اختصاصی شبکه اجتهاد: علامه سید محمدحسین طباطبایی را اگرچه بسیاری به جهت تفسیر المیزان یا درسهای فلسفی و عرفانی وی میشناسند، اما وی پیش از همه اینها، یک اصولی و فقیه زبردست به شمار میرفت. حواشی وی بر کفایه و نظریات بدیعی که در همین حواشی مختصر، اتخاذ و بیان کرده است، به روشنی بیانگر این مدعا است. به همین منظور، با حجتالاسلام دکتر علی شریفی، عضو گروه فقه و حقوق جامعهالمصطفی که سالها در زمینه آراء اصولی و فقهی علامه تلاش کرده است به گفتگو نشستیم. بسیاری از نکاتی که او در این گفتگو مطرح کرد، شاید برای اوّلین بار در جوامع علمی مطرح میشوند.
اجتهاد: از نظر علامه، قرآن در منابع فقهی، از چه جایگاهی برخوردار است؟
شریفی: سؤال خیلی مهمی است. شاید شنیده باشید که در اوان متأخر، یعنی شاید یکصد سال اخیر، این مسئله مطرح شده که قرآن در فقه ما آن جایگاهی را که باید داشته باشد را ندارد و اینکه فقه ما سنتمحور است نه قرآنمحور و قرآن در میان ادله استنباط مهجور است. گاهی نیز از آن به سلطنت سنت بر قرآن تعبیر میشود و گفته میشود که به جای مرجعیت قرآن برای سنت، در عمل این سنّت است که بر قرآن سلطنت یافته و جایگاه طبیعی که این دو باید داشته باشند عوض شده است.
بد نیست برای اینکه دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی را در این زمینه بشناسیم اول اشارهای به دیدگاههای موجود در این زمینه بکنیم. در رابطه با اینکه قرآن آیا اصولا جزء منابع استنباط احکام هست یا نیست، آنچه که شایع است این است که ما برای استنباط احکام چهار منبع داریم که عبارت است از قرآن، سنت، اجماع و عقل. این شیوع در عالم نَظر بین متفکرین بعضا مورد نقد قرار میگیرد. در این زمینه میتوان از پنج دیدگاه نام برد:
دیدگاه اول این است که قرآن اصولاً جزء منابع استنباط احکام نیست و مراجعه به قرآن برای استنباط حکم فقهی غلط است.
معتقدین به این نظر شواهد و ادّلهای دارند که باید به صورت مفصل در جای خودش مورد بحث قرار گیرد. برخی شواهد قرآنی، تاریخی و ادّله دیگری بیان میکنند که حتی اگر در قرآن پارهای احکام فقهی وجود دارد از آن روی بوده است که پیش آمده است، نه اینکه هدف اولی قرآن جعل احکام فقهی ـ به ویژه فقه مربوط به اداره زندگی دنیوی ـ باشد؛ یا اگر در مقام جعل حکم بوده، نمیخواسته تأسیس علم حقوق بکند، یعنی حقوق جامعه اسلامی را که اسمش فقه است بنیانگذاری کند، بلکه برای همان کسانی بوده که در آن روزگار زندگی میکردند نه برای متأخرین.
جالب است که در بین اخباریون ما هم شبیه این مسئله وجود دارد. برخی از آنها هم میگویند که قرآن جزء منابع احکام نیست. یعنی گذشته از بحث متفکرین جدیدی که این مسئله را مطرح کردهاند، بعضی از اخباریون افراطی هم معتقد بودند که قرآن جزء منابع فقه نیست، البته وجه استدلال آنها با آقایانی که جدیدا اظهار نظر میکنند کاملاً متفاوت است. اخباریون میگفتند «انما یعرف القرآن من خوطب به». ما مخاطب قرآن نیستیم، پس نمیتوانیم از قرآن استفاده کنیم. ولی آقایان جدید اشکالات دیگری دارند. این دیدگاه اول هست.
دیدگاه دوم دقیقا نقطه مقابل این دیدگاه است. این دیدگاه معتقد است که اصولا تنها منبع فقه ما قرآن است. ما غیر از قرآن هیچ منبع دیگری برای استنباط احکام نداریم و آنچه که تحت عنوان سنت و عقل و اجماع مطرح شده آفتی است که دامن منبع اصلی را فرا گرفته و حقیقت قرآن را پوشانده است. اینها البته با اینکه در این ادعا مشترکند اما طیفهای مختلفی از نظریات را دربر میگیرند. اینها الآن به قرآنیون یا اهل القرآن معروف هستند که خاستگاه اولیه شان شبه قاره هند بود، بعد هم به مصر گسترش پیدا کرد و بعد هم الآن جماعت فعال و پرتحرکی را معمولا در کشور آمریکا و کشورهای غربی دیگر به خودشان اختصاص میدهند. اینها هم برای خودشان ادلهای دارند. نقدهایی دارند بر سنت، بر اجماع و بر عقل و معتقد هستند که فقه و دینداری اصیل ما، همان است که قرآن میگوید. به باور ایشان، آنچه که سنت میگوید اولا با مشکلات عدیدهای هم به لحاظ سندی و هم به لحاظ تعارضهای درونی مواجه هست. از همه اینها گذشته، آنچه سنت میگوید، ما انزل الله نیست، بلکه ما انزل الله در قرآن منحصر است.
اینها هم برای خودشان استدلالهایی دارند که فرصت نیست وارد بحث آن شویم.
دیدگاه سوم، دیدگاهی است که معتقد است قرآن منبع استنباط احکام است، امّا یک منبع غیرمستقیم. منبع غیرمستقیم به این معناست که اصول و کلیات را قرآن بیان کرده است. این اصول و کلیات را ائمه میفهمند اما ما نمیفهمیم. لذا آن مقدار از احکام قرآن که به وسیله ائمه برای ما تفسیر شده و ما از لابلای سنت به آنها دسترسی داریم، قابل عمل است. اما اینکه خود ما مستقیما وارد قرآن بشویم و جدای از بیان ائمه، از قرآن استفاده کنیم، ممکن نیست. این دیدگاه، متعلق به اخباریون معتدل ما است.
دیدگاه چهارم، دیدگاهی است که مشهور فقهای ما قائلند و آن این که قرآن یکی از منابع فقه است، در کنار سنّت، اجماع و عقل. ممکن است با هم احکام مشترک داشته باشند، امّا در عین حال ممکن است یک سری احکامی در قرآن باشد که در سنت نیست و بالعکس. به نظر ایشان، رابطه قرآن و سنت عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی یک سری مصادیق در قرآن هست که در سنت نیست. یک سری مصادیق هم در سنت هست که در قرآن نیست. یک سری احکام هم مشترکند. در آن محدوده مشترک، هم مجازیم از قرآن استفاده کنیم، هم از سنت، منتها در این محدوده مشترک گاهی قرآن مفسر سنت است و گاهی برعکس، سنت مفسر قرآن است. لذا تأثیر و تأثّر متقابل دارند. البته در عمل، اینکه سنّت مفسر قرآن باشد خیلی شیوع دارد، مثل جاهایی که عمومات و اطلاقات و مجملات قرآن توسط سنت تبیین شده، تقیید یا تخصیص خورده و یا نسخ شده است. اینجا جایی است که مشهور فقهای ما معتقد هستند که سنت، مفسر قرآن است.
پارهای از اوقات است که سنت، متشابه است. یعنی روایاتی داریم که مقصود از آنها را خوب نمیفهمیم یا به ظاهر برای ما قابل تحمل و هضم نیست. اینجا برای اینکه سنت پذیرفته بشود مجبوریم آن را بر قرآن عرضه بکنیم و تا آنجایی که از قرآن مؤید داریم بپذیریم. اینجا، قرآن مفسر سنت است.
اگر در صورت تعارض قرآن با سنت، دیدگاههایی مختلفی وجود دارد که مجال بحثش نیست.
دیدگاه پنجم دیدگاهی است که مرحوم علامه طباطبایی دارد. این دیدگاه، شاید دیدگاه منحصر به ایشان نباشد، ولی دیدگاهی با ویژگیهای خاص است.
شاید اسم دیدگاه ایشان را بتوان «قرآنمحوری» گذاشت. مقصود از قرآن محوری، آن است که سنت حاشیهای بر قرآن باشد. به این معنا که در تفسیر مبهمات قرآن، به سنت محتاجیم. چون یکی از مأموریتهای پیامبر(ص) این بوده که لتبین للناس ما نزِّل الیهم، یعنی مجملات قرآن را با سنت رفع کند.
برای اینکه دیدگاه قرآن محوری کمی توضیح داده شود لازم است یادآور شویم که احکام موجود در قرآن و سنّت را میتوان به چند دسته تقسیم نمود:
در برخی از موارد احکامی وجود دارد که هم در قرآن وجود دارد و هم در سنّت و احکام این دو یکساناند، طبیعی است که در این دسته اختلافی باهم ندارند و مؤید هم هستند.
در برخی از موارد، احکامی در قرآن وجود دارد که اصلا در سنّت مطرح نگردیده است. در این دسته نیز اختلاف و تنافی وجود ندارد.
در برخی از موارد، احکامی در قرآن به صورت قاعده کلّی بیان گردیده و مصادیق آنها در سنّت توضیح داده شده است. در این دسته نیز اختلافی وجود ندارد و محوریت قرآن محفوظ است.
در این سه دسته مشکلی وجود ندارد. مشکل در دو مورد ظهور و بروز میکند:
نخست در مواردی که قرآن احکامی دارد که در سنّت با روح یا صریح آن مخالفت شده است. مثل اینکه مثلاً در روایت گفته شده باشد فلان قوم به لحاظ خلقت، ملحق به اجنّه هستند، یا به صورت مطلق، اهل جهنماند. این دسته از روایات به تعبیر شهید صدر با روح قرآن ناسازگار است، مثل مواردی که قرآن عمومی دارد و روایت تخصیصی بر آن عموم وارد می کند که با فهم عرفی ناسازگار است.
نقطه دومی که مشکل ساز است، کثرت احکامی است که از سنّت استنباط گردیده و هیچ اثر و نشانی از آنها در قرآن وجود ندارد.
به نظر میرسد مرحوم علامه طباطبائی در این دو نقطه معترض است. ایشان در مقدمه المیزان به شدت این مسئله را مورد انتقاد قرار میدهد که ممکن است شخص، فقیهی تراز اول باشد اما هیچ مراجعه ای به قرآن نداشته باشد. این اتفاق در حال حاضر رخ داده است. این رخداد به این معناست که قرآن محوریت خودش را از دست داده و به یک منبع حاشیهای و فرعی تبدیل گردیده است. یعنی به جای اینکه منبع اصلی باشد تبدیل شده به منبع فرعی. ایشان روی این مسئله اعتراض دارند و میگویند فقه اگر نوشته بشود باید ارزش و جایگاه قرآن به آن برگردد. این دیدگاه علامه طباطبایی است.
این مجال اندک اقتضا نمیکند که ما این دیدگاه را بیش از این بسط دهیم، امّا یک نکته را باید اضافه نمود و آن اینکه از مرحوم علامه طباطبایی کتاب فقهی برجای نمانده است که بتوان ویژگیهای فقه ایشان را از آن استخراج نمود. کتابهایی که ایشان نوشتهاند، مثل حاشیه کفایه و نکاتی که ذیل آیات الاحکام بیان میکنند نیز خیلی گرهی از کار ما نمیگشاید. به همین دلیل، ابهاماتی در فرمایشات علامه وجود دارد. بعضی از شاگردان علامه طباطبایی سعی کردهاند گوشههایی از این ابهامات را برطرف کنند، ولی هنوز هم آن ابهامات سر جای خودش باقی است و هنوز دامنه بحث به جای مشخصی نرسیده است.
اجتهاد: همانگونه که فرمودید قرآن، سنت، اجماع و عقل از منابع فقه شمرده میشود. به نظر شما از نظر مرحوم علامه طباطبایی نحوه تعامل بین این منابع، به خصوص قرآن و سنت و قرآن و عقل چگونه است؟
شریفی: بگذارید من این را از زبان یکی از شاگردان علامه طباطبایی مطرح کنم؛ چون خود علامه طباطبایی این را باز نکرده است. به عبارت دیگر مجموعهای از سؤالها هست که علامه طباطبایی به آنها پاسخ روشن ندادهاند.
جالب است بدانید که المیزان، هر جا که بحث فقهی است علامه به صورت مفصل وارد نمیشود؛ یعنی فراتر از توضیح ظواهر آیه، کار دیگری نمیکند. در یکی از بحثهای المیزان ایشان به صراحت میگوید که بحث فقهی آیه را باید در کتابهای فقهی جستجو نمود. البته این به آن معنا نیست که هیچ نکته فقهی در کلمات ایشان نیست، بلکه میتوان گفت آن مقدار نیست که بشود از آن ویژگیهای فقه علامه را استخراج نمود.
ولی واقع قضیه این است که من تصور میکنم در ذهن علامه آن سؤالاتی که خدمت شما عرض میکنم هضم نشده بود؛ یعنی برای آنها راهحل پیدا نشده بود. لذا ایشان عمدا وارد مباحث فقهی نشد و اگر وارد مباحث فقهی میشد براساس مبانی خودشان باید اینها را حل میکرد. یکی از آن سؤالاتی که مطرح هست این است که اگر ما یک عام قرآنی داشته باشیم و روایات در برابر این عام قرآنی باشد، آیا تخصیص عام قرآنی با سنت جایز است یا نه؟ نسبت به مطلقات قرآنی هم این مسئله هست. این بحث در اصول مطرح شده، البته نه به شکل مستوفی، ولی فی الجمله مباحثش در اصول هست که تخصیص عام قرآنی با سنت جایز است یا نیست. منتها اگر براساس مبانی علامه طباطبایی بخواهیم مشی کنیم معلوم نیست علامه پاسخ مثبت دهد. یک جاهایی هست که سنت با قرآن مخالف است، اینجا هم یک اتفاق نظری است که مخالف قرآن را عمل نمیکنیم، منتها در مصداق خیلی اختلاف نظر وجود دارد، به این معنا که چه چیزهایی مخالف قرآن هست و چه چیزهایی نیست؟ یکی از جاهایی که علامه طباطبایی باید موقفش را روشن میکرد، اینجا بود.
یکی دیگر از مسائلی که باید روشن شود این است که آیا مسائلی که در سنت هست اما در قرآن اصلا وجود ندارد، در زمره احکام قرآن (ولو احکام باطنی قرآن) قرار دارد یا خیر؟
اگر ایشان بگویند که اینها هم جزء قرآن یا لااقل ما انزل الله هست، دیگر نزاعی با سایر فقها وجود نخواهد داشت؛ لکن در این صورت، این همه دادو فریاد ایشان در رابطه با مهجوریت قرآن، بی مصداق خواهد ماند.
ما این را در کلمات یکی از شاگردان علامه طباطبایی، آقای صادقی تهرانی جستجو کردیم. ایشان هم در موارد متعدد، حرفهای متناقض زده و روشن نمیکنند که آیا احکامی که صرفا از سنت متخذ است جزء دین، جزء قرآن یا جزء ما انزل الله است یا غیر آنهاست.
یکی دیگر از نکاتی که واقعا جای تأمل دارد و جا دارد که خیلی روی آن کار بشود، رابطه قرآن با عقل است، مخصوصا در دیدگاه علامه طباطبایی. البته در معنای عقل هم اختلافنظر بسیار است، ولی ما دو چیز را مسلم میگیریم که اینها جزء عقل است. یکی مواردی که با علم تجربی ثابت شده و ثبوتش به گونهای است که صرف نظریه نبوده و مسلم تلقی میشود. یعنی فرضیه اثبات شده است و امکان خلاف در آن وجود ندارد.
مثلا نظریه افلاک سبعه را ممکن است هنوز هم کسی باور داشته باشد. این نظریه هست. ولی اینکه زمین دور خورشید میچرخد، الآن مسلم است. اینکه نور ماه اکتسابی است و نور ذاتی ندارد، الآن مسلم است.
البته در خصوص این دو مثالی که عرض کردم، قرآن خلاف آن را نگفته، ولی به فرض، اگر نظریهای به این حدّ رسیده باشد، یکی از مباحثی که مطرح میشود تعارض قرآن با اینگونه از مسائل است.
اگر ما این را تسری بدهیم به عالم فقه و بگوییم احکامی در فقه ما هست که اینها با مسلمات عقلی ناسازگارند و از طرفی قرآن هم جزء منابع ادله فقه ما هست. یعنی این دو مقدمه را کنار هم بگذاریم، این پرسش به وجود میآید که آیا میشود این را به قرآن به معنای اعم (که شامل مطلق ما انزل الله میشود) نسبت داد یا خیر؟
یکی دیگر از موارد، عقل نظری صریح و قطعی است. این عقل میتواند عقل فلسفی یا غیر فلسفی باشد، ولی عقل صریح قطعی هست، مثل قضیه اجتماع نقیضین.
اگر مواردی را پیدا کنیم که فقه با عقل صریح قطعی تعارض پیدا کرد و مراد از قرآن نیز ماأنزل الله است، این پرسش مطرح میشود که آیا حکم عقل مقدم است یا حکم قرآن؟
در اینگونه از موارد، برخی شاگردان علامه طباطبایی از قبیل آقای جوادی میگویند که عقل نمیتواند مخالف قرآن و قرآن نمیتواند مخالف عقل باشد: کلّما حکم به العقل حکم به الشرع؛ و لذا قرآن را تأویل میکنند.
من فکر میکنم ریشه این دیدگاه، کلمات علامه طباطبایی است. از دیدگاه علامه طباطبایی، اگر چنین آیاتی وجود داشته باشد، باید تأویل شده و ظاهرش قربانی شود.
مطلب ضعیفی بود!