اختصاصی شبکه اجتهاد: کرسی ترویجی عرضه و نقد ایده علمی با موضوع «ماهیت تشکیکی گزارهها و مفاهیم اخلاقی»، روز چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی واقع در شهر مقدس قم برگزار شد. در این نشست، حجتالاسلام والمسلمین محمد عالم زاده نوری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، بهعنوان ارائهکننده و حجتالاسلاموالمسلمین رضا حبیبی، پژوهشگر حوزه فقه بهعنوان ناقد اول و حجتالاسلاموالمسلمین حسن بوسلیکی، پژوهشگر حوزه اخلاق بهعنوان ناقد دوم، حضور داشتند. لازم به ذکر است که دبیر علمی این جلسه، آقای حجتالله آزاد بودند.
عنوان کتاب، اشکال فنی دارد
حجتالاسلام رضا حبیبی در ابتدا گفت: نکته اولی که وجود دارد این است که اولاً عنوان، مقداری ابهام دارد و حتماً باید تصحیح بشود. چون در عنوان، عبارتی وجود دارد که فنی نیست. عنوان «ماهیت تشکیکی مفاهیم و گزارههای اخلاقی» است. اولاً مفاهیم غیر از گزارههای اخلاقی است و اساساً تشکیک در خود گزاره تقریباً بیمعناست. هیچکسی از منطقیین تا به حال، چیزی به نام تشکیکی در گزاره را مطرح نکرده است. آنچه مطرح شده تشکیک در مفاهیم است.
مراد از تشکیک، معلوم نیست
حبیبی سپس افزود: نکته بعدی این است که مراد از تشکیک در اینجا تشکیک در مفهوم است یا تشکیک در وجود، روشن نیست. به عبارت بهتر کسانی که بحث تشکیک را مطرح کردند، بالصراحه گفتهاند که تشکیک در فلسفه، غیر از تشکیک در منطق است؛ و تفاوتهایی را هم مطرح کردهاند و به خصوص بعد از شکلگیری حکمت صدرایی این بحث خیلی جدی شده است که در این نوشتار، تفکیکی ملاحظه نمیشود. تفاوتهایی را که مطرح کردهاند که به برخی اشاره میکنم: «فان التشکیک المنطقی عباره عن معنی الکلی مختلفاً لافراده و یقابله التواطی» در ادامه میگوید: «التشکیک الفلسفی کون حقیقه الوجود واحده فی عین انها کثیره» این یک تفاوت است. تفاوت دیگر گفتند که «الاول صفه للمعنی الکلی و الثانی صفه لحقیقه الوجود و الاول ینقسم الی خاصیاً و عامی و الثانی لا یکون الا خاصیاً». تفاوت دیگر این است: «ان الاول مقابل للتواطی و الثانی مقابل لوحده المحضه و لکثره المحضه»؛ و تفاوتهای دیگر.
لذا حتماً باید یک بازنگری بشود که دقیقاً منظور از تشکیک، آیا تشکیک در منطق است، یا تشکیک در فلسفه است و اگر تشکیک در منطق است، فکر میکنم برخی از آن استنباطهایی که مد نظر شما هست از آن استفاده نمیشود. آن تفاوتها باید کاملاً مورد لحاظ قرار بگیرد و اساساً اگر شما بحث تشکیک در فلسفه را مطرح کردید، فضا خیلی متفاوتتر از این خواهد شد. چون در فلسفه، تشکیک عرضی و طولی داریم. پس عنوان بحث باید تصحیح و تنقیح بشود که مراد کدام است و تشکیک در گزاره باید کلاً حذف شود؛ اما تشکیک در مفهوم، تشکیک در مفهوم که بحث در منطق ارسطویی وارد میشود باید مراد معلوم شود. اگر شما تمام کتابهای منطقی قبل از صدرا را مراجعه کنید، متوجه میشوید که بحث تشکیک در این معنا را خیلی از آنها منکر نیستند. آنچه بحث را جدی میکند، این است که آیا ارتباط ارزشهای اخلاقی ارتباط عرضی یا درهم تنیده است؟ آیا یک نوع روابط شبکهای با هم دارند و تأثیر و تأثرات متقابل بر روی یکدیگر دارند؟ گاهی وقتها یکی در مرتبه علت قرار میگیرد و دیگری معلول آن است و مرتبهای از این در مرتبهای از آن تأثیر میگذارد. اگر این مطلب، بحث شود، خیلی بحث خوبی است. این بحث کلیدیتر از بحث اول است. چون بحث اول، اگرچه مورد بیتوجهی واقع شده، ولی خیلی راحت، قابل حل است. ولی بحث تشکیک در حد تشکیک در مفهوم، بحث مهمی است.
ورود به تفاوتهای گزارههای اخلاقی و فقهی، صحیح نبود
وی ادامه داد: نباید وارد تفاوتهای گزارههای فقهی و اخلاقی میشدید. چون بحث بسیار گستردهای است. منظورم این است که این خودش یک موضوع است. همین موردی که اشاره فرمودید به نظرم واقعاً وجه مایز بود. تقسیمبندی احکام به مستحب و واجب و مستحب مؤکد، یک درجهبندی فقهی است و مفهومی غیر از شدت مراتب مطلوبیت ندارد. مطلوبیتها متفاوت است. گاهی وقتها به حدی است که قابل ترک نیست. گاهی نباید انجام داد. آنکه جایز است خودش ذو مراتب است. این تعبیرات، تعبیرات فقهی است؛ و اصلاً این نوع تشکیک که گاهی بعضی از تشکیکها، از نوع جزء و کل هستند، در فقه نیز قابل استفاده است. این تمایز به نظرم، تمایز واقعاً دقیقی نیست. به نظر من وارد این داستان نشویم. به نظرم شما در ارتباط این موضوع بهخصوص وارد تفاوت فقه اخلاق نشوید، بهتر است. بحث ما این است که در بحث تشکیک و گزارههای اخلاقی دقیقاً تکلیفمان چیست؟ تشکیک، عامی است، خاصی است؟ تشکیک منطقی است؟ فلسفی است؟ وجه تشکیک در وجود را ورود پیدا بکنیم.
درگیری ارسطو بر سر نظام سلسله مراتب هستی و مراتب عشری است
پژوهشگر حوزه علمیه قم اضافه کرد: نکته بعدی بحث تفاوت منطق ارسطویی و فازی است. دوباره از این داستانهایی است که بسط آن در اینجا خیلی جایگاه ندارد. علتش هم این است که خیلی وقتها، تفاوتها، تفاوتهای تکمیلی است، نه تنقیحی. اینطوری نیست که بگوییم منطق ارسطویی ذهنها را بسته بود. به تعبیری باید دید ارسطو، یا ارسطوییان، درگیر با چه حوزه و مسائل و مشکلاتی بودند و برای آن چه تدبیرهایی را در نظر گرفتند. آیا این مسئله نزد آنها بوده که بخواهند تشکیک در بحث آن مفهوم مربوط را تبیین کنند. درگیری ارسطو بیشتر، درگیری نظام سلسله مراتب هستی و مراتب عشری است؛ و اینکه خود مقولات را در حد کلان حل و فصل کند. آن تشکیکی که در ادبیات ارسطویی است، داخل در مقوله است، آن هم از نوع کیف؛ چه کیف محسوس، چه کیف نفسانی. لذا از آن فضای کلانی که ایشان مد نظرش بوده، خیلی به دور است. ضمن اینکه یک نحو تشکیکی دوباره در همان ادبیات پیش میآید. تقسیمبندی تعریف به اینکه حد است یا رسم است؛ و اینکه حد تام است، حد ناقص است، این خودش یک نوع سلسله مراتب است؛ یعنی رتبهبندی است. باید ببینیم که آنجا دقیقاً مسئله را چگونه حل و فصل میکند. میخواهم بگویم درست است که الآن این مطلب، تبدیل به یک مسئله شده؛ ولی در نظام هستیشناسی مشایی و ارسطویی، خیلی مسئله جزئی و فرعیتری است. ضمن اینکه اینها میتواند همدیگر را تکمیل کند. بلکه بالاتر از آن، میخواهم یک ادعای دیگر را مطرح کنم:
اگر به آیات و روایات رجوع میشد بهتر بود
رضا حبیبی گفت: به نظرم میرسد به جای این همه وقت، میشد مقداری به آیات و روایات، مراجعه کرد. حتماً شما مراجعه کردید؛ و آنجا خیلی صریحاً گفتند که بحث، خیلی روشن است. ادبیات درجه یکی از ادبیات رایج و شایع، هم در قرآن و هم در روایات موجود است. وقتیکه شما این ادبیات رایج را در هر دو فضا دارید چه نیاز است که به سراغ منطق فازی و جاهای دیگر برویم؟
روایتی را تبرکاً میخوانم: عَبْدِ الْعَزِیزِ الْقَرَاطِیسِیِّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَهِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاهً بَعْدَ مِرْقَاهٍ فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْءٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَهٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ- فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ.
این روایت بحث درجات را مطرح میکند. در روایت دیگری سلسله مراتب را هم تصریح کرده که «الایمان فوق الاسلام بدرجات» با وجود این چه نیازی است که شما به سراغ تبیین منطق فازی یا منطق ارسطویی بروید. اینجا یک نکتهای وجود دارد؛ اما با مراجعه به متن آیات و روایات، چه مقدار باید برای فهم خود آیات و روایات، الگو بگیریم؟ این بحثی است که آقای سروش هم تحت عنوان «شریعت ضامن» مطرح کردهاند. آیا خود شریعت میتواند به ما بگوید چگونه مرا بفهم؟ یک سؤال کلیدی است.
آیا ما میتوانیم منطق فهم دین را از خود دین استخراجکنیم؟ اگر میتوانیم در چه سطح امکانپذیر است؟ ابتدا باید با استناد به اصول عقلاییِ در محاورات، لایهای از فهم دین را مبنا قرار بدهیم تا با همان منطق، وقتی وارد فهم دین شدیم ببینیم که خود دین در مورد خودش چه مطلبی را مطرح میکند؟
خلاصه اینکه این بحثِ درجات، در ادبیات دینی، خیلی شایع است و جالب است که در خود روایات هم درجات مختلفی در مورد تکتک مفاهیم و ارزشهای اخلاقی مطرح شده است. مثلاً سؤال میکند تعریف توکل چیست؟ یا تکبر. میگوید این درجاتی دارد. کدام را میگویید؟ در مورد تکبر تصریح کردند که دارای درجاتی است.
اساساً کارکرد گزارههای اخلاقی، جنبههای انگیزشی را پایین میآورد
در ادامه حجتالاسلام حسن بوسلیکی به نقد مطالب عالم زاده نوری پرداخت و گفت: از آنجاییکه این کرسیهای نقد در راستای نظریهپردازی است، بیشتر به نقد خود ایده میپردازم نه نقد اثر مکتوب و بعد ساختار مقاله را نقد میکنیم. لذا خود اصل ایده را میخواهیم بحث بکنیم. دوستانی که با آقای عالم زاده نوری آشنا هستند میدانند که معمولاً ایشان مسئله را قشنگ بیان میکند؛ یعنی آن چالشی را که با ذهن تیز و نقاد خود شناسایی کردند، آن را خیلی قشنگ و روشن بیان میکنند. علاوه بر اینکه بیان خیلی شیوایی دارند و معمولاً مغلق نویسی و ابهام در اثرشان کم است.
مسئلهای که وجود دارد این است که ما با این مباحث فقه الاخلاقی که در تدریسهایمان ارائه میکنیم و چالش روایات اخلاقی یا چالشهای برداشت از سیره را میگوییم، شاگردها، در آخر میگویند: قبل از این، از درس اخلاق، استفاده میکردیم، ولی الآن با این چالشهایی که شما درست کردید، قضیه فرق کرده است. این بحثی هم که مطرح شده از این حیث قابل تأمل است. جدای از اینکه ممکن است بگوییم چه کار کنیم؟ بحث ما علمی است، حالا میخواهد انگیزشها را از بین ببرد به من ارتباطی ندارد؛ اما خصوص این بحث یک ویژگی دارد، از این جهت که اساساً کارکرد گزارههای اخلاقی، جنبههای انگیزشیاش را پایین میآورد.
چالشهای اخلاقی با تشکیک حل نمیشود
وی افزود: نکته بعدی این است که چالش اصلی، با تشکیک حل نمیشود. آن چالش اصلی در روایاتی که مطرح شده با تشکیک حل نمیشود. به سراغ مصادیق میروم تا معلوم شود که چالشها با تشکیک حل نمیشود. وقتی میگویند «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر» برداشت عرفی این است که «ما یسمی بالصلاه عرفاً تنهی ما یسمی بالفحشاء عرفا»؛ اما این انتظار عرفاً برآورده نمیشود. همان عرفی که تشکیک را به بیان شما خیلی روشن درمییابد و به گفته خودتان، عرف اصلاً با این قضیه تشکیکی مواجه میشود، پس چرا هنوز مسئلهاش حل نشده است؟ هنوز جای سؤال دارد؛ یعنی تشکیک را میفهمیدند و با این وجود، هنوز مشکل حل نشده است.
دروغ یک مفهوم روشن و متواطی دارد
بوسلیکی ادامه داد: نکته بعدی این است که باید ببینیم واقعاً اگر این بحث پذیرفته بشود، چند درصد از مشکلات ما را با روایات اخلاقی حل میکند؟ افعال اخلاقی، صفات مشکِّک هستند. افعال هم یک وقتهایی مشکِّک هستند، اما کم نداریم مفاهیم اخلاقی که مشکِّک نیستند. مثلاً دروغ یک تعریف روشن و شفاف دارد. مشکِّک هم نیست. ممکن است بگویید دروغ، کوچک و بزرگ یا شدت و ضعف دارد. میگویم این شدت و ضعف به مفهومش برنمیگردد، بلکه متعلَّق دروغ به آثار دروغ برمیگردد. مثلاً اگر من یک دروغ کوچک میگویم، یعنی این کمتر ذیل مفهوم دروغ میگنجد؟ آیا دروغ مثل مفهوم نور است که مشکِّک است و ما به الامتیاز همان ما به الاشتراک باشد؟ خیر دروغ اینگونه نیست. دروغ کوچک هم دروغ است، دروغ بزرگ هم دروغ است. به لحاظ دروغ بودنشان مشکِّک نیستند؛ اما متعلَّقش کوچک یا بزرگ بوده، یا اینکه آثارش کم یا زیاد بوده است. دروغ یک مفهوم خیلی متواطی روشن دارد که یا دروغ است یا دروغ نیست. لذا برای دروغ میشود قوانین رسمی وضع کرد. به بیان کانت میگوید که اینها یک سری وظایف کامل هستند. وظایف ناقص نیستند که لغزنده باشد و نشود برایش قانون گذاشت. نکته بعد اینکه اگر این بحث را بپذیریم چه ویژگی در خصوص گزارههای اخلاقی دارد؟
رفع در حدیث رفع، تشکیک بردار است؟
پژوهشگر حوزه اخلاق افزود: در بحثهای فقهی هم میتوانیم همین بحث را بیاوریم. آنوقت چه بلایی سر فقه میآید؟ یعنی حاضریم تبعات و لوازمش را بپذیریم؟ مثلاً در حدیث رفع، خود این مفاهیم، مفاهیم تشکیکی هستند یا نه؟ علم ما تشکیکی است. ما لا یعلمون هم تشکیکی میشود. اضطرار یکچیز تشکیکی است. از آنطرف رفع هم تشکیکی است. رفعِ حکم بوده یا رفعِ آثار دنیوی یا اخروی بوده است؟ گذشته از این، خود رفع در چه درجهای بوده؟ مثلاً از حرمت به کراهت رسیده است؟ از کراهت شدید به کراهت ضعیف رسیده است؟
در «لا تنقض الیقین بالشک»، شک و یقین، تشکیکی است. چون خود یقین مراتب پیدا میکند. نقض هم تشکیکی است؛ یعنی ما اگر این بحث را بخواهیم بپذیریم، چرا به فقه تعمیم ندهیم؟ چون اگر به فقه تعمیم پیدا کند، از کجا سر در میآورد؟ اصلاً میشد رسالهای نوشت؟ یعنی همه چیز شناور میشود؛ یعنی در یک فضای پستمدرن فقهی قرار میگیریم که همه چیز شناور است. میخواهم بگویم این بحث در خصوص اخلاق، ویژگی ندارد و اگر این بحث را بپذیریم باید به همه جا سرایت بدهیم. به کلام و روایت تفسیری و فقه هم باید سرایت بدهیم.
منطق فازی وصلهای نچسب است
بوسلیکی ادامه داد: همانطور که آقای حبیبی گفتند: بحث منطق فازی، وصله نچسبی شده است. به این معنا که ما حرف خودمان را بزنیم. چهکار به منطق فازی داریم؟ منطق فازی تبعات زیادی دارد. اصلاً منطق فازی یک منطق قضاوت و تصمیمگیری است. یک بخش کوچکش ناظر به مردد بودن مفهوم است که میگوییم این ذیل آن میگنجد یا نمیگنجد. بسیار بحث گستردهای است. اگر پای منطق فازی را در مفاهیم دینی و در برداشت از منابع دینی، باز کنیم، تبعاتش را باید به جان بخریم و نمیشود بگوییم بخشی از آنکه به کار ما میخورد را استفاده کردیم و بقیهاش را کار نداریم.
وقتی عرف میشنود «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر»، چه برداشتی دارد؟ یک مثال عرفی میزنم. یک نفر به دوستش میگوید: چند وقتی است که خوابم به هم خورده و شبها خوابم نمیبَرد. دوستش به او میگوید: شبها قبل از خوابیدن شیر ولرم بخور و بخواب. این شخص هم مدتی شیر استفاده میکند، میآید و بعد میگوید مشکل حل نشد. رفیقش میگوید نه تو دیگر خودت باید بفهمی. اگر یک ذره شیر بخوری، یکذره خوابت خوب میشود. دو ذره شیر بخوری، دو ذره خوب میشود. بینهایت شیر بخور، خوابت کاملاً خوب میشود. آیا این عرف پسند است؟ یعنی وقتی یک توصیهای میشود، عرف انتظار دارد که یک اثر ویژه داشته باشد. به عبارت دیگر عرف انتظار دارد وقتی به یک سطحی از آن توصیه عمل بشود، سطح قابل توجهی از این اثر بر آن بار بشود؛ یعنی من اگر یک لیوان شیر بخورم، مشکل خوابم حل بشود. وقتی میگوید «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر»، مواجهه عرف این است که اگر کسی عرفاً نمازخوان تلقی میشود، عرفاً از منکرات دور باشد، نه در حد عصمت. بلکه عرفاً بگویند این از منکرات دور است. آدم نمازخوان کار زشت نمیکند. این بحثی که حضرتعالی مطرح کردید، این اثر را از بین میبرد.
تشکیک در گزاره، امری معقول و از نوآوریهای این کتاب است
در ادامه دکتر عالم زداه نوری به پاسخ نقدهای دکتر حبیبی و دکتر بوسلیکی پرداخت و گفت: آقای حبیبی گفت: تشکیک در گزاره بیمعناست. اتفاقاً بنده میخواهم از این دفاع بکنم و این کلمه را از روی عنایت نوشتم و اگر هم منطقیین نگفتند ما ادعا میکنیم؛ یعنی این جزء نوآوریها محسوب میشود.
تشکیک در مفهوم روشن است؛ اما تشکیک در گزاره به این معناست که یک موقع شما روی اجزای گزاره این تشکیک را بار میکنید، یک موقع میگویید آن نسبتی که در این گزاره وجود دارد، نسبت تشکیکی است؛ یعنی موضوع و محمول و حکم مشکِّک است. رابطه بین حکم و موضوع هم مشکِّک است. به این معنا که این رابطه هم در مراتب مختلف به حسب موضوع و محمول مراتب مختلف دارد. در واقع این گزاره به هزار گزاره تبدیل میشود. ظاهرش این است که یک گزاره بیان شده است. مثلاً فرض کنید صداقت خوب است؛ اما صداقت مراتب دارد. خوب بودن هم مراتب دارد. اینها را به صورت دو چوب یک نردبان بگیرید، حالا آن رابطهای که بین این صداقت و خوبی برقرار میکنید هم مراتب دارد. هر مرتبهای از صداقت با مرتبه متناظرش از خوبی ارتباط برقرار میکند. این یک گزاره به هزار گزاره تبدیل شد؛ یعنی صداقت؛ یعنی صدق یک درجه خوب است. صدق دو، دو درجه خوب است. صدق سه، سه درجه خوب است. همینطور تا آخر. تشکیک در گزاره به این معنا است.
این تشکیک مفهومی بازنما و حاکی از تشکیک وجودی است
عالمزاده نوری سپس افزود: نکته دوم تشکیک در مفهوم یا تشکیک در وجود را مطرح کردند. و همچنین تشکیک در فلسفه یا تشکیک در منطق را مطرح کردند. به نظرم میرسد که مفهوم میخواهد گزارشی از موجود بدهد؛ یعنی نسبت به آنچه در عالم واقع اتفاق میافتد، حاکمیت دارد و البته واقع هر چیز هم به حسب خودش است؛ بنابراین این دو کاملاً با هم رابطه دارند. به نظرم در این مسئله اصلاً نیازی نیست وارد بشویم. فاصله زیاد هست ولی یکی حاکی از دیگری است. ما اگر این مفاهیم را مشکِّک میدانیم بهحسب مصداق موجودش، مشکک میدانیم. چیزی به نام تشکیک در مفهوم داریم. این تشکیک مفهومی بازنما و حاکی آن تشکیک وجودی است.
منطق فازی تکمیل منطق ارسطویی است
وی اظهار داشت: اینکه فرمودند منطق ارسطویی این مطلب را داشته و منطق فازی بسط منطق ارسطویی و تکمیلش محسوب میشود، این را در مقاله تصریح کردم که منطق فازی، منطق ارسطویی را تکمیل میکند، نقض نمیکند. منتها یک نکتهای را باید توجه کرد که ولو اینکه فهم مفهوم متواطی و مشکِّک خیلی چیز روشن و بدیهی است و به قول آقای حبیبی اینقدر بسط و تفصیل احتیاج ندارد، اما الآن که معما حل شده آسان شده است. علوم بر دو دسته هستند. یک دسته از علوم هستند که وقتی عالم آن را مطرح میکند، یک گزاره تازهای در ذهن ما شکل میگیرد. وقتی معلم فیزیک، سر کلاس گلوله را داغ میکند، از داخل حلقه رد نمیشود ما با یک مسئله تازهای که اصلاً تصورش را نمیکردیم مواجه میشویم و یک گزاره جدیدی در ذهن ما شکل میگیرد.
یک فعالیت علمی نوع دومی هم وجود دارد و آن این است که چیزهایی را که ما میبینیم و روزمره با آن سر و کار داریم و به صورت ارتکازی در اذهان هست، ناخودآگاه با آنها همراهی میکنیم، علم اینها را به زبان میآورد و خودآگاهانه مطرح میکند و البته طبیعتاً یک مقداری قابل پیشبینی و قابل ارزیابی هم خواهد شد. منطق اینگونه است. مگر منطق چه کار کرده است؟ به قول مرحوم مظفر «خلق الله الانسان مفطوراً علی التفکیر». انسان فطرتاً فکر میکند. منطق آمد و همان چیزی را که ما درک میکردیم، در صفحه کاغذ، یکی دو اصطلاح برایش درست کرد و یک مقداری قابل پیشبینی و ارزیابی کرد. معلم فیزیک سر کلاس، درباره اینرسی یا جاذبه یا گریز از مرکز صحبت میکند. اینها مفاهیمی است که همهمان درک میکنیم و در طول زندگی، بهصورت روزمره با آن مواجه هستیم. ولی وقتی جاذبه را توضیح میدهد، ما سر تکان میدهیم که بله این درست بود و بعد مثلاً یک درک آگاهانه تفصیلی بهتری از آن پیدا میکنیم. فکر میکنم بحث مفاهیم مشکِّک و متواطی از این قبیل است. لطفی که در این کار هست این است که الآن معما حل شده و لذا خیلی آسان شده است. ولی تا حالا کسی به این توجه نمیکرد و هیچکس این را نمیگفت. جالب اینجاست که من تفاسیر را ذیل همین آیات مراجعه کردم. در هیچ تفسیری این مسئله درست نشده است. یا خیلی به صورت اشاره بیان شده که معلوم است که در ناخودآگاه و ارتکاز وجود داشته است. چطور در طول این همه مدت هیچکس توجه نکرد، الآن که بنده نوشتم و عرضه شده، همه میگویند آقا اینکه خیلی چیز معلومی است و اینقدر بسط و تفصیل احتیاج ندارد.
موضوع تشکیک در مسائل فقهی هم مطرح است
ارائه کننده نشست گفت: اما درباره اینکه به آیات مراجعه کنیم، در همین کتابی که چاپ شده، آیات و روایات زیادی آورده شده است. همانکه توکل درجات دارد که شما اشاره کردید، در متن آمده است. آیاتی که مربوط به ازدیاد ایمان است، بیان شده است.
یک موضوع مشترکی که هر دو بزرگوار فرمودند اینکه این حرف، موضوع تشکیک در مسائل فقهی هم هست و اختصاصی به مسائل اخلاقی ندارد و گفتند که ما در فقه هم مستحب و واجب داریم. مستحبات هم مستحب مؤکد و مستحب معمولی داریم. در واجبات هم واجب اهم و واجب مهم داریم. اینجا یک ظرافتی وجود دارد و آن این است که در فقه، فقیه اساساً توجهی به مراتب نمیکند و نمیخواهد بکند؛ یعنی منطقِ علم فقه، این نیست. بلکه فقه، یک حد مشخص را، و نه یک نردبانی از مراتب، برای یک موضوع ثابت میکند. وقتی فقیه میگوید فلان چیز واجب است، یک درجه خاصی از وجوب را که خدای متعال تشریع کرده برای موضوع الف ثابت میکند. فقط و فقط همان درجه را ب هعنوان مرز ثابت میکند. برای یک موضوع دیگری هم باز یک درجهای از وجوب ثابت میکند. وقتیکه این دو را با یکدیگر مقایسه میکنیم، میگوییم آن واجب اهم است. این واجب مهم است؛ یعنی در مقایسه، مفهوم وجوب، یک مفهوم مشکِّک است؛ اما فقیه چهکار کرد؟ فقیه یک درجه مشخص را برای موضوع الف ثابت کرد، یک درجه مشخص را برای موضوع ب ثابت کرد. ما که از بیرون نگاه میکنیم میگوییم که اینها دو درجه است، دو مرتبه است؛ اما آن مفهومی که در محمول گزاره فقهی بار شد، فقط یک درجه مشخص است؛ و عین همین مسئله را ما در استحباب داریم. فقیه، میخواهد اصل استحباب را ثابت کند. چون دنبال این است که استنادی برای تشریع بیاورد، اصل استحباب را ثابت میکند. به محض اینکه اصل استحباب را ثابت کرد یک نفس راحت میکشد و میگوید من وظیفه خودم را انجام دادم. اصل استحباب را میخواهد مستند به دین بکند؛ اما اینکه این استحباب مراتب دارد، اصلاً به آن نمیپردازد و وظیفه او نیست که به آن بپردازد.
البته این استحباب برای موضوعات متنوع، نه برای یک موضوع، مراتب مختلف دارد. در گزاره اخلاقی یک موضوع ذات مراتب و یک حکم ذات مراتب، داریم. نردبانی این وسط پدید میآید تا بینهایت هم کشیده میشود. به خاطر همین است که در اخلاق میگوییم حسنات الابرار، سیئات المقربین؛ اما در فقه شما نمیتوانید بگویید واجبات الابرار، مستحبات المقربین. آن چیزهایی که برای بنده که احقر و اقل مؤمنان هستم واجب است، بر امیرالمؤمنین علیه السلام که امام المتقین است، هم واجب است.
در واجبات و مستحبات، بین مؤمنین فرقی نیست
وی افزود: مستحبات من، با مستحبات امیرالمؤمنین، از نظر شرعی، یکی است. این عمده تفاوت بین فقه و اخلاق محسوب میشود. فقیه دنبال اثبات مرز و اثبات تشریع است. نفس تشریع آمده باشد، فقیه کارش تمام است؛ اما در اخلاق اینگونه نیست.
در اخلاق اول از صفات بحث میکنیم. دروغ چون رفتار است مقداری دقت بیشتری دارد. اول روی صفات تطبیقش کنیم. صفات به عنوان کمالات وجودی نفس، مراتب دارد. حضور قلب هم شدت و ضعف دارد. این صفت را که مراتب دارد، موضوع قرار میدهیم. حکم خوبی و بدی را که نردبانی است محمول قرار میدهیم، بین این دو، پله میگذاریم؛ یعنی یک نردبانی تا بینهایت کشیده میشود. این ماهیت گزاره اخلاقی است؛ اما در گزاره فقهی ما یک موضوع و یک حکمی کاملاً مشخص برای یکمرتبه، داریم؛ یعنی در عملیات فقهی اصل تشریع وجوب ثابت میشود؛ اما اینکه مرتبه دارد یا ندارد، کاری نداریم. منطق فازی در صنعت اول، کارکرد خودش را نشان داد. قبلاً وسایل صنعتی که درست میکردند خاموش و روشن بود. مثلاً سشوار، خاموش یا روشن، جاروبرقی خاموش یا روشن. حالا اگر میخواستید مکش این جاروبرقی را بیشتر کنند دو موتور برایش میگذاشتند و دو دکمه روشن میگذاشتند. دکمه بعدی را که روشن میکردید یک چیز دیگر روشن شد. این فازی نیست.
منطق فازی را که آقای دکتر حسین لطفآبادی، که اتفاقاً ایرانی هم هست، ابداع کرد و گفت که ما مقادیر میانی را هم در نظر بگیریم؛ یعنی بین خاموش و روشن مقادیر متعدد در نظر بگیریم و در صنعت از آن استفاده کردند و یک دکمه بین خاموش و روشن، گذاشتند و مراتب متعدد را برایش تعریف کردند. حالا این دکمه را که شما میچرخانید. روشنتر میشود؛ یعنی درجات مکشش بالاتر میرود. در فقه، به سبک اول عمل میشود.
مکلف، کاری انجام داده، شما این کار را همراه با ظلم میکنید. یک کلید جدید روشن کردید. میگویید که این کار چون همراه ظلم شده، حرمتش بیشتر است. چرا؟ چون شما دو موضوع را کنار یکدیگر آوردید. اوّلی یک حرمت مستقل داشت. دومی هم یک حرمت مستقل داشت. مثل آنجا که دو موتور روشن میکردید. اینجا هم دو موتور حرمت روشن کردید. اوّلی یک حرمت مستقل داشت. دومی هم یک حرمت مستقل داشت. شما این دو را به یکدیگر چسباندید، دو حرمت شد. حرمت تشدید پیدا نکرد؛ یعنی هنری که فقیه ورزیده بود این بود که اصل حرمت را برای الف ثابت کرد. اصل حرمت را برای ب ثابت کرد. شما الف و ب را کنار یکدیگر گذاشتید و دو اصل حرمت ثابت شد و اگر حرام و حرامتر یا واجب و واجبتر و یا مستحب و مستحب مؤکد داریم، این در مقایسه بین موضوعات متعدد اتفاق میافتد. نه اینکه مثل اخلاق یک موضوع باشد و مراتب داشته باشد.
اما اینکه گفته شد: عرف بین موضوع و محمول یک انتظاری دارد که در این نظریه، آن انتظار برآورده نمیشود. میخواهم بگویم این یک ادعا است. ما در عبارات عرفی خودمان اینگونه عمل نمیکنیم. مثلاً آیا وقتی میگویند فلان چیز سرطان آور است، یعنی به محض اینکه شما یک پفک در دهانتان گذاشتید، یک غده سرطانی بدخیم در وجود شما ایجاد شد؟ اینجا باید به عرف توجه داد. مسئلهای که ما با عرف داریم این است که عرف به همین ارتکاب روشن خودش توجه نمیکند، یک توجه که به او بدهیم مسئله حل میشود؛ یعنی بلافاصله به محض اینکه تصور کند، تصدیق میکند. با نفس این توجه، مشکلش حل میشود و اتفاقاً با ما همراه میشود.
«قد افلح المؤمنون»، مؤمنون به فلاح میرسند. کسی بگوید که ما ایمان آوردیم. یا پیغمبر اکرم فرمودند قولوا لا اله الا الله تفلحوا. من یک لا اله الا الله گفتم، صدام و شمر و معاویه و دیگران هم گفتند، به فلاح رسیدند؟ میگوییم لا اله الا الله مراتب دارد، فلاح هم مراتب دارد. این را که توضیح بدهیم، عرف خیلی سریع ارتباط برقرار میکند به خاطر اینکه جنبه ارتکازیاش برای عرف خیلی محسوس و ملموس است.