شبکه اجتهاد: اخیراً پژوهشگر محترم و جوان جناب آقای شیخ عباس مفید طی یادداشتی تلاش کرده است تا با بیان نکاتی نشان دهد که بنده در انتساب کلینی به طیف مفضل به خطا رفتهام (بخوانید). ضمن تشکر از حسن توجه ایشان به خاطر دنبال کردن و تعلیقه زدن بر مطالب، یادآوری نکات ذیل در خصوص مطلب ایشان ضروری است:
۱. آنچه در تارنمای «شبکه اجتهاد» منعکس شده است، تقریر یک مصاحبه شفاهی بوده است (بخوانید) و در این مصاحبه به هیچ عنوان امکان ارائه همه مستندات و یا حتی بخشی از آنها وجود ندارد. آنچه ارائه شد بازتاب شفاهی بخش مکتوبی از کتاب بنده با عنوان «قرآن، هرمنوتیک و باطن» در تشیع نخستین است.
۲. ظاهرا ایشان آشنایی عمیق یا نسبتا گستردهای با مفاهیم تاریخ اندیشهای به کار بسته شده در پژوهشهای اینجانب ندارد و یا دستکم همه آنها ندیده است. اگر این آشنایی وجود داشت طبیعتا برایشان روشن بود که از قضا برخی مطالبی که بیان کردهاند، همانهایی است که بنده در پیشبرد ایده خود در نوشتههایم بدانها استناد کردهام.(۱)
۳. به طور خلاصه مفهوم جریان در مکتوبات بنده مفهومی کاملا اجتماعی و نزدیک به گروه اجتماعی در علوم اجتماعی است. لذا مراد بنده از جریان همان اصطلاحات معمول و متداولی نیست که در فضای سنتی مطالعات اسلامی و یا حوزوی با تعابیری همچون جریان، مدرسه، مکتب و … به کار میرود و یا دستکم در بسیاری از موارد بر آنها منطبق نیست. همچنین در نوشتههای اینجانب تشخیص جریانها با استمداد از عناصر و مؤلفههای مختلفی صورت میگیرد و صرفا معطوف تعداد روایات استاد از شاگرد نیست. مواردی همچون: روابط خویشاوندی، روابط استاد و شاگردی، روابط اجتماعی، اشتراک در نقل مضامین، اشتراک در اتهامات، اشتراک در بوم و ….
۴. به دلیل این خوانش دقیق از مفهوم جریان است که از قضا از تعلق جریانی یک فرد به گروهی نمیتوان نتیجه گرفت که ضرورتا وی از عقاید خاص غالیانه، تقصیری و … برخوردار است. از قضا نکاتی که ایشان در خصوص «روابط اشعری با محمد بن سنان» و یا «لزوما تساهل در حدیث ریشه در غلوگرایی ندارد» بیان کرده است مورد تأکید بنده بوده است و در نهایت در کتاب نخستین مناسبات فکری تشیع نشان دادهام که اختلافات و جرحهایی رجالی عمدتا نه براساس اختلاف عقاید، بلکه براساس رقابتهای صنفی و جریانی رخ داده است.
۵. بر همین منوال وقتی تبار جریانی یک فرد ـ همچون کلینی ـ را میکاویم دقیقا به این معنا نیست که وی متحمل همه گرایشها و باورهای اسلاف خود بوده است. بلکه بدان معناست که از لحاظ هویتی و اجتماعی خود را متعلق به آنان میداند. با این حال از قضا ممکن است تعلق خاطر خود بدانها را مخفی کند و همچنین در عمل نسخهای از باورها و گرایشها ارائه دهد که دقیقا منطبق با اسلاف خود نباشد و نسبت به آن اعتدالیتر و میانهروتر باشد. این به معنای انکار تعلق خاطر جریانی نیست، بلکه به دلیل پدیده طبیعی و مورد انتظار تطور و تحولات یک جریان در بستر تاریخ است. این دقیقا مثل آن است که کسی برخی مراجع سنتی و شهیر شیعه در دوره معاصر را که دلِ خوشی از تشیع سیاسی ندارند، براساس تحلیل صرف مواضع مکتوب و صریح آنها، وابسته به گفتمان تشیع غیرسیاسی نداند؛ چون مواضعی در این خصوص ندارند و یا حتی برخلاف آن مواضعی اتخاذ کردهاند!
۶. جناب مفید در چند موضع از یادداشتشان از کلیدواژه «قابل اثبات نیست» استفاده کردهاند؛ در حالی که دوستان آشنا با فضای فکری و مکتوبات بنده نیک میدانند که بنده از چنین انگارهای بر میآشوبم. کار مطالعه تاریخی تبیین ارتباط شواهد به شکلی است که بهترین تفسیر را از همه شواهد ارائه کند، اثبات تنها کارویژه علوم عقلی و فلسفی و منطقی و یا اثباتگرایان تجربی است. لذا قطعا بنده «چیزی را که اثباتپذیر نمیدانم، اثبات نخواهم کرد»(۲)
طرفه اینکه در انتهای همین مصاحبه ابتر اشاره کردهام که: «این پیشنهاد من است. حتی اگر بگوییم این شواهد کافی نیست، باز از شواهد سایر ادعاهای مطرح شده در جریان شناسی کلینی بیشتر و متقنتر است. به تعبیر دیگر، اگر ما نتوانیم تعلق جریانی کلینی را اینگونه تبیین کنیم، شاید به هیچ شکل دیگری نتوانیم تبیین کنیم».
۷. همچنین در جای دیگری ناقد محترم به جریان اهل ادب و تعلق خاطر برقی به آن اشاره کردهاند و مقالهای را در این خصوص مستند کردهاند. با توجه به همان معنایی که اشاره شد بنده وجود هویتی تاریخی به عنوان «جریان اهل ادب» دست کم در فضای شیعهی سده سوم هجری را منکر هستم. از قضا نویسندگان محترم آن مقاله نیز که پژوهشگران قابلی هستند، سالها پیش در خصوص آن مقاله و برنشاندن چیزی با عنوان «جریان اهل ادب» با من وارد دیالوگ شدند که در نهایت تفاهم و توافقی حاصل نشد و آن دوستان مسیر پژوهشی آن کار را یکسره از من جدا کردند و آن را به تنهایی به سامان رساندند.
—————————————–
مستندات و شواهد؛ اصل اولیه در نظریه پردازیهای تاریخی
یادداشت دوم حجتالاسلام عباس مفید بر مصاحبه استاد محمدهادی گرامی.
پیش از ورود از آقای گرامی متشکرم که یاداشت نخست اینجانب را مطالعه کرده و پاسخ گفتند. امیدوارم که این تبادل نقاط مبهم جریان شناسی کلینی را آشکار سازد.
۱. آقای گرامی در گفتگوی سایت اجتهاد به این گزارهها تصریح کردهاند:
الف: «کلینی از بزرگان جریان مفضل بن عمر است» این جمله به عنوان تیتر مصاحبه انتخاب شده است.
ب: «شخصیت محوری آنها (طیف مفضل بن عمر) احمدبن محمدبن خالد برقی بود. ادعای من این است که جناب کلینی تداوم و از آخرین بزرگان این حلقه است، ایشان از لحاظ جریانی، وابسته به حلقه برقی است.»
ج: «جریان مفضل در ایران و بوم قم و ری تبدیل شد به حلقه احمد بن محمد بن خالد برقی. تاریخ این را میگوید»
د: «کلینی با سهل نزدیک و با احمد اشعری فاصله داشته»!
ه: «با این تصویری که ارائه دادیم، به نظر میرسد کلینی از حلقه برقی و نزدیک به مفضل است»
سخن من – که شاید در یادداشت نخست درست فهم نشده بود – آن است که آقای گرامی برای هیچ یک از این گزارهها شاهد و مستندی ارائه نکردهاند. اینکه برقی از بزرگان جریان روایی مهمی است (که طبق یک تحلیل جریان اهل ادب است) شواهدی دارد، اما دقیقا ارتباط این جریان با محمدبن سنان چیست؟ مثلا چون برقی دومین استادش محمدبن سنان است؟ (در اسناد الکافی) اینکه آقای گرامی شخصیت محوری طیف مفضل بن عمر در قم و ری را، احمد برقی معرفی میکند، بر اساس چه مستنداتی است؟ علاوه بر آن دقیقا با چه مستنداتی کلینی باز به همین حلقه برقیِ متأثر از مفضل وابسته است؟ آقای گرامی بر این باور است کلینی با سهل نزدیک و از احمد اشعری فاصله داشته است، گزارهای که عجیب مینماید!
۲. آقای گرامی در یادداشت جدیدشان آورده بودند که مقصودشان از جریان، چیزی نیست که در فضای سنتی مطالعات اسلامی مورد بحث قرار میگیرد! بلکه مقصودشان از جریان چیز دیگری است. ایشان در همان مصاحبه مقصود خود از جریان را توضیح داده اند: «مراد از جریان، گروهی است که به هر علت در دید جامعه عصر خودش شناخته شده و نزد آن متمایز شده باشد و در نهایت به نام خاصی شناخته شده باشد. تنها در این صورت است که ما آن را یک جریان تاریخی میدانیم.» سخن در آن است که آقای گرامی بر اساس همین تعریف از جریان نیز – که از آن یک مفهوم کاملا اجتماعی مد نظر است – شواهدی ارائه نکرده اند، که برقی در جریان اجتماعیِ (نه معارفی) مفضل است، و کلینی در جریان اجتماعیِ (نه معارفی) احمد برقی. به بیان دیگر، آقای گرامی میبایست شواهدی ارائه کنند که بنابر مدل تعریف خودشان از جریان، کلینی وابسته به طیف مفضل بن عمر باشد.
۳. کلید واژه «قابل اثبات نیست» در فضای مطالعات تاریخی یعنی شواهد قابل قبولی که بتواند نتیجهای را متولد کند و تصویری منسجم را به دست دهد ارائه نشده است. بدیهی است که هیچ پژوهشگری در فضای مطالعات مبتنی بر تاریخ و اندیشه، نباید به دنبال اثباتی از جنس تجریه، منطق و فلسفه باشد. وانگهی مبهم سازی برخی گزارهها بر اساس سناریوهایی که صرفا موطنشان ذهن است نیز تا همان اندازه صحیح نیست!
۴. بنده با آثار آقای گرامی کاملا آشنا هستم (و البته از مطالب ایشان استفاده کرده ام) اما اینکه کلینی خود را از لحاظ هویتی و اجتماعی متعلق به جریان مفضل بداند و البته کمی معتدل تر رفتار کرده و خود را از حاشیه دور کرده باشد چیزی نیست که در آثار آقای گرامی با معیارهای قابل دفاع تصویر شده باشد.
۵. من در مدل نگاهی که خودم به جریان دارم، -که البته آقای گرامی آن را متناسب با فضای سنتی میداند – جریان را بر اساس آموزههای معارفی فهم میکنم، خط کشیهای اصحاب را نیز در بسیاری از موارد بر اساس همین باورهای کلامی دسته بندی میکنم که شواهد بسیار متعددی دارد. (مثلا جدایی ابن ابی عمیر از هشام بن حکم و پیوستن به جریان هشام بن سالم) در عین حال کلینی را فراتر از آن میدانم که وابسته به جریانی مرتبط با منازعات اصحاب باشد، کلینی میراث دار مجموعهای عظیم از آثار پیشینیان است. اما اگر قرار باشد کلینی منتسب به جریانی باشد، شواهد موجود – که برخی از آن در پارگراف آخر یادداشت قبل آمده بود- وی را متمایل به جریان عقل گرای هشام بن حکم معرفی میکند. چنانکه در بعد فقهی نیز بیش از همه به طیفهای فقهای سرشناس اصحاب ائمه توجه دارد.
۶. امیدوارم که این مصاحبه ابتر! (دکتر گرامی خود این مصاحبه را چنین نام نهادند) توسط سایت اجتهاد بر اساس شواهد مد نظر استاد گرامیِ بزرگوار تکمیل شود، تا مخاطب بر اساس این گزارهها به قضاوتِ احتمالا نادرست درباره کلینی و اندیشههای وی نرسد.
………………………….
۱. برای مطالعه گسترده در این خصوص، نک: مقدمهای بر تاریخ نگاری انگارهای و اندیشهای.
۲. در این خصوص نک: پیامدهای رویکردهای اثبات گرایانه برای مطالعات اسلامی در محیط آکادمیک ایران، (نشریه ادیان و عرفان، ش۵۳)
متاسفانه در میان پژوهشگرانی که تحت تاثیر متد های غربی در مطالعات دینی هستند، یک رویه غیر علمی وجود دارد که طی آن در پاسخ هر نقدی گفته میشود که ما فلان حرف را در جایی زدیم که امکان ذکر شواهد نبوده است! مثل جناب دکتر گرامی که میگوید: در مصاحبه «امکان ارائه همه مستندات و یا حتی بخشی از آنها وجود ندارد»!! خب اساسأ چرا مصاحبه کردید؟؟ که فقط طرح ادعا کرده باشید؟ طرح ادعای صرف، چه فایدهای دارد؟
از رویه مذکور بدتر، آن است که گفته میشود: ما به دنبال اثبات نظریات نیستیم بلکه وظیفهی ما «تبیین ارتباط شواهد به شکلی است که بهترین تفسیر را از همه شواهد ارائه کند». اساسا چنین تببینهایی به جز «تخرص به غیب» و «تخمین و تظنی» های بیارزش چیست؟ وقتی قرار نیست به نتیجه قطعی برسیم اینکه با گمان مثلا بگوییم کلینی مربوط به فلان جریان است چیست؟ به زعم این حقیر، اینان در مظنون بودن نظریاتشان (در بهترین حالت، و گرنه در بسیاری از موارد سخنانشان مشکوک یا موهوم است) درست گفتهاند اما برای کاستن از زنندگی این اعتراف، اثبات جزمی را «کارویژه علوم عقلی و فلسفی و منطقی» معرفی مینمایند تا به این ترتیب از مسوولیت ادعاهای ظنی و کم پشتوانه خود شانه خالی نمایند. به عبارتی کل علوم انسانی را و نتایج زحمات دانشیان آن را پایین میکشند تا خود مجبور به بالا آمدن نباشند!