شبکه اجتهاد: «نصّ و تفسیر»[۱] کتاب پر اشتباهی است. آنقدر پر اشتباه که گویا خود مترجم راضی به انتشار این ترجمه نشده، الا به ضمیمۀ نقدی مفصل در انتهای کتاب. کتاب عهدهدار گزارش زندگانی امام صادق(ع) و ایضاح امتیازات مکتب فقهی ایشان است؛ موضوعی که مقالات و کتابهای پرشماری تا کنون برایش نوشته شده است. با وجود سرراستی موضوع کتاب، این کتاب نوشتۀ پراشتباهی است و این عجیب است؛ البته نه برای کسانی که حسین مدرسی طباطبائی(مؤلف اثر) را میشناسند.
کتاب «نصّ و تفسیر»(Text and Iterpretation) با زیرعنوان «مکتب فقهی امام صادق» (که البته ترجمۀ دقیق زیرعنوان نسخۀ انگلیسیاش میشود: امام جعفر صادق و تأثیر او در حقوق اسلامی) در سال ۱۳۹۷ به عنوان کتابی از مجموعهکُتُب «پدران حقوق جهان» به مدرسی پیشنهاد شده و در سال ۱۴۰۱ از سوی انتشارات دانشگاههاروارد منتشر شده است. مدرسی کتاب را در چهار فصل نوشته است: دو فصل آن بهطور کامل؛ نقل سلسلهوار متن اصلی و ترجمۀ احادیث حضرت صادق(ع) است. از مجموع ۳۲۵ صفحۀ کتاب، چیزی در حدود ۲۱۵ صفحۀ آن نقل عین عبارات احادیث و ترجمۀ آنهاست؛ عمدۀ احادیث هم بهطور کامل نقل شده است، ولو که حجم آنها بیش از یک صفحه بوده باشد. این کار نامرسوم، به کتاب ظاهر یک کتاب «حدیثی» را داده است و برای خواننده حسّ ارتباط مستقیم با متن فقه جعفری را ایجاد میکند. مدرسی در این دویست صفحه نوعی جزوۀ فقه مأثور دستوپا کرده است. اما یکسوم ابتدایی کتاب عهدهدار چیست؟ عهدهدار توضیح شخصیت امام صادق(ع) و کلیات فقه ایشان از حیث روشی و مضمونی. آنچه در دو فصل نخست میآید، قرار است پایۀ دریافتهای خواننده از فصول سوم و چهارم باشد. بنابراین بر همین دو فصل متمرکز میشویم؛
فروکاست امام معصوم به “شخصی در تاریخ”
خوانندۀ ایرانی(که غالباً باید شیعۀ دوازده امامی باشد) در همان ابتدا شگفتزده میشود؛ وقتی با این جملۀ آغازین مواجه میشود: «اثر حاضر میکوشد ماهیت و ویژگیهای اصلی مکتب حقوقی امام جعفر صادق، عالم دینی برجسته و فقیه سرآمد مدینه در نیمۀ نخست قرن دوم هجری را معرفی کند»[۲]. «عالم دینی»؟ «فقیه سرآمد مدینه»؟
امام صادق(ع) در عرف شیعه «امام» است؛ او نزد ما ولیّ در همۀ مراتب تشریع و عوالم تکوین است و مقیم مقام شفاعت کبری است. او عالم نیست چنانکه یک عالم دین عالم است؛ بلکه اصلاً علم، از او میجوشد و فقیه نیست چنانکه معمولاً یک فقیه را فقیه مینامیم؛ بلکه فقه از بیان و بنان او است که قبلاً بالیدن گرفته و هنوز هم به شفاعت اوست که میبالد. خلاصه آنکه؛ در عرف ما امام صادق(ع) «امام» است و نه «عالمِ دین» و «فقیه سرآمد مدینه»؛ اما مدرسی به صراحت مقام قدسی امام را با چنین تعابیری تقلیل میدهد. در گزارش و فهم و تحلیل شخصیت امام نیز مدرسی متأثر از همین فهم است. فهمی که تمایزی آشکار و تعارضی اساسی با مرویات و عقاید اسلامی ما دارد.
ظهور دیگر این رأی مدرسی، جایی است که اعمال و رفتار امام را بهجای آنکه به «حق» نسبت بدهد، به «شخصیت روانی» امام نسبت میدهد. در عرف تشیع امامی، امامت عجین با مقام «عصمت» است و از این رو در خصوص معصومین(ع) و تفاوتهای تصمیماتشان در ظروف مختلف جغرافیایی و تاریخی، نمیتوان قائل به «سلیقه» یا «ویژگی روانی خاص» برای آنان شد. به همین سبب با وجود آنکه ما در تاریخ خود با دوازده امام _ با اسامی و سرگذشتهای مختلف _ مواجهیم، در حقیقت گویی با یک انسان معصوم واحد مواجه هستیم؛ ظهور تئوری تحلیلی «انسان ۲۵۰ ساله» نیز در همین بستر با عطف توجه به همین اصل روشن و سادۀ عقیدتی(عصمت امام) بود که ممکن و ظاهر شد.[۳] اما مدرسی به وضوح چندان باورمند به این اصل نیست. برای همین پیکرۀ واحد تاریخ امامت، در نظر او بدل به صرف یک بازه زمانی میشود که دوازده نفر، با ویژگیهای شخصیتی گاهی مشابه و گاهی مختلف در آن حاضر شده بودند. برای همین در تحلیل رفتار و سیرۀ امامان، نمیکوشد تا حکمت رفتار امام را بفهمد و حق بودن آن رفتار را نمایان کند، بلکه عموماً آن را به ویژگیهای شخصیتی امام اسناد میدهد؛ در واقع امام را _ معاذالله _ به “ابژۀ بررسی نحوی روانشناسی” تقلیل میدهد؛ مثلاً در همان فصل یکم دربارۀ امام باقر(ع) اینطور نوشته است: «از نظر شخصیت، امام باقر صلحطلب بود و از خشونت امتناع میکرد»[۴]. چند صفحه جلوتر دربارۀ امام صادق(ع) همین لحن را شاهدیم: «در مسائل سیاسی، امام صادق بسیار شبیه پدرش بود: گریزان از مشارکت، مسالمتجو، و مخالف خشونت»[۵]. ادامۀ این سطور هم جالب است: «اظهار نظر امام دربارۀ روایتی از پیامبر که هرکس در حال دفاع از اموال خود کشته شود شهید است؛ رویکرد مسالمتآمیز او را به خوبی نشان میدهد. امام صادق با نقل این سخن پیامبر اظهار داشت: «اما اگر من در آن موقعیت بودم، دزد را رها میکردم و با او درگیر نمیشدم.» امام از هرکسی که به خشونت متوسل میشد برائت میجست.» و در توضیح این ادعا استناد او به سیرۀ امام(ع) در مواجهه با قیام محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه است، که امام فرمود: «اسکنوا ما سکنت السماء و الارض» یعنی «آرام بمانید مادامی که آسمان و زمین آرام است»[۶].
اما اصل ماجرا چیست؟ ماجرا از این قرار است که در سال ۱۴۵ هجری قمری نفس زکیه قیام کرد و واضح بود که این قیام، قیام باطلی است؛ بنا نبود طاغوت به زیر کشیده شود و ولایت حق حاکم شود؛ بلکه سمتوسو، حاکمکردن طاغوت دیگری بود. واضح است که امام چنین قیامی را مشروع نداند و با آن همراهی نکند و یارانش را هم از مشارکت در این قیام بازبدارد[۷]. لذا دستور فرمود که شیعیان آرام بگیرند و در این قیام مشارکت نکنند. اما اینجا مدرسی این بیان امام را که در یک فضای سیاسی-اجتماعی خاص صادر شده است، حمل بر یک “خصلت روانشناسانه” و یک مؤلفۀ شخصیتی کرده است؛ «مسالمتجو، گریزان از مشارکت سیاسی»!
بهکاربستن چنین اوصافی اساساً با ادب فهم سیرۀ امام فاصله دارد؛ چرا که ما اعمال را به دو دستۀ «مسالمتجویانه-خشونتطلبانه» تقسیم نمیکنیم. اعمال در یک تقسیم کلی به دو دستۀ «درست – نادرست» تقسیم میشوند و موضع امام(ع) نظیر همۀ ائمه هدی(ع) همواره این بوده است که اگر عمل درست، قتال و جنگ را ایجاب میکند پس قتال و جنگ، و اگر سلم و سکون را اقتضا میکند پس سلم و سکون. احادیث متعددی که از امام صادق(ع) در کتب الجهاد روایت شده است، دال بر این است که اتفاقاً حضرت نظیر همۀ ائمه(ع) به جهاد و قتال هم معقتد بودند؛ اما با شروط و تمهیداتش، نه بدون آنها[۸]. البته مدرسی به اعتقاد امام به جهاد اشارتی دارد؛ یعنی الحمدلله امام صادقِ کتاب نص و تفسیر، نقص عقیدتی ندارد و به جهاد قائل است؛ اما این مطلب در حد اشارتی باقی میماند و برای مدرسی به هیچوجه قول به جهاد در قدوقوارۀ آنکه بدل به یکی از “ویژگیهای شخصیتی” امام صادق بشود نبوده است![۹]
امام؛ فقیهی محترم که پاسخ برخی مسائل را نمیداند
امام صادقِ کتاب نص و تفسیر امامی است که حتی پاسخ برخی مسائل فقهی را هم نمیداند. مدرسی طباطبائی بدون آنکه ذرهای تردید در بیانش داشته باشد این «نادانی امام» را مفروض میگیرد و آن را بدل به مایهای برای ستایش امام میکند. مینویسد: «اگر امام جواب مشخصی برای سؤالی نداشت این را صراحتاً به مخاطب خود میگفت»[۱۰] بعد از این ادّعای عجیب که مسبوق به پذیرش _ العیاذ بالله _ جهل امام نسبت به مسائل فقهی است، مدرسی دو روایت که در آنها تعابیر «لا أعلم فیه شیئاً» و «لا أعلم له شیئاً موقتاً» آمده را عیناً نقل میکند؛ بدون آنکه در فهم عبارات امام، احتمالی جز «نادانی امام» بدهد.
روح پژوهش مدرسی طباطبائی؛ تلاش برای ساخت کلامی-تاریخی تشیّع تجدّدی
شگفتیهای این کتاب تمامی ندارد و آنقدر زیاد است که یکی از مترجمین کتاب(سیدمحمدکاظم مددی) خود نقدی چهل صفحهای بر این کتاب نوشته و آن را به ضمیمۀ کتاب منتشر کرده است. ما در آنچه پیش از این آمد تلاش کردیم نشان دهیم که اشکالات کتاب تا سرحدّ تحریف مقامات امام معصوم نیز رسیده است. اگر بنا باشد اشکالاتی از جنس «تحریف به حذف در نقل قولها، اشتباه در فهم و ترجمۀ عبارات احادیث، ارجاعات نادرست و بیربط به آنچه که در متن ادعا شده، عدم تطبیق آدرسها با متن مورد ارجاع و … » را ذکر کنیم؛ میباید نظیر مترجم اثر، نقدی چند ده صفحهای بنویسیم که الحمدلله مترجم محترم حقّ این مطلب را ادا کرده است. اما حالا پرسش ما چیست؟ سؤال اینجاست که چه رویکردی مدرسی را به این اشتباهات انداخته است؟
مترجم کتاب در اوایل نقد خود نوشته است: «نخستین مشکل، شیوۀ نویسنده در مواجهه با منابع و مستندات است که شاید بتوان آن را به اختصار تقدم تئوری بر تاریخ خواند. مؤلف … با مفروضگرفتن تئوریهای از پیش اثباتشدۀ خود، مستندات تاریخی را قالب میزند یا خیلی ساده، نامعتبر میشمرد»[۱۱]. مددی به خوبی طی چند صفحه توضیح میدهد که مدرسی شیوۀ معلوم پژوهش تاریخی را کنار میگذارد، شیوۀ سنتی حدیثپژوهان شیعه را هم کنار میگذارد، اما هیچجا توضیح نمیدهد که با چه ملاکی مشغول کاربست اسناد و مدارک تاریخی است. مدرسی در یک کلام ملاک پذیرش و عدم پذیرش روایات و گزارشهای تاریخی را یک مقولۀ کلی و از پیش نامعلوم معرفی میکند: «با زبان و شخصیت امام صادق سازگاری داشته باشد» و به قول مددی «این معیار اساساً غیرقابل ارزیابی و تماماً مبتنی بر مصادره به مطلوب است»[۱۲]. یعنی مدرسی پیش از آنکه سکوت کند و گوش باز کند تا بشنود که گزارشهای تاریخی چه امام صادقی را عرضه کردهاند، خود از پیش خود دربارۀ اینکه «امام صادق چیست؟» تصمیم گرفته و حالا صرفاً گزارشهایی را که مؤید این امام صادق مطلوبش هستند را نقل میکند و به کار میبندد، و دیگر گزارشها را با اتهام جعلیبودن کنار میگذارد و یا اصلاً مسکوتشان میگذارد.
گزارش آقای مددی گزارش دقیقی است و مدرسی دقیقاً همین کار را میکند. اما ریشۀ آن در «مصادره به مطلوب» نیست. من نام شیوۀ پژوهش مدرسی را «مصادره به تصمیم» میگذارم. مدرسی دربارۀ آنکه چه تصویری باید از تشیع بسازد، تصمیمش را گرفته است؛ و این تصمیم همان چیزی است که او تلویحاً روزگاری در خصوص کتاب مناقشه برانگیز دیگرش یعنی کتاب «مکتب در فرایند تکامل» بدان تصریح کرد.
کتاب «مکتب در فرایند تکامل» که نخستینبار نسخۀ انگلیسیاش را انتشارات داورین (ذیل مؤسسۀ مطالعات پیشرفته پرینستون) منتشر کرد، تاریخ مطالعات شیعی را به قبل و بعد از خودش تقسیم نمود. مدرسی در فصل دوم این کتاب تحت عنوان «غلو، تقصیر و راه میانه» عملاً عمدۀ عقاید امروزین شیعیان امامی نظیر ولایت بر تشریع و تکوین را در عداد عقاید مفوضه و غالیان قرار داده بود و بسیاری از اصحاب کثیر الروایه صادقین(ع) – نظیر مفضل بن عمر جعفی، محمد بن سنان زاهری – را جزء غالیان شمرده بود. در نظر مدرسی در عرض این غالیان، شیعیانی هم بودند که “معتدل” بودند؛ یعنی معصومین را نه واجد این صفات «فرابشری»[۱۳]، بلکه صرفاً «دانشمندانی پرهیزگار»[۱۴] بودهاند. این تعبیر برگردان فارسی عبارت «علماءٌ ابرارٌ اتقیاء» است؛ عبارتی که عبدالله بن ابییعفور صحابی خاص امام صادق(ع) در مقام جدل با معلی بن خنیس به زبان میآورد. تمام استناد مدرسی طباطبائی در صورتبندی تئوری «علمای ابرار» همین یک گزارش است که در رجال کشّی آمده است. ماجرا از این قرار است که معلی بن خنیس ادعا میکند که «اوصیاء نبی هستند». عبدالله بن ابییعفور بیان میدارد که «نه! بلکه آنان علماءٌ ابرارٌ اتقیاءٌ». مدرسی از آنجا که نمیخواهد معنای علم در روایات شیعی را منعکس کند، علمای ابرار را به «دانشمندان خوب و پرهیزگار» ترجمه میکند و در ادامه عبدالله بن ابییعفور را به عنوان آن شیعۀ راستین که اصلاً و ابداً امامان را با صفات فرابشری و غیرطبیعی[۱۵] معرفی نمیکند به مخاطب میشناساند[۱۶]؛ حال آنکه عبدالله بن ابییعفور خود قائل به قول مدرسی طباطبائی نبوده است. مروری بر احادیثی که او نقل کرده گویای این مطلب است؛ بن ابییعفور یکی از راویان روایات «محدَّث»بودن معصومین است؛ محدثبودن یعنی واجد الهام الهی و غیبی بودن[۱۷]. هماو راوی روایتی است در باب شفابخشی تربت سیدالشهدا(ع)[۱۸]. هماو راوی روایتی است که در آن خداوند در هیئت حسین(ع) بر رسول خدا(ص) جلوه میفرماید و بسیار دیگری از روایات[۱۹]. همچنین اگر مروری بر کتاب الحجه کافی داشته باشیم بر ما واضح میشود که این علم امام(ع) که امام عالم به آن است، علم الهی است. از حدود ۱۵۰ باب کتاب الحجه کافی، قریب به ۱۲۵ باب آن دربارۀ «علم امام» است؛ در همۀ این ابواب واضح است که آن علم، علمِ «ما کان و مایکون» است و «علم قدر» است و … . بنابراین منظور ابن ابییعفور از «عالم» نمیتوانسته است همان دانشمند عرفی باشد. امام «عالم برّ تقی» است اما جنس علمش چنین علمی است. اما مدرسی عمداً این مطلب را ناگفته میگذارد.
پس از انتشار تئوری علمای ابرار جامعه شیعیان و شیعه پژوهان واکنشهای مختلفی نسبت به این ادعا نشان دادند؛ در حوزۀ علمیه آثار متعددی در ردّ این کتاب توسط فضلای حوزه نوشته شد و هنوز هم ردیههایی بر این نظر نوشته میشود(آخرین آن، کتاب مقامات امامان اثر مصطفی سلیمانیان بود که در سال ۱۳۹۸ منتشر شد). در آکادمیهای شیعهپژوهی نیز دو پژوهش مهم در برابر این طرح قد علم کرد؛ یکی پژوهش گستردۀ دکتر امیرمعزی[۲۰] در سوربون بود که دقیقاً در برابر طرح مدرسی است و میکوشد نشان دهد که چگونه تشیع نخستین _ مشخصاً پیش از شیخ مفید _ امام را قلب عالم و باطن عالم میدانست و این عقلانیت خاص معتزلی بود که در عصر مکتب بغداد با حضور هژمونیک خود رفته رفته عقاید باطنی شیعه را حدّ زد و مقید کرد. دیگر پژوهش جدی آکادمیک که در برابر کار مدرسی قد علم کرد، پژوهش گستردۀ دکتر محمدهادی گرامی است؛ او خصوصاً در کتاب «نخستین مناسبات فکری تشیع»[۲۱] نشان داده است آن عقایدی که مدرسی به غالیان نسبت میدهد، توسط عمدۀ مشایخ شیعه پذیرفته شده بوده است و اتفاقاً عقاید خطابی چیز دیگری بوده و کار طباطبائی هم به لحاظ تاریخی غلط است و هم به جهت مفهومشناسی غلو، موفق نشده است میان شیعیان و غالیان مرزگذاری دقیقی داشته باشد. بهنظر میرسد تمامی این پژوهشها _ علی رغم فوایدشان _ نسبت به یک چیز غافل بودهاند؛ تصمیم و انگیزۀ مدرسی!
مدرسی در مقدمۀ خود بر ویراست دوم نسخۀ فارسی کتاب «مکتب در فرایند تکامل» توضیح میدهد که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، «نیروهای اهریمنی جهانی و منطقهای… همۀ مصالح خود را ناگهان در خطر دیدند» و بنابراین شروع به تخریب انقلاب در داخل و تخریب چهرۀ انقلاب در خارج کردند. «زمینههای تاریخی عموماً و دشمنی کینهتوزانۀ نحلهای خاص در جهان اسلام خصوصاً» سرمایۀ اصلی اهمرینان برای تخریب چهرۀ اسلام و انقلاب بود. در ادامه توضیح میدهد که محور اصلی این کار «زشتنمایی چهرۀ تشیع و پیروان آن» بوده است. او چنین ادامه میدهد: «دیگرانی هم بودند که در لباس دفاع از تشیع، تا آنجا که توانستند به زشتنمایی چهرۀ تشیع مدد رسانیدند، خواه از راه احیاء افکار غالیانه و خرافی از بقایا و رسوبات عقاید فرقههای منحرف قدیم که خود را به جامعۀ شیعی میبستند و خواه در کسوت تجدید برخی سنن و رسوم عامیانه و جاهلانه که مدتها به برکت مبارزات و مجاهدات سلف صالح و بزرگان شریعت، متروک و مهجور بود و با ترویج و تأکید بر اقوال و اعمال تفرقهانگیز و دشمنتراش»[۲۲]. از همین عبارات واضح میشود که انگیزۀ اصلی مدرسی از پژوهش نه جستن حقیقت تشیع بلکه «مدیریت تصویر تشیع» است.
او میخواهد در برابر تصویری که دشمنان از تشیع ساختهاند بایستد؛ مهمترین عنصر این تصویر «باطنی بودن تشیع» است. توضیحات او در ادامه این انگیزۀ مدرسی را شفافتر میکند: «در سالهای دهۀ شصت، سیل تهاجمی و تبلیغی علیه تشیع که گاه در شکل بحثها و نقدهای تحقیقی عرضه میشد، همین تفسیر را با حداکثر استفاده از مواد قابل استناد برای این مدعا در متون قدیم، مطرح و تشیع را عمدتاً به عنوان گرایشی باطنی و بیرون از چهارچوب شناختهشدۀ اسلام معرفی میکرد. این تفسیر به مرور به نگرش مجامع آکادمیک غرب نیز اثر نهاده و چهرۀ جدیدی که ثمرۀ مشترک دشمنان و دوستان بود به تدریج جایگزین نسخهای میشد که در آن زمان برای چند دهه، از تشیع بهمثابه نهضت عقلگرا و فهم مترقی و روزآمد از سنت اسلامی در ذهنیت حوزههای علمی غرب جاافتاده بود.»[۲۳] بنابراین راه مبارزه با دشمنان در نظر مدرسی عبارت شد از “مبارزه با تصویر باطنی از تشیع”. دغدغۀ او این بوده است که تشیع به عنوان یک سنت «عقلانی» و «مترقی» فهم شود و معلوم نیست که از کجا او این «عقلانی» بودن یا «مترقی» بودن را متضاد با «باطنداری» تشیع فهمکرده است.
او در ادامه مینویسد: «فکر نگارش این رساله(یعنی کتاب مکتب در فرایند تکامل) در سالهای پایانی دهۀ شصت در چنین زمینهای به عنوان تلاشی در ارائۀ یک تحلیل قابل عرضهتر از مکتب تشیع در مجامع علمی شکل گرفت». عبارت «قابل عرضهتر» و «علمی» بسیار مهماند در این توضیح. او ناچار است به درک علمی خاصی که در آکادمیای غربی حاضر است تن دهد و کاری کند که تصویر تشیّع موافق با آن طرح «علمی» خاص افتد؛ تنها در این صورت است که این تصویر «قابل عرضهتر» خواهد شد. این مطلب را کمی جلوتر تصریح میکند: «(این اثر) به خاطر خاستگاه فرهنگی خود، ناچار بود که اصول موضوعه و ذهنیتها در حوزههای اسلامشناسی غربی را در نظر داشته باشد تا بتواند در آن مجامع، توفیق و قبول یافته و در تبیین “اسلامیت” سنت تشیع امامی اثرگذار باشد، و از سوی دیگر ناگزیر باید برخی از مفاهیم بحثانگیز را که ادبیات ضدشیعۀ زمان، قابل نقد یافته و مطرح مینمود مورد بررسی و ارزیابی قرار میداد.»[۲۴]. غرب از اسلام چه میفهمید؟ تصویر تشیع میباید نزدیک به آن میشد تا قابل فهم شود. دشمنان تشیع، تشیع را متهم به چه چیزی میکردند؟ میگفتند “شیعیان باطنیاند”. پس باید این تصویر مخدوش میشد. بنابراین در یک کلام جوهرۀ کار مدرسی یک کار تبلیغی است؛ و نه یک جستوجوی آزاد علمی در ساحت حقیقت.
مدرسی با طرح نظریۀ علمای ابرار _ که در کتاب قدیمش مطرح کرد و در کتاب جدیدش بر طبق آن شخصیتی ساختگی از امام صادق ارائه داد _ کوشیده است که تصویری «عقلانی» _ چنانکه عقلانی بودن در عرف غرب تعریف میشود _ و «مترقی» _ با آن تعریف از ترقی که در غرب مألوف است _ و «اسلامی» _ با آن تعریف که در نزد شرقشناسان غربی معروف است _ بهدست دهد. موضوع پژوهش او “تشیع” است و نتیجۀ پژوهش او “تصویر تشیع”؛ اما شاخصهایی که او بر موضوعش مقدم کرده است، نه خود ارزشهای تشیع، بلکه ارزشهای تجددی است؛ عقلانیت و ترقی. آنان که مذاق تجدد را میشناسند میدانند که عقلانیت و تجدد در غرب (چه در فرهنگ عمومی آن بهطور عام و چه در آکادمی آن بهطور خاص) همبسته است با «عرفیسازی» و نفی تقدس از امور. اگر قرار است تقریر «قابل عرضهتر»ی از تشیع ارائه شود، اول چیزی که باید «قابل عرضهتر» شود، جوهره و اساس تشیع است و آن امامت و ولایت است. میباید شئون مقدس و الهی امام نفی شود و از بیخ و بن اثبات شود که شیعیان اصلاً و ابداً قائل به چنین مقاماتی برای امامشان نیستند؛ نه تنها الآن، بلکه هیچگاه قائل به چنین چیزهایی نبودهاند و این شئون را طائفهای تندرو و افراطی ساخته و پرداختهاند. و الا امام صرفاً یک «دانشمند پرهیزگار» بوده است؛ ایشان البته فقیه محترمی بودهاند اما پاسخ برخی سوالات “فقهی” را هم نمیدانستهاند (و البته چقدر اخلاقمدار و روشنفکر بودهاند که این نادانی را صراحتاً ابراز میکردهاند)، چه رسد به اینکه بخواهند واجد علم الهی و وجوه “فرابشری” باشند. در مسائل سیاسی هم ایشان البته به عنوان یک فقیه عالم به علم حقوق طرفدار عدالت و مخالف ظلم بودند، اما در مجموع به جهت شخصیتی و رفتاری «مسالمتجو» و «ضد خشونت» بودهاند. بله! این آن امامی است که میتواند امامِ تشیعِ قابل عرضهتر به غرب باشد! یک امام صادق به راستی غربی و متجدد! اینگونه است که مدرسی طباطبائی به دنبال اصلاح تصویر غربیها از تشیع به وادی تغییر تصویر خود تشیع وارد میشود و برای اصلاح ظاهر، باطن تشیع را تحریف و نفی میکند. این پیامد تصمیم اوست؛ نه یک اشتباه روشی و یک سهو دانشپژوهانه! برای قد علم کردن در برابر مدرسی البته خوب است اشکالات روشی و محتوایی کار او را گوشزد و اصلاح کنیم؛ اما فساد این پژوهش در روش و محتوا نیست. مدرسی مادامی که حکومت ارزشهای تشیع را نپذیرفته باشد و اصل را ارزشهای تجددی بداند، تشیع را با همان شاخصها خواهد خواند؛ چرا که خواسته یا ناخواسته او تصویرگر تشیع تجددی است، نه پژوهندۀ تشیع اهلالبیت(ع).
نویسنده: سید حمیدرضا میررکنی بنادکی – سوره
——————————————————————————————
[۱] . از آنجایی که بیشترین ارجاع ما در این نوشته به دو کتاب از حسین مدرسی طباطبائی است؛ در مقام ارجاع از دو نام اختصاری استفاده میکنیم: نص = مدرسی طباطبائی، سیدحسین . نص . ترجمه: مددی الموسوی،سیدمحمدکاظم . کریمینیا، مرتضی . تهران: انتشارات کرگدن، چاپ اول . ۱۴۰۴ / مکتب = مکتب در فرایند تکامل . مدرسی طباطبائی، سیدحسین . ترجمه: ایزدپناه،هاشم. تهران : انتشارات کویر . چاپ اول . ۱۳۵۶
[۲] نص و تفسیر؛ صفحۀ ۱۷
[۳] . این عبارت و این شیوه دیدن تاریخ و سیره معصومین(ع) را اول بار رهبر انقلاب در سلسله دروسی پیش از انقلاب اسلامی ایران مطرح فرموده است و حالا هم در کتابهایی که عنوانشان همین «انسان ۲۵۰ ساله» است قابل پیگیری است.
[۴] نص و تفسیر؛ صفحۀ ۲۹
[۵] همان؛ صفحۀ ۴۵
[۶] همان؛ صفحۀ ۴۶
[۷] الکافی(دارالحدیث)؛ ج۱، صفحۀ ۵۹۸
[۸] الوافی؛ جلد ۸ ، صفحۀ ۲۳
[۹] نص و تفسیر؛ صفحۀ ۴۷
[۱۰] همان؛ صفحۀ ۵۸
[۱۱] همان؛ صفحۀ ۳۵۶
[۱۲] همان
[۱۳] مکتب در فرایند تکامل؛ صفحۀ ۶۲
[۱۴] همان؛ صفحۀ ۷۳
[۱۵] همان؛ صفحۀ ۶۶
[۱۶] همان؛ صفحۀ ۷۴
[۱۷] بصائرالدرجات؛ جلد۱، صفحۀ ۳۲۲
[۱۸] کامل الزیارات . ج۱، صفحۀ ۲۷۴
[۱۹] کاملالزیارات؛ ج۱ : صفحۀ ۶۷
[۲۰] . از آقای دکتر امیرمعزی نوشتههای متعددی در دست است. اما شاید برای آشنایی با پژوهش او کتاب راهنمای ربانی راهگشاتر باشد؛ امیرمعزی، محمدعلی . راهنمای ربانی در تشیع نخستین . ترجمه: الله دینی، نورالدین . تهران: کارنگ . چاپ نخست . ۱۳۹۸
[۲۱] . گرامی، محمدهادی . نخستین مناسبات فکری تشیع ؛ بازخوانی مفهوم غلو در اندیشه جریانهای متقدم امامی . تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق . چاپ اول . ۱۳۹۱
[۲۲] مکتب در فرایند تکامل؛ صفحۀ ۹
[۲۳] همان؛ صفحۀ ۱۱
[۲۴] همان؛ صفحۀ ۱۲
شبکه اجتهاد اجتهاد و اصول فقه, حکومت و قانون, اقتصاد و بازار, عبادات و مناسک, فرهنگ و ارتباطات, خانواده و سلامت