اختصاصی شبکه اجتهاد: چندی پیش در همایش «حوزه انقلابی، مسئولیتهای ملی و فراملی» که به همت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد، دکتر عبدالوهاب فراتی، دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مقالهای را با عنوان «قدرت و اختلال در مدنیت سازمان روحانیت» ارائه داد. بخشهایی از سخنان ایشان، از نظر شما میگذرد.
اقتدار مدنی روحانیت و چالشهای نوین آن
علت اینکه این موضوع را برای همایش حوزه انقلابی انتخاب کردیم، مبتنی بر یک پیشفرض بود که ما در بحثهای حوزه انقلابی، نیازمند تأملی مجدد در بخش مدنی حوزه یا سازمان روحانیت هستیم. در این وجه نظری، نهاد یا سازمان روحانیت، بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، اختلاف شده است. این اختلافات به وجود آمده را باید به خودآگاهی خودمان برسانیم یا در آستانهی آگاهی خودمان قرار بدهیم.
عمدهی تحلیلگران تاریخ سیاسی ایران، روحانیت پیش از انقلاب را روحانیت اهل سنت متحدِ جامعه مدنی و نه متحد دولت تحلیل میکردند. معتقد بودند که روحانیت یکی از قدیمیترین و قدرتمندترین نهادهای مدنی است که همواره در کنار مردم بوده است. بههرحال اگر ظلم و تعدی به حقوق مردم شده یا میشده است، در کنار آنها تظلم خواهی میکرده است و اگر امر دایر میشد بین حقوق دولت و حقوق ملت، طبیعتاً روحانیت در کنار مردم ایستادگی میکردند.
این وجه مدنی که روحانیت در طول تاریخ هم داشت، گاهی تضعیف و گاهی تشدید میشد. موقعی که وجه مدنی روحانیت تشدید میشد و تأکید زیادی روی آن صورت میگرفت، مفهوم انقلابیگری هم ظهور و بروز میکرد. بهعبارتدیگر انقلابی بودن در حوزه همان وجه تشکیل یافته شدهی مدنیت نهاد بود؛ یعنی اگر روحانیت به ضرس قاطع، از حقوق مردم در قبال ظلم دولت حمایت میکرد و جلوی دولت میایستاد، طبیعتاً روحانیت، تبدیل به یک عنصر انقلابی میشد.
به همین دلیل فارغ از اینکه وارد بحثهای خود مفهوم انقلابیگری در ادبیات قبل از انقلاب بشویم، این ادبیات، ادبیات خاص و تحولات مهمی را پشت سر گذاشته است و لذا میخواهم بیشتر از مسیر این تحلیل مدنیت و روحانیت، وجه انفرادیاش را توضیح بدهم.
روحانی غیرانقلابی یا ضدانقلاب؟
در ادبیات مشروطه، عنصر انفرادی بودن یک مفهوم بدی است. به تدریج بعد از واقعه ۱۳۲۰ به این سمت، این ادبیات وارد ادبیات ما شد که قبل از انقلاب هم معمولاً روحانیون را به دو دسته تقسیم میکردیم: روحانیون انقلابی و روحانیون غیرانقلابی؛ اما بعد از انقلاب این مفهوم دچار یک شیفتهای معناداری شد و روحانیت به روحانیت انقلابی و روحانیت ضدانقلابی تبدیل شد.
آیا این تحولات درست بوده یا درست نبوده است؟ بیشتر میخواهم عرض کنم اساساً ما نیازی به بررسی این مفهوم نداریم. مهم این است که این مفهوم انقلابی بودن در آنچه مقام معظم رهبری ارائه کردند شاید برخاسته از آن وجه مدنی روحانیت بوده که در طول تاریخ هم همواره به عنوان وجه مواجه روحانیت در مقابل روحانیت اهل سنت مورد توجه قرار گرفته است.
وقتی ما مدنی بودن نهاد روحانیت را تأکید میکنیم، باید به سه ویژگی توجه کنیم. روحانیت مدنی است که از گروهها و جنبههای سیاسی متمایز میشود. اول اینکه کنش جمعی روحانیت بدون اجبار و عاملیت سیاسی انجام میگیرد. یا به عبارت دیگر، روحانیت کنش جمعی خودش را بدون اینکه تحت تأثیر مداخلات سیاسی با عاملیت سیاسی باشد، خودش انجام میدهد. مراد من هم از عاملیت سیاسی، صرفاً در تبلیغات صوری حوزه نیست؛ یعنی روحانیت در طول تاریخ، در صورت و محتوای حوزه دخالت نکند؛ و این برای روحانیت مهم بوده است. مفهوم استقلال، فارغ از اینکه از دولت وجه مالی بگیرد، اساساً به دولتها اجازه مداخلات در تحصیلات حوزه نمیداده است. نه در چینش حوزه و نه در محتوای حوزه.
تنوع و تکثر در نهاد روحانیت است
ویژگی دوم، مدنی بودن نهاد روحانیت، طبق تنوع و تکثر در نهاد روحانیت است. روحانیت همواره تکثر را در درون خودش پذیرفته و به تفاوتهای در فهم از مذهب یا نصوص دینی احترام گذاشته است. هرگاه روحانیت، به سمت یکدست کردن فرد، از مذهبش شده احتمال اینکه مقدمه خودش را خدشهدار بکند، زیاد است. البته حرفم این نیست که هر سهمی در درون، معتبر است. بلکه سهمها، ارزش است، مبتنی بر دستگاههای اجتهادی ماست؛ و این تنوع در سهم هم میتواند ماهیت حکومت و نظام اسلامی را دمکراتیک کند؛ یعنی حکومت اسلامی به محض اینکه تأسیس میشود، از زمین رقبای فکری و از درون طرفهای رقیب، خودش را در درون حوزه پیدا میکند و راهی هم برای حذف آنها از فرایند سهم یا طرد نظریه ندارد.
به همین دلیل اگر نظام سیاسی به سمت حذف سهمهای رقیب در درون حوزه برود، یا خود حوزه به این مسئله دامن بزند، با خودش جنگیده است و نباید حوزه بگذارد این خصیصه تنوعپذیری و تنوع خواهی و تکثر طلبی از دست برود.
سومین ویژگی، داوطلبانه بودنِ عضویت و پیوستن به این نهاد است. طبیعی است که کسانی که وارد این نهاد یا این سازمان میشوند کاملاً داوطلبانه وارد این نهاد میشوند و هیچ اجباری برای پیوستن و جدا شدنشان وجود ندارد. حال که ما میگوییم روحانیت یک نهاد مدنی است، با توجه به اینکه سه ویژگی داریم و به اصطلاح مدنیت حوزه را تأمین میکنیم، حال باید بحث کنیم، چه عواملی در مدنیت حوزه ایجاد اختلال کرده است و به تبع این اختلال میتواند بنیانها یا انقلابی بودن حوزه را هم تصحیح کند. چون فرض بر این بود که اگر روحانیت بر وجه مدنی خودش در درون و بیرون باقی بماند، میتواند راهی به سوی وجه انقلابیگری خودش همچنان گشوده بگذارد؛ اما هر چه وجه مدنی روحانیت، حتی در دل نظام اسلامی کم شود، یا آن را تضعیف کند، حقیقت تمام گروههای تفکر انقلابی و فرا انقلابی در درون حوزه همبسته میشود.
عوامل زیادی نسبت به این سؤالها تنظیم شده که من برخی را به عنوان نمونه در این جلسه عرض میکنم؛ زیرا شاید پرداختن به همه ضروری نباشد.
بحران اعتماد و تغییر الگوی مرجعیت
اولین مسئلهای که توانسته به مدنیت روحانیت ضربه بزند بحران اعتماد و تغییر الگوی مرجعیت است. این بحث در این سالها خیلی مطرح شده و من اساساً فرصتی برای پرداختن به آن ندارم. فقط به این نکته اشاره بکنم که الآن بررسیهای موجود، نشان میدهد که تعداد قابل توجهی از جامعههای آماری که برخی از محققین، حتی در درون حوزه و خارج از حوزه انجام دادند، نشان میدهد که جایگاه روحانیت در نظر بیش از هفتاد درصد کسانی که نمونهبرداری شدند و به آنها گفته شده، نگاهشان نسبت به برتری جایگاه روحانیت نسبت به دهه اول انقلاب، دچار تردید شده است. اینها گفتند این روحانیت، دیگر منزلت گذشته را در اذهان و ذهنیت ما ندارد و این خطری است که برای روحانیت وجود دارد. حتی تغییر الگو در درون طلبههای جوان هم از اساتید اخلاقی به الگوهای خارج از حوزه انتقال پیدا کرده است. نمیخواهم بگویم که منزلت کنونی روحانیت به طور کلی از بین رفته است. بلکه بر این نکته میخواهم تأکید بکنم که الآن روحانیت، منزلتش نسبت به علمای اهل سنت ترکیه و حتی روشنفکران ایرانی وضعیت بهتر و مناسبتری است؛ اما روحانیت کنونی ایران نسبت به آنچه اوایل انقلاب بوده، دچار افت در منزلت شده است.
پدربزرگ دیروز، برادر بزرگتر امروز!
اگر در سالهای قبل از انقلاب روحانیت یک نقش پدربزرگی داشت، دیگر این نقش پدربزرگی را در بین نهادهای مدنی و احزاب سیاسی بازی نمیکند. زمانی روحانیت، پناهگاه یا ملجأ همه گرایشهای سیاسی بود، اما الآن روحانیت خودش را به رقیبی برای جریانها و جناحهای سیاسی، تبدیل کرده است. خوشبینانهترین وضعیتی که میتوانیم در وضعیت کنونی فرض کنیم این است که بگوییم روحانیت منزلتش، از پدربزرگ بودن یا از پدر بودن افت کرده در حد برادر بزرگتر شده است. البته هر از گاهی هم به حرف برادر بزرگ گوش نمیدهند. این باید علتیابی و بررسی بشود که چه اتفاقی میافتد یا افتاده که روحانیت به این وضعیت رسیده است.
چالش دومی که به نظرم مهم است، این است که الآن روحانیت دچار تولید مکرر پادگفتمان شده است. مراد از پادگفتمان این است که روحانیت قبل از انقلاب، معمولاً یک گفتمان فراگیر ملی یا دینی تولید میکرد که هر کس از جناحها یا گروهها و جمعیتهای سیاسی که میخواستند با نظام سیاسی پهلوی مخالفت بکنند، چارهای جز پناه بردن در ذیل گفتمان روحانیت نداشتند. گفتمانی بود که حضرت امام تولید کرد، خصلت هژمونی هم به آن داد، مسلطش کرد و همه در ذیل این گفتمان به مبارزه پرداختند؛ اما الآن شواهد بسیاری نشان میدهد که روحانیت آن نقش پیشران و پیشروی خودش یا پیشتازی خودش را در تولید گفتمان از دست داده و یک هویت نقیضی پیدا کرده است؛ یعنی منتظر میماند که یک گفتمان یا نظریه یا جریانی در تهران تولید شود و یک روشنفکری مثل سروش یا شبستری سخنی بگوید، بعد تعدادی از طلبههای خوشفکر در قم بیایند موضعگیری معرفتی بکنند. این نقش پیشتاز روحانیت را از بین میبرد.
حوزه باید گفتمان جدید تولید کند
روحانیت بهجای اینکه حقیقت اثباتی داشته باشد، هویتی ضدی پیدا کرده و مرتب در مقابل دیگران موضع میگیرد. حرف اثباتی خودش به محاق رفته است. به همین دلیل است که اوّل منتظر است یک جنگ در تهران درست بشود، بعد عدهای در اینجا بنشینند یک نقشهای چاپ بکنند، یا یک جلسهای و سمیناری بگذارند و در مقابل آن موضعگیری بکنند. فکر میکنم روحانیت باید این خطر را احساس کند که اگر تولید گفتمان را از دست بدهد و بخواهد مرتب رفتار نقیض آمیز داشته باشد، به تدریج صحنه مجادلات فرهنگی در رقابت با روشنفکری را در تهران از دست میدهد.
درست است انقلاب یک گفتمان بزرگی تولید کرد که من آن را به پارادایم بزرگی به نام انقلاب اسلامی تعبیر میکنم که واقعاً پارادایم بزرگی بود که زحمت زیادی هم پای آن کشیده شد و مدلولات بسیار مهمی هم داشت؛ اما دیگر ما بعدازآن گفتمانسازی در درون این پارادایم دچار تضعیف شده.
نکته سومی که به روحانیت صدمه میزند و وجه مدنی آن را تحتالشعاع قرار میدهد، بحث روحانیت و مسئله کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی است.
نظامهای سیاسی، کارآمدیشان ممکن است مبتنی بر دو امر باشد. یک اینکه از یک طرف، مبانی فلسفی خودشان را مدلل بکنند و از طرف دیگر، کارآمدی خودشان را در حل مشکلات مردم اثبات بکنند. کارآمدی، پیوستگی این دو مفهوم است. اگر نظام جمهوری اسلامی دچار افت کارآمدی در بُعد دوم باشد، اینکه مرتب خودش را شارژ کند به این دلیل که من مبانی متقنی در فقه سیاسی شیعه دارم یا مبانی مدللی در فلسفه سیاسی اسلامی دارم، برای تداوم کارآمدی و مشی جمهوری اسلامی کفایت نمیکند. ازآنجاکه روحانیت به صورت تمام عیار، خودش و حیات و ممات خودش را بسته به نظام جمهوری اسلامی کرده، به هر میزانی که کارآمدی جمهوری اسلامی دچار افتوخیز بشود، به همان مقدار هم منزلت روحانیت، دچار افتوخیز میشود. خیلیها معتقد هستند که پاشنه آشیل اسلام سیاسی در ایران، بحران اقتصادی است.
اگر جمهوری اسلامی نتواند بحرانهای اقتصادی را حلوفصل بکند، طبیعتاً روحانیت هم به تبع این ناکارآمدی دچار مشکلات عدیدهای میشود؛ و روحانیت هم نباید تصور کند به صرف اینکه وظیفهاش مدلل کردن مبانی فلسفی و حقوقی این نظام است، میتواند بحران ناکارآمدی در جمهوری اسلامی را حلوفصل بکند. این تصور ناقصی است که باید به آن توجه بشود.
حیات و ممات حوزه، وابسته به حیات و ممات دولتها نیست
به همین دلیل، معتقد هستم که روحانیت بیش از دو دهه، یا تقریباً سه دهه، وجه همتش را مصروف یک مناقشه مهم، اما در طول زمان بیثمر کرده است؛ یعنی بحث کرد که آیا جمهوری اسلامی مشروعیتش انتخابی است یا انتصابی است. اگر ادبیات این حوزه را نگاه کنید بیش از سه دهه روحانیت وقتش را مصروف این مناقشه تقریباً بیثمر کرده است، در حالی که باید در حوزه مطالعات جدید، به سمت حل مشکلات کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی در حوزه پول، در حوزه قضاوت و امثال اینها میرفت. اگر این کار را نکند طبیعتاً باید یکفاصله معناداری بین خود و نظام جمهوری اسلامی تعریف کند و کاری نکند که حیات و ممات خودش وابسته به حیات و ممات دولتها باشد. وقتی از این نظام بحث میکنم بیشتر منظورم دولت است. نمیخواهم هجمه دشمنان را به نهاد روحانیت نادیده بگیرم. واقعاً سرویسهای اطلاعاتی و رسانههای غربی و حتی رسانههای ضدانقلاب در تضعیف روحانیت نقش خیلی مهمی دارند؛ اما باید به هجمه دشمنان، به ترفندهای آنها در ترویج این فکر و ایده دقت بکنیم.
قدرت و دنیا، دو آسیب روحانیت
آخرین نکته، بحث قدرت و دنیاگرا شدن برخی از روحانیون است. به نظرم ما نباید این موضوع را نادیده بگیریم. زمانی افتخار ما در حوزه این بود که روحانیت خاستگاه طبقاتی ندارد، یعنی طلبههایی که حوزه میآمدند همهشان، از طبقه کشاورز یا صنعتگر یا بازاری نبودند. از طیفهای مختلفی وارد حوزه میشدند؛ و این هم جزء افتخارات تاریخ حوزه ماست که خاستگاه طبقاتی مشخصی نداشتند. هر کس میتوانست در این سیستم ورود پیدا بکند.
اما بعدازانقلاب درآمدهای جانبی در کنار شهریهها، روحانیت را از درون به خارج، دچار فاصله طبقاتی کرده است. الآن ما دو سطح روحانیت داریم. کسانی که پول دارند و کسانی که ندارند.
تقریباً آنهایی که دارند ممکن است مبتلا به دنیاگروی بشوند و میزان اعتماد مردم را در این سالها دچار بحران کنند. باید یک فکری کرد. برگردیم به اندیشههای حضرت امام که طلبگی را مطرح میکرد. روحانیت به خاطر قناعتهایش و اکتفا به حداقلهای زندگی که در مردم بود، محبوب بود و امروزه اگر بخواهد از این فضا فاصله بگیرد، مدنیتش تضعیف میشود.
انقلابیگری، مساوی با حضور روحانیت در قدرت؟
آخرین نکته این است که ما باید انقلابی گری را در تداوم یا امتداد مدنیت روحانیت تعریف کنیم، نه در وابستگیاش به قدرت. چون وابستگیاش به قدرت هم موجب تضعیف مدنیت روحانیت میشود و هم آن را از جایگاه انقلابی گری میاندازد و محافظهکارش میکند.
در دوران بین این دو، روحانیت باید روی پایه تاریخی خودش برگردد که آن مدنیت نهاد مقدس روحانیت بود. آن را نگه دارد و اصرار بکند که روحانیت همینطور بماند.