شبکه اجتهاد: دکتر صادق طباطبایی به واسطه انتساب خانوادگی، همچنین نزدک بودن به بیت آیتالله خمینی، دیدارهایی را با مراجع عظام تقلید انجام میداد. در بحبوحه انقلاب، وی به دیدار آیتالله خویی در نجف رفته بود.
سیدصادق طباطبایی در ایام انقلاب با آیتالله خویی دیداری داشته که درباره آن به شرح زیر گزارشی نوشته است:
“در ایامی که رژیم بعثی عراق، طلاب علوم دینی ایرانی و افغانی را برای بار دوم تحت فشار قرار داده بود و آنها را به عنوان افراد بیگانه از عراق اخراج میکرد و هدفش محدود کردن حوزه نجف بود، من در نجف بودم. چند مسئله بود که قصد داشتم با آیتالله خویی در میان بگذارم. شب پیش از این دیدار خدمت آیتالله شهید سید محمد باقر صدر بودم. ضمن صحبت گفتم قرار است فردا خدمت آقای خویی برسم. عدهای از دوستان در اروپا از ایشان گله دارند که چرا هنگامی که طلبههای ایرانی را از عراق اخراج میکردند ایشان هیچ عکسالعملی نشان ندادند، بلکه بیانیهای هم منتشر کردند در تأیید حکام بعثی. آقای صدر از این موضوع مطّلع بودند. قضیه از این قرار بود که ایادی دولت عراق در خارج بیانیهای منتشر کردند به امضای یکی از افسران بسیار شرور و جنایتپیشه و قسیالقلب بعثی به نام سرهنگ علی رضا. در آن بیانیه از آقای خویی سؤال شده بود: از قرار گفته میشود دولت عراق مشکلاتی برای طلاب فراهم آورده و اسائه ادب به ساحت شما و حوزه علمیه شده. در این مورد خوب است که نظر شما را بدانیم. در پاسخ به آن، مطلبی بدین مضمون نقل شده بود که مُهر و امضاء آقای خویی مبنی بر این که من چنین مطلبی نگفتهام و از جانب حکومت عراق نسبت به حوزه علمیه نجف و طلاب اسائه ادبی نشده و مشکلاتی ندیدم فراهم بشود و نسبت به خودم جز احترام و محبت و تسهیل کارهایم چیزی مشاهده نکردم.
این را هم اضافه کنم که در همان ایام حساس آقای خویی تصمیم گرفته بودند برای معالجه به انگلستان سفر کنند. همین موضوع سؤال ایجاد کرده بود که آیا رها کردن حوزه علمیه نجف در این شرایط کار صحیحی بوده یا نه؟ برخی میگفتند شاید فشار دولت عراق به ایشان موجب شده که عراق را ترک گویند. وقتی راجع به این قضیه با آقای صدر گفتگو کردم ایشان هم خیلی گلهمند بودند از آقای خویی. تعریف کردند که بعد از ظهر بود که یک نفر آمد و گفت که ایشان میخواهد مرا ببیند. آماده شدم که بروم شنیدم در بغداد هستند و عازم لندن. به بغداد رفتم با حالت اعتراض گفتم آقا، الان شرایطی است که شما باید بمانید و از حوزه صیانت کنید، حوزه را دارند متلاشی میکنند، این جور طلبهها و دوستان ایرانی و افغانی ما را اذیت و آزار میکنند. شما نه اظهاری میکنید نه حرفی میزنید، بعد هم عازم سفر هستید. این چه معنایی میتواند داشته باشد؟ ناراحتی آقای صدر به خصوص به این دلیل بود که آقای خویی به ایشان گفته بود شما همین الان بروید نجف و به طلبهها بگویید نروند، بایستند، من هم بر میگردم و از آنها حمایت میکنم. یعنی حاضر نشده بودند مطلبی بنویسند که اگر بعدها گرفتاری پیش آمد، به مقامات عراقی بگویند من نگفتم، از طرف من گفته شده است. بنابراین حرفی است که مسئولیت زیادی پشت سرش نیست. به آقای خویی گفتم: نه آقا، باید از طرف شما بیانیهای در این خصوص صادر شود، اما ایشان این کار را نکردند و با تعداد زیادی از همراهان رفتند لندن. تعداد همراهان ایشان هم مورد اعتراض آقای صدر بود. گفته بودند به آقای خویی که حفظ صحت لازم است، اما این تعداد افراد را با خود بردن چه معنایی دارد؟ ظاهراً چهل پنجاه نفر از دوستان و اطرافیان همراهشان بودند. آقای صدر میگفتند چهار- پنج نفر کافی است اما یک هواپیما راه بیندازید، آنجا در لندن هر جا میخواهید بروید، بگویند اینها دنبالههای مرجعیت شیعه هستند آن هم در شرایطی که این جور فشار روی حوزه و طلبهها و مراجع زیاد است، ناپسند است.
من به آقای صدر گفتم علاوه بر این بیانیه به امضای سرهنگ علی رضا، دوستان ما چند سؤال شرعی هم از ایشان دارند. ایشان ظاهراً در رساله عملیه گفتهاند تراشیدن ریش اشکال دارد، اما عدهای از مقلدین ایشان در انجمن اسلامی از ایشان نقل میکنند که مانعی ندارد. سؤال دیگر در مورد مسئله طهارت اهل کتاب است. در اروپا بعضی از دوستان با خانمهای مسیحی عقد ازدواج موقت دارند، میخواهند تکلیفشان را بدانند. از آقای صدر پرسیدم شما میدانید نظر آقای خویی چیست؟ ایشان گفت میدانم اما شما خودتان سؤال کنید و پاسخشان را به من هم بگویید…
من رفتم خدمت آیتالله خویی. انصافاً محبت کردند و احترام گذاشتند چون آقای مستنبط هم آنجا بودند و به اعتبار پدرم (سید محمد باقر سلطانی طباطبایی) مرا میشناختند. پس از احوالپرسی وارد سؤالها شدیم. به ایشان گفتم بیانیهای در خارج منتشر شده و ما را خیلی نگران کرده، به امضای سرهنگ علی رضا و خطاب به شما راجع به اسائه ادب و فشار به روحانیت و حوزه علمیه سؤالی کرده و شما چنین پاسخی دادید. ایشان گفتند که نه، چنین چیزی نیست و من ندیدم. من از کیفم بیانیه را در آوردم و نشان دادم. خواندند و گفتند امضای من جعل شده، نه مطلب از من است و نه امضاء از من. قلم در آوردم گفتم لطفاً این مطلب را در این زیر مرقوم بفرمایید. زیرا این جعل مطلب مزیّن به مُهر مرجعیت شما است و باید خیلی حساسیت نشان بدهید که چرا باید آن را جعل کنند آن هم با یک چنین مطالبی. ایشان یک خرده عقب کشیدند و گفتند: نه به طریق دیگری باید تکذیب را انجام بدهم، اما شما از قول من به دوستانتان بگویید که این مطلب صحّت ندارد. گفتم خیلی شرمنده هستم اینجا مُهر مرجعیت شما زیرش هست و با کلام شفاهی من فُکُلی تکذیب نمیشود، اگر نوشتهای باشد، مطمئن باشید در تیراژ بسیار وسیعی در عراق و خارج از عراق آن را منتشر خواهیم کرد، اما ایشان زیر بار نرفت.
در مورد سؤالهای دیگر هم پاسخهای ایشان جالب بود. در مورد تراشیدن ریش، گفتند که نه، شما هم ریشتان را تراشیدهاید و اشکالی هم ندارد. گفتم آیا گناه خفیفی است که مرتکب میشوم. گفتند نه، اشکالی ندارد. گفتم پدرم هم چنین عقیدهای دارند و من از ایشان تقلید میکنم. بعد گفتم حضرتعالی قاعدتاً در چاپ بعدی رساله عملیه این را اصلاح خواهید کرد، یک لبخندی زدند و چیزی نگفتند. در مورد طهارت اهل کتاب هم همانگونه که قبلاً شنیده بودیم، فتوی خودشان را بیان کردند و خیلی هم روی آن تأکید کردند. در مورد این که به چه کسی رجوع کنیم، ایشان گفتند طلبههای فاضل زیاد داریم. گفتم یکی دو نفر را که بتوانیم از وجودشان استفاده کنیم، معرفی کنید. ایشان از آقای صدر نام بردند گفتند در مقیاس فکر واندیشههای مکاتب جدید، ایشان میتوانند به سؤالات و ابهامات و اشکالات پاسخ بدهند.
رفتم خدمت آقای صدر و گفتم که ایشان نسبت به شما عنایت و نظر داشتند اما در مورد قضیه بیانیه و فتوای تراشیدن ریش با حالت اعتراض گفتم چرا این جور است؟ آقای صدر با همان لهجه شکسته و نوک زبانی فارسی گفتند: پسر عمو ما دو تا فقه داریم یکی فقه بازاری و آن فقهی است که علماء و صاحبان فتوا از بازار نظر میگیرند. فقه دیگر فقه مبتنی بر سنت نبوی است که وقتی حضوراً مراجعه کنید پاسخ شما را میدهند. ایشان عقیدهاش و استنباط فقهیاش همان است که به شما گفته، اما آنچه در رساله نوشته بر اساس فقه بازاری است.”( دین آنلاین/ خاطرات سیاسی – اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، ج ۱، نشر عروج، ۱۳۸۷، صص ۱۳۲-۱۳۵)