شبکه اجتهاد: مأمون عباسی نه از برای توطئهگری و نه از روی اعتقاد مذهبی شیعی، بلکه متأثر از فضای فکری سیاسی به امام رضا (ع) روی کرد.
الف) جریانهای فکری سیاسی: در دوره حیات امام رضا (ع) سه جریان فکر سیاسی وجود داشته که در نحوه تعامل دستگاه حاکمه با آن حضرت و نیز واکنش ایشان تأثیرگذار بوده است؛ جریان امامت شیعی، جریان اعتزال و جریان حاکمیت موروثی. پیش از ورود به بحث توجه به دو نکته ضروری مینماید؛ اول آن که اندیشههای سیاسی یا جریانهای فکری سیاسی دوره مورد نظر چه بسا با آن چه در ادوار بعدی خودنمایی کرده تفاوتهایی داشته باشد، مثلا آن چه امروزه به عنوان باورهای شیعه ذکر میشود با آن چه در گذشته وجود داشته کم و بیش تمایزاتی دارد، چنان که معتزله چنین است. دوم آن که مراد این نوشته از جریانهای فکری- سیاسی، صرفا جریانهای تأثیرگذار در تصمیم مأمون و استنکاف امام است.
اساسیترین جریان، جریان امامت شیعی بود که ریشه در زمان پیامبر(ص) داشته و عباسیان با شعار معطوف به آن بر سر کار آمده بودند. این جریان بر اصل احترام به اهل بیت(ع) و پیشوایی فرد اصلح که دارای شرایط ویژهای چون علم، عصمت و منصوصیت است، پافشاری داشته است و طبعا مردم باید از او پیروی مومنانه یا لااقل متدینانه کنند، نه تبعیتی صرفا اجتماعی و سیاسی۱. دیگر جریان اعتزال بود که مهمترین عنصر آن نوع نگاه به خدا و انسان بود. پیش از این، اعتقاد به جبر الهی بر باور غالب مسلمانان سیطره داشت؛ اکثریتی که بعدها در تمایز با معتزله عنوان اشاعره را به خود اختصاص دادند. اینان بر آن بودند که اولا انسان در مقابل خداوند از خود اختیاری ندارد، ثانیا آدمی قدرت درک همه چیز را ندارد و به همین سبب ارسال رسل و دین از سوی خداوند ضرورت یافته است. از دل این دو اصل پایهای البته دستهای از باورهای دیگر نیز وجود یافته است، اما معتزله در تقابل با این رویآورد، به اصل اختیار انسانی و نیز ارزش خرد، روی کردند و یکی از شیوههای اینان در به کارگیری روش عقلی، طرح شک بود، طرحی که پس از آن به فلسفه اسلامی و حتی کلام اشاعره منتقل شد و افرادی چون ابن راوندی، امام فخر رازی معروف به امام المشککین و امام محمد غزالی از آن متأثر شدند.۲ این اندیشه در دوره امام رضا (ع)، با حمایت خلیفه حاکم، مأمون عباسی(خلافت ۱۹۸ق -۲۱۸ق) که خود به آن باور یافته بود، به اوج رسید. مأمون که خود فردی با ظرفیت بالا، آزاداندیش، دانش دوست و با دغدغههای تمدنی بود، با برگزاری مجالس علمی کوشید تا اندیشههای اعتزالیون را بگسترد و جامعه اسلامی را بر اساس آن سامان دهد. وی در پرتو باور اعتزالی به مقوله «پیشوایی امت» روی کرده بود که در خصوص امام نظراتی را ابراز کردهاند:
اول آن که امام المسلمین، باید سه شرط عمده علم، عدالت و پارسایى، و شجاعت را داشته باشد۳، چنان که زمخشرى (۴۶۷- ۵۳۸) از مفسّران اهل اعتزال، در تفسیر کشاف بر آن پای فشرده است.۴ دوم آن که عقل آدمی از میان افراد ذیصلاحیت آن فردی را که از شایستگی بیشتری برخوردار و در اصطلاح سیاسی اسلام، افضل است در اولویت قرار میدهد و شایسته تصدی امر امامت میداند.۵ سه دیگر آن که وعیدهای خداوند هم چون وعدههایش تخلفناپذیر است، بنا بر این انسان خطاکار جز توبه در این دنیا راهی برای جبران گناه ندارد وعالم آخرت صرفا سرای مکافات است نه عمل و اختیار.۶
با این اوصاف، برای فردی چون مأمون که دل در گرو اندیشه اعتزال داشت، این دغدغه پدید آمده بود که آیا خود در تصدی امر امامت مسلمین، برترین امت است یا افرادی شایستهتر از او، یا شایسته برای جانشینی میتوان جستجو کرد و با فرض وجود چنین فردی چه توجیهی برای ارتکاب خطا میتوان داشت؟ با توجه به شناختی که تاریخ از این خلیفه در اختیار پژوهنده میگذارد،۷ میتوان به این نظریه تمایل یافت که مأمون فردی نسبتا متواضع یا لااقل غیر مغرور بوده است، چنان که در مواجهات علمی، تا حدی فروتنی خود را بروز داده بود و در عرصه دیانت نیز انسانی نسبتا پایبند بوده است.۸ با این ویژگیها و با اندکی خوشبینی میتوان پیشنهاد خلافت به امام رضا (ع) و در نهایت پیشنهاد ولایتعهدی را از سوی وی مورد مداقه قرار داد و آن را ناشی از شخصیت وی و نیز رویکرد اعتقادی حاکم بر اندیشهاش تحلیل کرد.۹
جریان سوم، رویکرد سیاسی اهل سنت بود که در نهایت به خلافت موروثی کشیده شده بود. در میان اهل سنت، اعم از اهل حدیث و فقها، هیچ طرح از پیش تعیین شدهای برای امامت وجود نداشت و این رخدادهای سیاسی در دورههای مختلف بود که الگویی را فراروی آنان قرار داده بود، چنان که ماوردى (م۴۵۰) که بر اساس آن چه در جامعه اسلامی رخ داده، به بیان چگونگی نصب امام میپردازد، تصریح میکند که امامت براى امت، به دو صورت حاصل مىشود: یکی از راه گزینش صاحبنظران و معتمدان امت و دیگر از راه انتصاب به وسیله امام پیشین.۱۰ اما أبی یعلى (متوفى۴۵۸) معاصر وی، بر آن است که با اعمال زور و قدرت نیز حاصل مىشود، بیآن که نیازی به گزینش و عقد باشد، بنا بر این، هر کس که به زور شمشیر، پیروزى به دست آورد و بر مسند حکومت و خلافت نشیند و «امیر المؤمنین» خوانده شود، اطاعت از او واجب است.۱۱ در این باور، امامت در هر کسی میتواند تحقق یابد و پس از آن اطاعت از او واجب میشود و لو این که راه ظلم و فساد پیشه کند۱۲ و در این شرایط وظیفه امت این است که او را نصیحت کنند و وى را بترسانند، اما در گناه و تعدى، از وى فرمان نبرند.۱۳
ب) چالش پیشنهاد و استنکاف در بستر سه جریان: برابر آن چه گفته آمد، غرض این نوشتار به خوبی آشکار میشود. به زعم نویسنده، آن چه موجب گرایش مأمون به سوی امام گردید، صرفا فرونشاندن مخالفتهای آشکار و پنهان شیعه یا علویان علیه دستگاه حاکمیت، یا همراهسازی امام به عنوان بزرگ خاندان اهل بیت با خود۱۴، یعنی اقدامی به انگیزه محض سیاسی، نبود، بلکه این باورهای اعتقادی اعتزالی و دغدغههای نسبتا دینی وی نیز بود که برای مدتی دچار بحران مشروعیتش ساخته و در چنبره خود گرفتارش کرده بود، از این رو به هر طریقی میکوشید تا شریف خاندان رسول خدا(ع) را به پذیرش خلافت بکشاند یا جانشینی خود را به او واگذارد. برابر برخی از دادهها، این واگذاری به آسانی و با مسالمت انجام شد، چنان که یعقوبی آن را با تفصیل بیان میدارد که چگونه مأمون امام را به خراسان آورد و فرمان داد تا همگان با او بیعت کنند و سکه به نامش زد و لباس سبز را نماد مشروعیت حکومتش کرد.۱۵ مسعودی نیز به همین نحو آن را منعکس میسازد ومی نویسد که …علی بن موسی در مرو پیش مأمون رسید و مأمون او را در منزلی شایسته جا داد، آن گاه خواص یاران خود را فراهم آورد و گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی(ع) نگریسته و هیچکس را از وی برای خلافت شایستهتر ندیده است و به عنوان ولایتعهد با او بیعت کرد و نامش را به دینار و درهمها سکه زدند۱۶، هر چند برابر برخی دیگر از روایات این تعامل و سفر به سوی مرو با خواست امام همراه نبود۱۷. آوردهاند که پس از آمدن امام، مأمون در آغاز اصل خلافت را به وی پیشنهاد کرد و چون با استنکاف او مواجه شد به هر طریقی ولایتعهدی را به ایشان قبولاند.۱۸ بر این اساس اصرار غیر متعارف مأمون به آن حضرت در ذیل رویآورد پیش گفته قابل تبیین است، چنان که تعامل مسالمتآمیز نیز با همین نگره توجیهشدنی است.
مأمون خلافت خود را درهالهای از عدم مشروعیت میدید؛ آن چه وی به آن باور یافته بود، بر خلاف نظر اهل حدیث و فقهای اهل سنت، بر پایه شایستگی بیچون و چرا استوار بود. او هم چنین به خدایی معتقد بود که وعیدهایش تخلفناپذیر مینمود. بنا بر این، ازو که هنوز زمان زیادی از حکومتش نگذشته و لذت قدرت را با تمام وجودش در نیافته بود، چندان عجیب نمینمود که دست استمداد به سوی کسی دراز کند که از خودش شایستهتر است و با ورودش میتوانست بخشی از دغدغههای فکری خود را کاهش دهد و از وبال آن بکاهد. امام هم دارای شایستگیهای فردی بود و هم به لحاظ شأن علمی و شخصیت خانوادگی بر دیگران برتری داشت، مأمون به همین سبب وی را برای همراهی با خود نشان کرد و همه زمینههای اعمال قدرت را برایش فراهم ساخت، اما همه اینها با واقعیتی دیگر در چالش جدی بود؛ اعتقاد اکثریت مردم به خلافت مأمون عباسی که از طریق وراثت و شمشیر حاصل شده بود، بیآن که به مشروعیت آن اندیشه کنند. روشن بود که مأمون دیر یا زود با چنین تناقضی مواجه شود و به ناگزیر میبایست میان آن چه اقلیت معتزله بر آن مشی میکردند با آن چه در ذهنیت اکثریت جامعه قرار داشت، موردی را برگزیند که به تحکیم و دوام موقعیت سیاسیاش یاری میرساند و این همان چیزی بود که امام رضا (ع) را برای همراهی با او با تردید جدی و در نهایت عدم پذیرش روبرو میکرد. امام، حتی به علم عادی و اجتماعی میدانست که مأمون به انگیزه و سائقی مقطعی به سراغ وی آمده، هر چند در این زمان از صداقتی بهره داشته باشد، اما زمان زیادی نخواهد گذشت که راه دیگری را برای تداوم قدرتش پیگیری میکند، به همین سبب وقتی امام ناچار به همراهی و پذیرش ولایتعهدی میشود، شروطی را مطرح میکند که عملا جایگاهی را به خود اختصاص نمیدهد.۱۹ بدین صورت مأمون در تعارض میان باور اعتقادی و سنت مقبول اکثریت، همان راه پر رهرو را پیشه میکند.
پ) برآیند سخن: در کشاکش سه جریان فکر سیاسی در عهد امام رضا (ع)، فکر امامت شیعی، اندیشه اعتزالی و خلافت موروثی سنی، مأمون به زعم خویش در پی تحقق بخشی به بهترین گزینه بود. اما وی نه شیعه بود که تابع باورهای حاکم بر اندیشه این گروه به مقام امامت منصوص گردن گذارد و نه روش اکثریت اهل سنت را مقبول میدانست که عملا هیچ شرط بایستهای را برای خلیفه عنوان نمیکردند. او برابر باور معتزلیان خردگرا، که با طرح دستهای از اصول رفتار میانهروانه و انسانمدارانهای را از خود بروز داده بودند، در صدد ایجاد حکومتی مشروع و برابر با اصول خردمندانه برآمد، هر چند در تعارض با سنت حاکم، نتوانست تا آخر بر آن استوار بماند و از آن فاصله گرفت.
(متن کامل این مطلب، پیش از در مجله برهان مبین در مهرماه ۱۳۹۱ منتشر شده است.)
—————————
۱- رک: خرازی، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقاید الامامیه، ج۲، ص۹ به بعد
۲- جعفری، تاریخ المعتزله، ص۲۴۲ و فاضل، معتزله، ص۱۱
۳- رک: عبدالجبارمعتزلى، شرحالاصولالخمسه، ص ۷۵۰-۷۵۱؛همو، المغنی فی التوحید والعدل، ج۲۰ (قسم اوّل)، ص۲۱۰ به بعد.
۴- زمخشرى، الکشاف عن حقائق غوامض القرآن،ج ۱، ص ۱۸۴
۵- رک: ناشی اکبر، مسائل الامامه، ۵۱-۵۲؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۲، ص ۱۳۴
۶- شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۲
۷- رک: ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۸۳ به بعد
۸- ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۲۹۷ به بعد
۹- رک: امیر علی، تاریخ عرب و اسلام، ص۲۶۹
۱۰- ماوردى،الاحکام السلطانیه، ص۶-۷
۱۱- أبی یعلى،الاحکام السلطانیه، ص۲۰
۱۲- صحیح مسلم،ج ۳،باب الامر بلزوم الجماعه، ص ۱۱۷۳،حدیث ۱۸۴۷
۱۳- باقلانى، تمهیدالاوائل، ص۴۷۸
۱۴- رک: جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، ج۲، ص ۷۲ به بعد
۱۵- یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۴۶۵
۱۶- مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۴۰
۱۷- کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۵۵
۱۸- مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۵۹
۱۹- کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۵۵