شبکه اجتهاد: سید داود ساجدی، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی، یکی از قدیمیترین شاگردان استاد سیدمنیرالدین هاشمی حسینی(ره) در گفتگویی به بیان خاطرات و ناگفتههایی از بدو تشکیل فرهنگستان علوم اسلامی قم پرداخته است. این مصاحبه در کتاب اندیشه منیر، ضمیمه تحول در علوم انسانی ماهنامه سوره اندیشه نیز به چاپ رسیده است.
در مجموع گفتگوهایی که با افراد مختلف و شاگردان مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شد، همگی متفق القول بودند که برای شناخت سیر کاری و علمی مرحوم حسینی، قبل از انقلاب تا سالهای ابتدایی دهه ۶۰ که (منجر به شروع فعالیت فرهنگستان شد) تنها گزینه شما هستید. اگر صلاح میدانید از زمینه آشناییتان با مرحوم حسینی آغاز بفرمایید.
ساجدی: سال ۵۴ من دانشجوی زبان عربی در مدرسه عالی ترجمه که بعدا دانشگاه علامه طباطبایی شد، بودم. محور بحثهای مذهبیها در آن زمان حرفهایی بود که بیشتر مارکسیستها مطرح میکردند. بالطبع در این درگیریها ما هم با یک سؤالاتی روبرو میشدیم که گاهی پاسخش خیلی برایمان روشن نبود و دنبال این بودیم که کسی را پیدا کنیم که بتوانیم آنها را پاسخ دهد. من در تهران با مجامع مختلف مذهبی مرتبط بودم و سعی میکردم این سوالات را از طریق افراد مهمی که در این حوزه پاسخگوی جامعه بودند جواب بگیرم. منزل آقای فلسفی رفتم، به دیدار آقای فخرالدین حجازی در بنیاد بعثت رفتم؛ بعضی از جلسات مرحوم علامه جعفری شرکت میکردیم همینطور خیلی از بزرگان و علمای دیگر تهران اما به این نتیجه رسیدم که اینها کافی نیست!
قم همیشه جاذبۀ دیگری داشت که باعث شد نهایتاً به قم آمدیم و پیش یکی از آشنایانمان در قم، حجه الاسلام والمسلمین حاج سید جعفر کشفی رسیدم که در نظر ما، طلبه فاضل و روشنی بود و مسائل روز را هم میدانست و در عین حال خوش بیان و با سواد بودند.
چه کسانی بودید که به قم آمدید؟
ساجدی: کسانی مثل آقای مهندس معلمی، آقای زیبایی نژاد و یک سری از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت بودند. سابقهی ارتباط بین من و آقای معلمی و زیبایی نژاد به هنرستان شیراز برمیگردد، بعد از اینکه یک یا دو جلسه به تنهایی آمدم، در ادامه این دوستان هم میآمدند. بعدا مرحوم شهید وهاج هم به ما ملحق شد. ایشان در درگیریهای روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ به شهادت رسیدند. مردی که شیفته اسلام و اهلبیت بود. خدا رحمتش کند! از ما بزرگتر بود و زن و بچه داشت. یک ماشین خوبی هم داشت که از وقتی با ما همراه شد مشکل رفت و آمد ما به قم حل شده بود. یکی هم آقای سوادی بود که به قول خودش در آن زمانها، مارکسیست اسلامی بود! فکر کرده بود من را ساواک شستشوی مغزی داده، به توصیه دوستان همشهری آمد که من را نجات دهد که خودش هم ماندگار شد! ایشان تنها کسی بود که بعدها در نوشتن قانون اساسی با بنده و مرحوم حاج آقا به اصفهان آمد البته داستانش را تعریف خواهم کرد.
اولین جلسهای که قم آمدم خدمت آقای کشفی رسیدم. بعد از یک گفتگو ایشان به من گفتند که پاسخ شما کار من نیست و باید یک نفر دیگر را به شما معرفی کنم، نهایتاً هماهنگی کردند و از طریق اخویشان که الآن جزء فضلای قم هست، یک شب سرد زمستان رفتیم منزل مرحوم حاج آقای حسینی که در کوچه نوربخش در محله آبشار قم قرار داشت. وارد منزل که میشدیم یک راهرویی بود که از آنجا وارد حیات میشدیم، در این راهرو یک اتاق سمت چپ و یکی هم سمت راست بود. اتاق سمت چپ معمولاً اتاق بحث و بررسیهای عادی حاج آقا بود و معمولاً جلسات دائمی آنجا برگزار میشد و اتاق سمت راست یک مقداری مرتب تر و منظمتر بود و مهمانخانه ایشان بود. یادم هست آن شب زمستان هوا هم سرد بود و ما را هدایت کردند به اتاق سمت راستی که بخاری هم نداشت و هوا سرد بود. برای اولین بار بود که خدمت ایشان رسیدیم، حدود یک ساعت حرفهایم را زدم. ایشان خیلی خوش برخورد بودند و جاذبه همان یک جلسه ما را به این صورت گرفتار کرد!
آن شب سؤالاتی را طرح کردم و حاج آقا جواب دادند و بعد فرمودند این حرفهایی که شما میزنید با یک جلسه حل نمیشود و باید برای جلسات دیگر قرار بگذاریم. قرار گذاشتیم که جمعه هفته بعد بیائیم که دست بر قضا این جمعهها همنیطور ادامه پیدا کرد تا اینکه ما با مرحوم حاج آقا ارتباط مستمر پیدا کردیم. تا مدتی برنامه این بود که صبحهای جمعه از تهران راه میافتادیم میآمدیم خدمت حاج آقا. عصرها هم خدمت آقای کشفی تجزیه و ترکیب و زبان عربی و منطق میخواندیم. کم کم برنامههایمان یک مقداری جدی تر و بیشتر شد تا اینکه دیگر از صبح تا عصر با مرحوم استاد بحث میکردیم و بحثهای دیگر تعطیل شد.
بحثهای علمی که آن زمان با مرحوم حسینی داشتید چه بود؟ برای گروههای دیگر هم همین بحثها را میگفتند؟
ساجدی: خط مشی کلی حاج آقا این بود که برای جوانانی که خدمتشان میرسیدند ابتدا بحث اجتهاد را میگفتند، دلیلش هم این بود در آن سالها هم تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین پیش آمده بود و هم جریانهای انحرافی در تفسیر قرآن شکل گرفته بود. هر کسی به خودش اجازه میداد که برود سراغ قرآن و فهم خودش را به اسلام نسبت دهد و آن را ملاک عمل قرار دهد. نکته مهم این بود که این رویه به عنوان یک جریان روشنفکری مطرح بود. مرحوم حاج آقا احساس وظیفه میکردند که عظمت کار حوزه و عمق ارزشمندی فقاهت را تبیین کنند. برای اینکار مقایسه مدل مند و روشمندی انجام میدادند که استحکام روش فقاهتی را به ما میفهماند. مرحوم حاج آقا روی این بحث وقت زیادی میگذاشتند و به نظرم میرسد که شاید شیرینترین و بخصوص تأثیرگذارترین بحثهای حاج آقا برای دوستان همین بحث بود. در این سیر حاج آقا انواع اجتهاد را از منظر روش تقسیم میکردند به اجتهاد ترجیحی و اجتهاد تخریجی. اجتهاد ترجیحی را به معنای روشهایی که موجب رجحان بخشیدن به نظر و رأی در مقابل وحی میشود مطرح میکردند مثل استحصان و استصلاح و قیاس در مکاتب قدیمی تر و دینامیزم قرآن در مکاتب رایج در آن زمان. همه اینها رد میشد و نهایتاً وارد اجتهاد اصولی و اجتهاد مصطلح تحت عنوان اجتهاد تخریجی میشدند و در مقایسه با سایر متدهای تحقیقی نشان میدادند که این روش از چه اتقانی برخوردار است. برای همه بسیار شیرین بود حتی برای حوزویها و آنهایی که خودشان بحثهای فقه و اصول را گذرانده بودند،چون هیچ کس نگاه این گونهای به بحث اجتهاد نمیکرد.
بعد از این بحث معمولاً یا بحثهای مربوط به اقتصاد بود که در آن نقد اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد مارکسیستی و سوسیالیستی و نهایتاً هم حرفهایی در مورد اقتصاد اسلامی زده میشد که حداکثر کاری که آن زمان ایشان میکردند این بود که نمائی کلی از اقتصاد اسلامی را در قالب یک مجموعهای به اسم جبر تعادلی طرح میکردند که البته آن زمان هنوز پختگی و بلوغ خود را پیدا نکرده بود. گاهی هم بحثهای فلسفه را میفرمودند که در این بحث از تغایر و تغییر و تمییز آغاز میکردند و آنجا هم عمدتاً فلسفهی ماتریالیست دیالکتیک نقد جدی میشد و بعد هم بحث فلسفه اسلامی و اعتقادات را با شیوه خودشان که از همان اول هم متفاوت با دیگران بود طرح میفرمودند. ایشان در فلسفه هیچ وقت از بداهت آغاز نمیکردند بلکه از اختلاف آغاز میکردند و بحث را به نتیجه میرسانند. گاهی هم بحث جامعهشناسی میفرمودند، در این جامعه شناسی هم بیشتر روی بحثهای شناخت در دیدگاه ماتریالیست دیالکتیک تمرکز میکردند و کتابهایی مثل مقدمه جامعه شناسی دکتر آریانپور، که معروفترین کتاب جامعه شناختی و مطرح آن زمان و کتاب درسی دانشگاه هم بود را محور قرار میدادند.
اما در عین حال بحثهای حاج آقا همیشه سخت بود. همیشه ابداعی حرف میزدند و به همین خاطر اصطلاحاتشان ناآشنا بود. حتی کلمات و معانی را آن طوری که خودشان در نظر داشتند به کار میبردند و خیلی عرفی حرف نمیزدند. در واقع بیانشان غامض بود. خیلی برای ارائه دسته بندی شده بحث وقت نمیگذاشتند، بیشتر روی تقویت و عمق بخشی مفهوم متمرکز میشدند و لذا وقتی که ما بر روی یک مطلبی کار میکردیم و آن را دسته بندی میکردیم، ایشان میپذیرفتند و میگفتند اینطوری خیلی بهتر شد!
از ابتکارات و امتیازات بحثی ایشان این بود که ایشان هیچ وقت طوری عمل نمیکردند که من استادم و شما شاگرد، پس من میگویم و شما بنویسید؛ از اولین روزی که آدم خدمت ایشان میرسید ایشان سعی میکردند به آدم بگویند بحثی است که داریم با هم به سامان میرسانیم؛ مباحثه میکردند به جای درس دادن! چیزی که به نظرم میرسد منحصر به فرد است. این روش ایشان بود که در سالهای بعد هم ادامه پیدا کرد. از طرف دیگر حاج آقا همیشه میفرمودند که من متکفّل وضعیت اخلاقی شما نیستم و باید خدمت حضرت آیتالله راستی برسید! وقتی هم که با ایشان خدمت آیتالله راستی میرسیدیم، حاج آقا میرفتند دستبوسی ایشان. ما روشنفکر و دانشجو بودیم و فضای آن موقع هم ضد آخوندی بود. ولی وقتی ما میدیدیم که حاج آقا با آن قدرت علمی نسبت به استادشان آیتالله راستی حتماً دست میبوسند؛ بلکه نسبت به همه فقهایی که به تعبیر ایشان فقیه آل محمد (ص) بودند تواضع شدید میکنند و راحت دست میبوسند، طبعاً ما این کوچکی کردن را یاد میگرفتیم، اینها خیلی برکات تربیتی داشت.
یک داستانی راجع به مطرح شدن اسم مرحوم حسینی در ذهن طلبهها و دانشجویان آن دوره شنیدم که مربوط میشود به مباحثه ایشان با جامعه شناسی به اسم دکتر نعیمی. میشود آن را نقل بفرمایید؟
ساجدی: ما در شهر خودمان استهبان محفلی داشتیم که از اصلیترین جلسات مذهبی شهر بود. یک سال در نیمه شعبان یک آقایی به نام دکتر احمد نعیمی که خان زادهای ثروتمند از دوستان و هم سن و سالهای آقای کشفی بود آمده بود با بزرگان محفل مذهبی ما بحث کرده بود و آنها را به چالش کشیده بود. دکتر نعیمی آن زمان دانشجوی دکترای جامعه شناسی بود و تحت تأثیر نظریات دکتر شریعتی بود. حتی میگفتند که با ایشان هم کاری دارد و بخشی از جزوات دکتر را جمع میکرده است. آدم بسیار حرّاف و در عین زرنگ و باهوشی بود و در بحث کردن توانمند. آقای کشفی به او گفته بود که باید به قم بیائی، او هم بعد از مدتی به قم آمده بود و با آقای کشفی خدمت حاج آقای حسینی رسیده بود. مدت جلسه نسبتاً طولانی شده بود، شاید هشت نُه ساعت! اما بعد از جلسه جملهای به عنوان گزارش به جناب آقای کشفی گفته بود که حکایت از درماندگی و کم آوردن او در مقابله با حاج آقا داشت که من چون تعبیر زیبایی نیست نقل نمیکنم!
غیر از شخصیت فکری چه صفات دیگری در مرحوم حسینی بارز بود؟ آیا در آن دوره اهل مبارزه هم بودند؟ در مبارزه با چه کسانی همراه بودند؟
ساجدی: البته آن زمان هم ما و هم حاج اقا این تعمد را داشتیم که خیلی فضولی در رفت و آمدهای حاج آقا نکنیم. قضیه، قضیهی مبارزاتی بود پس هم برای ما مسئولیت داشت و هم برای ایشان. اینکه گروههای مبارزی مثل منصورون با حاج آقا ارتباط داشتند، اینها را باید از کسانی مثل آقای ذوالقدر سؤال کرد. چرا که گروههای دیگری هم بودند که با مرحوم حسینی رفت و آمد داشتند که ما آنها را نمیشناختیم ولی گاهی با هم برخورد داشتیم.
حاج آقا فقط یک شخصیت فکری نبودند و به عنوان یک شخصیت مبارزاتی و سیاسی هم مطرح بود و به همین دلیل ما نیز دائماً در هراس بودیم. آن زمان تصمیم گیرندگان اصلی، مراجع بودند؛ یعنی مراجع ثلاث قم، آیتالله مرعشی و گلپایگانی و شریعتمداری و حضرت امام از خارج کشور. حاج آقا حسینی به لحاظ اینکه خودشان آیتالله زاده بودند و از بیوت مراجع بودند مورد احترام و توجه بودند. به لحاظ سابقهی ارتباطی و فرهنگی شان هم معمولاً ایشان را به عنوان یک طلبه فاضل و خوش فکر میشناختند که بعدها الحاق ایشان به جامعه مدرسین شاهد بر همین مطلب است.
در این دوره همفکر اصلی ایشان ایتالله شرعی بودند که واقعا حمایتهای ایشان از حاج آقا بسیار جدی بود. آیتالله شرعی از روحانیون خیلی با نفوذ به خصوص شهر قم بودند و موقعیت اجتماعی بالایی داشتند. حاج آقا حسینی مشاور اصلی آقای شرعی بودند و آیتالله شرعی نیز حامی اصلی حاج آقا حسینی.
در تاریخچه فرهنگستان از شما به عنوان قلم و کاتب اندیشه مرحوم حسینی در آن سالها یاد میشود. این حد از ارتباط چگونه برقرار شد؟
ساجدی: من روی روشهای ارائه مطلب از قبل و وقتی در شیراز و استهبان و تهران بودم کار کرده بودم. به خاطر همین شروع کردم به تقریر بحثهای ایشان. ولی اینطور نبوده که بنده به تنهایی باشم. کسانی مثل آقای ذوالقدر هم بودند که سابقهی آشنایی شان با حاج آقا قبل از من است و مبارز هم بودند. بعضی از مباحث مرحوم حسینی در آن سالها هم به قلم ایشان است مثل جزوه معروف حاج آقا در اقتصاد به اسم جبر تعادلی. یا مثلا مرحوم حجه الاسلام و المسلمین امامی و حجه الاسلام و المسلمین آشتیانی هم با حاج آقا درس و بحث داشتند. آقا مصطفی شرعی هم قبل از من با حاج آقا مباحثه داشتند و بعدا نسبت خانوادگی نیز پیدا کردند.
سال ۵۶ و ۵۷ را چگونه گذراندید؟ آیا بحثها همان شکل قبل را داشت و فضای انقلاب بر برنامه عملی مرحوم سید منیرالدین تاثیری داشت؟
ساجدی: جلسات سالهای ۵۴ و ۵۵، بحث پیروزی و حکومت نبود و اصلاً احتمال جدی حکومت اسلامی هم نمیدادیم و با حضور هفتهای یک بار در قم بحثهای اقتصادی، جامعه شناسی و یا فلسفه مطرح و گفتگو میشد. ولی وقتی مبارزه از اواسط ۵۶ جدی تر شد و حرکت امام سرعت گرفت، مأموریت ما هم تغییر کرد. به این معنا که حاج آقای حسینی فرمودند به نظر میرسد انقلاب در حال پیروز شدن است و ما باید خودمان را برای حکومت آماده کنیم در حالی که دستمان خالیست!
ما تا آن زمان مشکلات فکری مان را رفع میکردیم تا بتوانیم پاسخگوی شبهات جاری جامعهمان باشیم چرا که موضوع فکری جامعه متدینین تا آن موقع پاسخگویی به شبهه بود. بحث ما تا آن زمان مسائل فلسفی و دقتهای ایدئولوژیک بود؛ اما از این زمان قضیه عوض شد و مرحوم حاج آقا حسینی به این نتیجه رسیدند که چون مباحث جدیدی مورد نیاز است که روی آن کار نشده، باید برای ادای تکلیف روی آنها کار کنیم.
پائیز ۵۷ و حدود اواخر آذر ماه، که انقلاب سرعت گرفت و مبارزات یک مقدار علنیتر و درگیریها بیشتر شد و دانشگاهها هم تعطیل گردید، قرار شد که ما کلا جمع کنیم و بیاییم قم مستقر شویم. به اتفاق آقای زیبایی نژاد و سردار حمیدزاده است و آقای سوادی و آقای ذوالقدر آمدیم قم و در منزل آقای کشفی و در همان کوچه نوربخش در محله آبشار مستقر شدیم. خانه خالی بود و آقای کشفی زن و بچهشان را برده بودند استهبان. مهمترین مشکلی که آن زمان داشتیم سرمای زمستان بود و فقدان نفت و وسائل دیگر. یکی دو تا اجاق برقی داشتیم اما برق هم همیشه نبود! با پتو خودمان را گرم میکردیم.
کمتر از یک ماه قم بودیم و اوایل دی ماه قرار شد با حاج آقا برویم تهران مستقر شویم. یادم هست در آن روزهای آخری که قم بودیم حاج آقا با همان فکر فنی خودشان در زیرزمین منزلشان چند روز وقت گذاشته بودند، با ورق گالوانیزه چیزی شبیه بلندگو درست کرده بودند! و قصدشان این بو که در راهپیمائیها برای شعار دادن از آن استفاده شود. یک چیزی شبیه یک بوق بلند مخروطی با دهانه یک متری که نیاز به برق نداشت. البته چون هیکل خیلی بزرگی داشت بود هیچ وقت از آن استفاده نشد.
این همان بوق انقلاب نیست که اولین گروه الله اکبر گوها در سال ۵۷ در قم استفاده کردند و حجه الاسلام معصومی (نماینده دوره اول مجلس) در خاطرات خود از آن یاد میکند؟
ساجدی: شاید! من ندیدم. موقع مطرح شدن قضیه الله اکبرها من در قم نبودم و در تهران بودم و نمیدانم اینجا چه اتفاقی افتاد.
بله میگفتم که ما رفتیم و تهران مستقر شدیم منزل خواهر زادۀ حاج آقا، آقای رضازاده (استاندار سابق شیراز) در حوالی خیابان نیروی هوایی. تا پیروزی انقلاب آنجا مستقر بودیم.
در همین ایام که جریان مبارزه و انقلاب کوچه و بازار را گرفته بود، انحراف سازمان مجاهدین خلق نیز علنی و مردمی میشد، بنابراین نوعی احساس خلأ جدی ایجاد شده بود نسبت به ضرورت وجود یک گروه چریکی مذهبی سالم و مسلمان که ضمن حرکت مسلحانه، در عین حال محوریت امام و ولایت فقیه را نیز پذیرفته باشند چرا که سپاه هنوز وجود نداشت و ارتش هم که تکلیفش معلوم بود. به همین دلیل بحث ادغام هفت گروه مبارز تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مطرح شد. طبعاً حاج آقا به دلیل ارتباط با برخی از افراد این گروهها مورد مشورت دائم قرار داشتند. بحث حول شرائط تشکیل و اداره این سازمان و افرادی که لازم بود در این سازمان جدید عضویت داشته باشند میگشت و بخشی از اوقات ما را اشغال میکرد. بعد هم که سازمان تشکیل شد، آقای ذوالقدر، زیبائی نژاد، حمید زاده و بنده در سازمان عضویت و حضور پیدا کردیم. این حضور ادامه یافت تا شهادت مرحوم مطهری و سالگرد دکتر شریعتی که اختلاف فکری شدید که میان دو گرایش سازمان پیش آمد و من نیز به اقتضای مسئولیتم در سازمان خیلی در این موضوع درگیر شده بودم و از زوایای آن مطلع گردیدم؛ بنابراین قبل از دیگران از سازمان خارج شدم. بعد از من هم سایر دوستان با تشکیل سپاه پاسداران از سازمان خارج و به عضویت سپاه در آمدند.
میشه علت جدایی تان از سازمان را تعریف بفرمایید؟
ساجدی: جریان آن خیلی به این مصاحبه مربوط نیست و باید جداگانه گفته شود.
پس قول تعریف آن را همین جا از شما میگیریم!
ساجدی: ان شاء الله. به هرحال مباحثات ما در منزل آقای رضازاده دقیقاً تا روز ۲۱ بهمن ۵۷ ادامه یافت. گرچه از اوائل بهمن ماه که شور و شوق آمدن امام جامعه را پر کرده بود و احتمال سقوط حکومت پهلوی جدی تر میشد، حال و هوای بحثهای فکری را به شدت تحت تأثیر قرار میداد؛ اما ما وظیفه خود میدانستیم که تحت تأثیر احساسات و امورسیاسی دست از وظیفه فرهنگی که آنرا نیز مسئولیت انقلاب خودمان میدانستیم دست بر نداریم. با پیروزی انقلاب که مصادف با اسفند ماه ۵۷ میشد کارهای مشترک فرهنگی با دوستان قطع شد و هر کسی برای سامان بخشی به کارهای انقلاب به جایی رفت؛ منهم به استهبان رفتم. لذا برنامه فکری ما تا رفراندوم ۱۲ فروردین تعطیل بود.
بعد قرار شد دوباره در تهران مستقر شویم. خانهای که به کمک حاج آقای شرعی پیدا شد، منزل آقای حاج طرخانی بود در خیابان حافظ فعلی. حاج طرخانی همان اوایل سال ۵۸ قبل از مرحوم مطهری به وسیله فرقان ترور شد و ما بیشتر با اخوی دومشان مرتبط شدیم.
حدود شش ماه در این منزل به صورت مشترک زندگی کردیم و عمدتا به درس و بحث و مشورت در مورد انقلاب و اقداماتی که لازم بود میپرداختیم. در این مدت در خدمت آقایان ذوالقدر، حمیدزاده، زیبایی نژاد، سوادی، مصطفی شرعی و در بسیاری از مواقع حاج آقا معزالدین حسینی و مهندس شریف بودیم. مسائل مربوط به سازمان مجاهدین انقلاب و معرفی حاج آقا توسط حضرت امام برای شرکت در شورای اقتصاد در دولت بازرگان در این اثنا پیش آمد.
مرحوم حسینی یک پیش نویس برای قانون اساسی نوشته بودند که ۵ قوه داشت و باعث ورود ایشان به موضوع قانون اساسی شد. داستان چه بود؟ از کجا آغاز شد؟
ساجدی: در آن زمان در کشور پیشنویسی برای قانون اساسی مطرح شده بود که نقل میشد آقای حبیبی نوشتهاند. یک نسخه آن را هم آورده بودند جامعه مدرسین، که حاج آقای شرعی به حاج آقای حسینی هم آن را دادند. مرحوم حسینی هم وقت گذاشتند و خواندند بعد فرموده بودند که این قانون اساسی بر اساس دموکراسی غربی نوشته شده و بیش از دو سومش به درد انقلاب ما نمیخورد. این پیش نویس را به بعضی از مراجع هم داده بودند و ایشان فقط یادداشتهای اصلاحی جزئی در حواشی آن نوشته بودند و اصلاً به ساختار و شاکلهی کلیاش عنایتی نشده بود. این نظر موجب شد تا حاج آقای شرعی از حاج آقای حسنی بخواهند که آن را اصلاح کنند و وقتی گفته شد که این اصلاح به معنای نوشتن دوباره پیشنویس است حاج آقای شرعی اصرار کردند که بنویسید.
یک روز در منزل حاج طرخانی در این مورد بحث میکردیم. حاج آقای حسینی گفتند اگر بخواهیم خودمان پیش نویس بنویسیم، بایستی بلند شویم برویم یک جایی و خودمان را از همه مسائل جدا کنیم.
نهایتا قرار شد من و آقای سوادی و مرحوم حاج آقای حسینی برای این کار برویم. خصوصی با هم صحبت کردیم جایی برویم که کمتر ما را بشناسند و کسی هم با خبر نشود. ۱۶ خرداد، بدون اینکه کسی با خبر شود رفتیم اصفهان و در خیابان مسجد سید، در هتل پرسپولیس مستقر شدیم؛ شبی صد تومان.
از همان روز اول هم کارمان را شروع کردیم. تنها منبعی که حاج آقا حسینی با خودشان آورده بودند روزنامه برادران ارگان حزب برادران بود که مربوط به زمان مرحوم ابویشان بود و بحثهای جامعه و قانون اساسی و حقوق اساسی و… با قلم ایشان در آن مطرح شده بود.
در شاکلهی اصلی به این نتیجه رسیدیم که قانون اساسی باید پنج قوهای باشد.
این پنج قوه چه بود؟
ساجدی: سه قوهاش همین قوه قضائیه، مجریه و مقننه بود. یک قوه هم به عنوان قوهی مردم گذاشتند و یک قوه هم قوه رهبری. البته به جای قوه مقننه از قوه ممیزه. به معنای قوه کارشناسی نظام استفاده شد چرا که فکر میشد قانونگذاری منحصر به خداوند است.
استدلال پنج قوه بودن به فضای آن سالها برمی گردد. سال ۵۸ دائماً احساس ناامنی میشد که شخصی کودتا کند، نظر حاج آقای حسینی این بود که اگر احیاناً ارتش یا قوهی مجریه روبروی امام ایستاد، امام بتواند از قوهی ملت استفاده کند و انقلاب را حفظ کند به این معنا که مثلاً امام بتواند ورای همه قوانین و چارچوبها فرمان بدهد و مردم قانوناً مجاز باشند، سلسله مراتب را زیرپا گذاشته و مستقیماً در حراست از انقلاب و دستاوردهای آن امام و رهبرشان را تبعیت کنند. به تعبیر دیگر مرحوم حاج آقا میخواستند انقلاب دائمی را نهادینه کنند؛ برخلاف آنچه در آن زمان مطرح بود! همه میگفتند حالا که انقلاب شد، شما دیگر باید دست از کارهای انقلابی به معنای دگرگونیهای لحظهای و وهلهای بردارید و به فضای ثبات و تثبیت وارد شوید؛ اما حاج آقای حسینی میفرمودند اگر بنا باشد ثبات و تثبیتِ نظام، خودش مسئلهای علیه نظام بشود، باید این اختیار و این قوه وجود داشته باشد که ولی فقیه و امام جامعه بتواند مستقیماً وارد بشود و از طریق مردم مسائل را حل و فصل کند.
علاوه بر این قوهی بعدی را هم قوهی ولایت فقیه گذاشته بودند. در پیش نویس اولیه آقای حبیبی چیزی به نام ولایت فقیه و شورای نگهبان و این حرفها نبود، یادم است که قوهی چهارم پیش نویس ما قوه رهبری بود؛ که این در آن زمان ساختار شکنانه بود! در آن فضا علیرغم همه عظمت و توانمندی امام، اما دائماً امام را متهم میکردند و میخواستند ایشان را محدود کنند. اصلاً این فضا نبود که امام میتواد حرف اول و آخر را بزند. معمولاً حقوقدانها میآمدند و مشروعیت کارها را زیر سؤال میبردند؟! استدلال حقوقی میکردند که این دیکتاتوری است و خلاف است! مرحوم حاج آقا به شدت دنبال این بودند که بحث اقتدار ولایت فقیه و ولی فقیه را، به نحوی تبیین کنند که چیزی نتواند به او تنه بزند. تنها راهی هم که به ذهنشان رسیده بود این بود که ولی فقیه خودش باید یک قوه باشد در عرض و کنار سه قوهی دیگر. البته بحمدالله قانون اساسی موجود از آن پیشنهاد حاج آقا بهتر هم شد و ولی فقیه حاکم بر قوا شد و نه هم عرض قوا! بخصوص در بازنگری قانون اساسی خیلی اصلاح شد که هنوز هم به نظرم میرسد که جای اصلاح و قوّت بخشیدن به آن هست. یک جاهایی که هنوز رهبری حقیقتاً جایگاه امام در حکومت دینی را ندارد مثل بحث مجلس یعنی حاکمیت ولایت فقیه به خوبی پیش بینی و به و نهادینه نشده است. در مورد قوه اجرا هم شاید لازم باشد اصلاحاتی صورت گیرد.
به هر حال با تلاش زیاد، تهیه یک پیشنویس برای قانون اساسی تمام شد و به هر سختی که بود تا ۲۳ خرداد کار را به اتمام رساندیم. مرحوم حاج آقا همان روز از اصفهان برگشتند. بنای حاج آقا بر این بود که بروند خدمت افراد مؤثر و توضیح دهند که قانون اساسی باید یک چیزی شبیه این باشد نه آنچه نوشته شده. البته گروههای دیگر هم همین تلاش را میکردند؛ از گروههای نهضت آزادی و جبهه ملی که در کشور مطرح بودند و قدرت دست آنها بود گرفته تا گروههای مختلف مذهبی با گرایشهای مختلف. وقتی به قم برگشتیم، با امکانات محدود تایپ و فتوکپی که داشتیم سعی کردیم مطالبی که نوشته شده بود را تکمیل و اصلاح و تکثیر کنیم و تعدادی که لازم است فراهم بشود. حاج آقا هم مشغول رایزنی شدند. مرحوم حاج آق روز اول تیرماه با مرحوم آیتالله گلپایگانی ملاقات کردند. ایشان همه چیزهایی که نوشته بودیم پسندیده بودند به جز قوه مردم که ملاحظاتی داشتند. مرحوم آیتالله گلپایگانی قدرت محاجه مردم را شمشیر دو لبه میدانستند، به خصوص اینکه بالاخره دیگران هم میتوانستند از این فرصت بر علیه نظام بهره ببرند.
بعد از این ملاقات مرحوم حاج آقا در ۳۰ تیر ۵۸ هم موفق شدند که خدمت حضرت امام برسند و پیشنویس را به امام نشان بدهند و نگرانیهایشان را مطرح کنند.
امام قم بودند یا تهران؟
ساجدی: آن موقع قم بودند.
نظر امام چه بود؟
ساجدی: حضرت امام فرمایشی به این مضمون فرموده بودند که به هر حال پیش نویس اصلی منتشر شده و مبنای کار قرار گرفته است، اما طبعاً قانون اساسی باید بر اساس اسلام نوشته شود، ولی شما هم بروید حرفهایتان را به همه بزنید و هم این چیزی که نوشتیده اید را در روزنامهها منتشر کنید و هم بدهید به آنهایی که طرحها را میگیرند و بررسی میکنند.
بعد از این چه شد که مرحوم حسینی خودشان کاندیدای خبرگان قانون اساسی شد؟
ساجدی: بله. البته در ابتدا اصل بحث تشکیل خبرگان مورد سوال برخی قرار میگرفت. چون اصل چگونگی تصویب قانون اساسی هنوز مورد سوال بود. دعوا این بود که مجلس مؤسّسان باید تشکیل بشود، یا خبرگان؟ مرحوم امام نظرشان روی مجلس خبرگان بود اما آقای شریعتمداری میگفت مجلس مؤسسان؛ یعنی مجلسی که شیوخ در آن هستند و برای تأسیس نظام تصمیم گیری میکنند که نظام چه باشد؟
روشن بود که نظر امام پیگیری شد. در این مدت همه گروهها و جناحهای فعال در تلاش بودند که آدمهای مورد نظر خودشان به مجلس خبرگان بفرستند و رای بیاورند تا قانون مد نظر آنها تدوین شود. یک عده دنبال این بودند که قانون اساسی بر اساس دموکراسی نوشته شود، عدهای هم دنبال این بودند که قانون اساسی باید مبتنی بر شرع و هماهنگ و منطبق بر احکام و دستورات اسلام باشد. یک عده اساساً معتقد بودند که قانون اساسی نمیخواهیم، چون ما قرآن و روایات و احکام داریم و دین نیازی به قانون اساسی ندارد. ما به آن گروه اول کاری نداشتیم؛ اما کسانی از بزرگان دین که فکر میکردند چون قرآن و احکام داریم. قانون اساسی نمیخواهیم و ممکن بود در خبرگان حاضر نشوند دغدغه حضور آنها در خبرگان را داشتیم. یادم نمیرود حاج آقا میفرمودند اگر بزرگانی مثل شهید مدنی، آقا مرتضی حائری، آقای دستغیب و اینها به هر دلیلی در خبرگان حضور پیدا نکنند و مجلس بدون علمای بزرگ و صاحب نظر برگزار شود، قانون اساسی از قوت لازم برخوردار نخواهد شد و کار آنطوری که باید، جلو نخواهد رفت. لذا حاج آقا باز تصمیم گرفتند حرکت کنند و در این فرصت محدود آمادگی ایجاد کنند.
قرار شد راه بیفتیم و یک مقدار خارج از قم فعالیت کنیم. در حوزهای که بیشتر مؤثر بودیم؛ در جنوب کشور. لذا باز تصمیم گرفته شد که بنده و آقای مصطفی شرعی در خدمت حاج آقای حسینی باشیم. یک پیکان استیشن طوسی رنگ بود که حاج آقای شرعی از ستاد انقلاب قم در اختیار ما گذاشته بودند. عقبش را خواباندیم و یک تشک انداختیم. در مسیر برنامه این بود که معمولا یک نفر عقب میخوابید، دو نفر دیگر هم یکی رانندگی میکرد و دیگری هم با او حرف میزد. ۳۱ تیر ماه ۵۸ بود که راه افتادیم. اول مرداد اصفهان بودیم ابتدا جناب آقای پرورش را ملاقات کردیم و ایشان هم از حاج آقا خواستند که به جای ایشان در جمع جوانان سخنرانی کنند. شب هم آقای باهنر به اصفهان آمده بود به اتفاق آقای پرورش و حاج آقا خدمت ایشان بودیم. در آنجا هم حاج آقای حسینی بحثهای مربوط به قانون اساسی را مطرح کردند. مرحوم شهید باهنر احترام میگذاشت ولی آنطوری که من انتظار داشتم دقت نکرد، در عین حال گفت یک نسخه از قانون اساسی را به من بدهید پیگیری میکنم. دوم مرداد رفتیم شیراز. دیداری با شهید دستغیب داشتیم مرحوم دستغیب فرمودند که ما چه نیازی به قانون اساسی داریم. ما قرآن داریم و قرآن قانون اساسی است. حاج آقای حسینی سعی کردند که ویژگی قانون اساسی را بیان کنند و تقریباً از شهید دستغیب قول گرفتند که ایشان در مجلس خبرگان حاضر شوند. بعد تا ۲۰ مرداد و ایام تبلیغی انتخابات در شیراز ماندیم. مرحوم حاج آقا در باغچه ابویشان در بیرون شهر مستقر بودند و گروهها و هیئتهای شیراز) که به جا مانده از حزب برادران بود) به دیدن ایشان میآمدند. در جلساتی هم که مربوط به خبرگان و انتخابات بود شرکت میکردیم.
۲۰ مرداد از شیراز به طرف اصفهان حرکت کردیم، آقای ربانی شیرازی هماهنگ کرده بود که شب حاج آقای طاهری اصفهانی را ببینیم، ایشان هم خیلی احترام گذاشت و هم حرفها را دقیق شنید و بعد هم حاج آقای حسینی را تأیید کرد. به نظرم میرسد که بعد هم با آیتالله خادمی اصفهانی ملاقات داشتیم که جزء علمای بزرگ اصفهان بودند. خلاصه آن موقع دنبال این بودیم که همه را هماهنگ کنیم که روبروی روشنفکرهای آن زمان بایستیم.
۲۲ مرداد به یزد رفتیم و خدمت شهید آیتالله صدوقی رسیدیم. شیرینترین دیدارهایی که من در طول این مدت داشتم دیدار با شهید صدوقی بود. دیدار ما با ایشان برعکس شد و ایشان بود که به حاج آقا انرژی میداد! تقدیر و تشکر زیادی از حاج آقای حسینی کردند که برای این کار راه افتادند و این مسیر را آمده اند. خیلی به ما انرژی داد و واقعا خستگی از تن ما در رفت.
۲۲ مرداد انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و شهید دستغیب، مرحوم آیتالله ربانی شیرازی و آیتالله مکارم و مرحوم حاج آقا حسینی از شیراز رای آوردند. ۲۳ مرداد ماه به قم رسیدیم. یک راست خدمت آیتالله راستی رسیدیم و گزارش سفر را دادیم و روز ۲۴ مرداد خدمت آیتالله مرتضی حائری یزدی رسیدیم. ایشان هم با همان تواضع و بزرگواری و علمیت و تقدّس، بر اصل مطلب تأکید کردند.
خبرگان قانون اساسی یک فصل از زندگی مرحوم سید منیرالدین حسینی بوده که اگرچه مهم است اما اهمیت ایشان از جنبههای فکری بعدی اوست که در فرهنگستان بروز کرد. اگر میشود لطف کیند و به این مرحله از زندگی ایشان اشاره کنید. بعد از خبرگان، مرحوم سید منیرالدین چه کرد؟
ساجدی: بعد از اینکه فعالیت ایشان در موضوع قانون اساسی به اتمام رسید، تقریباً یک دوره فطرت کوتاهی پیش آمد، بین کارهای گذشته و بعدی حاج آقا. تا آخر تابستان منزل حاج طرخانی بودیم و از اول پاییز هر کسی رفت دنبال کارهای خودش. من هم برگشتم به دانشکده که یک ماه بعدش در ۱۳ آبان ۵۸ لانه جاسوسی توسط دانشجویان تسخیر شد.
در همین فاصله یک روز آقا مصطفی شرعی تهران آمدند و با من صحبت کردند و گفتند که حاج آقا حسینی میگوید که اگر میشود برگردم قم تا کارها دنبال شود. بعد از مدتی بالاخره تصمیم گرفتم که برگردم. اوایل بین قم و تهران رفت و آمد میکردم. میآمدم قم و جلساتی را تشکیل میدادیم تا ببینیم برنامه چیست و قرار است چه کار کنیم؟ تا اینکه بالاخره در۳۰ / ۱۱ / ۵۸ اسباب کشی کردم به قم و در کوچه سپاه در خیابان صفاییه، طبقه پایین منزلی که حاج آقا معزالدین (اخوی آقا) مستاجر بود، مستقر شدم. آن موقع هم چون امکانات مالی نداشتم، آیتالله شرعی ۱۰ هزار تومان قرض دادند تا بتوانم در قم وسایل زندگی را بخرم. محل کارمان هم منزلی بود در نزدیکی کوچه نوربخش که مربوط به حاج آقای واحدی بود که به سوریه رفته بودند. طبقهی همکف را تجهیز کردیم برای کارهای دفتر و طبقهی پائین هم برای کارهای بایگانیها و تکثیر و امثال آن. من بودم و مرحوم حاج آقا حسینی و آقای مصطفی شرعی. چند ماه بعد در اول تابستان ۵۹ هم آقای دکتر نجابت از انگلستان برگشتند و به ما ملحق شدند.
در همین برهه جریانات دانشگاه هم حاد شده و به هم ریخته شده بود. مسئولین دانشگاهها اکثرا طاغوتی بودند بنابراین دانشجویان حاکم شده بودند. فضای دانشجویی هم به شدت سیاسی بود! و گروهها سهم خواهی میکردند. گروههای سیاسی دانشگاه به ترتیب فعالیت: اول انجمن اسلامی بود، بعد مجاهدین خلق که اسمشان در دانشگاه انجمن دانشجویان مسلمان بود. بعد از آن تودهایها بودند که نمیدانم عنوانشان چه بود و بعد از آن هم چریکهای خلق. این چهار گروه اصلی بودند که تقریباً همه جا وجود داشت و برخی جاها هم گروههای پیکار یا اقلیت یا طرفداران دکتر پیمان و دکتر سامی هم حضور داشتند. حداقل درگیری این بود که هر کدام میخواستند دکّهای داشته باشند و برای دکه هم نشریهای و بعد هم عضو گیری. فضای خیلی آلودهای شده بود و از فضای درسی کاملا خارج بود و کمکم کار از تعارضات در گفتگو به اظهار قدرت و تعارض مسلحانه کشیده شده بود.
در اوایل تابستان که در منزل آقای واحدی مستقر بودیم و دانشگاهها نیز تعطیل شده بود دوستان متدینین و حزب اللهی دانشگاهی و انجمن اسلامیِ آن زمان، دلواپسی ادارهی جریان انقلاب فرهنگی را داشتند و طبعاً به مراکز حوزوی مراجعه میکردند من جمله سراغ ما هم میآمدند. بعد از مدتی به دلیل ارتباطاتی که حاج آقای حسینی با فعالین انقلابی و مذهبی و بخصوص فرهنگی تهران داشتند، جریان ارتباط دائمی با ایشان شکل گرفت به همین دلیل کسانی که با دغدغه نقلاب فرهنگی به قم میآمدند، معمولا با مرحوم حاج آقا ارتباط برقرار میکردند. شاید به یک معنا احساس میکردند که هماهنگی و مفاهمهی بیشتری با ایشان صورت میگیرد. این رفت و آمدها با توجه به ارتباطی که از طریق آیتالله شرعی و آیتالله راستی و … با جامعه مدرسین بود موجب شد تا جامعه مدرسین تصمیم گرفت یک نشست سه روزه برگزار شود. تاریخ دقیق را نتوانستم از اسناد به دست بیاورم، ولی این نشست حدود خرداد ماه ۵۹ در فیضیه برگزار شد. برگزار کننده و دعوت کننده جامعه مدرسین بود و عمده اداره کار و برنامه ریزی بر عهده ما بود. البته اشخاصی هم بودند که از طرف نهادهای دیگر فعال بودند مثل حجه الاسلام یثربی (که بعدها نمایندهی قم شدند) که از طرف دانشجویان قمی خیلی فعال با همایش مرتبط بودند.
در این نشست اساتید حوزه و دانشگاه شرکت کردند. سخنرانها چند نفر از دانشگاه بودند و چند نفر از حوزه. کسانی که از حوزه صحبت کردند، حضرت آیتالله نوری همدانی، حضرت آیتالله یزدی و حاج آقای حسینی بودند. در خاطرم هست که آیتالله یزدی و آیتالله نوری در مورد تعلیم و تربیت صحبت کردند. حتی به یاد دارم که آیتالله یزدی، عمده بحثشان در طبقه بندی مراتب تعلیم و تربیت بود.
اما موضوع سخنرانی حاج آقای حسینی نزدیکتر و مرتبطتر با بحث انقلاب فرهنگی بود. ایشان از ضرورت انقلاب فرهنگی و وابستگی نظام آموزشی موجود به غرب بحث کردند. به یاد دارم که ایشان تعبیر افشاگری را در مورد انقلاب فرهنگی به کار بردند. در فضایی که این کلمه برای شبنامههایی که بر علیه اشخاص پخش میشد بکار میرفت یادم نمیرود که ایشان خیلی پرقدرت و با قاطعیت از اساتید دانشگاه میخواستند که شما باید زوایا و ابعاد غیر دینی و ضد مذهبی کتب نیروی انسانی، روا نشناسی و جامعه شناسی را برای جامعه و به خصوص برای علمای حوزه تبیین کنید تا معلوم شود که اینها ضد دین و پرورش دهندهی عناصر غیر دینی هستند و با انقلاب سازگاری ندارند. تأکید میکردند که اگر ما بخشهایی از منابع علوم انسانی را که ضد دین هستند سانسور کنیم و حذف کنیم تا ماهیت ضد دینی این علوم عریان نشود بزرگترین خیانت را کرده ایم و لذا میفرمودند که امروز وظیفه دانشگاهیان این است که در این مورد افشاگری کنند تا ماهیت ضد دینی و ضد انسانی این علوم افشا شود.
حاصل این سمینار سه روزه در یک قطعنامه منعکس شد که در آن از رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران درخواست شده بود تا ستادی را برای پیگیری امر انقلاب فرهنگی تعیین و افرادی را منصوب کنند. به نظرم میرسد که همین نشست هم بهانهای شد که با فاصلهی کمی حضرت امام شش نفر را به عنوان ستاد عالی انقلاب فرهنگی معرفی فرمایند. البته شاید در خارج از این سمینار هم موضوع مطرح بوده ولی آنچه از نظر ما و در سطح اطلاعاتی که ما بدست میآوردیم اتفاق میافتاد همین بود.
بعد از سمینار سه روزه فیضیه تا مدتی در نشستهای خصوصی در حال بررسی این بودیم که چگونه یک مجموعه و مرکزیتی برای عهدهداری این کار در درون حوزه شکل بگیرد تا انقلاب فرهنگی ادامه یابد. به نظرمان رسید که ما نیز وظیفه داریم موضوع را پیگیری کنیم. به این معنا که احساس شد باید در درون حوزه جایی به اسم فرهنگستان برای مدیریت این جریان مهم شکل بگیرد.
راجع به اسم فرهنگستان مقدار زیادی بررسی شد. نام فرهنگستان بخاطر تصویری که از حرکت فرهنگی انقلاب داشتیم انتخاب شد؛ یعنی تصویرمان این بود که فرهنگستانی باید باشد که بتواند تولید علوم اسلامی را در جامعه سازماندهی کند و جریان تولید نرم افزارها و سخت افزارهای مورد نیاز برای اداره حکومت اسلامی را اداره کند. با توضیحاتی که از دوستان دیگر بدست آوردیم معادل این کاری که قصد انجام آن بود در دنیا، در جایی با نام آکادمی صورت میگرفت نه مراکز آموزشی و دانشگاهها و نه حتی مجامع تحقیقاتی. آکادمی جایی است که در یک گسترهی جامع و شاملی همهی تحوّلات تحقیقاتی و پژوهشی را سرپرستی میکند. خودمان در این دقّت به این نتیجه رسیده بودیم که عنوان فرهنگستان عنوان مناسبی است، اگرچه عنوان فرهنگستان در آن زمان برای مجموعههای کوچکی که عهدهدار امور تخصصیای (مثل زبان فارسی، پزشکی و فلسفه و …) هستند به کار میرفت. به نظر ما آنها این کلمه را خوب به کار نبرده بودند و این واژه میتوانست معادل آکادمی باشد. برای این که روی نام به نتیجه برسیم با شخصیتهای مختلفی بحث شد. فراموش نمیکنم یک روز عصر خدمت شهید آیتالله بهشتی که آن زمان رئیس دیوان عالی کشور بودند رسیدیم، حاج آقای حسینی آنچه مورد نظرشان بود برای مرحوم آقای بهشتی توضیح دادند و ایشان هم استماع فرمودند. بعد اصل کار و ضرورت انجامش را مورد تأیید قرار دادند و ابراز همراهی کردند؛ اما میفرمودند نامش را بگذارید مرکز عالی تحقیقات یا مؤسسه عالی تحقیقات. به هر حال مرحوم حاج آقا در ادامه کار به این نتیجه رسیدند که فرهنگستان از همه مناسب تر است.
البته این نکته هم برای دوستان روشن بود که ما نمیتوانیم تشکیل دهندهی فرهنگستان باشیم بلکه فقط میتوانیم مقدمات کار را فراهم کنیم؛ بنابراین فکر شد که ما چطور میتوانیم امر پیریزی فرهنگستان که باید عهدهدار تحقق انقلاب فرهنگی باشد را دنبال کنیم. یکی از کارهای مقدماتی که انتخاب شد این بود که ما بایستی یک مجامعی را در مراکز دانشگاهی و فرهنگی کشور برگزار کنیم تا بتوانیم ضرورت امر انقلاب فرهنگی و به تعبیری ضرورت فرهنگستان را اثبات کنیم. این بود که تصمیم گرفته شد نام این مرکز را بگذاریم دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی و مشغول تشکیل مجامع مقدماتی شویم. ابتدا مکان مناسبی غیر از منزل آقای واحدی نداشتیم به همین خاطر مثل همیشه خدمت آیتالله شرعی مطرح شد و ایشان هم تامین امکانات را قبول کردند و در عمل هم تا آنجا که در توانشان بود و تا سالهای متمادی این پشتیبانی را ادامه دادند.
پس از اینکه به این جمعبندی رسیدیم، قرار شد اولین مجمع با دعوت جامعه مدرسین برگزار شود. آن زمان آقای دکتر عارفی وزیر علوم بودند بنابراین با وزارت علوم هماهنگی شد و نهایتاً تاریخ ۱۹/۱۰/۵۹ تا ۲/۱۱/۵۹ به عنوان زمان برگزاری مجمع اول انتخاب شد. برای افتتاحیه حاج آقا با کمک آیتالله مسعودی خمینی (تولیت آستانه حضرت معصومه) خدمت مرحوم علامه طباطبایی رسیدند ایشان هم پیامی را با خط خودشان نوشتند که آیتالله محمدی گیلانی پیام را در ابتدای این مجمع که اولین مجمع مقدماتی فرهنگستان (آکادمی) علوم اسلامی نامیده شد قرائت کردند و از لذا اولین مجمع مقدماتی فرهنگستان با پیام علامه طباطبایی، سخنرانی آیتالله محمدی گیلانی و نیز سخنرانی وزیر علوم وقت (دکتر عارفی) در قم افتتاح شد.
به خاطر ارتباط و آشنایی که با ستاد انقلاب فرهنگی پیدا کرده بودیم، استقبال نسبتا خوبی از مجمع اول صورت گرفت. تعدادی از افراد مبرّز جامعه مدرسین هم در مجمع شرکت کردند؛ اما عمده شرکت کنندگان از اساتید دانشگاهی بودند. محل برگزاری سالن هلال احمر قم روبروی دار الشفا بود؛ تنها سالن اجتماعات آن زمان در قم. سالن پر شد و با کمبود جا روبرو بودیم.
قبل از مجمع همه مباحث تنظیم شد و برنامهی مناسبی تعیین گردید. صبحها بیان بحث در اختیار حاج آقا حسینی بود و مباحثی که از قبل طراحی شده بود ارائه میشد. چکیده و فهرست و در اغلب موضوعات جزوات کامل مباحث ایشان در اختیار شرکت کنندگان قرار داشت. عصرها هم از خدمت آقایانی که آن زمان احساس میشد میتوانند کمکی برای این کار باشند استفاده شد. یکی دو جلسه عصرها را آیتالله منتظری آمدند و سخنرانی کردند و یکی دو جلسه هم آیتالله جوادی آملی. آقای دکتر رجایی خراسانی و دکتر عبدالکریم سروش هم در یک روز سخنرانی داشتند.
ما یکسری جزواتی در اسناد فرهنگستان دیدیم مربوط به مجامع. در قسمت مباحث مرحوم حسینی از بحثهای اجتهاد شروع میشد و تا بحث ریاضیات و روشهای سیستمی ادامه پیدا میکرد برنامه همیشه به همین منوال بود؟
بله کلیت کار یکی بود ولی اصلاح میشد. قبل از هر مجمع دقت میشد و دقیقاً بحثها آماده میشدند و معمولاً یک جزوه شبیه یک مجله آماده میکردیم و فهرست تفصیلی همه مباحث در آن ذکر میشد. همراه با آن هم جزوات تشریحی و تبیینی داده میشد. مثلاً برنامه صبحها در مجمع اول به شرح ذیل بود:
*مبانی قانونگذاری که از مبانی قانونگذاری در اسلام و در غرب و نظام دمکراسی بحث میشد.
*نظام آموزشی و میزان وابستگی به غرب و از سه خصلت تحبیب، تحقیر و انحلال در این نظام صحبت میشد.
*روش اجتهاد به عنوان روش متقن دستیابی به وحی تشریح میگردید.
– *موضوع شناسی که آن زمان مبانی شناخت موضوع نامیده میشد. طی مباحثی نظیر
*تمیز، سنجش و منطق ریاضی
* سیستم سازی
* انواع موضوعات
*شناخت موضوع
و ضرورت مجموعهنگری در موضوعشناسی مطرح میگردید.
بعد از برگزاری اولین مجمع، مجمع دوم در تاریخ ۱۸/۰۱/۶۰ در دانشکدهی کشاورزی دانشگاه شیراز برگزار شد. در مجمع دوم، حضرت آیتالله جوادی قبول زحمت کردند و آن موقع به شیراز آمدند. نبابراین صبحها بحثهای مرحوم حاج آقای حسینی بود و اکثر عصرها هم ایشان افاضه میفرمودند و به این ترتیب مجمع دوم هم به روال کلی مجمع اول طی شد.
در همین فاصله چون درخواست همکاری از طرف افرادی که در مجمع اول و دوم شرکت کرده بودند نیز بالاگرفته بود و به دلیل اینکه دانشگاهها تعطیل بود و ما هم میخواستیم زمان را از دست ندهیم، به این نتیجه رسیدیم که دانشگاهیان علاقمند را در قم جمع و مباحث را با موضوعاتی نظیر تبیین ابعاد و ضرورت انقلاب فرهنگی و روشی که باید به کار گرفته شود، ادامه دهیم. در ابتدا با تعداد محدودتری کار را آغاز کردیم یعنی تعدادی از افرادی که در مجامع شرکت کرده بودند دعوت شدند. این انگیزه و علّت و ساختار اولیه هفتههای اقتصاد بود.
در مجموع مباحث اقتصادی اقتصاد در دو دوره برگزار شد. دور اول از اردیبهشت سال ۶۰ آغاز شد و هر ۱۵ روز یکبار به مدت ۵ هفته برگزار شد. دور اول این مباحث با واقعه هفت تیر و شهادت شهید بهشتی و ۷۲تن نیمه کاره رها شد. چون حادثهی مهم و سنگینی بود و احتمال اینکه برای انقلاب مشکل پیش بیاید کم نبود. البته در فاصله دور اول و دوم هفتههای اقتصاد، از ۲۳/۳/۶۰ تا ۲۸/۳/۶۰ سومین مجمع مقدماتی در دانشگاه اصفهان نیز برگزار شد.
یعنی هم زمان هم هفتههای اقتصاد برگزار میشد و هم مجامع مقدماتی؟
ساجدی: بله. در مجمع سوم باز هم چند روز عصر را در خدمت آیتالله جوادی آملی بودیم و مرحوم حاج آقا هم صبحها بحث را ارائه میکردند.
از ۱۷ تا ۲۳ مهرماه سال ۶۰ چهارمین مجمع مقدماتی در کرمان برگزار شد آقای دکتر نجفی به عنوان وزیر علوم برای افتتاح آمدند که در تهران پرواز عادی لغو شد و به احترام ایشان و حاج آقا، هماهنگی شد و یک هواپیمای فالکن که در هوای ابری هم پرواز میکرد ما را به کرمان آورد.
در کرمان از اساتید حوزه کسی با ما نبود. فقط آقای معزالدین (اخوی حاج آقا) دو سه تا بحث آنجا ارائه کردند دکتر نجفی بعد از روز اول برگشتند ولی تعدادی از دوستانی که از سازمان برنامه و بودجه آمده بودند ماندند مثل دکتر مشایخی و دکتر صادقی تهرانی.
ارتباط مرحوم حسینی با سازمان برنامه و بودجه از چه طریقی برقرار شده بود؟
ساجدی: شاید زمینه این آشنایی را آقای توکلی فراهم کرده بود و یا شاید جلسات حاج آقا با مرحوم رجایی موجب این امر شد.
ارتباط با دولت و مرحوم شهید رجایی چگونه از کی و چگونه فراهم شد؟
ساجدی: ارتباط داستانی حاج آقا با مرحوم شهید رجایی از طریق دوستان و آشنایان مشترک چون مرحوم شهید اسلامی بود. مدت این ارتباط کوتاه و در زمان نخست وزیری سالهای ۵۹ و ۶۰ آن مرحوم بود که برای برگزاری جلساتی هفتگی حاج آقا از قم به تهران میرفتند و در همان ساختمان نخست وزیری، خیابان پاستور جلسه با ایشان برگزار میشد. مرحوم رجایی در طول همین مدت کوتاه نسبت به حاج آقا علاقه پیدا کرده و نسبت به ایشان احترام خاصی قائل بود. چون مشکلات امنیتی زیاد بود، مرحوم رجایی اتومییل اختصاصی خودشان را برای بردن حاج آقا به پلیس راه ابتدای اتوبان میفرستادند و حاج آقا با استفاده از این اتومبیل برای جلسه میرفتند.
ارتباط با سازمان برنامه هم از روزهای پایانی ریاست آقای خیّر و از ابتدای ریاست دکتر بانکی بر سازمان برنامه شروع شد. در اولین جلسه حاج آقای شرعی نیز حضور داشتند، شاید ایشان زمینه ساز این ارتباط بودند.
به هر حال آقای بانکی وقتی با حاج آقا آشنا شد میگفتند که اگر ما بتوانیم معاونت برنامه ریزی را شورایی کنیم خیلی خوب است حتی یکی دو بار هم پیشنهاد شد که حاج آقا بیاید عهدهدار این کار بشود، ولی اینها جدّی و یا عملی نبود. تا اینکه به هر حال با دستور آقای بانکی معاون اصلی ایشان (آقای دکتر مشایخی) و برخی دیگر هفتهای یک بار به صورت مستمر جلساتی با حضور حاج آقای حسینی در سازمان برنامه برگزار میشد در این جلسات که بیش از یک سال ادامه پیدا کرد مباحث مربوط به برنامهریزی و اصلاح امور کشور در نگاهی کلان و نیز مبانی تنظیم امور بحث و بررسی میشد. علی القاعده شرح این جلسات در اسناد من موجود است.
به تصمیمات آن جلسه ترتیب اثر داده میشد یا در حد تئوریک بود؟
ساجدی: نه اول کار فکر میشد که کار اسلامی شدن سازمان برنامه و بودجه با همین جلسات انجام خواهد شد ولی بعد که جلسات شکل گرفت معلوم شد که این حرفها به این سرعت به درد اجرا نمیخورد. مباحث بیشتر بحثهای کلان نظری بود. لذا برگزاری جلسات تأثیری در روند اجرا نداشت؛ اما به یاد دارم که همه با علاقه شرکت میکردند.
سرنوشت مجامع مقدماتی و هفتههای اقتصاد چه شد؟
ساجدی: در فاصله مجامع و هفتههای اقتصاد بحثهای دفتر نیز ادامه داشت. عمدهترین بحثی را که در آن زمان حاج آقا ارائه کردند بحثهای اختیار و آگاهی بود که ذیل بحثی با عنوان منشأ اشتباه مطرح شد و تا بهمن ۶۰ به مدت چهار پنج ماه به طول انجامید. در این فاصله هم برنامهریزی شد و عدهای مجدداً دعوت شدند. دور دوم هفتههای هفتههای اقتصاد از ۱۵ / ۱۲ / ۶۰، شروع شد اما این بار ماهی یکبار و تا ۰۵ / ۰۳ / ۶۲ به مدت ۱۳هفته ادامه پیدا کرد. در شروع دور دوم هفتههای اقتصاد حاج آقای طباطبائی امام جمعه فعلی اصفهان چند جلسهای شبها فلسفه میگفتند.
دور دوم هفتههای اقتصاد چه تفاوتی با دور اول داشت؟
ساجدی: در دور اول تجربه کمتر بود و افراد محدودتری شرکت میکردند و جای ما هم محدودتر بود. براساس تجربهای که به دست آمد و دقّتهایی که شد، هم نسبت به افراد تجدید نظر شد و هم تعداد افراد زیادتر شدند و برنامهها هم اصلاح و منظمتر شد. در دور دوم حدود ۱۰۰ نفر آمدند و رفتند؛ که از اینها تعدادی از هفته اول بودند و تعدادی نیز از طریق بخشنامهای که آقای دکتر نجفی به عنوان وزیر علوم به دانشگاهها ارائه کردند جذب شدند که از این تعدادی که شرکت کردند چیزی حدود ۴۰ تا ۵۰ نفرشان افراد ثابتی بودند که حضور مستمر داشتند، بقیه محدود آمدند و رفتند. تعدادی از این دوستان همکاریشان با دفتر تا مدتها پس از دورههای اقتصاد ادامه یافت، مثلا دکتر مسعود درخشان. دوست ایشان آقای دکتر فرزینوش (که مدتی رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بود). آقای دکتر قنبری، آقایان اسداللهی، برادران شرکاء، روغنی زنجانی، ستاری فر، دکتر محمدزاده، دکتر نهاوندیان، صفوی، دکتر اعرابی، دکتر سید محسن میرباقری، مهندس پرور و مهندس غلامحسین نجابت، مهندس شفیعخانی و طالعزاده، معلمی، افضلی، برقعی، دکتر زاهد و… از شیراز میآمدند. یک عده دوستان دیگر هم آمده بودند که بعدها با ما ماندند مثل آقای جاجرمی، آقای افکاری، آقای صیف، آقای محمد نجفی. از آقایان علمای حوزه هم مرحوم حاج آقای امامی، حاج آقای آشتیانی، حاج آقای حسینی بوشهری (آقای بوشهری دو سه جلسه اول را آمدند) و افرادی دیگر.
آقای دکتر مسعود درخشان کی به فرهنگستان ملحق شد؟
ساجدی: ایشان دور دوم مباحث هفتههای اقتصاد را کامل شرکت داشتند. در فاصله دور اول و دوم به جمع ما پیوستند.
طریقهی آشناییشان چطور بود؟
ساجدی: ایشان انگلستان بودند و از طریق برخی از دوستانشان که در مجامع و هفتهها شرکت میکردند با دفتر آشنا شدند و پس از معرفی ایشان به دفتر و هماهنگیهایی که صورت گرفت مستقیماً به قم آمد. وقتی به قم آمدند منزلی گرفتند و در قم مستقر شدند.
حجتالاسلام میرباقری (رئیس فعلی فرهنگستان) آن موقع نبودند؟
ساجدی: خیر! ایشان آن زمان در کارهای معمولی حوزهی مشغول بودند گرچه دورادور با همدیگر ارتباط داشتیم اما ایشان با دفتر همکاری نداشتند، ولی اخوی بزرگشان سید محسن میرباقری حضور داشتند.
در تاریخ ۰۵/۰۳/۶۱ مجمع پنجم را در دانشگاه تبریز برگزار کردیم که البته زمان آن کوتاه شد و از یک هفته به ۳ روز تقلیل پیدا کرده بود.
یعنی هر چه شرایط انقلاب پیش میرفت امکان شما در کارهای بلند مدت با اساتید کمتر میشد؟
ساجدی: بله.
هفتههای اقتصاد با برنامهریزی تعطیل شد یا منجر شد به پایان تعطیلی دانشگاهها؟
ساجدی: خیر. دقیقاً برنامهریزی شده بود که بحث تا مبانی اقتصاد، اسلامی ادامه پیدا کند. البته چون دانشگاهها هم باز شده بود امکان ادامه فعالیتها به شکل قبل وجود نداشت و نوع برنامهریزی عوض شد.
در مجموع برای ادامه کار به این نتیجه رسیدیم که با همه افراد صحبت شود که چه کسانی آمادگی دارند ادامه بدهند و در قم بمانند و چه کسانی نمیتوانند! تقریباً یک نظر سنجی کردیم و اطلاعات را به دست آوردیم، تعدادی از افراد انتخاب کردند که بمانند و عضو ثابت باشند و تعدادی هم گفتند که ما به صورت پارهوقت میتوانیم بیائیم.
بر این اساس بود که حدودا در اردیبهشت سال ۶۲ سازمان دائمی برای دفتر فکر شد و به یک معنا کار دفتر فرهنگستان را پس از یک دوره دو ساله مقدماتی آغاز کردیم. اولین سازماندهی این بود که یک گروه اقتصاد نظری به سرپرستی مهندس معلمی و یک گروه اقتصاد عملی به مسئولیت بنده و یک گروه اجتهاد به سرپرستی دکتر نجابت تشکیل شد. بعد هم کسانی را که مانده بودند بین این سه گروه تقسیم کردیم. همکارانی که از دانشگاهها یا وزارتخانهها آمده بودند و در مجموع تجارب اجرایی و کارشناسی داشتند در گروه اقتصاد عملی فعال شدند که مثلاً آقای دکتر درخشان، دکتر نهاوندیان، آقای امیری مقدم و … اعضاء گروه اقتصاد عملی بودند. بعد برنامهریزی شد که حاج آقای حسینی چه روزهایی با کدام گروه باشند و وقتشان چطور توزیع بشود؛ و بالاخره بعد از این که در خرداد ماه نشست سیزدهم برگزار شد، به طور جدی کار در قالب گروههای فوق آغاز شد.
آخرین مجمع مقدماتی نیز در شهریور سال ۱۳۶۲ مجدداً در قم برگزار شد. دستور کار این مجمع جمعبندی مجامع بود بنابراین عمده مباحث آن گزارش مجامع انجام شده به وسیلهی مرحوم حاج آقا، آقای دکتر درخشان و دکتر نجابت بود. به منوال گذشته نیز از بزرگان نیز دعوت شده بود که در طول مجمع سخنرانی داشته باشند. آیتالله مهدوی کنی و آیتالله خزعلی سخنران مهمان در این مجمع بودند. پرونده مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی هم با ششمین مجمع بسته شد.
اما مهمترین سوال آشنایان با فرهنگستان این است که تولید فلسفه جدید از کی در دستور کار مرحوم حاج آقای حسینی و مرکز علمی او قرار گرفت؟
ساجدی: قبلا هم اشاره کردم که اساساً مرحوم حاج آقا در بحثهای فلسفی و دنبالهرو روش عادی حوزه نبودند و هیچگاه از بداهت آغاز نمیکردند بلکه براساس نگاه سیستمی و منطق خودشان، بحث را از اختلاف و تمیز آغاز میکردند و میگفتند که این حدی است که کسی نمیتواند نفی کند. بخشی از این بحثها بعدها توسط مرحوم حجه الاسلام و المسلمین آقای امامی به صورت کتاب تدوین شد. البته مرحوم حاج آقا از ابتدا به دنبال این نبودند که فلسفهی جدیدی تولید شود. قبل از انقلاب که خدمت ایشان میرسیدیم. ابتدا ایشان روشهای اجتهاد را میفرمودند، نتیجه بحث اجتهاد این بود که ما در حوزه با روشی روبرو هستیم که به لحاظ قوّت اصلاً قابل مقایسه با روشهای تحقیقی دیگر نیست. تبیین میفرمودند این روش، روش بسیار متقنی است و میتواند با دقیقترین شکل ممکن ما را به منابع وحی متصل کند. به تعبیر دیگر حاج آقا روش اصولیین را طوری توضیح میدادند که نتیجهاش این میشد که انسان به شدّت معتقد به فقاهت میشد و میفهمید که راههای دیگر برای فهم وحی از ادلهی شرعی، قابل استفاده نیستند و این تنها راه و دقیقترین راهی است که حتی در مقایسه با روشهای علمی از اتقان و ارزش و قوّت بالاتری برخوردار است. بعد بطور طبیعی این سؤال مطرح میشد که اگر این روش اینقدر قوّت و اتقان دارد، پس چرا ما این همه مشکلات داریم و اسلام حاکمیت ندارد؟
قبل از انقلاب جمع بندی و تحلیل حاج آقا این بود که بزرگانی که به این روش مجهزند، این روش را در موضوعاتی که باید به کار ببرند به کار نمیبرند و در جزئیات و مسائل ریزی که اهمیت زیادی ندارد استفاده میشود و به مسائل اجتماعی نمیپردازند. در حالی که این ابزار قوّت فهم مسائل کلان اجتماعی و حل مشکلات عموم مسلمین را دارد. نگاه ایشان تا انقلاب و شکلگیری نهادهای انقلابی همین بود؛ اما وقتی جلوتر آمدیم و حضرت امام به عنوان محوریترین و قویترین و عالمترین و متقیترین فقیه بر تارک این نظام قرار گرفتند و نهادهایی مثل شورای نگهبان تشکیل شد که بهترین فقهای آن زمان که به لحاظ تجربه به مسائل اجتماعی هم مسلط بودند در آن جای گرفتند، ولی مشکلات حل نشد، از خودمان میپرسیدیم که پس چرا با این روش عالی (اجتهاد) که در اختیارشان است، نمیتوانند کشور را براساس اسلام و به نحو مطلوب اداره کنند؟ به نظر بنده این مسئله باعث شد که حاج آقای حسینی به یک فهم جدید برسند و آن فهم این بود که بحث این نیست که آدمها نمیخواهند اسلام را اجرا کنند؛ مشکل پیچیدگی خود موضوع و در اختیار نداشتند ابزار شناخت موضوع است.
یعنی مسئله این نسیت که فقها در کاربرد روش اجتهاد کوتاهی میکنند. بلکه مشکل اینجاست که علاوه بر احکام که به وسیله فقها و با بکارگیری روش اجتهاد حاصل میشود، اجرای آنها در جامعه مستلزم در اختیار داشتن کارشناسی و تخصصهاست که این کارشناسیها و این تخصصها موجود نیست؛ و با عبارت دقیقتر به تدریج روشن شد که موضوعشناسیها، تخصصها و کارشناسیهای موجود نمیتواند در خدمت اجرای احکام دینی قرار گیرد. اگر صاحبان این تخصصها و کارشناسیها، همه مسلمان، نماز شب خوان و تابع رهبر و امام امت باشند، اما تخصص و کارشناسی آنها از خصوصیاتی برخوردار است که با اسلام سازگار نیست و با استفاده از آنها نمیتوان اسلام را پیاده کرد.
در این راستا برای ما قطعی و مسلم شده بود که علوم و تخصصهای موجود به دلیل اینکه در بستر تمدن مادی غرب شکل گرفته حامل ارزشها و ایدئولوژی غیردینی است و ما برای اداره جامعه بر اساس اسلام، علاوه بر روش اجتهاد، نیازمند علوم و تخصصهایی هستیم که هماهنگ با فرهنگ و معارف اسلامی باشند و ناگزیر باید روشها و مدلها اداره و تنظیم امور جامعه براساس معارف اسلامی را خود طراحی و تولید کنیم.
از آن زمان این نگاه جدید برای مرحوم حاج آقا شکل گرفت اما این مسئله آن قدر غریب بود که وقتی ما عنوان دفتر را فرهنگستان علوم اسلامی گذاشتیم، خیلیها این کلمه را درست نمینوشتند. گاهی مینوشتند علوم انسانی و یا اینکه یک عده فکرشان این بود که ما وقتی میگوئیم علوم اسلامی یعنی میخواهیم بگوئیم که بیائید فقه و کلام و لمعه که در حوزه هست را بخوانید و اصول و کفایه بخوانید! وقتی ما توضیح میدادیم موضوع کار ما کل علوم و نرمافزارهای اداره است، با تعجب میگفتند که مگر علوم هم اسلامی و غیر اسلامی دارد؟
از توفیقات مهمی که امروز خدا نصیب کرده و ما از ان بهره میگیریم اینست که امروز جامعه به جایی رسیده است که در بسیاری از موارد علم دینی و علم غیر دینی را باور دارد.
براساس این نگرش که اداره کردن جامعه اسلامی نیازمند در اختیار داشتند علوم و نرمافزارهای اسلامی است، گروه اقتصاد نظری فعالیتهای پژوهشی خود را آغاز کرده، اعضای این گروه عمدتاً در آن زمان دانشجویانی بودند که دانشگاه را رها و با انگیزههای قوی دینی و انقلابی برای انجام وظیفه به جمع دفتر در قم پیوسته بودند. دوستانی چون آقایان جاجرمی، سلیمی، امیری، سیف، جلالی و …
یکی از رایج ترین بحثها در آن زمان، بررسی ارتباط دانشها و ارزشها و به تعبیری ارتباط علم و فلسفه بود. کتاب دانش و ارزش آقای سروش در همان دوران منتشر شده و مورد مطالعه نقد و بررسی قرار گرفت. مبتنی بر نگرش قطعیت تأثیرپذیری توصیفات از ارزشها و الهی یا مادی دانستن علوم، این اندیشه از طرف استاد مطرح و تأکید میشد که اگر ما برای استناد احکام و فرامین دینی به منابع وحی، نیازمند منطقی به نام منطق استناد یا اجتهاد هستیم تا بتواند ما را با صحت و اطمینان به منابع وحی متصل کند و از تحمیل نظرات خودشان و یا دیگران بر وحی پیشگیری نماید؛ و نیز اگر برای تبیین چرائی هستی و ضرورت و قطعیت تعبد به وحی و حقانیت پرستش خداوند به روشی که ایشان از آن به روش استنتاج یاد میکردند محتاجیم، برای تحقق احکام اسلام و اجرای اسلام در جامعه نیز به منطق و روشی به نام روش انطباق نیازمندیم. اصطلاح انطباق از این رو انتخاب شده بود که ما برای اجرای اسلام، محتاج روشی بودیم و هستیم که امکان انطباق موضوعات کلی متعلَّق حکم کلی بر مصادیق و موضوعات خارجی را از طریق شناخت صحیح آنها فراهم سازد.
مرحوم استاد، از یک طرف وجود این سه منطق یعنی منطق استنتاج، استناد و انطباق را لازم و ضروری برای اداره و تنظیم امور جامعه براساس اسلام میدانستند و از طرف دیگر معتقد بودند، نمیشود که این سه منطق برای وصول به یک عمل خارجی لازم باشد اما خود این منطقها از طریق تبعیت از منطق و فلسفهای واحد با یکدیگر هماهنگ نباشند. لذا بر پایه این استدلال روشن میشد که ما ابتدا نیازمند به منطق شاملی هستیم که سه منطق مورد بحث را بتواند تغذیه و با یکدیگر هماهنگ سازد تا حاصل و نتیجه بکارگیری این سه منطق در تبیین و ادامه چرائی، چیستی و چگونگی زندگی براساس اسلام امری هماهنگ و همساز با یکدیگر باشد، طبعاً در این ارتباط توانمندی و ظرفیت منطق صوری و فلسفه رایج موجود در عهدهداری چنین امر مهمی مورد دقت قرار میگرفت به عبارت دیگر وقتی بررسی و تأکید میشد که هر یک از منطقهای سه گانه مورد نیاز برای اداره جامعه مبتنی بر فلسفهای است، ضرورت هماهنگی این فلسفهها از طریق منطقی جامع و حاکم مطرح میشد و منطق صوری و فلسفه رایج نیز از این نقطه نظر نقد و بررسی میگردید.
اینها مباحثی بود که در آن زمان آغاز و به تدریج در قالب فلسفه شدن و منطقهای مضاف و به شکل بحثهای رایج سالهای اخیر دنبال شد و به لطف الهی، دفتر در این زمینه به نتایج ارزشمندی نیز دست یافت./ فرهنگستان علوم اسلامی قم