آنقدر حوزه در بحث روش شناسی ضعیف است که اگر کسی حرف شاذی بگوید، سریع به او اقبال میشود و او شاخص نوآوران حوزه میشود، حال آنکه صرف ارائه فتواهای شاذ ارزشی ندارد چون ممکن است اساساً برای برخی خروج از فقه را در پی داشته باشد.
شبکه اجتهاد: تقسیم دستاندرکاران فقهی یا اظهار نظرکنندگان در فقه، دو آگاهی را بهصورت پیشینی میطلبد: یکی آگاهی بیرونی نسبت به فقه و نقاط و گلوگاههای سختی که میتواند خاستگاه تحول در فقه باشد – که این نگاه در حوزه کم است، نگاه ما بیشتر درون فقهی است-؛ دوم آگاهی و اشراف بر آنچه که در حوزه میگذرد؛ یعنی مطالعه نسبت به کار فقهپژوهان.
اگر این دو آگاهی باشد، تازه نوبت به تحلیل میرسد که چه جریانهایی در حوزه وجود دارد. در زمان حضرت امام خمینی (ره) تقسیمی به لحاظ روش، شکل گرفت و طبق آن برخی دو جریان را در فقه به رسمیت شناختند یکی سنتیها و دیگری معتقدان به فقه پویا. جریان سومی که امام ایجاد کرد این بود که گروهی معتقد بودند که فقه سنتی ما که همان فقه جواهری است، پویا است. پس در حوزۀ فقهی، سه جریان وجود داشته است که قابل مطالعه و رصد است.
بعد از فوت امام صحت تقسیمبندی و زاویۀ دید ایشان به فقه به مرور آشکارتر شد و در واقع ۴ دسته به وجود آمد: یک دسته فقه مدرن است که فقه مورد نظر سروش است. فقه مدرن باور کسانی است که با نگاه خارج از فقه و عمدتاً با نگاه کلامی یا فلسفی، فقه را در یک وضعیت حداقلی قرار میدهند و بسیاری از مسائل جامعه، سیاست، فرهنگ، اقتصاد و دیگر مسائل اجتماعی را به نحو خروج تخصصی از دایره موضوع فقه خارج میکنند. در این نگاه دین به صورت حداقلی عرضه میشود. این گروه عملاً روشهای خاص و جدیدی را به فقه تزریق میکنند و بدین ترتیب بسیاری از مجموعۀ فقه فرو میریزد. دسته دوم فقه مورد نظر کدیور است. دسته سوم فقه پویای سنتی است که فقه مورد نظر امام است و دسته چهارم هم به شدت طرفدار فقه سنتی هستند. الآن هر کسی که حرف نویی میزند و دوست دارد از درون همین فقه برخیزد، نظرش را جزء فقه پویای سنتی میداند، بدون اینکه خود او اصلاً تعریفی و برنامهای برای روش پرداختن به فقه پویای سنتی داشته باشد؛ چرا که حوزه در روشهای منهجی بسیار ضعیف است.
نظریه تحول و تبدل موضوع
در جریان فقه سنتیِ پویا، امام فرمودند از چهارچوب فقه خارج نشویم چون باید حجت در دست ما باشد. مثلاً نظریه تحول و تبدل موضوع، ابداع امام نیست. این نظریه از زمان استرآبادی اخباری وجود داشته است، این موضوع بعدها در فضای فکری شیخ جعفر کاشف الغطاء اصولی مطرح شد و از آن پس وارد اصول میشود، اما پنهان میماند و فقط در بحث محدودی به نام استصحاب باقی میماند، هنر امام این بود که یک عنصر سنتی را یعنی عنصر موجودی را که از خارج نمیآید و در خود فقه هست میگیرد و در فضاهای اجتماعی از آن استفاده میکند.
امام این موضوع را اولاً از استصحاب خارج میکند؛ دوماً در تمام موضوعات اجتماعی این تبدل را امکان پذیر میکند و سوماً عامل تحول بخش به موضوع را نیز نظامهای اجتماعی میبیند.
پویایی که امام ایجاد میکند نه از خارج فقه بلکه از دل فقه است. این جریانی است که البته هنوز هم در حوزه پا نگرفته است. نگاههای برخی بزرگان حوزه نسبت به نگاه امام یک نگاه ابتدایی است. اصولاً تحولاتی که در حوزه رخ میدهد دیرهنگام بروز پیدا میکند. مثلاً آیتالله بروجردی تحولی در حوزه ایجاد کرد ولی هنوز این دیدگاه در حوزه نهادینه نشده است تا چه برسد به مرحوم امام.
جریان شاذگرا
این تقسیمات چهارگانه مربوط به روش بود؛ اما در ارتباط با خروجیها نیز جریانی در حوزه وجود دارد که میتوانیم آن را جریان شاذگرا بنامیم، آنقدر حوزه در بحث روش شناسی ضعیف است که اگر کسی حرف شاذی بگوید، سریع به او اقبال میشود و او شاخص نوآوران حوزه میشود، حال آنکه صرف ارائه فتواهای شاذ ارزشی ندارد چون ممکن است اساساً برای برخی خروج از فقه را در پی داشته باشد. کسی که فتوای شاذ مطرح میکند باید مبنا را اعلام کند. در حوزه اصولاً مبنا باید با منهج قوی فقهی سازگار باشد و بر اساس استدلالهایی که در فقه رایج است آن را اثبات کند.
مرحوم مطهری از آن دسته افرادی بود که حرفهای جدید فقهی بسیاری گفته است حتی تحول در موضوع را قبل از اینکه امام بگوید ایشان گفته بود، منتهی امام به صورت اصولی و نظریه کامل مطرح کرد و این یعنی همان فقه سنتی پویا.
مرحوم مطهری نظریۀ دیگری نیز دارد، ایشان میگوید ما با قواعد فقهی میتوانیم مسائل زمانه را جواب بدهیم؛ اما اگر این نظریه در حوزه بررسی شود، چه بسا به موانعی برمیخورد. یکی از موانع این است که در حوزه بر این باورند که قواعد فقهی هر کدام تا حریمی میتواند پیش برود که سلف گذشته مقید به آن محدوده و حریم بوده است و فراتر از آن یعنی ایجاد فقه جدید.
مثلاً دو قرائت از لا ضرر میتوان داشت: یکبار لا ضرر نفی حکم ضرری میکند، یکبار هم لا ضرر حتی میتواند حکمی را اثبات کند. اگر این را بگویید خیلی از ضررها را باید برچینید و در بسیاری از موارد باید قائل به زمان شوید. با این کار میتوان تحول عظیمی در فقه ایجاد کرد. مرحوم مطهری معتقد بود اگر دست و بال قواعد فقهی را باز کنیم، فقه پاسخگوی مسائل مستحدثه است.
مرحوم مطهری سخن دیگری نیز دارد که اگر الآن فقیهی در حوزه این سخن را بگوید و بر آن پافشاری کند با او مقابله میکنند، میگوید «عدالت در سلسلۀ علل احکام است» این خیلی حرف بزرگی است. حوزه معتقد است عدالت حاصل و خروجی احکام است یعنی جایگاهش بعد از احکام است ولی ایشان میگوید عدالت در سلسله احکام است، یعنی میتوانیم به خاطر آنکه چیزی را عدالت میبینیم بر اساس عدالت حکم کنیم.
جریان احتیاط زدایی
جریان فقهی دیگری در حوزه وجود دارد، جریان احتیاط زدایی است. احتیاطات دست و پای حوزویان و فقه ما را بسته است، در نتیجه فقه ما قادر به پاسخگویی نیست. آنچه امروز در فقه تبدیل به جریان شده است آموزش فقه است نه پژوهش در فقه. مثلاً عدهای میگویند مکاسب و کفایه بخوانید و حق ندارید از اینها عدول کنید. عدۀ دیگری میگویند از اینها عدول کنید، چه معنا دارد ما در یک سیستم آموزشی کهنه بمانیم و وقت تلف کنیم. در حوزه بیشتر به آموزش فقه توجه میشود و بحث پیچیدگی فقهی و پیچیدگی روشهای آموزشی وجود ندارد. حوزه در وضعیت پخته و علمیای قرار ندارد که اگر داشت، به دنبال مباحث روشی میرفت، نسبت به حرف امام واکنش نشان میداد، حرفهای شهید مطهری و شهید صدر را پی میگرفت.
در مجموع در حوزه، دو جریان کلی مبهم و خیلی ضعیف وجود دارد: یکی جریانی که به شدت سنتی است و یک گروه نواندیش که دوست دارد حرف نو بزند بدون اینکه بفهمد چگونه باید حرف نو زد و این دو گروه به جایی نمیرسند مگر اینکه ما تحولاتی را در بحثهای روشی ایجاد کنیم.
جریان فرهنگستان علوم اسلامی و آیتالله جوادی آملی
جریان دیگری نیز وجود دارد که باید بر روی آن مطالعۀ بیشتری صورت بگیرد و آن جریان سید منیر الدین حسینی یا فرهنگستان علوم اسلامی است، آنجا یک جریان خاصی است که خروجی نداشته است و تلاششان بر تکوین و تفهیم است.
اما جریان آقای جوادی آملی؛ جریانی نیست که نتیجه مشخصی به بار بیاورد. شاید در نوع چینش و طبقهبندی جایگاه منابع، پیشنهاداتی دارند مثلاً ما عقل را در نگاه فعلی متأخر، منبع میبینیم یا با نگاه محدود بعد از اجماع میبینیم ولی آنها مثلاً ممکن است عقل را قبل از اجماع بدانند که خروجی مشخصی ندارد.
از طرف دیگر اینها فضاهای جدید بر آمده از عقل را به دین مرتبط میکنند؛ چون میگویند دین، عقل را توصیه کرده است. اینجا بحث به فقه رسمی و غیر رسمی میرسد. چون فقه بر دو قسم است:
- فقه رسمی: حوزه فقهیای که با ادبیات حوزه همراه است.
- فقه غیر رسمی: کسانی در فضای کشور اظهارنظر میکنند و حرفهایی را ارائه میکنند و بدون آن که بفهمند این سخن از کجای فقه برمیخیزد قرائتهای مختلفی از دین ارائه میکنند.
این افراد بیشتر، کسانی هستند که فرصتهایی در حکومت دارند مانند نمایندگانی که نگاهشان به قانون مختلف است یا اختلافاتی که بین شورای نگهبان با مجمع تشخیص مصلحت نظام رخ میدهد اینها معمولاً پای در کفش فقه میکنند؛ مثلاً گروهی معتقدند که نباید چادر را الزامی کنیم و در مقابل گروهی میگویند باید حجاب، چادر باشد. البته حوزه این گروهها را جزء خودش نمیداند، چون با ادبیات حوزه حرف نمیزنند.
یعنی امام فرمانهایی صادر میکردند که مثلاً این چند بند را رعایت کنید، امام چون فقیه بوده است فرمانش برخاسته از فقه است، ولی مخاطبش حوزه نیست و ادبیاتی را که به کار گرفته است ممکن است ادبیات فقهی حوزه نباشد، حکومتی باشد اما یک فقیه پژوهشگر حوزوی میتواند بعد از بررسی و تجزیه و تحلیل مبانی آن سخنان را پیدا کند و در ورای آن به یک آبشخورهای دقیق کلامی-فقهی برسد. ما نمیتوانیم بگوییم کار امام فقهی است چون امام نمیخواسته به صورت مستقیم مخاطبش حوزه باشد، ولی ماهیتش فقهی است که ما به آن «شبه فقهی غیر مستقیم» میگوییم.
نکته پایانی: ظاهر جامعهای که شبه فقهیاتش از فقهیاتش بیشتر باشد نشان میدهد حوزه کارکرد درستی ندارد. حوزه از حیث روش شناسی ضعیف است.