شبکه اجتهاد: فهم سخنان شریف مرتضی همیشه ساده نیست. باید با ادبیات کلامی و جدلی دوران او و مکاتب کلامی شیعی و معتزلی کاملا آشنا بود تا بتوان مباحث کلامی او را حتی در موضوع امامت به خوبی درک کرد و فهمید. یکی از مواردی که سخنان او تاکنون به صورت کاملا ناصوابی فهم شده سخن مرتضی است در تنزیه الأنبیاء والأئمه درباره حادثه کربلا.
هدف اصلی شریف مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء پاسخ به شبهاتی است که درباره عصمت انبیاء و ائمه شیعه از سوی متکلمان مختلف ابراز شده بود و چون مرتضی به عصمت انبیاء و ائمه در تمام سطوح معتقد بود بنابراین میبایست به آن شبهات پاسخ دهد. در مقام پاسخ به شبهات، مرتضی چه در این کتاب و چه در آثار دیگرش مانند الشافی شیوههای مختلفی را اتخاذ میکند. درست مانند زمینه و سنت کهن علم کلام و مباحث جدلی که در عصر او کاملا رایج بوده (و قرنهاست آن شیوهها کم و بیش منسوخ شده) گاهی مرتضی جواب حلّی میدهد و گاهی جوابی نقضی. گاهی از جدل بهره میگیرد و گاهی در مقابل از مبانی اصلی کلامیاش استفاده میکند.
علاوه بر آن باید دانست که مخاطب مرتضی در تنزیه الأنبیاء والأئمه صرفا شیعیان نبودهاند؛ سهل است اساسا این کتاب را مرتضی در پاسخ به “مخالفان” نوشته؛ اعم از معتزله و اصحاب حدیث سنی و اشعریان. در مواردی پاسخهای او در این کتاب صرفا پاسخ به معتزله است. گاهی صرفا در مقام پاسخگویی به اشعریان و متکلمان “سنت” است و گاهی نه این دو گروه که صرفا سخنش ناظر به نقد آرای اصحاب حدیث حنبلی و عامه است. به همین دلیل هم هست که تنزیه الأنبیاء شاید حتی بیش از شیعیان در میان اهل سنت و معتزله کتابی شناخته شده بوده و از آن نسخههای متعددی در کتابخانههای اهل سنت در طول تاریخ وجود داشته است. بی آشنایی با این شیوهها و این موضوعات فهم کلام مرتضی گاه مخاطره آمیز و مسبب اشکال در فهم میشود. از نمونههای آن بی توجهی به پیش زمینه سخن مرتضی در تنزیه الأنبیاء در موضوع تحلیل حادثه کربلاست.
در بخش مربوط به حادثه کربلا، اصل سخن شریف مرتضی با مخالفان عصمت امام است و اینکه اگر او عصمت داشت و از هر خطایی مصون بود چرا خود و خاندانش را با وجود آنکه نتیجه از آغاز معلوم بود به خطر انداخت و به کاری اقدام کرد که به کشته شدن خود و خانواده و اصحابش انجامید. وانگهی چگونه میتوان کنش و رفتار امام حسین (ع) را با رفتار برادر بزرگوارش امام مجتبی (ع) در صلح با معاویه جمع کرد و سازگار دید؟ اگر این دو امام هر دو از خطا مصون بودهاند پس این ناسازگاری آن دو در رفتار سیاسی را چگونه میتوان تبریر کرد؟ لاجرم باید یکی درست باشد و دیگری غلط و بنابراین ادعای امامیه در عصمت هر دو امام لا محاله صحیح نیست. این یک پرسش جدلی بود.
آگاهان به رشته تاریخ علم کلام قدیم به درستی با خواندن عبارات این شبهه و پاسخهای مرتضی به آن تشخیص میدهند که مرتضی در مقام پاسخ تنها به مبانی اصلی امامیه استناد نمیکند بلکه در جایگاه پاسخ، مانند همه موارد دیگر به مسلمات طرف مقابل هم حتی اگر آنها را خود قبول ندارد استناد میکند. به خبر واحدی استناد کند که خودش دهها و بل صدها صفحه در رد اعتبار آن نوشته؛ یا به قیاس و انواعی از مفهوم مخالف و یا امارات ظنی استناد کند که خود مخالف آن نوع از استدلالهای ظنی بوده و دهها برگ در رد اعتبار آنها نوشته بود. باری اگر منظومه فکری مرتضی و پیش زمینه آثارش و مخاطبان هر یک را به درستی نشناسیم ممکن است دچار خطا شویم و از تفسیر شریف مرتضی از واقعه کربلا درک اشتباهی داشته باشیم؛ کما اینکه این اشتباه را در طی چند دهه گذشته در برخی کتابهای مشهوری که درباره تحلیل حادثه کربلا نوشته شد دیدیم. در واقع آنچه مرتضی به آن پاسخ میدهد شبهه “مخالفان” بود. پرسشی از سوی شیعیان و امامیه نبود. شبهه به روایت مرتضی این بود:
(مسأله): فإن قیل: ما العذر فی خروجه علیه السلام من مکه بأهله وعیاله إلى الکوفه والمستولى علیها أعداؤه، والمتامر فیها من قبل یزید منبسط الامر والنهی، وقد رأى علیه السلام صنع أهل الکوفه بأبیه وأخیه، وأنهم غدارون خوانون، وکیف خالف ظنه ظن جمیع أصحابه فی الخروج وابن عباس یشیر بالعدول عن الخروج ویقطع على العطب فیه، وابن عمر لما ودعه یقول استودعک الله من قتیل، إلى غیر ما ذکرناه ممن تکلم فی هذا الباب. ثم لما علم بقتل مسلم بن عقیل (رضی) وقد انفذه رائدا له، کیف لم یرجع لما علم الغرور من القوم وتفطن بالحیله والمکیده، ثم کیف استجاز ان یحارب بنفر قلیل لجموع عظیمه خلفها، لها مواد کثیره. ثم لما عرض علیه ابن زیاد الامان وأن یبایع یزید، کیف لم یستجب حقنا لدمه ودماء من معه من أهله وشیعته وموالیه. ولم القى بیده إلى التهلکه وبدون هذا الخوف سلم أخوه الحسن علیه السلام الامر إلى معاویه، فکیف یجمع بین فعلیهما بالصحه؟
در مقام پاسخ، مرتضی با مبانی کلامی مخالفان به پاسخ میپردازد نه اینکه در مقام تحلیلی بر اساس مبانی امامیه از واقعه عاشوراء باشد. او در مقام پاسخ به این نکات توجه میدهد:
۱- امام وظیفه دارد در جهت احقاق حق خود در امامت به شرط طبیعی بودن شرایط تحقق آن و مشقات آن اقدام کند.
۲- امام وظیفه دارد بر حسب علم ظاهری و “امارات” حکم و عمل کند.
۳- سید الشهداء (ع) به هر وسیلهای مشروع دست زد تا حجت را بر دشمنانش اتمام کند و در عین حال سعی کرد تا جایی که وظیفه شرعی دارد راهی را پیدا کند که از کشته شدن خود و خاندان و اصحابش جلوگیری کند.
۴- دست آخر هم با توجه به اجتهاد و فهم خود از مسائل در مقابله با ابن زیاد و عمر بن سعد و با وجود همه تلاشش برای جلوگیری از خونریزی و جنگ، ایستادگی کرد و ذلت را نپذیرفت.
در تمامی این موارد شریف مرتضی بر اساس مبانی “مخالفان” سخن گفته و در هر قسمت هم به روایات مقاتلی که اهل سنت آنها را قبول داشتند استناد کرده، روایاتی که اخبار آحادند و مرتضی خود در صد جای دیگر استناد به آنها را در مباحث اعتقادی و یا فقهی مردود دانسته بود. منتهی اینجا جای بحثی جدلی بود. مرتضی در الانتصار خود که اثری در فقه است و در انتصار منفردات امامیه در فقه در برابر حجج و آرای فقهی “مخالفان” ست نیز همین شیوه را داشته و خود مفصلا در آن کتاب و چند اثر دیگر به این شیوه خود اشاره کرده و چرایی این شیوه جدلی را با وجود مخالفتش با خبر واحد و قیاس و برخی دیگر از مبانی ظنی فقه و کلام اهل سنت به روشنی بیان کرده است.
اینجا تکههایی از عبارات او را از کتاب تنزیه الأنبیاء در مقام پاسخ به “شبهه” بالا نقل میکنم. استناد به این پاسخها برای نشان دادن تحلیل ویژه مرتضی از واقعه عاشوراء و یا اسباب و علل و چرایی آن و یا در موضوع علم امام تنها برخاسته از نا آشنایی با میراث کهن کلامی و عدم آشنایی با مبانی استدلالی و جدلی مرتضی است. راه حلش هم خواندن بیشتر آثارش و انس با آنهاست. عبارات او از این قرار است:
قلنا قد علمنا أن الامام متى غلب فی ظنه یصل إلى حقه والقیام بما فوض إلیه بضرب من الفعل، وجب علیه ذلک وان کان فیه ضرب من المشقه یتحمل مثلها تحملها، وسیدنا أبو عبد الله علیه السلام لم یسر طالبا للکوفه الا بعد توثق من القوم وعهود وعقود، وبعد ان کاتبوه علیه السلام طائعین غیر مکرهین ومبتدئین غیر مجیبین…ورأى (علیه السلام) من قوتهم على من کان یلیهم فی الحال من قبل یزید، وتشحنهم علیه وضعفه عنهم، ما قوى فی ظنه ان المسیر هو الواجب، تعین علیه ما فعله من الاجتهاد والتسبب، ولم یکن فی حسابه أن القوم یغدر بعضهم، ویضعف أهل الحق عن نصرته ویتفق بما اتفق من الامور الغریبه… ولما رأى أن لا سبیل له إلى العود ولا إلى دخول الکوفه، سلک طریق الشام سائرا نحو یزید بن معاویه لعلمه علیه السلام بأنه على ما به أرق من ابن زیاد وأصحابه، فسار علیه السلام حتى قدم علیه عمر بن سعد فی العسکر العظیم، وکان من أمره ما قد ذکر وسطر، فکیف یقال انه القى بیده إلى التهلکه؟ وقد روى أنه صلوات الله وسلامه علیه وآله قال لعمر بن سعد: اختاروا منى إما الرجوع إلى المکان الذی اقبلت منه، أو ان اضع یدی فی ید یزید ابن عمى لیرى فی رأیه، وإما ان تسیرونی إلى ثغر من ثغور المسلمین، فأکون رجلا من أهله لى ماله وعلی ما علیه…فلما رأى (ع) إقدام القوم علیه وان الدین منبوذ وراء ظهورهم وعلم أنه إن دخل تحت حکم ابن زیاد تعجل الذل وآل امره من بعد إلى القتل، التجأ إلى المحاربه والمدافعه بنفسه وأهله ومن صبر من شیعته، ووهب دمه ووقاه بنفسه. وکان بین إحدى الحسنیین: إما الظفر فربما ظفر الضعیف القلیل، أو الشهاده والمیته الکریمه…وأما مخالفه ظنه علیه السلام لظن جمیع من أشار علیه من النصحاء کابن عباس وغیره، فالظنون انما تغلب بحسب الامارات. وقد تقوى عند واحد وتضعف عند آخر، لعل ابن عباس لم یقف على ما کوتب به من الکوفه، وما تردد فی ذلک من المکاتبات والمراسلات والعهود والمواثیق. وهذه أمور تختلف أحوال الناس فیها ولا یمکن الاشاره إلا إلى جملتها دون تفصیلها…فأما محاربه الکثیر بالنفر القلیل فقد بینا أن الضروره دعت إلیها وان الدین والحزم ما اقتضى فی تلک الحال الا ما فعله، ولم یبذل ابن زیاد من الامان ما یوثق بمثله. وإنما أراد إذلاله والغض من قدره بالنزول تحت حکمه، ثم یفضی الامر بعد الذل إلى ما جرى من إتلاف النفس. ولو أراد به (ع) الخیر على وجه لا یلحقه فیه تبعه من الطاغیه یزید، لکان قد مکنه من التوجه نحو ه استظهر علیه بمن ینفذه معه. لکن التراث البدویه والاحقاد الوثنیه ظهرت فی هذه الاحوال. ولیس یمتنع أن یکون علیه السلام من تلک الاحوال مجوزا أن یفئ إلیه قوم ممن بایعه وعاهده وقعد عنه، ویحملهم ما یکون من صبره واستسلامه وقله ناصره على الرجوع إلى الحق دینا أو حمیه، فقد فعل ذلک نفر منهم حتى قتلوا بین یدیه شهداء. ومثل هذا یطمع فیه ویتوقع فی أحوال الشده. فأما الجمع بین فعله (ع) وفعل أخیه الحسن فواضح صحیح، لان أخاه سلم کفا للفتنه وخوفا على نفسه وأهله وشیعته، واحساسا بالغدر من أصحابه. وهذا لما قوی فی ظنه النصره ممن کاتبه وتوثق له، ورأى من أسباب قوه أنصار الحق وضعف أنصار الباطل ما وجب علیه الطلب والخروج. فلما انعکس ذلک وظهرت امارات الغدر فیه وسوء الاتفاق رام الرجوع والمکافه والتسلیم کما فعل أخوه، فمنع من ذلک وحیل بینه وبینه، فالحالان متفقان.
در پایان بد نیست مقدمه شریف مرتضی را در تنزیه الأنبیاء با هم مرور کنیم تا با شیوه جدلی او در این کتاب آشنا شویم: … سألت احسن الله توفیقک، إملاء کتاب فی تنزیه الانبیاء والائمه علیهم السلام عن الذنوب والقبائح کلها، ما سمی منها کبیره أو صغیره والرد على من خالف فی ذلک، على اختلافهم وضروب مذاهبهم وأنا اجیب إلى ما سألت على ضیق الوقت، وتشعب الفکر، وأبتدئ بذکر الخلاف فی هذا الباب، ثم بالدلاله على مذهب الصحیح من جمله ما اذکره من المذاهب، ثم بتأویل ما تعلق به المخالف من الآیات والاخبار، التی اشتبه علیه وجهها، وظن انها تقتضی وقوع کبیره أو صغیره من الانبیاء والائمه علیهم السلام، ومن الله تعالى استمد المعونه والتوفیق، وایاه اسأل التأیید والتسدید.