردوسیپور در آن درس اخلاق باقی ماندهایم و یکی از مشکلات ما هم این بود که باطن قضایایی که ایشان مطرح میکرد را متوجه نمیشدیم. در ادامه مطلع شدیم کسانی که از درس اخلاق ایشان بازمانده بودند از فضای طلبگی خارج شده بودند و این نشان میداد که شیخ مجتبی، از عاقبت کار آنها باخبر بوده که عذرشان را از حضور در جلسه اخلاق به همین دلیل خواسته است.
بنابراین؛ این توصیه شیخ مجتبی موجب شد که اخوی به تهران آید. زمانی که شیخ مجتبی در بستر بیماری بود، مرحوم اخوی به مشهد آمد و به اتفاق یکدیگر به دیدن شیخ مجتبی رفتیم. مرحوم اخوی به شیخ مجتبی گفت: بنده بناست به تهران بروم و اخوی به نجف؛ از این رو شما تأملی بفرمایید و به ما بگویید که تکلیف چیست، ما برویم یا خیر. فرداشب که مجدداً به ملاقات شیخ مجتبی رفتیم، ایشان به اخوی گفت: محمد به نجف برود و شما هم به تهران بروید. در نهایت همینطور هم شد و زمانی که اخوی به تهران آمدند ملاقاتهای بسیاری با ایشان انجام میشد و عقیده بنده این است که اثرگذاریهای اخوی در تهران بیشتر بود تا مشهد.
مسئله دیگر، نخستین آثار مرحوم اخوی است. اولین آثاری که از ایشان خواندید کدام اثر بود؟
حکیمی: فکر میکنم «سرود جهشها» بود که بعدها به «جهشها» تغییر نام داد.
برای نخستین بار که این اثر را خواندید، حسوحال و برداشتتان چه بود؟
حکیمی: اصل این کتاب بهصورت بخش بخش بود و هر روز ظهر که از مدرسه نواب به منزل میآمد، این مقالات را هم برای ما میخواند که بسیار هم زیبا بودند. باید بگویم اگر بنده از نثر فارسی چیزی بلدم، دلیلش تأثیرپذیری از ایشان است.
حال به مجموعه «الحیات» برسیم. بفرمایید که تألیف این دایرهالمعارف چگونه آغاز شد و با چه سیری منتشر شد؟
حکیمی: جزئیات نگارش «الحیات» مفصل است؛ در اوایل دهه ۱۳۵۰ بنده به دلیل فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم شاه به زندان افتادم. در آن زمان خفقان شدیدی حاکم بود. در همان ایام با کتب کوچک روایی نظیر: «تحف العقول»، «خصال» و «کمال الدین و تمام النعمه» آشنا شدم و از این کتابها یادداشتبرداری میکردم. زمانی که از زندان بیرون آمدم به مرحوم اخوی نامهای نوشتم و گفتم: با این خفقان شدیدی که حاکم است من متحیرم که باید چه کاری انجام دهیم. ایشان از من خواست تا به تهران بروم و گفت: طرحی به ذهن من رسیده که آن را نوعی توفیق میدانم. ما به تهران آمدیم و عین تعبیر مرحوم اخوی این بود که «بروید روایات خاکیخونی را جمع کنید»؛ یعنی روایات انقلابی در زمینههای اقتصاد، جامعه و … را بیابید.
سپس بنده و اخوی دیگر؛ یعنی شیخ علی در مشهد این کار را با مطالعه و فیشبرداری از «بحارالانوار» آغاز کردیم. روش کار ما هم اینطور بود که برای هر روایت یک یا دو عنوان میگذاشتیم و در نهایت حدود سه سال به طول انجامید تا این کار تمام شد. چند ماه هم طول کشید تا این فیشها را روی صفحه بههم بچسبانیم و در نهایت کارهای مربوط به موضوعبندی را هم انجام دادیم. سپس مرحوم اخوی از تهران پیغام فرستاد که کاری را که انجام دادید به تهران بیاورید. البته از مشهد به تهران آمدن هم همراه با مشکلات و معجزاتی بود؛ یک نمونهاش اینکه ساواک ما را در گرگان گرفت و این در حالی بود که نوشتههای ما در صندوق عقب ماشین بود. یکی از آنها روایات «غرر الحکم» را دید. به او گفتم اینها تماماً سخنان امام علی(ع) است و او هم ما را رها کرد. این در حالی است که اگر ما را نگه میداشت، حداقل کاری که میکرد، نابودی فیشهای «الحیات» بود.
البته براساس احتیاطهایی که داشتیم، یک نسخه فشردهتر از کارمان هم داشتیم و همچنین یک نسخه هم در قالب فهرستنامه نوشته بودیم و آنها را در منزل همشیرهها گذاشتیم که اگر فیشهای اصلی «الحیات» و نسخه دوم از بین رفت، اقلاً این نسخه فهرست باقی بماند.
با همه مشکلات به تهران رسیدیم و در منزل اخوی ساکن شدیم. ایشان عصرها که میآمد تا آخر شب کارهای مربوط به فصلبندی و … را روی روایات انجام میدادیم. سپس یکبار اخوی به ما گفت: از مجموعه این کار میشود یک ایدئولوژی نوشت و ما هم چنین کاری را به امید ایشان گذاشتیم و در نهایت مجلدات اول و دوم را به عربی نوشت و آماده انتشار کرد. در ادامه، شرایط بهنحوی رقم خورد که به قم رفتیم و چند سال با شیخ علی و مرحوم اخوی در قم ساکن شدیم و روی تکتک این روایات بحث میکردیم؛ بهخصوص روی مجلدات سوم تا ششم که مربوط به اقتصاد بود. در خلال این مباحثات، اخوین بزرگ و کوچک باهم اختلافهایی هم پیدا میکردند و دعوا هم میکردند و من زرنگی میکردم و بیشتر بهنظاره مینشستم! در نهایت، همه این بحثها و گفتوگوها به تنظیم این چهار جلد انجامید که در قم تنظیم شد.
بهخاطر دارم وقتی بنا شد این فیشها را تایپ کنیم، برای اینکه مسئله در جایی درز نکند، همه متن را به یک جا نمیدادیم تا تایپ یا کپی کنند بلکه هرچند صفحه را به یک جا میسپردیم. یادم هست که یک عرب در خیابان صفائیه بود که فتوکپی داشت و از عربهای مهاجر بود. چند صفحه را به ایشان دادیم و در انتها سر اینکه صفحهای ۱۰ تومان یا ۱۲ تومان به ایشان بدهیم، به اختلاف برخوردیم. آن عرب به ما گفت: همین کتابی که دارید چاپ میکنید، میگوید باید حق من را بدهید!
عجب! این قضیه را با مرحوم اخوی هم مطرح کردید؟
حکیمی: بله و ایشان هم خیلی خوشحال شد و گفت: این حرفها موجب تشویق ما است که یک عربزبان کتاب را برداشته و چنین چیزی را گفته است. در نهایت ما هم پولی را که ایشان میخواست دادیم. در ادامه مرحوم اخوی به تهران رفت و سپس شش جلد بعدی را آماده انتشار کردیم.
چه زمانی مسئله ترجمه «الحیات» مطرح شد؟
حکیمی: پس از اینکه شش جلد نهایی آماده چاپ شد به ترجمه رسیدیم و مرحوم اخوی هم در ابتدا به سراغ احمد آرام رفت که به دو یا سه زبان مسلط بود؛ برای نمونه تفسیر سیدقطب را ترجمه کرده بود و به انگلیسی و فرانسوی هم تسلط داشت. ایشان شش جلد را ترجمه کرد. در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که او فقط حدود پانزده درصد از کار را انجام داد و زحمت اصلی برعهده خود مرحوم اخوی بود و ترجمه شش جلد بعدی هم برعهده حقیر افتاد. یکوقت هم شیخ علی برای من از قول مرحوم اخوی رضا تعریف کرد که ایشان گفته: ترجمه شما از ترجمه آقای آرام بهتر است. برای ترجمه هم در ایام تابستان به اطراف مشهد میرفتیم و بهصورت چندشیفته کار میکردیم که همه اینها را عنایات ائمه(ع) میدانم که در نهایت دوازده جلد آن به این صورت منتشر شد.
با همه این اوصاف، من معتقدم که هنوز که هنوز است، «الحیات» شناخته نشده است و برای نمونه میتوانم به بخش اخلاق آن اشاره کنم که اگر آن را با دیگر کتب اخلاقی مقایسه کنید خواهید دید که این مطالب در هیچ کتاب دیگری نیامده است. انصافاً الحیات مباحث اخلاقی را بهصورت اصولیتر و اخلاقیتر مطرح کرده است؛ برای نمونه ما از عناوین نویی استفاده کردهایم ازجمله اخلاق کارگری، اخلاق کارفرمایی و … شما در دیگر کتب اخلاقی این عناوین را نمیتوانید ببینید. از اینرو اگر اخلاق «الحیات» مورد توجه قرار گیرد، روشن میشود که این اخلاق با دیگر اخلاقهایی که تاکنون مطرحشده، چقدر فاصله دارد.
به نظر میرسد در مورد «الحیات» یک حجاب معاصرتی وجود دارد و اجازه نمیدهد این کتاب بتابد.
حکیمی: بله، همینطور است. اگر مثلاً این کتاب دویست سال قبل نوشته میشد، شاید الآن بهتر شناخته میشد. نکته مهم این است که در «الحیات» مسائل مهم مربوط به زندگی مطرحشده و ازجمله آنها میتوان به ویژگیهای جامعه فاسد و صالح اشاره کرد که برای جامعه امروز ما هم کاربرد دارد و اساساً جلد هفتم این مجموعه مربوط به انسان است و ابعاد مختلفی از حیات انسان را شامل میشود.
بفرمایید واکنش پدر در برابر این کار بزرگ چه بود؟ بالأخره سه نفر از اولاد ایشان چنین مجموعهای را گردآوردهاند و جالب است که بدانیم ایشان چه واکنشی داشتند.
حکیمی: پدر ما یک بازاری متدین بود و در این زمینه درست است که چیزی به ما نگفت اما خوشحال بود، با این حال چیزی که دوست داشت اتفاق بیفتد، مجتهدشدن بنده بود که در ادامه هم بتوانم رسالهای بنویسم! پدر ما تولیدی داشت و در کار البسه بود. یکبار مرحوم اخوی به بنده گفت: نظر پدر این است که روی این کارتنهای لباسهایی که به جاهای مختلف میفرستد، یک نسخه از رساله شما را هم بگذارد و بگوید: پسرم مرجع تقلید شده است. همچنین وقتی من بنده به زندان افتادم، پدرم با اینکه خیلی اهل مبارزه علیه نبود اما چیزی هم نمیگفت و میدانست که ما راهمان را بهدرستی برگزیدهایم.
یک نکته دیگر عبارت از رابطه شما با مرحوم اخوی فارغ از رابطه برادری است. این رابطه چطور بود؟ چهاینکه پس از فوت ایشان فرمودید: شخصی از دنیا رفت که دومی نداشت.
حکیمی: واقعاً عقیده بنده همین است. تسلط ایشان به علوم ظاهری، نثر فارسی یا سرودن اشعار عربی و تألیف کتب مختلف، یکطرف و سیروسلوک ایشان یکطرف؛ برای نمونه ایشان قصیده «عینیه» را دارد که در آن رمزهایی هم وجود دارد و باید بگویم که در کتب ایشان رمزهایی وجود دارد و اینها همان حرفهایی است که از شیخ مجتبی قزوینی آموخت و به کسی هم نگفت و ما هم لایقش نبودیم که به ما بگوید.
در اینجا خوب است به یک داستانی اشاره کنم که ایشان در دوران بحران طلبگی خود، یکبار آمد و در چند گلدان نخود کاشت. سپس آیاتی را مینوشت و آنها را در ظرفهایی قرار میداد و آنها را با زعفران مخلوط میکرد. آبی که پای گلدانها میداد از همینها بود. پدر ما نمیخواست که مرحوم اخوی در یک سری مسائل بیفتد و از همینرو از ایشان پرسید اینها چیست؟ مرحوم اخوی پاسخ داد برای دردِ سر خوب است! بعداً بهصورت خصوصی به من گفت که اگر این کار انجام شود برای خفا خوب است و اگر اینها را کسی در دهان بگذارد دیده نمیشود؛ بنابراین از این مسائل در زندگی ایشان زیاد میدیدیم. همچنین اراده ایشان هم بسیار نافذ بود و اگر به کسی توجه میکرد دگرگون میشد؛ از اینرو میخواهم بگویم به لحاظ روحی بسیار قوی و خودساخته بود.
چندی قبل با آقای سیدان صحبت میکردیم و به ایشان گفتم: من دو برادر از دست دادم که مانند آنها پیدا نمیشود و ایشان هم گفتند راست است؛ بنابراین ابعاد ظاهری مرحوم اخوی نظیر نگاشتن کتب و … یکطرف و ابعاد سیروسلوکی باطنی ایشان هم یک طرف که حرفهای عجیبی هم از شیخ مجتبی قزوینی در اختیارشان بود.
حضرتعالی خودتان را تا چه میزان متأثر از ایشان میداند؟
حکیمی: من وجودم از ایشان است. از همان زمآنکه ایشان «صمدیه» را برای ما گفت، تأثیرپذیری آغاز شد تا اینکه برخی کتابهای بنده را ویرایش کردند و توانستم نکات ظریف نثر فارسی را از ایشان بیاموزم. البته چون این نکات را آموختم بعدها کتابها را برای ویرایش خدمت ایشان نمیفرستادم و یکبار هم خدمت شیخ علی فرموده بودند: محمد کتابهایش را برای من نمیفرستد و دلیلش هم این بود که از ایشان آموخته بودیم که چطور بنویسیم. آقای اخوی دارای یک سبک و مکتب بود.
به غیر از «الحیات» بین کارهای اخوی کدام را بیشتر میپسندید؟
حکیمی: در این زمینه خیلی فکر نکردهام اما فعلاً و عجالتاً میتوانم به «خورشید مغرب» اشاره کنم.
خاطرهای از مرحوم اخوی نقل بفرمایید که بهصورت مکرر به یاد آن میافتید.
حکیمی: تمام وجود و زندگی ما خاطرات اخوی است؛ اما به این خاطره اشاره میکنم؛ یکبار بهخاطر دارم که در همان اوایل انقلاب نمیدانم یکی از مسئولین چه حرفی زده بود که مضمونش حمایت از سرمایهدارها بود. آن روز اخوی آنقدر ناراحت بود که رنگ و رویش سفید شده بود و مرتب میگفت: دیدید چه کار کردند! دیدید چه حرفی زدند؟ وضعش طوری بود که ما میترسیدیم نکند سکته کند.
بهراستی طرفدار انسانهای محروم بود و همینکه در مورد ایشان از تعبیر «فیلسوف عدالت» استفاده میشود، حرفی راستتر از این نداریم. واقعاً به مستضعفین میاندیشید و زندگی خودش هم به همین صورت بود. مرحوم اخوی را نمونه راستین این فراز از سخن حضرت امیر(ع) میدانم که فرمود: «و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ و لا سَغَبِ مَظلومٍ».
یکی دیگر از مسائل مربوط به مرحوم استاد حکیمی نسبت ایشان با انقلاب اسلامی است. ایشان از ارکان انقلاب اسلامی بود و خود بنده از ایشان شنیدم که میگفتند: پیش از سالهای ۱۳۴۲ جلسات «الغدیر» داشتیم و حرفهای ما در آن جلسات همان حرفهایی بود که امام خمینی پس از سال ۱۳۴۲ مطرح کردند. ایشان پس از سال ۱۳۴۲ هم با تأیید شیخ مجتبی قزوینی پشت امام را گرفتند تا اینکه به انقلاب رسیدیم و تفسیر آفتاب را نوشتند. سپس «الحیات» را مینویسند که مانیفست جمهوری اسلامی است و از دیگر سو میبینیم تنها کسی که عَلَم انتقاد را بلند میکند استاد حکیمی است. در حقیقت شجاعت میخواهد که کسی بگوید من انقلابی بودم و هستم اما اگر ببیند اشتباهی صورت میگیرد هم آن اشتباه را فریاد بزند. این شجاعت اخوی را چطور تحلیل میکنید؟
حکیمی: بله، ایشان از بُن جان و بُن دندان طرفدار محرومان بود و زندگیاش هم همینطور بود و وقتی هم که آرمانهای انقلاب در برخی زمینهها کمرنگ شد، مرحوم اخوی همین کتابها را نوشت و در واقع، فریاد برآورد.
میتوان گفت که ایشان از زمان نگارش کتاب «خورشید مغرب» که اوایل دهه شصت است، علم عتراض را بلند کرد.
حکیمی: همینطور است اما نکته مهم این است که نمیتوان گفت ایشان ضدانقلاب بود. اتفاقاً دو جلد از «الحیات» بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه است که بهصورت مشروح این مباحث را شرح دادهایم اما ایشان به عملکرد برخی مسئولین و اشخاص نقدهایی را وارد میدانست.