متأسفانه برخی طلاب میگویند ما نمیخواهیم به درس فقه و اصول بپردازیم و تفسیر یا کلام را دوست داریم! و با این نگاه، مسیری را طی میکنند که نتیجهاش منجر به اجتهاد در علم اعتقادات و تفسیر نمیشود و نهایتاً آگاهی از نظرات مختلف در علوم مزبور پیدا خواهند کرد.
شبکه اجتهاد: در ساختار حوزههای علمیه -از قدیمالایام تا کنون- محور و پایه اصلی در تمام مباحث علم فقه و اصول بوده و سایر جنبههای علوم دینی نیز مورد غفلت نبوده است. امروزه، در میان عدهای از طلاب سؤالی ایجاد شده که چرا باید فقه و اصول بخوانیم، درحالیکه ما به رشته دیگری مثل تفسیر یا مباحث اعتقادی کلامی و یا فلسفه علاقه داریم؟
برای رفع این شبهه باید علت محوریت علم فقه و اصول بر سایر علوم در حوزه به خوبی تشریح و تفهیم شود:
در فضای حوزه عالمان و آشنایان به علم فقه، در سطوح مختلفی قرار دارند: هرمی را تصور کنید که در قله آن هرم مراجع عظام تقلید قرار دارند؛ یک طبقه پایینتر مدرسین درسهای خارج هستند که لازم است جزء مجتهدین باشند؛ یک طبقه پایینتر، مدرسین درسهای فقه در سطوح مختلف از لمعه تا مکاسب قرار دارند؛ همه اینها علمای علم فقه هستند، در پایینترین سطح این هرم، کسانی هستند که به بیان احکام در جامعه میپردازند که هم نسبت به فقه آگاهی و اطلاع دارند و هم مسایل فقهی را -بدون آگاهی و اطلاع و توجه دقیق به منابع- خیلی خوب بلدند حتی گاهی اوقات، آگاهی و حضور ذهن این آقایان مسألهگو نسبت به یک مسألهای از خود آن مرجع تقلید و صاحب فتوا بیشتر است.
در ساختار فقه، ما به تمام اینها نیاز داریم؛ نمیتوانیم بگوییم ما مرجع تقلید نمیخواهیم، ما مدرس درس سطوح عالی نمیخواهیم، ما مسألهگو نمیخواهیم، همه اینها لازم است. حالا تمام این هرم، از آن قله سرچشمه میگیرد. همین نکته نسبت به سایر علوم هم لازم است. در همه علوم دینی مانند تفسیر، عقاید، رجال، فلسفه، کلام، لازم است دانشمندان و علمایی در حد مراجع تقلید تربیت و پرورش یابند.
ما باید نگاهمان در تفسیر این باشد که ما نیاز داریم به کسانی که مانند مراجع تقلید در قله بحثهای تفسیری قرار بگیرند، همچنانکه نیاز به درجههای پایینتر هم داریم. همان طوری که نیاز به مسألهگوی در فقه داریم نیاز به مسألهگوی مباحث اعتقادی هم داریم. احتیاج داریم به عدهای که بتوانند آراء و نظرات بزرگان را برای دیگران نقل کنند، همچنین به افرادی که مسألهگوی مباحث تفسیری باشند و آراء و نظرات افراد مختلف را بتواند کنار هم بچینند. مثلاً بتوانند به خوبی تبیین کنند فلان مفسر این طور فرمود و مفسر دوم این گونه توضیح داده است.
نیاز اصلی ما به همین افراد بالای قله است، متأسفانه برخی طلاب میگویند ما نمیخواهیم به درس فقه و اصول بپردازیم و تفسیر یا عقاید را دوست داریم! و با این نگاه، مسیری را طی میکنند که نتیجهاش منجر به اجتهاد در علم اعتقادات و تفسیر نمیشود و نهایتاً آگاهی از نظرات مختلف در علوم مزبور پیدا خواهند کرد؛ پس این نگاه و روش، نگاه غلطی است.
ما به تمام این مجموعه نیاز داریم. علت اینکه حوزههای علمیه در طول تاریخ، تأکید بر فقه و اصول دارند، این است که: اصول فقه، علمی است که به ما یاد میدهد از منابع دینی چگونه قضایای دینی را استنباط کنیم. حالا این قضیه میخواهد فقهی باشد یا رجالی و تفسیری باشد؛ اگر بناست از منابع دینی استنباط و کشفی داشته باشیم، میبایست علم اصول را درست یاد بگیریم. اگر میخواهیم در قله تفسیر و اعتقادات قرار بگیریم، باید علم اصول را دقیق بخوانیم.
در قدیم، فقه را میخواندند به خاطر این که فقه تمرین و تجربهای بوده است که در طول تاریخ، فقهای ما انجام دادهاند و گزارههای علم اصول را در آن تطبیق کردهاند و گرنه علم اصول، منطق جمیع معارف دینی است؛ لذا هر طلبهای در هر فضایی که قرار میگیرد باید توجه بیشتری به فقه و اصول داشته باشد. کسی نمیگوید علوم دیگر را نخوانید، بلکه مراد این است که فقه و اصول در کانون توجه قرار بگیرد. طلاب متوجه باشند که در مسیر تحصیل آگاهی و معلومات نسبت به علوم مختلف، قله فقاهت را هیچ گاه فراموش نکنند.
طلاب با توجه به استعدادی که دارند فقه و اصول را درست بخوانند تا به نقطهای برسند که بتوانند از منابع دینی، استنباط کنند و سپس، در هر زمینهای از علوم که میخواهند، به راحتی قدم بردارند و کار کنند.
در طول تاریخ، بزرگانی مثل مرحوم علامه حلی داریم که در دوران خودش در قله عقاید است. این در اوج بودن به خاطر همین است که مسیر را خوب رفته است. در دوران معاصر نیز علامه طباطبایی در قله تفسیر قرار داشت، وی با همان درس خواندن در فقه و اصول، در جایی قرار گرفته است که هرکس بخواهد در مباحث تفسیری کار کند، نمیتواند از کنار مبانی و نظرات تفسیر المیزان رد بشود و به آن توجه نکند؛ حوزه علمیه به چنین افرادی نیاز دارد.
ممکن است طلاب به زمینههای دیگر علاقه داشته باشند ولی باید قله را هدف خود قرار دهند نه این که به سطح پایین اکتفا کنند. فقهای ما با دقت تمام، مسیر لازم را طی کرده و توانستند عرصههای تخصصی جدیدی را ایجاد کنند. با این نگاه و دقت میتوانیم به سمتی برویم که دارای حوزههای علمیه قوی بوده و در علوم مختلف، افرادی در حد مراجع تقلید داشته باشیم.
حجتالاسلام مجتبی اسکندری
البته این توهم غلط در میان طلاب بیشتر حاصل کم کاری و کم توجهی بزرگان حوزه نسبت ناهموار بودن مسیر اجتهاد و تخصص در علومی غیر از فقه است، مسیر تخصص و اجتهاد در حوزه دانش فقه تا حدودی روشن و ابزار دستیابی به آن در قالب دروس مختلف از جمله اصول فقه مبین شده است ولی آیا بزرگان حوزه که این همه ایراد می گیرند، آیا تلاشی در بهینه سازی دانش های مختلف و احیانا تولید دانشها و سرفصلهایی که نیاز به اجتهاد در حوزه دانشهایی چون اعتقادات و اخلاق و ….، است، کرده اند.
یادمان باشد اگر مسیرهای دانش تا رسیدن به مقام اجتهاد و تخصص روشن و مبین باشد این شبهات که عده ای را کلا از مسیر منحرف می کند به وجود نمی آید.