شبکه اجتهاد: درگذشت دکتر داود فیرحی فرصت بازخوانی اندیشه او را یادآور میشود. او با نقد روشنفکرانی چون دکتر سروش و مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان که اخلاق را در برابر فقه قرار میدهند معتقد بود که فقه میتواند عرف را وارد اداره زندگی کند و بنیادی برای حقوق مدرن باشد. فقه توان نقد سنت و دفاع از تجدد را دارد. فقه تنها دانش عملی ماست که میتواند تکنیکهای زندگی را یا مستقیما تولید یعنی «قواعد مدنی» یا مقدماتش را فراهم کند یعنی پایهای برای حقوق اساسی، مدنی و شهروندی باشد.
او به تجربه تایید مشروطه توسط فقها اشاره میکرد که توانستند به مشروطه، ضمانت دینی دهند، از این رو اگر قسمتهای دیگر دین را نقد و اصلاح کنید ولی به حوزه فقه توجهی نکنید، همه نوگراییها متوقف میشود.
به باور او، فقه به عنوان یک دانش، امکانات بسیاری دارد که سنت آن سالها اقتدارگرا شکل گرفته است؛ حال اگر برای اصلاح مشکلات این سنت فقاهتی، به اصل فقه هجوم بیاوریم، دچار خطا شده ایم. اگر هر دانشی با یک نقد جدی مواجه نباشد، به تدریج فسیل و دچار تصلب میشود. دانشهای دینی و حوزوی عمدتا به زاویه گزینی میل دارند و اگر به حال خود رها شوند، مسجد تبدیل به خانقاه شده و دین مسوولیتهای اجتماعی- سیاسی خود را از دست میدهد. روشنفکری دینی، این تذکر را میدهد که وظیفه دین، توجه به امر اجتماعی به معنای عام آن است. مسلمان نمیتواند از فقه جدا شود. تضادی که روشنفکری دینی بین فقه و اخلاق ایجاد کرده، هر دو را از کار میاندازد؛ وقتی فقه را با شمشیر اخلاق میزنید، قسمت مولد فقه را که پایههایی برای قواعد مدنی است، شل میکنید. با اخلاق نمیتوان هیچ جامعهای را اداره کرد، چون اخلاق ضمانت اجرایی ندارد.
اندیشه دکتر فیرحی حول محور نوگرایی در فقه میگشت. غربال گزارههای دینی کار بسیار مهمی است که روشنفکری دینی انجام میدهد. روشنفکری دینی، نقد دوسویه سنت و تجدد است و نه شیفتگی به سنت دارد و نه شیفتگی به تجدد و غلتیدن به تمام معنا در هر یک از این دو محور را اشتباه میداند. بدین ترتیب او ضرورت یک تفکر پل ساز بین دستگاه فقه و روشنفکری را گوشزد میکرد.
باید اذعان کرد که به رغم نقدهای دکتر فیرحی به دکتر شریعتی و روشنفکران سوسیالیست، گزاره ذهنی او نقد روشنفکران غیردینی و البته اخلاقی بود. مولوی گرایان و اخلاق گرایان از فقه به عنوان ساختار ساز قانون در جامعه پس از مشروطه و دولت مدرن غفلت کردند و البته رنجی که در تکفیرشان توسط فقهای سنتی تحمل کردند، در این رهاسازی بی تاثیر نبود، لذا یا فقه را به هیچ گرفتند یا به آن دشنام دادند. گزینه جانشینی آنها روشنفکری بود که دینش فارغ از فقه بود. اینکه چگونه میتوان دین را جدا از تعلیمات فقهی اش نگریست و حقوق را چگونه میتوان از جامعه دینی بدون فقه و پژوهش در احکام و روزآمد کردن استخراج کرد، روشنفکری بعد از شریعتی را دچار بی مسوولیتی بهلول واری کرد که زایش اندیشه را ناخودآگاه و عملی فاقد مسوولیت میدانست که منشاش همان کتمانهای شبیه بهلول بود که من مسوول ادراک خواننده و شنونده نیستم و این نظر به من الهام شد. این حالات شاعرانه و مشرب اخلاق مستقل از دین باعث شد که روشنفکری غیردینی، در پوستین روشنفکری دینی جا خوش کند و البته تنها تفاوتش، ریش و تسبیح روشنفکر ما با حوزه برون دینی شود وگرنه آن روشنفکر دینی که به جای نقد و روزآمد کردن دین، با عقل تطبیقی دینی که ۱۴۰۰ سال تسلط، زاویه با آموزههای نو ایجاد میکرد، به ستیز برمیخاست و توان گفت وگو و نقد سنت دینی را جز با جواب تکفیر از اهل فقه، پاسخی نیافت.
بازگشت به فقه نوین و پیوندش با روشنفکری، دغدغه فیرحی بود، از این رو تجدد به اندازه سنت مورد نقد قرار میگرفت. نهال روشنفکری دینی اگرچه نتوانست توسط نام آوران بعد از شریعتی، ملافاتی بین دینداری و روشنفکری برپا کند، اما بی شک یکی از نهادهای آینده پژوهشگرانی چون فیرحی خواهد بود تا توان جوابگویی جامعه دینی و متجدد را بیابد.