مباحثات: کرسی علمی نقد « اصول فقه و هرمنوتیک» با حضور حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد واعظی رئیس دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و نیز کارشناسان مباحث هرمنوتیک توسط پژوهشکده فقه و حقوق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و به همت انجمن اصول فقه حوزه، در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار گردید. متن پیشِ رو، سخنان حجتالاسلام واعظی در این نشست علمی است.
بحث در نسبت هرمنوتیک و علم اصول را در سه بخش پی میگیریم: «گزارههای مقدماتی»، «هرمنوتیک کلاسیک و علم اصول»، و «هرمنوتیک فلسفی و علم اصول». البته در بخش اول مقدماتی را بیان خواهیم کرد.
گزارههای مقدماتی
الف) هرمنوتیک و علم اصول شاخههای دانشی بههمناظر و دارای پیوند تاریخی به لحاظ تکوین و شکلگیری نیستند و غرض و موضوع مشترک و واحدی، شکلدهندهی ایندو نبوده است.
ب) بحث حاضر فارغ از مناقشات رایج در تعریف علم اصول و تفکیک مباحث اصلی از استطرادی صورت میپذیرد و تابع مرزبندی دقیق مباحث اصولی از مباحث استطرادی علم اصول نیست.
ج) این نسبتسنجی، به علم اصول حاضر و آنچه که بالفعل بهعنوان مباحث اصولی مطرح شده، محدود و منحصر نیست؛ بلکه با نگاه به آینده، ربطها و نسبتهای احتمالی میان این دو نیز محلّ توجه است؛ یعنی از سهم احتمالی هرمنوتیک در رفع کاستیهای علم اصول فعلی نیز بحث خواهد شد.
د) هرمنوتیک به مثابه دانش روششناختی (Hermeneutic as a science) که معطوف به تنقیح اصول و قواعد حاکم بر فهم متن و پرهیز از سوء فهم است متمایز از «هرمنوتیک فلسفی» (Hermeneutic as a philosophy) است. از این رو لازم است نسبت علم اصول با هر یک از این دو بهطور مجزا بحث شود. هـ) هرمنوتیک کلاسیک که دانشی روششناختی و قوامیافته در عصر روشنگری و قرون ۱۷ تا ۱۹ میلادی است، مقهور دانشهای زبانی تخصصی و گسترده در قرن بیستم شد. بخشهایی از موضوعات مورد بحث در هرمنوتیک کلاسیک به شکل بسیار تخصصیتر و تفکیکشده در شاخههای زبانشناسی نظیر واجشناسی (phonology)، آواشناسی (phonetics)، گرامر و نحوشناسی (syntax)، ریشهشناسی (etymology)، معناشناسی (سمانتیک غیر فلسفی) پیگرفته شد. کما اینکه مباحث تحلیلی و فلسفی مربوط به زبان در شاخههایی مثل فلسفه زبان و سمانتیک فلسفی و پراگماتیک، صورتبندی رشتهای و تخصصی متمایز به خود گرفت.
هرمنوتیک کلاسیک و علم اصول
هرمنوتیک کلاسیک به مثابه دانشی روششناختی با علم اصول به نحو موجبهی جزئیه همپوشانی موضوعی دارد. علم اصول در سیمای علم به قواعد عامهای که در طریق استنباط حکم شرعی قرار میگیرد (آنجا که معطوف به مباحث مربوط به استظهار و فهم منابع نقلی دین است) با هرمنوتیکی که معطوف به تنقیح قواعد و اصول حاکم بر تفسیر متن و پرهیز از سوء فهم است، ربط و پیوند پیدا میکند. این تصور که تمامی آنچه بهعنوان مباحث الفاظ علم اصول شناخته میشود، نقطه تلاقی و محور همپوشانی علم اصول و هرمنوتیک است، تصور صحیحی نیست؛ چون تنها مواضع و بخشهایی از مباحث الفاظ تداخل موضوعی با هرمنوتیک به مثابه اصول و قواعد فهم متن دارد؛ نه تمام مباحث آن.
بخشهایی از مباحث الفاظ علم اصول معطوف به «استظهار لغوی» است؛ بخش دیگر معطوف به «توصیف زبانی غیر استظهاری» است؛ بخش دیگر به مباحث تحلیلی و تبیینی اختصاص دارد. توضیح مطلب اینکه بخشهایی از مباحث الفاظ علم اصول معطوف به «استظهار لغوی» است: خواه بحث در معنایابی و ظهور واژههای خاصی باشد (نظیر: ادات عموم مثل «کل» یا معنای مادّهی أمر و اینکه آیا کلمهی امر، ظاهر در وجوب است تا مطلق طلب را اعم از وجوبی و استحبابی افاده کند) و خواه بحث در توصیف زبانی و استظهار و معنایی واژهی خاصی نباشد و جنبه عمومی داشته باشد (مثل: بحث در معنای مشتق، مفاد صیغه امر، مدلول صیغهی نهی، دلالت صیغهی نهی بر استغراق که شامل مشتق و نهی و امر خاصی نمیشود و همهی مشتقها و نهیها و اوامر را دربرمیگیرد).
بخش دیگری از مباحث الفاظ اصول معطوف به «توصیف زبانی غیراستظهاری» است؛ نظیر اینکه آیا استعمال عام در مخصص به نحو حقیقت است یا مجاز؟ آیا اجمال مخصّص به عام سرایت میکند و مایه اجمال عام میشود؟ آیا عمومات، تنها با منطوق مخصّص تخصیص میخورد یا آنکه میتوان به واسطهی مفهوم مخصّص، عام را تخصیص زد؟ مبحث مفاهیم علم اصول و اینکه جملات مشتمل بر شرط، تحت چه شرایطی دارای مفهوم مخالف به عنوان مدلول التزامی هستند، نیز از همین قسم است که از دل آن قاعده و اصل بهدست میآید.
بخش سوّم از مباحث الفاظ اصول به مباحث تحلیلی و تبیینی اختصاص دارد با خصلت عقلی – تحلیلی که خروجی آن، نه استظهار لغوی و تأمین صغرای اصالهالظهور است و نه اصل و قاعدهای مددکار در کشف مراد جدّی صاحب سخن. مباحثی نظیر حقیقت استعمال، تفکیک انحای سهگانهی اراده استعمالیه، ارادهی تفهیمیه و ارادهی جدّیه، بحث در حقیقت وضع، انحای وضع، نقش اراده در مدلول وضعی، نحوه وضع در هیئات و حروف و بحث در حقیقت انشاء، از مباحث تحلیلی و عقلی محسوب میشوند.
هرمنوتیک فلسفی و علم اصول
هرمنوتیک فلسفی دو اصطلاح دارد؛ در اصطلاح خاص آن، عنوانی است برای دیدگاهها و رهآوردهای دو فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر و شاگردش هانس گادامر دربارهی ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن. هرمنوتیک فلسفی در اصطلاح عام خود به عرصه و حوزهای از تفکر نظری و فلسفی اشاره دارد که بهجای پرداختن به روششناسی فهم، به تأمل دربارهی خود فهم میپردازد و پیشفرضهای حاکم بر فهم متن و مطلق فهم را مورد بازاندیشی و تأمل فلسفی قرار میدهد. طبعاً در این تلقی دوّم از هرمنوتیک فلسفی، دیدگاههای آن دو فیلسوف آلمانی یکی از گونههای متصور و یکی از پاسخهای ممکن در مورد پرسشهای فلسفی مربوط به این حوزهی دانشی است و فیلسوفان دیگر پاسخها و تحلیلهای دیگری از فهم و شرایط وجودی آن دارند و در نتیجه هرمنوتیکهای فلسفی متعددی خواهیم داشت. هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر با علم اصول همپوشانی موضوعی ندارد؛ حتی در مباحث الفاظ.
هرمنوتیک فلسفی بهمعنای خاص (رهاورد نظری هایدگر و گادامر دربارهی فهم و شرایط وجودی حصول آن) از باب تهاجم و به چالش کشیدن مقبولات و مفروضات عالمان اصولی ما (نظریهی تفسیری عالمان اصولی) با علم اصول نسبت برقرار میکند. برخی از این چالشها عبارتند از: ۱. فرایند فهم و تفسیر متن از نظر عالمان اصولی، فرایند «کشف معنا» و درک «مراد جدّی مؤلف» است؛ حال آنکه از منظر هرمنوتیک فلسفی، معنای متن در فرایند تفسیر و قرائت متن، ظهور پیدا کرده و پدید میآید؛ ۲. مؤلف و قصد او نقشی در فرایند تفسیر و فهم ندارد و فهم مؤلف از متن هیچ مرجعیتی برای دیگرخوانندگان متن ندارد؛ ۳. پیشداوریها و افق معنایی (افق هرمنوتیکی) خواننده و مفسّر، نقش مهم و اساسی در فهم و تفسیر متن دارد؛ ۴. «منطق اعتبار» و تفکیک «فهم معتبر» از «فهم نامعتبر» جایگاهی در تفسیر متن ندارد و بهجای آن «منطق تفاوت» حاکم است. مفسران و خوانندگان متن در فرایند گفتوگوی با متن به فهمهایی متفاوت نائل میشوند؛ ۵. پیشزمینهی تاریخی و جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر ماتن و مخاطبان متن در عصر و زمانهی تکوین و احداث متن نقش و تأثیری در خواندن و قرائت متن ندارد.
البته نقدهایی بر این تحلیل و نگاه تفسیری وارد است که در اینجا به یکی از آنها اشاره میکنم. مراد اصولیون ما در اینکه وصول به مراد و نیت مؤلف و ماتن، غایت عملیات فهم متن است و ما با «ماتن» مواجهیم – نه با «متن بما هو متن» – بهمعنای آن نیست که درک و بازسازی و بازتولید «حالت روانی» و اراده و نیت درونی ماتن که پدیدهای نفسانی و درونی و شخصی مؤلف است، هدف تفسیر است تا گفته شود که ما را به درون و پدیدههای روانی و شخصی ماتن راهی نیست. قصد و نیت مؤلف به مضمون و پیامی تعلق میگیرد که وی در صدد انتقال آن به مخاطبان است؛ پس ماتن یک «فاعل ارتباطی» است که با بهکارگیری الفاظ و دیگر قرائن و عواملی که میتوانند حاصل و ابرازکنندهی پیام و معنای مقصود باشند، اقدام به برقراری ارتباط معنایی میکند. مراد از «معنای مقصود» و «مراد جدی» و قصد و نیت مؤلف، پدیدهی روانی و تجربهی درونی و خودِ اراده و قصد نیست؛ بلکه «متعلق قصد و نیت» که همان پیام و مضمون و محتوای معنایی است، مدنظر است. متعلق قصد مؤلف یا همان پیام و مضمون و معنای مقصود، امری همگانیپذیر و اشتراکپذیر است؛ زیرا از طریق مبرّزات و نشانههای زبانی و غیرزبانی (قرائن و دیگر حاملهای معنایی) قابل انتقال به غیر و درک همگانی است. بنابراین، استدلال مخالفان محوریت قصد مؤلف مبنی بر امکان ناپذیربودن فهم، قصد و نیت مؤلف، عقیم و ناصواب است.
همچنین تعیین اینکه ما در فرآیند قرائت و تفسیر، با «متن» مواجهیم نه با «ماتن»، یک گزینش و انتخاب است؛ نه یک الزام و اجباری که پشتوانه استدلالی و برهانی داشته باشد.