شبکه اجتهاد: تاریخ یکی از منابع هویت هر جامعه است. بازخوانی یکسویه تاریخ معاصر ایران در دهههای اخیر باعث شده است مردم و خصوصاً جوانان اعتماد کمتری به خوانشهای رسمی داشته باشند؛ به دیگرسخن، به یکی از منابع اصلی هویتی خود کمعلاقه شده و کمتر به آن مراجعه میکنند. خوانش رسمی جمهوری اسلامی از روحانیت و حوزههای علمیه در تاریخ معاصر ایران، دوگونه روحانی را معرفی میکند؛ اکثریت روحانیت که حامی انقلاب هستند و اقلیت روحانیت که درباری و روحانیت غیراصیل هستند؛ اما با رجوع به برخی منابع تاریخی میتوان اندیشههای متکثری از روحانیت در نسبت به مبارزه با شاه یافت که از لابهلای این نظریات، به دو گونهشناسی اشاره میشود.
یرواند آبراهامیان
از نظر یرواندآبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» در سالهای پس از قیام خرداد ۱۳۴۲، سه جریان متغیر و متداخل ولی قابل تشخیص، در بین روحانیت وجود داشت.
جریان نخست: این جریان – که شاید بزرگترین جریان بود – از علما و روحانیون محتاط غیرسیاسی تشکیل میشد. اعضای این جریان با رهبری آیتالله سید ابوالقاسم خویی، آیتالله سید احمد خوانساری و آیتالله سید شهابالدین نجفی مرعشی اعتقاد داشتند که روحانیت باید از کار سیاسی دوری گزیند و به مسائل معنوی، تبلیغ کلام خداوند، تحصیل در حوزهها و آموزش علمای نسل آینده بپردازد. با این همه، اینان با وجود برکنار بودن از سیاست، از بیمیلی مقامات دولتی در جلوگیری از آنچه انحطاط فزاینده اخلاق عمومی قلمداد میکردند، ناراحت بودند و به همین دلیل در سال ۱۳۵۶ به نهضت اسلامی پیوستند. البته این طیف از علما در سالهای بعد از انقلاب در زمینه قانون اساسی و نحوه اداره کشور دیدگاههای متفاوتی نیز داشتند.
جریان دوم: این جریان که میتوان آن را روحانیون مخالف میانهرو نامید، توسط آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی، آیتالله محمدهادی میلانی (در مشهد) و مهمتر از همه آیتالله سید کاظم شریعتمداری رهبری میشد. مهمترین ویژگی میانهروها این بود که آنها خواستار سرنگونی سلطنت نبودند؛ بلکه خواهان اجرای کامل قانون اساسی مشروطه بودند. برخی از این روحانیان سرشناس در سالهای بعد از انقلاب نیز با روحانیت انقلابی اختلاف نظر پیدا کردند.
جریان سوم: جریان سوم، روحانیون مخالف بودند که پس از تبعید آیتالله سید روحالله خمینی به عراق، شبکهای مخفی و غیررسمی در ایران به راه انداختند. اعضای این جریان برخلاف اعضای جریان دوم، هیچگونه ارتباطی با حکومت نداشتند. رهبر این جریان یعنی آیتالله خمینی، آَشکارا از رژیم پهلوی انتقاد میکرد و مؤمنان را به سرنگونی آن فرا میخواند. برخلاف جریان دوم، هدف آیتالله خمینی، نه برقراری دوباره سلطنت مشروطه، بلکه ایجاد شکل جدید حکومت اسلامی بود که آن را رسماً در سال ۱۳۴۸ در مسجد شیخ مرتضی انصاری (نجف) طی ۱۳ جلسه درس فقه بیان کرد. او در همین مسجد برای نخستین بار از «انقلاب سیاسی» نام برد و برخلاف جریان دوم آنچه میخواست نه اصلاحات، بلکه براندازی سلطنت از طریق یک انقلاب مردمی بود. باز هم به گفتهی آبراهامیان برخلاف جریان دوم، آیتالله خمینی، خواهان حکومتی آرمانی بود که در آن علما و مراجع بر آن نظارت عالیه داشته باشند؛ در حالیکه آیتالله شریعتمداری وظیفهی علما را حفظ شریعت و امت در برابر دولت بالذات فاسد میدانست.
رسول جعفریان
رسول جعفریان نیز در کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران» سه گرایش سیاسی را برای روحانیون پس از دهه چهل برمیشمارد:
گرایش نخست: گرایشی که از دخالت در سیاست پرهیز داشت و تنها در پارهای از اوقات و بنا به دلایلی برای پادرمیانی یا چیزی شبیه به آن ممکن بود به نوعی حرکت سیاسی دست بزند. نمونه معمول آن در این دوره آیتالله سید احمد خوانساری بود که همانند آیتالله بروجردی از تکرار تجربه تلخ مشروطه نگران بود. آیتالله منتظری در خاطرات خود میگوید که وی ولایت فقیه را قبول نداشت و به همین دلیل معتقد بود که باید دستگاه را نصیحت کرد؛ ولی نباید با آن درگیر شد. خوانساری همانند محمدتقی فلسفی و برخی دیگر از موجهینِ علما در برخی ادوار، روابطشان با حکومت خوب بود و نقش واسطه را میان زندانیان سیاسی روحانی با حکومت ایفا میکردند. از آن سو، رژیم پهلوی هم تلاش میکند تا روابط خود را با این افراد حفظ کند و از طریق آنها بر نیروهای تندرو روحانی کنترل داشته باشند. از نظر جعفریان، رهبران انجمن حجتیه نیز به لحاظ فکری یا از روی تقیه، همینگونه میاندیشیدند و بر این باور بودند که حکومت را اساساً نمیتوان به غیرمعصوم سپرد. رویکرد تاریخی مرجعیت در روزگار پس از مشروطیت نیز چنین اقتضایی داشت.
گرایش دوم: روحانیون میانهرو بود که در عین مخالفت با پهلوی و مظاهر فساد آن، حاضر به ورود به یک مبارزه قهرآمیز و تند نبودند. آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانی، محمدکاظم شریعتمداری و شهابالدین نجفی مرعشی از این جمله بودند. آیتالله شریعتمداری حتی تا تیرماه ۱۳۵۷ درخواستش از رژیم پهلوی، چیزی بیشتر از برگزاری انتخابات آزاد نبود و حتی علاقهمند بود که آیتالله خمینی را از گفتن «شاه باید برود» منصرف کند. این در حالی بود که آیتالله گلپایگانی، مواضع مثبت زیادی در سالهای تبعید امام خمینی، نسبت به نهضت اسلامی داشت؛ وی پس از دستگیری امام در سال ۱۳۴۲، بیانیهی تندی علیه دولت صادر کرد و در سالهای تبعید امام نیز مخالفتهای وی کمابیش ادامه داشت؛ فعالیتهای او را میتوان در کتاب «زندگینامه آیتالله گلپایگانی» مشاهده کرد. قطعاً بنا به همین اختلاف در رویه بود که رژیم پهلوی تلاش کرد آیتالله شریعتمداری را بر آیتالله گلپایگانی ترجیح دهد. این امر علاوه بر ایجاد اختلاف میان مراجع، بهنوعی ترجیح یک روش بر روش دیگر بود.
گرایش سوم: این گرایش شامل آیتالله خمینی و یاران او بود. گرچه وی در بدو مخالفتهای خود با دولت، خواستار اجرای قانون اساسی مشروطه میشد – و فراتر از آن دعوی دیگر نداشت – اما با تدریس درسهای مربوط به ولایت فقیه در اواخر سال ۱۳۴۸ در عراق، عملاً بهدنبال سرنگونی رژیم سلطنت پهلوی و برپایی دولتی اسلامی در ایران بود. علیرغم نفوذ دو گرایش نخست، این گرایش سوم بود که در اواسط دهه پنجاه بر حوزه علمیه قم سیطره یافت و توانست کلیه حوزه – بهویژه گرایش دوم – را تحت هدایت خود قرار دهد.
بهنظر میرسد برای فهم دقیق تاریخ معاصر ایران و خصوصاً اندیشههای مربوط به روحانیت، باید به منابع متنوع و غیرهمفکر مراجعه کرد تا به دیدگاهی نزدیک به واقعیت دست یافت. رضا تاران – مباحثات