قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / تجمل‌گرایی و ذبح توحید

تجمل‌گرایی و ذبح توحید

Untitled-11

محمدتقی اکبرنژاد، مدیر مؤسسه‌‌‌‌‌ی فقاهت و تمدن‌‌‌‌‌سازی و از فعالان عرصه تحول در حوزه‌های علمیه و تبدیل این جریان به گفتمان غالب حوزه است. با وی، حدود آزادی‌های افراد در تصرّف‌های مالی را به گفتگو نشستیم. مدرّس سطوح عالی حوزه علمیّه قم اگرچه اذعان داشت که ممکن است به تحجّر متهم شود، امّا با صراحت، از حرمت استفاده از اتومبیل‌های مدل بالا سخن گفت.

اختصاصی اجتهاد «مجله الکترونیکی فقه و مصرف» (۱۱)

دین مبین اسلام با جعل قواعدی مانند «الناس مسلّطون علی أموالهم»، قایل به آزادی افراد در تصرفات مالی‌‌‌‌‌شان شده و از طرفی، با بیان حرمت اسراف، تبذیر، لباس شهرت، تجمل و مانند آن، توجه خود به جامعه و آینده‌‌‌‌‌ی آن را به رخ کشیده اس‍ت. آیا این امر، سرگردانی اقتصاد اسلامی بین نگاه اومانیستی و سوسیالیستی را نمی‌‌‌‌‌رساند؟

فکر می‌کنم چون ذهن‌های ما به فقه فردی عادت کرده است، وقتی مسایل، اجتماعی می‌شود، نمی‌توانیم پیش برویم. انگار برایش جهت و دلیلی نمی‌توانیم پیدا کنیم. ما خیلی راحت می‌توانیم در یک حوزه‌ی خانوادگی تصور کنیم که پدر بر اولاد یا همسر، ولایت داشته باشد. بعد بالأخره جلوی بعضی از تصرفات آن‌‌‌‌‌ها را بگیرد. ولی در حوزه‌ی اجتماعی که وارد می‌شویم، مفهوم ولایت خوب برایمان جا نیفتاده است و این سؤالات برایمان پیش می‌آید. اصل مطلب را می‌شود به چند روش تحلیل کرد. اصل این‌که این کار شدنی است، شاید نسبت به بعضی مصادیق جای بحث داشته باشد. به طور کلی می‌گویم. این‌که ما می‌توانیم حکم بدهیم، این قطعی است. خدای متعال فرمود: ان‌‌‌‌‌الله لایحب‌‌‌‌‌المسرفین. مبذرین را جزو اخوان شیطان نام می‌برد. این یعنی حرمت. در روایاتمان هم شدیداً نهی شده و حرمت از آن فهمیده می‌شود.  احکام در مفاهیم کلی که ارزش ندارند.

تشخیص مصداق دو حیثیت دارد. یک وقت حیثیت کاملاً فردی دارد. مثلاً من در حوزه‌ی زندگی شخصی می‌خواهم موارد اسراف، یا موارد این آیه و روایت را پیدا کنم. پس اصل باید و نباید وارد ملک من شد. ملک مال من است، ولی می‌گوید حق نداری اسراف کنی. این را باید درست مصرف کنی، و فقط این‌‌‌‌‌جا نیست. به من می‌گوید پول مال توست ولی حق نداری با این پول ربا کنی. پول مال شماست، ولی می‌گوید حق نداری با این بروی سگ بخری. بنابراین حالا که این شبهه‌ی اول را فرمودید، جواب‌های روشنی دارد، ولی فعلاً می‌خواهم بگویم اصل وارد شده است، یعنی محدودیت‌هایی برای تصرفات من در ملک خودم ایجاد شده که کاملاً فقهی است؛ با همان باید و نباید و تخلف از آن هم عقاب دارد. در حوزه‌ی فردی هم بالتبع شخص است که باید مصادیق را تشخیص بدهد، چون نمی‌شود دیگری بیاید این کار را برایش بکند. من حمام می‌روم، مصداق اسراف آن‌‌‌‌‌جا چیست؟ می‌خواهم زیارت بروم، مصداق اسراف در مخارج این زیارت چیست؟ یا غذایی که می‌خورم، لباسی که می‌پوشم، این‌‌‌‌‌ها در این حوزه، ملاک خود شخص است.

محمدتقی-اکبرنژاد(۳)

در بحث‌های اجتماعی هم همان مقدار قدرتی که شخص در زندگی فردی‌اش دارد، فقیه ولی هم دارد. ولی الهی این اختیارات را دارد. چون آن‌‌‌‌‌جا دیگر حوزه‌ی فرد شخص خاصی نیست. برای همین هم هست که ما معتقدیم حتی وقف عام برای مسایل عام‌‌‌‌‌المنفعه، مشروط به پذیرش ولی الهی است. یعنی اصلاً تحقق پیدا نمی‌کند. شاید اصلاً شما در جای بدی یک مسجد را وقف کردی. چون می‌‌‌‌‌خواهی کار خیر بکنی، جایز است هر جا دلت خواست مسجد وقف کنی؟ یا بگویی من این‌‌‌‌‌جا را می‌خواهم ورزشگاه احداث کنم؟ اصلاً شاید اینجا سر چهار راه است و نباید ورزشگاه باشد. شاید مثلاً یک محله آن طرف‌تر یک مسجد هست. این مسجد را این‌‌‌‌‌جا بنا کنی، در محل فتنه بشود و مردم را متفرق کند. نمی‌شود این را پذیرفت. یعنی حاکم در تمام شؤون اجتماعی، همان اختیاراتی را دارد که من و شما در حوزه‌ی فردی‌مان آن اختیارات را داریم.

در بحث‌های اجتماعی هم همان مقدار قدرتی که شخص در زندگی فردی‌اش دارد، فقیه ولی هم دارد.

یک مثال برایتان می‌زنم. شما در بحث احکام اضطراری، مثلاً در بحث حرج، در حوزه‌ی فردی، تشخیص‌‌‌‌‌دهنده‌ی حرج هستید که آیا حرج هست من روزه‌ام را بخورم یا نه؟ حرج هست من نشسته نمازم را بخوانم؟ بخوابم و بخوانم و امثال این‌‌‌‌‌ها. در حوزه‌ی اجتماعی چه کسی باید تشخیص بدهد که الآن ما به حدی رسیدیم که حرج باشد که مثلاً با آمریکا تعامل بکنیم یا نه؟ می‌گویم مردم نمی‌توانند فشار بیشتری تحمل کنند. آن حکم مقابل با مستکبر از ما دیگر برداشته شده است. چه کسی این را باید تشخیص بدهد؟ طبیعتاً کار افراد نیست. هرجا که مطلب جنبه‌‌‌‌‌ی اجتماعی پیدا کند، همان مفاهیم فردی در آن‌‌‌‌‌جایی که نگاه حکومتی می‌شود دیگر تشخیصش به عهده‌ی حاکم است. پس بحث اسراف در بحث‌های مالی و امثال آن هم وقتی شأن اجتماعی پیدا کند حکومت ورود پیدا می‌کند و حاکم شرع مصادیقش را تشخیص می‌دهد و اصلِ این‌که می‌شود این کارها را کرد قطعی است. من تعجب می‌کنم از کسانی که این‌‌‌‌‌طور فکر کردند. چون ما صریحاً حکم فقهی داریم. حالا حکم فقهی عام، این طبیعتاً متولی عام باید داشته باشد. اسرافی که عام باشد.

اما این مطلب چه ارتباط و نسبتی دارد با بحث الناس مسلطون علی اموالهم و امثال این‌‌‌‌‌ها؟ من اساساً این سؤال را خیلی ضعیف می‌دانم. بعضی سؤال‌ها هستند وقتی مطرح می‌شوند نشان‌‌‌‌‌گر این است که آن کسی که این دغدغه برایش پیدا شده، بصیرت دینی‌اش کم است. الناس مسلطون علی اموالهم اصلاً موضوعٌ‌‌‌‌‌له این بحث‌ها نیست. موضوعٌ‌‌‌‌‌له‌‌‌‌‌‌اش تصرفات غیر در اموال غیر است. من در ملک شما نمی‌توانم تصرف کنم، مگر با اذن شما. حالا خود شما چه‌‌‌‌‌گونه از این استفاده می‌‌‌‌‌کنید؟ ربطی به این قاعده ندارد. به بداهت این‌که خود شارعی که آمده الناس مسلطون علی اموالهم را گفته هزار شرایط هم برای استفاده از آن قرار داده است.

شما حق ندارید از رایانه‌‌‌‌‌ی شخصی‌‌‌‌‌تان در راه خلاف استفاده کنید. حق ندارید آن را به کسی بدهید که می‌خواهد با آن در اسرار دیگران تجسس کند.

فرد الف خانه‌ای دو طبقه دارد. از یک طبقه‌اش استفاده می‌‌‌‌‌شود و طبقه‌‌‌‌‌ی دیگرش خالی است؛ فرد ب نه خانه دارد و نه پولی که اجاره بدهد. در روایت داریم اگر فرد الف خانه‌اش را در اختیار فرد ب قرار ندهد، خدای متعال ملائکه را شاهد می‌گیرد که چون این شخص، بنده‌ی مرا از خانه‌اش محروم کرد، من بهشتم را بر او حرام کردم!

خدا هیچ وقت به خاطر یک امر مکروه بهشت را قسم نمی‌خورد. این همه شاهد نمی‌گیرد که حرام کردم بر او. می‌گوید تو حق نداری مؤمن را از داشته‌ی خودت منع کنی. ما این مضمون را در روایاتمان فراوان داریم. تنها یک مورد نیست؛ شما نمی‌توانید بگویید چون خانه‌ی من است پس من نمی‌دهم.

حال جهت کلامی این چیست؟ برایتان توضیح می‌دهم. اجمالاً این‌که شارع، در این تصرف کرده است، پس شارع این روایت را برای یک زاویه‌ی دیگر گفته و این بیانات ناظر به کیفیت استفاده از ملک است. اصلاً هر دو زاویه و مقام بیان‌هایش با هم فرق دارد. اما این‌که چه‌‌‌‌‌طوری می‌شود اومانیستی یا سوسیالیستی؟ در دنیا به خودشان اجازه می‌دهند که در حوزه‌ی ملک دیگران تصرف کنند، با تقدیم حق جمع بر حق فرد. مثلاً خیابان می‌‌‌‌‌کشند، درِ خانه‌‌‌‌‌ی کسی را تخریب می‌‌‌‌‌کنند. می‌گوییم چرا؟ پاسخ می‌‌‌‌‌دهند چون این آدم پذیرفته که در جامعه زندگی ‌کند و از مزایای حیات اجتماعی بهره‌مند شود، این تاوانش است، هزینه‌ی این زندگی است که باید بدهد. آن‌‌‌‌‌ها هم ملاکی دارند برای ورود در حوزه‌ی ملک فردی. حتی سرمایه‌داری، نه سوسیالیستی. ولی هیچ وقت احساس نمی‌کنند که این‌ با مبنای سرمایه‌داری و ملکیت شخصی سازگار نیست. می‌گویند نه به حسب اولیه اقتضای اولیه مالک هست. ولی وقتی که این ملکیتش با آن حق جمیع تعارض پیدا کند آن مقدم می‌شود که این مقدارش را در دین داریم. البته آن باید به یک شکل دیگری جبران شود. ولی دیگر این‌که می‌گفت نه آقا من همین‌‌‌‌‌جا به دنیا آمدم، خاطره دارم، اصلاً می‌خواهم همین‌‌‌‌‌جا زندگی کنم، از او نمی‌پذیریم.

حس می‌کنم این سؤالاتی که در حوزه‌ی ما مطرح است، به خاطر ضعف در مکانیزم اجتهادمان است که ما را ضعیف بار آورده است.

آن‌‌‌‌‌جا چرا حس می‌کنند که این منافاتی با تفکر سرمایه‌داری ندارد؟ ما هم بیان آن‌‌‌‌‌ها را داریم. هر جوابی که آن‌‌‌‌‌ها می‌دهند ما هم داریم. غیر از این، ما یک نگاه مبتنی بر جهان‌بینی خودمان نیز داریم که مهم است. آن هم این است که اصلاً، هذا اول الکلام چه کسی گفته که من و شما مالک چیزی هستیم؟ ملکیت برای خداست. خالق خداست. مگر کسی این را قبول نکند. بچه که بودیم، در خانه‌ی پدرمان، برای خودمان خانه درست می‌کردیم. سرش هم قشقری به پا می‌شد. یکی که می‌خواست پایش را بگذارد داخل، کار می‌کشید به دعوا. کسی کوتاه نمی‌آمد میگفت اینجا برای من است. ولی این ملکیت مبتنی بر اذن پدر است. ملک، ملک پدر است.

خدا نگاهش دقیقاً به همین شکل است. می‌گوید من این عالم را آفریدم برای تربیت همه‌ی بندگانم، برای همین است که اگر شما دو تا خانه‌ی بزرگ و موسع داری و من ندارم، نمی‌توانی بگویی من نمی‌دهم. خدا می‌گوید من این حق را به خودم می‌دهم که به تو بگویم که به این بدهی. مثل پدری که یک خانه‌ی بزرگ برای پسر بزرگش خریده بعد پسر کوچکش هم ازدواج کرده اما جایی ندارد. این پدر حق دارد به او بگوید یک طبقه از این خانه را به این پسر بده تا بنشیند. مفهوم ملکیت در نگاه توحیدی از اساس با این مفهوم ملکیتی که در غرب هست متفاوت است. برای همین، توجیه این تصرفات بسیار راحت‌تر هست. این را توجه داشته باشید که خود غربی‌ها هم با اسراف برخورد می‌کنند ولو در حوزه‌ی شخصی. مثلاً کسی را که زیاد برق مصرف می‌کند، جریمه می‌کنند.

من معتقدم این ماشین‌های گران قیمتی که الآن وارد جامعه‌ی ما شده حرام است. سوار شدن بر این ماشین‌ها نیز، از نظر بنده، حرام است. اینها مصداق تجمل و تکبرآور است.

وقتی وارد جامعه شدید، دیگر حوزه‌ی شخصی معنا ندارد. اگر کسی بگوید من اینجا که ملک خودم است میخواهم بنزین بریزم و آتش بزنم، هر جای دنیا باشد مانعش می‌شوند و ممکن است زندانیاش کنند. چون ممکن است آتش‌سوزی به خانه‌های اطراف  سرایت کند.

همه‌ی حوزه‌ها شخصی-اجتماعی شده‌اند. برای همین هم هست که حتی آن تفکر اومانیستی به خودش اجازه می‌دهد که بیاید جلوی این کار را بگیرد. برای همین حتی وارد عرصه‌ی زندگی شخصی‌اش می‌شود و در حد و حدودی که برایش تعریف شده جلوی اسرافش را هم می‌تواند بگیرد. جریمه می‌گذارد، می‌گوید وقتی مثلاً آب را اینگونه مصرف می‌کنی، متعرض حقوق دیگران می‌شوی. این مثل میکروب قابلیت سرایت دارد. همه‌ی جامعه فردا آلوده می‌شود. بعد چه می‌شود؟ قحطی می‌آید.

مفهوم ملکیت شخصی را داریم در فضای خلأ می‌بینیم که به این سؤالات می‌رسیم، وگرنه مفهوم ملکیت در متن واقعی زندگی اصلاً مفهومش متفاوت است. اصلاً شخصی به آن معنایی که این گوینده فکر کرده نیست. اینجا، شخصی_اجتماعی است. در حوزه‌ی جامعه‌ دیگر شخص معنا ندارد. اما غیر از این تحلیل‌هایی که سبقه‌ی مادی دارد، یک تحلیل ماورای ماده هم داریم و آن این است که ملک خداست. خدا می‌گوید که من به تو بخشیدم، نه برای این‌که بریزی و بپاشی، نه برای این‌که گستاخی بکنی. من این غذا را آفریدم ولی اجازه‌ی پرخوری به تو نمی‌دهم. از این بابی که من فکر می‌کنم هیچ مشکلی نیست و این هم به خاطر یک سری بدفهمی‌هاست که پیش می‌آمد.

 آیا می‌توان مسلمانان را نسبت به پرهیز از تجمل و زندگی مصرف‌گرایانه، اجبار کرد؟ یا آن که به لحاظ شرعی، چیزی بیش از توصیه و نصیحت را نمی‌توان انجام داد؟

هرچه بیشتر پیش می‌رویم من بیشتر حس می‌کنم این سؤالاتی که در حوزه‌ی ما مطرح است، به خاطر ضعف در مکانیزم اجتهادمان است که ما را ضعیف بار آورده است. این را از جهات مختلف می‌شود جواب داد. مثل مسأله‌ی قبل. از حیث وقوع آن و از حیث تحلیل. از حیث وقوعش قطعاً واقع شده است. هر چیزی که منکر باشد میتوان از آن نهی کرد.

نهی از منکر هم مراتبی دارد. یک جا ممکن است به شمشیر کشیدن هم بیانجامد. نهی از منکر فقط اینگونه نیست که توصیه بکنیم که آقا این کار را نکن. هر چیزی که معصیت باشد می‌توانید تعزیر کنید. استمنا یک مسأله‌ی کاملاً شخصی است، مثل زنا هم نیست که بگوییم متعرض کس دیگری شدیم. ولی حضرت امیر به دست آن کسی که این کار را کرده بود، شلاق زده است. یا شخصی در خانه‌ی خودش شراب خورده بود. حضرت امیر شلاقش زدند.

شارع در موارد مختلف در حوزه‌های شخصی وارد می‌شود، چون در نگاه دینی، اول به خدا  و حق خدا توجه می‌شود، سپس به بنده. در نگاه اومانیستی اصلاً خدایی وجود ندارد. همه‌اش به انسان توجه می‌شود. مشکل از اینجاست. خدایی که همه چیز را آفریده است، به من و شما اصلاً اجازه نمی‌دهد چنین تصرفاتی در عالم بکنیم. کسی که می‌گوید می‌شود، باید دلیل بیاورد. خدا این حق را دارد که به من بگوید چگونه در این اموال تصرف کن. تمام حدودی که در مقابله با تخلف در دین ما وضع شده به همین دلیل است.

در احتکار مگر ملک شخصی نیست؟ مگر شارع نگفته که حاکم شرع می‌آید جنسش را می‌ریزد در بازار و قیمت می‌کند و می‌فروشد؛ به حسب مصلحت جامعه که من معتقدم مصلحت خود شخص هم در این حکم لحاظ شده است. مثل این‌که شما یک کاری بکنید یک فرد چاق لاغر بشود و بدنش روی فرم بیاید، خدمت به خود او هم هست.

زکات چیست؟ خمس چیست؟ مگر ملک شما نیست؟ آیا الناس مسلطون علی اموالهم اینجا معنا دارد؟ خدا می‌گوید یک پنجم، مال من است. مگر من روزی را ندادم؟ حالا اگر اضافه ماند می‌گویم یک پنجمش برای من. اصلاً می‌توانست بگوید همه‌اش برای من. بنابراین، این‌که بگوییم کسی تجمل دارد می‌کند، مثلاً قصر دارد می‌سازد، می‌شود جلویش را گرفت یا حتماً باید جلویش را گرفت، باید حکومت اسلامی این کار را بکند.

ماشین گران قیمت

روایت داریم پیامبر اسلام فرمودند کسی که لباس فاخر بپوشد لابد له من الکبر. مثلاً اقتضای خانه‌ی قصرنشینی تکبر است. من ابایی ندارم و می‌گویم خیلی از اینها را حمل بر تحجر می‌کنم. شاید از امثال بنده که مثلاً ادعای این را داریم که حوزه‌ها متحول بشود، استبعاد هم داشته باشند، ولی من معتقدم این ماشین‌های گران قیمتی که الآن وارد جامعه‌ی ما شده حرام است. سوار شدن بر این ماشین‌ها نیز، از نظر بنده، حرام است. اینها مصداق تجمل و تکبرآور است. با داشتن قصر، خانه‌ی فاخر، کفش فاخر، به تدریج دیگران را آدم حساب نمی‌کند.

روایت ادامه دارد و میگوید کسی که متکبر بشود، لابد له من النار، گرفتار عقوبت می‌شود. یعنی لباس فاخر حرام است. خدا اجازه نمی‌دهد. اگر کسی استفاده کند عقوبت می‌شود. البته مفهوم تفاخر در هر جامعه‌ای به حسب آن ضیق  و وسع افراد سیال است. ولی اصل مطلب در جای خود بقی است. اتفاقاً این اشکال ماست به وضع حکومت فعلی که اصلاً چرا در مهندسی هیچ نظارتی نیست. یک کسی پول دارد، وسط شهر قصر می‌سازد. این چهقدر جلوه می‌کند. اصلاً مسیر انسان شدن دیگران را می‌بندد و تبدیل میشود به آمال و آرزوی دیگران و خود شخص هم گرفتار تکبر می‌گردد.

آیا شما هرگونه تسلط شخص بر اموال خود را نفی می‌کنید؟ طبق فرمایش شما حدود آزادی افراد در استفاده از اموال خود کجاست؟

من نگفتم انسان در اموال خود تسلط ندارد. اصلاً دین برای چه آمده است؟ مگر دین برای همین نیست که حدود زندگی‌مان را معین کند. اگر ما را رها کنند تا هر چیزی را که دستمان میرسد بخوریم، تا وقتی که از علایم بیّنِ ضرر چیزی نبینیم، اجتناب نمیکنیم.

حضرت امیر فرمودند مردم نمی‌توانستند با عقل‌های خودشان بفهمند چه چیزهایی ضرر دارد و چه چزهایی ضرر ندارد، دین آمد و کمکشان کرد. ما به صورت طبیعی دوست داریم تصرفاتی داشته باشیم. ما فکر میکنیم هرجا که شارع جلوی تصرفی را از ما گرفته است، قطعاً منافعی در آنجا وجود داشته است. شارع می‌گوید ماهیای که پولک ندارد نخور. پرنده می‌خواهم بخورم، می‌گوید اگر پنجهاش اینگونه بود استفاده نکن. بنابراین من سیر طبیعی اولیه‌ام را دارم. جاهایی که باید حد بخورد، شارع گفته تجمل نکن و اسراف نکن. دو سه تا قید زده و برای بقیه‌اش من آزادم.

آیا پرهیز از زندگی تجملگرایانه، علی‌رغم تمکن مالی، منجر به ترویج نوعی ریاکاری و نفاق در جامعه‌ی مسلمین نمی‌گردد؟ مانند همانجا که فرمودید از نظر شما سوار شدن بر اتومبیل گران‌قیمت حرام است. آیا اینگونه رفتارها ما را به سمت نوعی از تزویر نمی‌کشاند؟

اصلاً تعریف نفاق این نیست. ما نمی‌گوییم شخص وقتی ثروت هم دارد مثل کسی که فقیر است زندگی کند. اصلاً خود دین این را نمی‌پسندد. ما روایت داریم که امام صادق فرمودند: وقتی خدا روزی و وسعت داد، دوست دارد آن را در زندگی‌تان ببیند. راوی می‌گوید چگونه؟ مثلاً فرض کنید دیوار از کاه‌گل بود. می‌گوید حالا که وسعت داده دیوار را سفید کن. منِ طلبه ممکن است خودرویی سوار شوم. کسی که پول بیشتری دارد خودروی راحت‌تری سوار می‌شود. ما ملاک را بر روحیه‌ی تجمل می‌بریم. چون روحیه‌ی تجمل، توحید را ذبح می‌کند، یعنی شخص دیگر برای خدا بندگی نمی‌کند.

نظر فقهی بنده این است که رسیدگی فقرا بر اغنیا واجب است نه مستحب. اصلاً ما در این باره آیه داریم: و فی اموالهم حق المعلوم للسائل و المحروم حق المعلوم. امام می‌فرماید: این غیر از خمس و زکات است. روایت داریم اگر در شهری یک نفر گرسنه بخوابد، همه‌ی اهل آن شهر ملعونند!

این ملاکی که فرمودید آیا به اصطلاح خودتان یک ملاک سیال نیست که در واقع ملاک نامعلومی است؟ چرا که برداشت هر انسانی از روحیه‌ی تجمل‌گرایی، خاص خود اوست. ممکن است رفتاری از دید شما تجمل باشد اما از دید دیگری چنین نباشد. از این دست مفاهیم در فقه زیاد به کار می‌بریم مانند شأنیت یا حتی عرف.

این را می‌شود به عنوان یک موضوع مستقل در موردش بحث کرد که عرف یعنی چه؟ ولی اجمالش این است که در عناوین مرتبط با شرع، عرف متشرعین ملاک است نه عرف آدم‌های لاقید. مثلاً می‌گوید اگر حرجی شد می‌توانی روزه را بخوری. چه کسی این را می‌گوید؟ آدم‌هایی که متوجه اهمیت روزه هستند؟ یا نه پزشکی که اصلاً خودش روزه نمی‌گیرد و اعتقادی هم به روزه ندارد؟ آن خیلی راحت می‌گوید روزه‌‌ات را بخور. ولی پزشکی که متوجه این هست که روزه چهقدر در قرآن تجلیل شده است، ملاکش فرق می‌کند و به راحتی نمی‌گوید روزه‌ات را بخور.

چه کسی گفته این آدم می‌تواند در ملک خودش تصرف بکند؟ در جامعه این همه فقیر هست. حال، نظر فقهی بنده این است که رسیدگی فقرا بر اغنیا واجب است نه مستحب. اصلاً ما در این باره آیه داریم: و فی اموالهم حق المعلوم للسائل و المحروم حق المعلوم. امام می‌فرماید: این غیر از خمس و زکات است. روایت داریم اگر در شهری یک نفر گرسنه بخوابد، همه‌ی اهل آن شهر ملعونند! این را در مورد همسایه نیز داریم. فرض کنید خدا پدری است که بچه‌هایش را دوست دارد. حال بچه‌ای که ملک پدر دست اوست می‌خورد و آن یکی گرسنه‌ است. اینجا پدر چه می‌کند؟ می‌گوید زمانی که حالت خوب است به برادرت هم کمک کن. می‌گوید ملک من است به برادرت هم باید بدهی، او هم فرزند من است.

نسبت خدا که خیلی قوی‌تر از اینهاست. خدا بندگانش را دوست دارد و می‌خواهد همه‌ی آنها را  تربیت کند. این زمین هم مال خود اوست: جعل لکم ما فی الارض جمیعاً، ولی جعل لکم برای همه‌تان. در روایت داریم شیعیان ما خیلی ثروتمند نمی‌شوند. ما یک فقه حداقلی درست کرده‌ایم. هر کسی که خمس و زکات خود را پرداخت کرد، دیگر به او می‌گوییم راحت باش. اگر فقیری هم بود مستحب است کمکش کنید. ولی نگاه آیات و روایات ما اصلاً بدین شکل نیست. آنجا منشأ این سؤالات پیش می‌آید و الا واقعاً ادله‌ی ما این نیست.

با توجه به مواردی از زندگی اهل بیت علیهم‌السلام، مانند علاقه‌ی پیامبر اکرم به گوشت کتف (که از گوشت‌های گران‌قیمت است)، اطعام‌های فراوان امام حسین، انگشتر قیمتی ایشان در حادثه‌ی عاشورا، علاقه‌ی امام صادق به خوردن فالوده با زعفران و مانند آن، نباید در معنای تجمل و زهد تجدید نظر کرد و مفهوم فعلی آن را نادرست انگاشت؟

این تجدیدنظر نمی‌خواهد. زهد معنای مشخص خود را دارد. زهد یعنی این‌که انسان از حرام الهی چشم بپوشد. روایت هم دقیقاً همینگونه معنا کرده است. انسان نباید طمعش در نعمت‌های خدا به قدری باشد که وقتی امر و نهی الهی پیش آمد، نتواند از آنها بگذرد. ما حتی نسبت به جان خودمان هم همین مقدار زهد را باید داشته باشیم. نسبت به خودمان. ممکن است فردا جنگی پیش آید. به خودت نباید آنقدر تعلق داشته باشی که اگر پای عاشورا پیش آمد، نتوانی از جانت بگذری. این مفهوم زهد است.

برای همین است که می‌گوییم یک جاهایی باورع‌ترین و زاهدترین مردم کسی است که گناه نکند. یعنی از اول هم کسی زهد را به این معنا نگرفته بود که شما فالوده نخورید. اینها تفسیر غلط از زهد است. در مورد دین هم همین است. خدای متعال می‌فرماید بخورید، بیاشامید، ولی اسراف نکنید. بحث تعلّق و دلبستگی و سدّ سبیل‌الله شدن و اینهاست، وگرنه به حسب اولیه اینها منافات با زهد ندارد. این پایه‌ی زهد است که معمولاً عوام در همین سطح هستند. پس کسی که پول دارد عیب ندارد بیشتر بخورد، بهتر بخورد، بهتر بپوشد. اصلاً هیچ انتظاری نیست که حتماً او کم مصرف کند. البته توجه داشته باشید که این نکات در سطح اول و  واجباتش است که می‌گویم.

انگشتریک وقت هم هست که مفهوم زهد برای این است که بالأخره در حد و سطح خودش اسراف نکند و وارد حوزه‌ی حریم الهی نشود. البته زهد سطوحی دارد. مثلاً زهدی که حضرت امیر داشت و حضرات معصومین داشتند خیلی بیشتر از این بود. کمتر از آن که می‌شد می‌خوردند. خیلی وقت‌ها حتی جنس غذایی که می‌خوردند در آن سطح نبود. دقت کنید در روایات ما این نیست که پیامبر زیاد گوشت کتف می‌خوردند. این است که دوست داشتند. برعکسش را هم داریم. یک وقت چیزی شبیه شکلات نزد پیامبر آوردند. پیامبر مقداری خوردند و دیگر نخوردند. پرسیدند چرا نخوردید یا رسول الله؟ گفتند چون نفسم خیلی دوست داشت نخواستم عادتش بدهم. آنچه مورد ابتلاست، همان مرتبه‌ی واجبش است که عرض کردم در روایات تصریح شده که معنای زهد این است. در مراحل بالاترش هم که معمولاً مورد ابتلا نیست و اگر کسی می‌خواهد سیر بیشتری بکند باید زحمت بیشتری به خودش بدهد. مثلاً یک سرمایه‌دار می‌خواهد عرفانی زندگی کند و رکن معنوی خیلی قوی داشته باشد. طبعاً باید ساده‌تر بپوشد، باید بیشتر به مردم انفاق کند و باید سطح زندگی‌اش از مردم عادی خیلی فاصله نگیرد، چون خودش این را انتخاب کرده، واجب نیست.

به نظر شما برای اینکه از جهت فقه حکومتی راهکاری را در مسیر اصلاح الگویی مصرف ارائه کنیم چه باید کرد؟

انسان موجودی مختار آفریده شده است. موجود مختار را نباید با اکراه و توپ و تشر پیش برد. موجود مختار، باید با انتخاب خودش حرکت کند. باید ساز و کارتان فرهنگ‌سازی باشد. فرض کنید ضعف نفسی در جامعه‌ی ما هست که می‌خواهد این ضعف نفس را به جای این‌که با کار کردن درست کند با تجمل درست کند.

حکومت همیشه باید قوه‌ی قهریه داشته باشد. اصلاً قوه‌ی قهریه و جبرآلود بودن، حرف خود غربی‌ها هم هست. جبرآلود بودن حکومت، تضمین پیشرفت است. اصلاً در بحث حجاب اشکال ندارد ما برخوردهای بعضاً امنیتی هم بکنیم. ولی این آخرین راه حل است. ولی تفکر اولیه‌ی ما این باشد که مشکل را درست بشناسیم.

 یعنی فرهنگ‌سازی، جزئی از مسیر فقهی ماست؟

بله، دقیقاً همینگونه است. بر حاکم و حکومت اسلامی، فرهنگ‌سازی کردن واجب است. همچنین بر من طلبه نیز واجب است. اصلاً کار انبیا غیر از فرهنگ‌سازی نبوده است. انبیا که ابتدا شمشیر برنمی‌داشتند. فرهنگ یعنی همه چیز. نرمافزار تمدن، فرهنگ است. ما اول باید فرهنگ‌سازی و ریشه‌یابی کنیم. ملت ما، ملت تحقیر شده‌ای است. ۲۰۰ سال به واسطه‌ی این پادشاهان بیعرضه‌ی قجری و بعد هم پهلوی، هم تو سری خوردند و هم ذلیل شدند. روس‌ها نصف کشور ما را ذلیل کردند و نصف دیگر را هم انگلیسی‌ها. مدام تو سری خوردیم، مدام حقیر شدیم، مدام خوار شدیم. از طرفی ملت ما کمال‌گراست. یعنی زود می‌خواهد برسد. این جزو روان‌شناسی و هویت ملت ماست. این ملت می‌خواهد به سرعت مثل اروپایی‌ها شود. بهجای این‌که به کار کردن رو بیاورد، می‌خواهد لباس آنها را بپوشد؛ این می‌شود تجمل. ما اینها را باید بشناسیم و به ملتمان تفهیم کنیم که شما حتی اگر مثلاً به فکر دنیایت هم بودی، باید بیشتر کار کنی. فرهنگ کار در جامعه‌ات را توسعه بدهی. اینها نیاز به کار فرهنگی دارد. در جامعه میبینیم طرف حاضر است سال‌ها قسط بدهد ولی عروسی دخترش کذایی برگزار شود، که دلیلش عقده‌ی حقارت است.

بر حاکم و حکومت اسلامی، فرهنگ‌سازی کردن واجب است. همچنین بر من طلبه نیز واجب است. اصلاً کار انبیا غیر از فرهنگ‌سازی نبوده است.

حکومت همیشه باید قوه‌ی قهریه داشته باشد. اصلاً قوه‌ی قهریه و جبرآلود بودن، حرف خود غربی‌ها هم هست. جبرآلود بودن حکومت، تضمین پیشرفت است. اصلاً در بحث حجاب اشکال ندارد ما برخوردهای بعضاً امنیتی هم بکنیم. ولی این آخرین راه حل است. ولی تفکر اولیه‌ی ما این باشد که مشکل را درست بشناسیم.

این که چرا مردم ما اینقدر یکباره می‌روند به سمت جراحی پلاستیک و ما در دنیا رکورددار هستیم، طبیعی نیست. باید این را ریشه‌یابی کرد. چرا مردم ما یکباره اینقدر به سمت وسایل آرایشی می‌روند؟ مردم ما با جیب خالی اصرار دارند یک ساختمان شیک با نمای کذایی درست کنند. اینها بیماری است که باید درمان شود. البته حکومت، با قدرت می‌تواند، به عنوان راهکار دوم به این قضیه کمک بکند.

مثلاً اگر حاکمیت می‌خواهد جلوی اسراف را بگیرد، آن وقت ما طبق آن تفکر نباید اجازه بدهیم ماشین‌های گران قیمت وارد کشورمان شود. یا باید محدودیت‌های بیشتری برایش درست کنیم. از خودروهای با کیفیت که آلاینده نیستند و امثال اینها ولی ارزان‌قیمت هستند، حمایت کنیم. اگر می‌خواهید پوشش مردم درست بشود، هم فرهنگ‌سازی لازم دارید، هم قدرت به شما اجازه می‌دهد جلوی واردات پوشاک غیر اسلامی را بگیرید. من اعتقاد دارم مردم ما به شدت متأثر از کارهای فرهنگی هستند. اگر ما یک تومان در کار فرهنگی هزینه کنیم، ۱۰۰ تومان برداشت می‌کنیم. مردم اگر حق را ببینند و با روش درست با آنها صحبت بشود، همراهی می‌کنند ولی در کنار آن، ضروری است که از قوه‌ی قهریه هم بهره برد.

یک دیدگاه

  1. بسیار عالی بود. ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics
Clicky