استاد مبلغی معتقد است پاسخگوسازی فقه با تکیه بر عناصر مکانیکی درست نیست، اما فعال سازی عناصر درونی روش استنباط و تبدیل این عناصر به یک «حرکت دینامیکی درون اجتهادی» کاری ضروری است که کمتر انجام شده است، رویکرد ایجاد و تقویت حرکت دینامیکی میتواند به گشایش افقهای جدید منتهی شود و یک پویش فقهی را پدید بیاورد. او با اشاره به گذشت چند دهه از نظریه تبدّل موضوع توسط امام خمینی خاطرنشان کرد: متاسفانه این نظریه هنوز به جایگاه شایستهای در مباحث اصولی دست نیافته و از ظرفیتهای آن در تبیین رابطه فقه با واقعیتها و تحولات اجتماعی بهرهبرداری نشده است.
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین احمد مبلغی، استاد درس خارج فقه به ویژه در حوزههای نو آمد و رشتههای تخصصی مثل فقه محیط زیست و فقه الاجتماع و استاد درس خارج اصول به ویژه با نگاه مکتب شناختی اصولی، دارای اندیشههای تقریب مذاهبی و شرکتکننده در دهها کنفرانس بینالمللی در جهان اسلام و منادی ضرورت ایجاد علم روش شناسی فقه از حدود ۳۰ سال پیش و ارائه دهنده مباحثی در این خصوص از زوایای مختلف است. عضو خبرگان رهبری در این مصاحبه کوششی در جهت ارتقاء مباحث تحلیلی- اصولی در خصوص «نظریه تبدل موضوع» که میتواند دستور کارهایی را برای مطالعه در چارچوب منهج اجتهادی باشد پیشنهاد کرد. او در گفتگو با «پرتال امام» نگاهی تحلیلی نسبت به نظریه حضرت امام میاندازد و ضرورت، جایگاه و میزان تاثیرگذاری آن در مواجهه با دنیای پر تحول پدیدهها و نیز سرآمد بودن نظریه در مقایسه با هر نظریه معطوف به تحول روشی را آشکار میسازد.
با پذیرش این اندیشه که در یک گزاره فقهی «موضوع حکم» مهم است (زیرا این موضوع است که «له الحکم») این پرسش مطرح میشود که تحولات جدید چه تاثیری روی موضوعات میگذارند؟
مبلغی: چهار نقش ایفاء میکنند: یکم. تبدیل از راه کارکرد؛ یعنی تحولات زمانه، کارکرد موضوع را عوض میکنند؛ کاری به مفهوم موضوع ندارند. در این صورت مفهوم موضوع به صورت کلان همان مفهوم قدیم است. سخن حضرت امام در تبدّل موضوع ناظر به این تأثیر است، بر این اساس اگر بخواهیم نظریه حضرت امام را در قالب یک قیاس استدلالی ارائه کنیم باید بگویم: ما با دو مقدمه مواجه هستیم:
مقدمه اول، این که تبدّل موضوع یعنی موضوعی در سایه نظامهای جدید دارای کارکردهای دیگری شود؛ و مقدمه دوم، این اندیشه که کارکرد جزء لاینفک شکل دهنده به موضوع است، نتیجه آنکه با تبدّل کارکرد اساسی یک موضوع در قدیم به یک کارکرد اساسی جدید، جریان تبدّل موضوع رخ میدهد و با تبدّل آن به موضوع دیگر، باید به دنبال استنباط حکم موضوع جدید بود.
آنچه در جریان تبدل موضوع قابل توجه است اینکه مفهوم قدیم به صورت کلی و کلان پابرجا میماند. آن مفهوم اساسا مفهوم جامعی است که میتواند چتر پوششی خود را حفظ کند نسبت به وضعیت جدید ولی به رغم عدم تغییر مفهوم، کارکرد عوض میشود، با تغییر کارکرد، جریان تبدّل به وقوع میپیوندد.
پس در تبدّل موضوع، مفهوم همچنان زنده است و به همین خاطر امام سخن از این نکته به میان آورده است که در ظاهر همان موضوع است.
طبیعتا کسی که این نظریه را میخواهد بپذیرد باید مقدمه دوم را بپذیرد؛ یعنی این که کارکرد به مثابه یک عنصر مقوم است برای شکل گیری موضوع حکم.
این مقدمه چگونه اثبات میشود؟ باید در جای خودش بحث شود و دلایل متقن و محکم بر آن وجود دارد و از مبانی ویژه اعتبار خود را میگیرد که جای آن بحثهای تفصیلی و اجتهادی است.
مبلغی: اگر بخواهیم مثال بزنیم مثال معروف، ملکیت است. ملکیت که مفهوم آن عوض نشده است یعنی دارندگی، دارایی و صاحب بودن، این ملکیت به معنای عرفی آن که در زمان شارع آمده است این معنای عرفیاش را شارع طبیعتا در تفاهم آن با مردم آن زمان لحاظ کرده است بهعنوان موضوع؛ پس مفهوم همان است، الآن ملکیت هم در مفهوم کلان خود چیزی جز دارا بودن و صاحب بودن نیست. این مفهوم عرفی آن زمان، الآن هم وجود دارد؛ ولی کارکردهای ویژه از حیث تاثیرگذاری بر روی حوزههای اجتماعی برجای میگذارد، در نتیجه میتوان گفت موضوع عوض شده است؛ اما اینکه چه نوع تاثیرهایی و بر چه حوزههایی دارد از راه تخصص به دست میآید. متناسب با این تاثیرها فقیه در پارهای از احکام مربوط به این ملکیت به استنباط دست میزند.
آیا نباید چارچوب و معیاری برای این کارکرد در نظر گرفت و گفت اگر با این معیار، کارکرد رخ دهد تبدل رخ خواهد داد؟
مبلغی: قطعاً باید بر اساس یک معیار و چارچوب صورت بگیرد، فقیه باید میزان کارکرد را بر اساس معیاری تعریف شده و مبنا شده سنجش کند، نه آن که هر کارکردی را اعتبار نماید. به صورت کلی، کارکردی معیار است که اساسی باشد به گونهای که تمایز پیدا کند با کارکرد در زمان شارع و در نتیجه بپذیریم موضوع عوض شده است.
البته روشن است که ارائه تعریفی از موضوع با کارکرد قدیم تفاوت پیدا میکند با ارائه تعریفی از آن موضوع با کارکرد جدید، اما این یک نگاه مدرسهای است و لازم است باشد؛ اما به صورت کلان وکلی، مفهوم موضوع قدیم و جدید با صرف نظر از تفاوت کارکردی مفهومی واحد است؛ بنابراین ما وقتی میگوییم مفهوم همان مفهوم است آن مفهوم عرفی منظور است.
شاید یک علّت آنکه بعضیها از نزدیک شدن به نظریه تبدّل تن میزنند، تضمینی را برای کارکرد و شمول دایره کارکردی آن به صورت کنترل شده نمیبینند، درحالیکه چنین نیست، تبدل موضوع بر مبانی اصیل استوار است و دارای معیارها و سنجههایی است که آن معیارها چارچوب حرکت و کارکرد و تحولی که این نظریه میخواهد درافکند را برعهده دارند.
آیا لزوماً در تبدل موضوع بقاء مفهومی عنوان شرط است؟
مبلغی: سه حالت وجود دارد: حالت اول، حالتی است که خود یکی از اقسام «تحول موضوعی در اثر تحولات زمانه» است و آن اینکه مفهوم اساساً یا عمدتا دگرگون شود، مانند برخی از انواع شرکتهای جدید؛ فی المثل شرکت سهامی که ماهیتاً و مفهوما متفاوت با شرکت به معنای معهود و گذشته آن است؛ هرچند که برخی از فقیهان چنان دیدهاند شرکت سهامی همان شرکت عنان است.
در این صورت عنوان با مفهوم جدید، تشابه اسمی لفظی با شرکت به معنای معهود پیدا میکند.
مبلغی: لُبّ کلام اینکه هرچند بپذیریم عنصر مفهومی مشترکی بین قدیم و جدید وجود دارد، اما آنچه مهم و مد نظر است اینکه شرکت قدیم با برخی از شرکتهای جدید از حیث ساختار و مولفهها (تا چه رسد به کارکرد)، تفاوت اساسی دارد و نمیتوان گفت که یک چتر مفهومی واحدی بر روی دو شرکت قدیم و جدید افتاده است و صرفاً کارکرد آنها متفاوت میباشد.
نکته حائز اهمیت این است که هرچند که این شرکتهای جدید حاصل تحولات زمانه هستند اما نهادن نام تبدل موضوع بر این موارد، درست نیست، این موضوعات توسط زمان خلق میشوند و چنان نیستند که به ظاهر همان موضوعات قدیم هستند ولی به واقعیت تبدل یافته باشند؛ بلکه موضوعاتی هستند که با همه کیان و ظاهر و واقعیت دست ساخت تحولات زمانه میباشند هرچند که ریشههای آنها در گذشته و در مفاهیم ارتکازی بشر نهفته باشد.
حالت دوم اینکه یک موضوع، مفهوم آن همان مفهوم گذشته است، ولی تحولی که رخ داده این است که یک عنصر از عناصر آن حذف شده، مثال کلاسیک آن، شطرنج است که عنصر آلت قمار بودن از آن حذف شده است.
البته اینجا ممکن است کسی بگوید نیاز نیست حذف مؤلفه مشروط به ایجاد تغییر در کارکرد باشد بلکه خود این مؤلفه به محض این که حذف میشود موضوع را تغییر میدهد.
آیا میتوانیم چنین تغییر موضوعی را ذیل تبدّل موضوع قرار بدهیم؟ پاسخ این است که اگر ظاهر موضوع قدیم و جدید یکی باشد چه بسا بتوان گفت با حذف مؤلفه در اثر تحولات زمانه تبدل رخ داده است؛ چراکه بر اساس نظریه حضرت امام تبدل، جایی است که واقعیت یک موضوع به رغم ظاهر عوض شود.
حالت سوم این است که یک موضوع در شرایط تحول یافتگی زمانه، کارکرد آن عوض شود به رغم آن که در هیچ مولفهای از مولفههای مطرح در مفهوم عرفی و کلاسیک آن تغییر رخ نمیدهد، موضوعات ذیل این حالت دقیقاً مصداقهای اصلی تبدل موضوع هستند.
نتیجه آنکه اگر ما صرفاً قسم سوم را مصداق تبدل موضوع بگیریم، بقاء مفهومی شرط است، اما اگر قسم دوم را نیز ذیل عنوان تبدل موضوع قرار بدهیم و بگوییم تبدل موضوعی فراتر از دایرهای که قسم سوم دارد را پوشش میدهد، در این صورت بقاء بخشی از مفهوم شرط است، البته یک بخش اساسی که بتواند ظاهر را حفظ کند؛ زیرا بقاء و تداوم ظاهری یک موضوع لازم است تا تبدل در چارچوب نظریه امام معنا پیدا کند، اگر ظاهر هم متفاوت باشد که باید آن را خلق موضوع جدید نامید.
گفتید تحولات زمانه چهار نقش را در قبال موضوع حکم ایفا میکنند، یک نقش را ارائه کردید، نقش دوم و سوم و چهارم کدامند؟
مبلغی: دومین نقش، اعطای مفهوم جدید است؛ یعنی این که عنوان بر اساس وضع قدیم مفهومی داشته است منتهی علم (یا نگاه عرف جهان امروز) آمده است یک مفهوم دیگری را برای آن خلق کرده است. ما بین دو مفهوم هستیم: یک مفهوم قدیم و یک مفهوم جدید و این مفهوم قدیم به گونهای است که نگاه به اوصاف دارد، یعنی عرف آن موقع ناظر به اوصاف، یک مفهومی را برای عنوان تصور میکرده است و این مفهوم جدید علمی این ذهنیت را ایجاد میکند که مفهوم قدیم در وضعیت ناچاری (و تنگنایی علمی و عدم احاطه علمی) شکل گرفته، وگر نه شارع مفهوم دقیق را ملحوظ داشته که در اثر زمان کشف میشود، هرچند که شارع با عرف آن موقع بر پایه طریقیت اوصاف (و نه موضوعیت آن) کنار آمده است. مثال آن همین ماه است، شروع ماه جدید (برآمدن ماه) در گذشته تعریفی که از آن میشد آمدن به آسمان بود و دیده شدن بود، این مفهومی بود که آن موقع از تولد و شروع ماه داشتهاند، الآن تولد ماه تعریف علمی ویژه دارد، یک امر دقیقتر از آن است که در فضای آسمان بیاید.
پس الآن این تعریف جدید یک چالشی را با آن نگاه قدیم درانداخته است به گونهای که به ذهن میآورد آن زمان اگر «برآمدن در آسمان و رؤیت در آسمان» معیار تولد ماه بود از باب آن بود که بشر راهی به واقعیت تولد نداشت و شارع هم اگر بر روی رویت تمرکز کرده است از باب طریقیت بوده و مربوط به آن زمان بوده است نه این که شارع آن موضوع و مفهوم را معیار قرار داده است. این مفهوم جدید یک چالشی را فراروی مفهوم قدیم از باب موضوعیت داشتن، ایجاد میکند به گونهای که این اندیشه را ایجاب میکند که شارع از باب طریقیت بر رویت تمرکز کرده است وگرنه شارع معیارش همان تولد تکوینی دقیق ماه است. اگر این باشد پس اعطاء مفهوم جدید از ناحیه علم آن مفهوم قدیم را پس میزند.
مثال دیگر، مرگ مغزی است؛ قدیمها چون علم نبود تا قلب کسی میایستاد میگفتند مرده است. امروزه هم قلب را نگه میدارند طبق آن وضعیت که نگذاشتهاند قلب از کار بایستد ما باید طبق معیار تمرکز بر فعالیت قلب بگوییم زنده است ولی میگویند مرگ است. تعریف علمیاش حیات حیوانی نیست بلکه مرگ است، بر اساس تعریف جدید، تعریف قدیم به چالش میافتد یعنی به ذهن میآید که شاید آن تعریف از باب ضیق و عدم راهبری به معیار اساسی بوده است، شارع هم عنوان خودش را روی مرگ برده است، منتهی آن موقع آن طور فهم میکردهاند.
چالش این است که آیا یحمل علی الطریقیه یعنی آن موقع راه و علائم این بوده است ولی حالا که ما فهمیدیم علامت دقیقتری در کار است دیگر آن علامت از علامت بودن میافتد و آن چیزی که قبلا بوده است قدرت علامت بودن دیگر ندارد، علامت این است.
شارع حکم خود را برده است روی ماه و روی مرگ، آن موقع علامت آن بوده است و الآن علامت این است و اگر آن موقع هم شارع بر روی یک علامتی برده باشد حمل بر طریقیت میشود.
و نقش سوم، ایجاد یک فرد مشکوک الاندراج تحت عنوان مفهوم قدیم است. توضیح اینکه تحولات یک فردی را پدید میآورند که این فرد به دلایل ویژه ناشی از شرایط معاصر و کش و قوسهای تحولات زمانه نمیتوانیم بهراحتی و سادگی آن فرد را ذیل مفهوم قدیم قرار بدهیم، این جا شبهه مفهومیه ایجاد میشود، در نتیجه ما قادر به اعتقاد شمول مفهوم قدیم نسبت به مفهوم جدید طبق یک مبنا نمیتوانیم باشیم.
آیا میتوان برای این مثالی زد؟
مبلغی: امروزه از بدن خوک آنزیمهایی را میگیرند و خیلی هم کاربرد دارند، در زمان شارع آنچه رایج بوده است و محل تعاهد مفهومی بین شارع و عرف بوده است، بهعنوان مفهوم جزء و عضو بودن برای خوک، جزء محسوس خوک بوده است. حالا آنزیمی که میگیرند از خوک، آیا بر آن عنوان عضو و جزء خوک به معنای عرفی صدق میکند؟
ببینید تعلق به خوک دارد، تعلق غیر از عضو بودن است، مفهومی که در آن زمان بوده است عضو خوک وقتی میگفتند یک شی ملموس و مرئی به ذهن میآمده است، شارع هم روی همان بنا کرده است، حالا اگر آمدیم و آنزیمها را گرفتیم ما چطور میتوانیم بگوییم که آنزیم از اعضاء خوک است؟
حداقل شک مفهومی وجود دارد یعنی شبهه مفهومیه برقرار میشود، وقتی شبهه مفهومیه برقرار شد شما برچه اساسی میخواهید شمول احکامی که برای اعضای موضوع حکم بوده است را شامل این آنزیم هم بدانید، از کجا؟ یک شیئی که آن موقع دیده نمیشده است و الآن هم دیده نمیشود ولی با تسخیر طبیعت و تحولات زمانه یک شیئی را اینجا بگیرند هل یصدق علیه انه من اعضاء الخنزیر؟ تعلق را که ما نمیگوییم، شارع که روی تعلق بار نکرده است حکمش را روی عضو بارکرده است، چطور میتوانیم این را شبهه مفهومیه نگیریم؟ حالا اگر نگوییم که یقین داریم که شمولی در کار نیست فلا اقل من وجود الشبهه.
آن وقت شبهه مفهومیه که ایجاد شد برو به سمت قواعد اصولی.
آنچه گفتیم طرح موضوعات علمی برای حوزهها است؛ موضوعاتی به صورت اقسام تفکیک شده و تفصیل یافته.
اگر حوزههای علمیه در درسهای خود به صورت دقیق و تفصیلی و اجتهادی ذیل عنوان تبدل موضوع حضرت امام این موضوعات و اقسام را مورد بررسی قرار دهند، کاری مهم از حیث روشی و اصولی در قبال مسائل نوآمد فراروی فقه کردهاند؛ به ویژه آنکه اهمیت پرداختن به این مباحث (همانطور که گفتم) میتواند بُعد روشی داشته باشد و کاربردهای مختلفی را در مواجهه با مسائل جدید فراروی ما بگذارد.
سه قسم تاثیری را که تا به حال گفتید، چه مقایسه کلی میتوان بین آنها انجام داد؟
مبلغی: در اولی، زمان با مفهوم کاری ندارد، به سراغ کارکرد میرود و یا مؤلفه مهمی را حذف میکند و یا حتی ممکن است اضافه کند. البته با حذف مؤلفه و یا اضافه کردن یک مؤلفه عمدتا کارکرد میشود و در دومی مفهوم را دگرگون میکند و در سومی مفهوم را تغییر نمیدهد اما یک فردی را ایجاد میکند که اندراج آن در مفهوم قدیم مشکوک است، طبیعتا اگر از اول گفتید که مشکوک الاندراج نیست بلکه قطعی عدم الاندراج است، دیگر میشود موضوع جدید.
و اما قسم چهارم از تأثیر تحولات زمانه در قبال موضوع، این است که موضوعی را اساساً خلق میکند، به خلق موضوع قبلا اشاره شد اگرچه مباحث در ارتباط با خلق موضوع بسیار است و مهم، ولی فرصت دیگری میخواهد.
آیا نظریه حضرت امام مبنی بر عنصر «تبدل موضوع بر پایه تحولات زمان و مکان»، عنصری است که به فقه از بیرون آن تزریق میشود یا پایهها و ریشههای آن در فقه و در روش آن وجود دارد؟
مبلغی: پاسخگوسازی فقه با تکیه بر عناصر مکانیکی درست نیست، اما فعال سازی عناصر درونی روش استنباط و تبدیل این عناصر به یک «حرکت دینامیکی درون اجتهادی» کاری ضروری است که کمتر انجام شده است، رویکرد ایجاد و تقویت حرکت دینامیکی میتواند به گشایش افقهای جدید منتهی شود و یک پویش فقهی را پدید بیاورد.
در نگاه حضرت امام چنین فقهی فقه جواهری است. فقه جواهری فقهی است که با عناصر اساسی و کلاسیک خود توانایی بازآفرینی حرکتی پویشی و درون افزا و درعینحال برخوردار از خصلت شمول گرایانه نسبت به مسائل جدید را دارد. نظریه تبدّل موضوع امام خمینی در این چارچوب ارائه شده است.
چرا نظریه تبدّل موضوع حضرت امام در حوزههای علمیه محل بررسی و مطالعه و اعمال در روش استنباط قرار نگرفته است؟
مبلغی: جای تاسف است که با گذشت چند دهه از نظریه تبدّل موضوع توسط امام خمینی رحمهالله هنوز این نظریه به جایگاه شایستهای در مباحث اصولی دست نیافته است و از ظرفیتهای آن در تبیین رابطه فقه با واقعیتها و تحولات اجتماعی بهرهبرداری نشده است.
دلایل مختلفی برای این مسئله وجود دارد. یک دلیل مهم آن است که اساسا یک فاصله عمیق و اساسی بین عمق این اندیشه حضرت امام با سطح مطالعاتی که امروزه در حوزه در فضای روششناسی در حال انجام است وجود دارد. درست است که حوزههای علمیه ورود بسیار خوب و مناسبی را اخیرا در ارتباط با روششناسی پیدا کردهاند اما باید گفت همچنان با سطح علمی و عمق محتوایی نظریه تبدّل موضوع با مطالعات کنونی روش شناختی در حوزههای علمیه فاصله وجود دارد. به نظرم میآید روزی بیاید که عصر کنونی تحول روشی فقه را اگر بخواهند شناسایی کنند آن را با نام نظریه تبدّل موضوع شناسایی کنند. منظور عصر کنونی حوزههای علمیه و مقطع تحولی مربوط به حوزههای علمیه است. این بدان معناست که تبدّل موضوع از حیث کارکردی در پیشبرد و پیشرفت دادن و تحول بخشیدن به روش اجتهاد قابل مقایسه با هیچ عنصر دیگری که میتواند روش استنباط را فعال کند نیست. بگذریم که ما در حوزهها به این مسئله نپرداختیم و بگذریم که ابعاد این اندیشه و عمق محتوایی و روششناختی اندیشه تبدّل موضوع همچنان ناشناخته است، اما بهترین و اساسیترین و شاید برخوردار از گستردهترین چتر شمولی یک عنصر روشی نسبت به تحولات زمانه و پاسخگو شدن و مرتبط شدن فقه به تحولات زمانه همین قاعده تبدّل موضوع است. قطعا اگر روششناسی اجتهادی پای گیرد و عمق یابد و در یک سطح ارتقا یافتهای بتواند در مدارس حوزههای علمیه قرار گیرد، آنچه که میتواند در این منظومه و مجموعه روشی (به ویژه در قبال مسائل پیچیده زمانه) بدرخشد و محوریت و مرکزیت پیدا کند و مزیتهای سطح بالائی را به خود اختصاص دهد، نظریه تبدّل موضوع است.
باید پیگیر این مطالبه فقهی اجتهادی بود که حوزههای علمیه بحث تبدّل موضوع را فراتر از آنچه که تکرار میکنند مبنی بر که حضرت امام چنین گفتند و عبارت آن را ذکر کنند، اولا نسبت به آن تحلیل تبارشناختی داشته باشند که چه مبانی و ریشههایی دارد؟ و در دل تاریخ فقه چگونه بالیده و جلو آمده تا تبدیل به یک نظریه توسط حضرت امام شده است؟ یعنی اصالت نظریه و ریشههای عمیق نظریه را شناسایی کنند و ثانیاً ماهیت تبدّل را نیز به بحث بگذارند و تبدّل را مشخص کنند که این تبدّل، آیا مفهومی هست یا کارکردی؟ آیا به معنای تغییر عناصر داخلی و محتوایی موضوع است یا خارجی یا یا اینکه هر دو است؟ و آیا اساسا این تبدّل موضوع به معنای عبور از کالبد موضوع و دستیابی به مناط است که در تجربه فقهی ما مشابههایی دارد یا اینکه عبور از کالبد نیست؟ به هر حال ما یک تحلیل ماهوی را نسبت به تبدّل موضوع میبایست داشته باشیم. پس یک، تحلیل تبارشناختی. دو، تحلیل ماهیتشناختی تبدل و سه، تحلیل ماهیت شناختی قاعده تبدل که آیا اصولی است و یا… چهار، تحلیل ثمره شناختی قاعده در استنباط مسائل مستحدثه.