راهبری چیست؟ آیا میتوان مرتبت امامت و راهبری را برای حوزه تصویر کرد؟ اگر آری، حوزه راهبر چه مختصات و ویژگیهایی دارد؟ با چه بسته سیاستها و راهبردهایی میتوان به حوزه راهبر نایل شد؟ چه خلاها و فقدانهایی در الگوها و طرح وارههای مرسوم فعالیتهای حوزوی برای نیل به حوزه راهبر وجود دارد؟ موانع تاریخی، تمدنی ما در نیل به حوزه راهبر چه مواردی است؟
شبکه اجتهاد: برای تجمیع و تالیف عقلانیت موجود در نیل به حوزه راهبر ما برآن شدیم تا در گام اول به مطالعه مدلهای رایج در بین روحانیون در باب راهبری دینی پرداخته و با دغدغه مندان این عرصه گفتگو و مصاحبه داشته باشیم. بدین منظور مصاحبهای با حجتالاسلام و المسلمین رهدار به عنوان کسی که دیرزمانی است این دغدغه را دنبال میکنند ترتیب دادیم.
آنچه که در ادامه میآید مشروح این مصاحبه میباشد؛ امیدواریم این مصاحبه و مجموعه مصاحبههای بعدی تلاشی خالصانه در نیل و دستیابی به حوزه راهبر باشد؛ انشاءالله.
موضوع این مصاحبه یک موضوع کلانی است که در مجموعههای نوپای حوزوی انقلابی، این دغدغه شکل گرفته و وجود دارد، آن هم مقوله رهبری و راهبری است. روحانیت قبل از انقلاب یک بلندایی داشت به نام مرجعیت، این بلندا را حضرت امام (ره) تا حد امامت، راهبری و رهبری ارتقا دادند و نشان دادند که یک روحانی میتواند ارادههای یک ملت را جمع کند و بر تمام قدرتهای مادی غلبه دهد.
حال سوال این است در وضعیتی که ما الان هستیم، آیا مقوله رهبری و راهبری را رؤیت میکنیم؟ اگر رؤیت میکنیم، میتوانیم آن را روایت کنیم؟ اگر روایت میکنیم، خودمان راوی این مقوله هستیم، یعنی خودمان آن را هدف گرفتهایم که به آن برسیم؟ فلذا سؤالاتی اینجا مطرح میشود که اساساً رهبری چیست؟ انسان باید چه کاری انجام دهد، چه کارکردهایی را باید تدارک ببیند تا اساساً بتوان گفت مقوله رهبری شکل گرفته است؟ حالا در پس این که رهبری چیست؟ این سوال مطرح میشود که به لحاظ تاریخی، جریانهای شیعی و ائمه معصومین (ع) و در امتداد ایشان زعمای شیعه پس از عصر غیبت چگونه راهبری شیعه و بلکه امت مسلمان را برعهده میگرفتند؟ و نیز در عصر و زمانه کنونی، با توجه به گفتمان انقلاب اسلامی، آیا میتوان گفت که حوزه تماماً یا حتی بخشی از آن، وظیفه راهبری دینی را بایستی بر عهده بگیرد؟ آیا به نظر شما چنین چیزی قابل تصور است؟ چرا که بعضی معتقدند که حوزه تنها یک نهاد تعلیم و تربیتی است و هیچ انتظار دیگری هم نباید از آن داشت، البته با تقریرهایی که از اسلام میکنند، آن تعلیم و تربیت هم سعه و ضیق پیدا میکند.
آیا میشود حوزه راهبر را نشانه گرفت؟ آیا میشود راهبردهایی را به گروههای طلبگی، به مرکز مدیریت، به نخبگان حوزوی پیشنهاد داد که این مسیر را در پیش بگیرید، که شأن راهبری دینی در حوزه پررنگتر شود یا نه، اساساً این مورد انتظار نیست و باید به همان نهاد تعلیم و تربیت بودن حوزه اکتفا کرد؟ فلذا دو سؤال کلی مطرح است: رهبری و راهبری چیست؟ و اینکه چگونه میشود به حوزه راهبر دست یافت؟
بخش اول – تصویری از یک حوزه علمیه مطلوب
رهدار: من روی همان مبنای گفته شده – میخواستم بگویم معروف و مشهور، دیدم واقعاً معروف و مشهور نیست – که رسالت حوزه علمیه تعلیم و تربیت است، میخواهم عرضم را مبتنی کنم. اصل مقوله تربیت چهار عامل انسانی فاعل و مؤثر میخواهد و این غیر از آن عامل پنجمی است که متربی میباشد، این مطلب را با قطع نظر عرض میکنم:
مدیر تربیتی
محقق تربیتی
معلم تربیتی
مبلغ تربیتی
به طور مثال: مدیر تربیتی به نظر من حضرت امام (ره) است، آقای زکزاکی است، آقای سید حسن نصرالله است.
محقق تربیتی، علامه طباطبایی (رحمه الله علیه)، شهید مطهری (رحمه الله علیه) و این بزگواران هستند.
معلم تربیتی مرحوم آقای قاضی طباطبایی، آقای سعادتپرور، آقای ناصری اصفهانی میباشند.
و مبلغ تربیتی، آقای قرائتی آقای پناهیان هستند.
ظاهراً وقتی در حوزه گفته میشود نقش ما نقش تعلیم و تربیت است، یک بخشی اشاره میکنند به همان حوزه محقق تربیت، که برویم بخوانیم، تحقیق و پژوهش کنیم و …؛ البته به مبلغ تربیتی هم اشارهای دارند، که گهگاهی هم این طرف و آن طرف تبلیغ کنیم اما به دو نقش معلم تربیتی و مدیر تربیتی کمتر توجه میکنند. دلیلش هم همین است که مصداقاً در این دو بخش، افراد کمتری را تحویل دادند. ما مبلغ داریم، محقق داریم، اما معلم تربیتی یا نداریم یا کم داریم، مدیر تربیتی نیز خیلی کمتر داریم.
آسیب شناسی در باب فقر معلم تربیتی
♦توصیفی عینی از معلم تربیتی
وقتی میگویم معلم تربیتی کم داریم، شخصیتی بسان شهید قدوسی مد نظرم هست که برای این نسلی را که دغدغه تربیتشان را دارد، چند سال از این که شب به خانهاش برود بخوابد، میگذرد، در مدرسه میخوابد که ببیند کدام طلبه نماز شب میخواند کدام نمیخواند. وقت میگذارد این غیر از آن استادی است که در روز برای شاگردانش درس میگوید.
معلم تربیتی کسی مثل این بازاریهای زمان قدیم چطور شاگردی که میگرفتند فقط مسئولیتشان این نبود که تنها در این مغازهای که گرفتند، به شاگردشان یاد بدهد که چطور خرید و فروش کند. این شاگرد محرم خانه آنها میشد. در آخر هم معمولاً داماد طرف میشده است، زندگیاش را کنترل میکرده، اخلاقش را کنترل میکرده، روابط اجتماعیاش را کنترل میکرده است. ما از این دسته آدمها نداریم. یعنی حوزه چنین مأموریتی را برای خود تعریف نکرده است. وقتی میگوییم تعریف نکرده، یعنی این که در مجموعه نظام آموزشی و پژوهشیاش، در مجموعه ساختارها و نهادهایش، چیزهایی را تعبیه نکرده که به صورت حداکثری یک عده از طلاب برای این کار تربیت شده و آموزش ببینند.
♦به رسمیت شناخته نشدن جایگاه معلم تربیتی توسط حوزه
معدود بزرگوارانی که – مانند افرادی که ذکر شد – این مأموریت را پیدا کردند، تقریباً در نظام ارزش حوزوی ما، اگر شاخصههای دیگری را نمیداشتند، چندان در جایگاه بالایی قرار نمیگرفتند. مثلاً مرحوم آقای مجتهدی تهرانی را ببینید، به نظر من ایشان یک معلم تربیتی است و دغدغه تربیت طلابش را دارد و در پایتخت کارآمد هم بوده است، اما به دلیل این که مثلا شاخصه فقه برجستهای در ایشان نیست، خیلی مورد اهتمام و اعتبار حوزه علمیه قم قرار نمیگیرد. اما حوزه علمیه قم برای یک فقیهی که چند دهه درس داده و شاگردانی را از حیث موضوع درسش تربیت کرده اما واقعاً طبق این شاخصههایی که ذکر شد، معلم تربیتی نشده است، بسی بیشک مجلس تکریم و یادبود و … اقامه کردند، اما امثال مرحوم مجتهدی تهرانی در محاق و حاشیه هستند.
آسیب شناسی در باب مدیر تربیتی
♦عوامل عدم ورود حوزه در پرورش مدیر تربیتی
۱- فقدان مکانیزم کشف و پرورش استعدادهای مدیریتی
در بحث مدیر تربیتی نیز به دلایل بیشتری حوزه ورود نکرده است. وقتی میگویم به دلایل بیشتر، منظورم این است که در واقع یک بخش قابل توجهی از ویژگیهای مدیریتی اکتسابی نیست، اعطایی است.
البته حوزه میتوانسته یک نظام حساسیتی یا سنسورهایی درون خود تعبیه کند که این ودیعههای الهی در وجود این افراد را کشف کند. درست است، بعضی امور اکتسابی نیست اما اگر یک نهادی، فردی، مجموعهای، واقعاً حساس به کشف این ودیعه و ودایع نباشند، معلوم نیست که آن ودایع ضرورتاً در یک بستر طبیعی شکوفا شوند. وقتی ما تاریخ حوزویمان و در تاریخ دانشگاهیمان مطالعه میکنیم، میبینیم معدود افرادی از این دست افراد بودند، و نیز متوجه میشویم که نوعاً از قضا یک نفر آن استعداد را در آنها کشف کرده و بعد هم آن بخشهای اکتسابی لازم را هم به آن ودایع ضمیمه کرده و از آن مثلاً کسی با مدل حضرت امام (ره) تربیت کرده است.
۲- جهت داری آشکار مدیریت و سختی این مسیر
سبب این موضوع یکی این علت است که همه نیازمندیها و لوازم مدیر تربیتی، ضرورتاً اکتسابی نیست؛ و به دلایل دیگری از جمله این که معمولاً زمانی که شما در مقام مدیریت قرار میگیرید، به طور خیلی طبیعی، برچسب میخورید. اساساً علم جهتدار است، اما مدیریت چون تحقق عینی آن علوم است، آشکارا جهت دار است، والا یک عالم هم زمانی که تحقیق کرده و اثر تحقیقیاش را منتشر میکند، ممکن است مورد حب و بغض قرار بگیرد، اما این مقوله به مراتب کمتر از مدیری است که وسط صحنه آمده و هر روز و آشکارا دارد در دوراهیها، بلکه چندراهیها اتخاذ موضع خاص میکند. معمولاً روحانیت (البته مثل همه مردم) به لحاظ طبع، راحتطلب هستند و از این که در این عرصه حضور یایند ابا میورزند.
۳- موقف حاشیهای تاریخی حوزه عامل اصلی فقر مدیر تربیتی
هر چند من فکر میکنم عامل اصلی در این که حوزه به این سمت کمتر گرایش پیدا کرده، تاریخِ در حاشیه قرار گرفته حوزه است. تقریباً میتوان گفت عالمان دینی ما، از بعد از غیبت امام زمان (ع) تا زمان انقلاب اسلامی (به جز مقاطع محدودی که آن را هم میتوان حرکتهای فردی تلقی کرد) عمدتاً در حاشیه نظام سیاسی و حتی نظام اجتماعی بودهاند.
جایگاه نظری مدیریت اجتماعی در حوزه
نمیگویم در تمام این مدت عالم دینی، در ساحت اندیشه نیز، چنان فکر میکرده که به واقع جایش همینجا است بلکه ما در تاریخ بزرگوارانی داریم که حداقل در ساحت نظر، به این موقفی که عملاً در تاریخ قرار گرفتهاند اعتراض کردهاند. اما به این دلیل که عملاً هیچ موقع از آن موقف جلوتر نیامده بودند، تصویر و تصوری از الزامات – مخصوصاً به طور تفصیلی – موقف ثقل مدیریت اجتماعی نداشتند. چون این تصویر و تصور را نداشتند، نظریهپردازی هم نکردند، فقط آرزویش را کردند، یعنی در حد یک کلیتی آن را طرح کردند. بماند که واقع قضیه آدمی وقتی مثلاً در یک موقف زیاد میماند، به آن موقف عادت میکند، وقتی هم عادت کند، عادت را هنجار میکند؛ این مشکل است. عادت وقتی تبدیل به هنجار میشود، دیگر مخالفت با آن سخت است.
بررسی تاریخی اجمالی ادوار حضور مدیریتی عالمان حوزوی
به نظر من الان حوزه، به یک جایگاه و موقفی – در یک درازای ۱۲ قرنه، نمیگویم رفته، میگویم پرت شده – عادت کرده و آن موقف حاشیه است، اصلاً جایی نیست که در مجموعه مأموریتهای متناسب با آنجا، مقولهای به عنوان راهبری اجتماعی را بتوانید جا دهید، تعریف کنید و برایش نظریهپردازی کنید. در این بین معدود افرادی از این موقف بیرون آمدند که من معتقدم بیشترین این افراد، در دوره قاجار این اتفاق برایشان افتاده است، حتی نه ضرورتاً صفویه یا آلبویه. به عبارت دیگر صفویه نسبت به قاجار حاشیه نشینی قلمداد میشود.
دوران صفویه
در صفویه، عالمان محدودی به دربار آمدهاند و به دلیل فراهم نبودن زیرساختهای اجتماعی، به این دلیل که جامعه ایرانی تا دیروز سنی بوده و تازه شیعه شده، به این دلیل که زبان عالمان اصلی آن دوره عرب بوده و با زبان جامعه مخاطبش مخالفت داشته، به این دلیل که پایگاه مدیریت اجتماع – که پیش از این مسجد و حوزه علمیه و … بوده است – الان تغییر کرده و کاخ شده، به دلیل بسیاری از این عناصری که تغییر یافته، عالم صفوی در دوره صفویه ناگزیر بوده که بیشتر سنگ زیرین بگذارد و ساختارسازی کند؛ لذا در کل دوره صفویه به ندرت عالمی پیدا میکنید که موفق به راهاندازی جنبش اجتماعی شده باشد.
اینگونه نیست که اعتقاد به راهاندازی جنبش اجتماعی نبودهاند بلکه اعتقاد داشتهاند، لکن فراهم نبوده، چون حکومت صفوی را حکومت مشروع نمیدانستند، بلکه حکومت مأذون میدانستند و تفاوت بسیاری میان حکومت مشروع و مأذون میباشد.
هر چند حکومت صفوی اذن شرعی از جانب خودشان داشتند لکن حکومت مشروع با حکومت مأذون فرق میکند. زمانی که میگویید لابد من ناس من امیر بر أو فاجر، در یک شرایطی دارید فاجر را مأذون میکنید، اما فاجر است، فاجر که مشروع نیست. عالم صفوی میفهمیده که جایگاهی که شاه صفوی نشسته، جایگاه او نیست، جایگاه من است ولی من به دلایلی نمیتوانم به آنجا بروم، پس به همان اذن میدهم. من باید چه کنم؟ باید در بستری که این شاه صفوی در اختیار من قرار داده، یک نهادها و ساختارها و سنگبناهایی را بسازم که حداقل یکی دو نسل بعد، عالمان ما بتوانند آنجا را بگیرند.
دوران قاجار
من معتقدم عالم قاجاری روی سنگبناها و ساختارهای تعبیه شده توسط عالم صفوی دارد قدرت اجتماعی و حق مستقل از دربار پیدا میکند؛ لذا جنبش درست میکند و نهضت راه میاندازد و دولت در دولت طراحی میکند؛ در دوران قاجار حداقل دو نمونه طراحی دولت در دولت موفق داریم.
خوب اینجا عالمانی آمدند. اوج این تقاضا به نظر من مشروطه بود که دوباره به دلایلی شکست خورد اما شکست شیرینی بود، یعنی با همه این که شکست خورد، میراثش برای ساحت سیاسی روحانیت، میراثی سنگین شد. عبرتش هم عبرتی سنگین شد و من معتقد هستم که انقلاب اسلامی معلول درسها و عبرتهایی است که حضرت امام (ره) از مشروطه گرفت، و این عبرتها فقط صروت سلبی نداشت، بلکه سبب نظریهپردازیهای ایجابی شد که در حوزه فقه سیاسی توسط دهها عالم عصر مشروطه صورت گرفت؛ خوب این سیری بود که آمد. فلذا تاکید بنده این است که تاریخ در حاشیه نشسته حوزه بسیار مؤثر است.
بررسی تاریخی اصحاب عصر معصومین علیهم السلام و نقش ایشان در راهبری شیعه
ما شخصیتهایی که در عصر معصومین علیهم السلام مشاهده میکنیم و بررسی که میکنیم اصلا دریافت نمیکنیم که شیعه در حاشیه قرار دارد، امثال جناب زراره، ابن ابی عمیر و ابن بکیر و … یک جریان فقاهی هستند، همچنین اصحابی مانند هشام و یونس بن عبدالرحمن و … که یک جریان حکمی و عقلی را تشکیل میدهند (ما از جانب این جریان درگیریهای هشام بن حکم با یحیی بن خالد برمکی را مواجه هستیم). یک جریان دیگر نیز هستند، جریان جعفیها، غلاتی که تحرکات سیاسی و گرایشات معنوی زیادی هم دارند. این شخصیتها را که از طریق متون رجالی ملاحظه و بررسی میکنیم، (متون رجالی به نحوی جامعهشناسی تاریخی شیعه است)، یک نوع منطق امامت متقن از جانب معصومین علیهم السلام را ملاحظه میکنیم؛ در بررسی این شخصیتها، احساس نمیکنیم حاشیه نشینی در کار است، احساس میکنیم یک شبکه عظیم مخفی که کاملاً متوجه است چه میکند وجود دارد. هرچند که بعضی جریانات مختلف نمیتوانند بعضی تحرکات همدیگر را تحلیل کنند ولی کاملاً احساس میشود در متن صحنه در حال نقشآفرینی ویژه و راهبرانه هستند. آیا شما این تقریر که برخی از اصحاب عصر ائمه معصومین علیهم السلام جایگاه مدیریت داشتند را قبول دارید؟ اگر دارید آیا ما بعد از غیبت دچار یک انقطاع تاریخی شدیم؟ یعنی فقط غیبت حضرت ولی عصر (عج) باعث این شده که ما به فضای حاشیه نشینی بغلتیم، یا نه مسأله دیگری در کار بوده است؟
رهدار: مشخصاً این افرادی که شما نام بردید، تقریباً تا دوره امام رضا (ع) هستند، یعنی به موازاتی که ما داشتیم به عصر حضرت مهدی (ع) نزدیک میشدیم، همان روایاتی که ما شنیده بودیم و داشت ما را برای دوره حضرت ولیعصر عج آماده میکرد، دشمنان ما هم شنیده بود. تقریباً از بعد از امام رضا (ع) ائمه را کاملاً در محاق بردند. هم امام جواد، هم امامهادی، هم امام عسگری کاملاً در محاق هستند و یاران آنها هم به طریق اولی در محاق و حاشیه هستند. اما درست میفرمایید، اینها سنگبناهایی است که در همان دوره گذاشته شده، مثل ساختار وکالت، مثل ساختار زیارت که به نظر من در دوره امامهادی (ع) بسته و کامل میشود، ساختارهایی بوده که حتی در دوره خفقان سیاسی، حتی در دوره انسداد سیاسی هم به شیعه امکان تحرک میداده است.
حیرت عصر غیبت و معضل از دست رفتن بخش اعظم تراث
به نظر میرسد در مقاطعی توانستهایم از این ساختارها برای ظرفیت بقای خود بهره ببریم، نه برای ظرفیت توسعهمان. به ویژه دوره اول غیبت، دوره غیبت دورهای بود که خیلی در ذوق شیعه خورده است، به رغم این که از قبل آماده شده بودیم، چون وارد این صحنه نشده بودیم[۱]. هر چند در این میان تلاشی شد و میراثی جمعآوری شد، لکن آن میراث جدای از این که با یک نگاه حقیقتاً فردی بسیط، یعنی مناسب با اداره جامعه بسیط جمعآوری شده، همان میراث هم دست ما نرسید. بخش اعظم آن میراث در یک واقعه، حداقل آتشسوزی کتابخانه شیخ طوسی از دست رفت. بخش دیگری از آن در جنگهای صلیبی از بین رفت و حمله مغول نیز بخش دیگری از آنها را از بین برد، گذر زمان بخش دیگری از آنها را از دسترس خارج کرد. واقعاً درصد بسیار کمی از تراث اصلیمان به دست ما رسیده است.
از طرف دیگر چنانچه با درک امروزی تاریخ را تحلیل کنید که وقتی در یک دوره چهار یا هشت ساله، ریاست جمهوری در اختیار جریان اپوزوسیون نظام قرار میگیرد، متوجه میشوید که چقدر حرکت ما را متوقف میکند و بلکه چقدر ما را به قهقرا میبرد. حالا اگر بگوییم این اتفاق بر سر شیعه چندین قرن افتاده، یعنی ما چندین قرن در حاشیه قرار گرفتیم یعنی حکومت در اختیارمان نبوده است؛ به بیان بهتر ما در متنی بودیم که ساختارهای اصلی متن در اختیار ما نبوده و فقط میتوانستیم به صورت نسبی قدرت اخلال داشته باشیم.
در هر حال من معتقد هستم که بخشی از نگاه امروز حوزه به مقوله راهبری جامعه، مربوط به ذهنیت تاریخی حوزه از رسالتش میباشد.
۴- فقدان پشتوانه معرفتی در مدیریت اجتماعی
دلایل دیگری مانند دلایل معرفتی نیز دارد. توضیح بیشتر آنکه، آن دسته از فقیهانی که ولو شهودان و ایجاباً به حضرت امام (ره)، به راه امام، به افق امام، به منطق امام دل دادند، این افراد هم وقتی خواستند بیایند مناسب با فضای بعد از امام و مسائل مستحدثه و همه گرفتاریهایی که الان داریم، فقهی متفاوت تولید کنند، متدولوژی فقه تاریخی ما چنان سنگین و هژمون است که به اینها واقعاً اجازه نداد که از این متدولوژی خارج شوند، و وقتی هم که درون همین متدولوژی خودشان را قرار داده و پایبند میکنند، ناگزیر هستند معظم دریافتهای خودشان را از تراث داشته باشند، و تراث همان تراثی است که عرض کردم.
به عبارت دیگر، شما برای چیزی که امروز آن را فقه حکومتی میگذارید، زمانی که به تراث مراجعه میکنید، دستاورد معرفتیای که بتوانید با تنظیم و فرآوری آن به جنگ جریان غالب و مقابل جریان فقه حکومتی بروید، در اختیار شما قرار نمیگیرد. لذا دائماً باید تولید کنید، و تولید یک مسیر دور و دراز و سختی دارد.
فقهای ما در بستر این ۴۰ ساله بعد از تشکیل حکومت متوجه شدند که شاید برخلاف نگاه قبل از داشتن حکومتشان بشود، به مقوله مصلحت، به مقوله مقاصد الشریعه، و به این دسته مقولهها، نگاه و تقریر دیگری داشت، اما به ویژه به این علت که در تاریخ فقاهت ما، جریان تسنن این دسته بحثها را غیرمنضبط استفاده و تقریر کرده است، اساساً فقهای ما جرأت نمیکنند وارد این بحثها شوند؛ چون این بحثها بحثهای خنثی نیست و بار تاریخی دارد.
از طرف دیگر ما حس میکنیم که واقعاً این مباحث میتواند با قرائت و تفسیری شیعی، ظرفیتی برای مدیریت جامعه و پویا کردن خود فکر حوزوی ما ایجاد شود. پس این هم یک مشکل معرفتیست که در مسیر مدیریت و راهبری اجتماعی وجود دارد.
مجموعه این مسائل را که کنار هم قرار میدهیم، احساس میکنیم حوزه و بزرگان حوزه، عطایش را به لقایش میبخشند و ترجیح میدهند که در این صحنه ورود نکنند.
۵- ناکارآمدی ساختارهای سنتی حوزه برای اتصال واقعی و دائمی حوزه به متن واقعیتهای اجتماعی
بسترهای قبلی حوزه، یعنی مشارع و ورودیهای سنتی حوزه، حتی ساختارهای سنتی حوزه، به رغم این که در دورهای از تاریخ مناسب و کارآمد بوده، اگر الان حتی فعال هم بشود، ظرفیتی برای این که بتواند یک گزارشی از ظاهر و باطن و پیدا و پنهان جامعه ما به فقیه ما ارائه کند ندارد.
یعنی ممکن است بعضی از این بزرگواران مراجع تقلید، واقعاً دغدغه داشته باشند که با جامعه زمان خودشان نسبتی پیدا کنند، حتی دغدغه دارند که رهبری دینی این جامعه را به عهده بگیرند، اما مجموعه ظرفیتهایی که در بیت آنها تعبیه شده، هم ساختار بیت، هم الگوی مشارع و ورودیهای بیت، به گونهای تنظیم شده که ورودیهای جامعه را به سوی آنها حداقلی میکند. یعنی با یک قرائت حداقلی (اگر نگویم مهندسی شده) با جامعه خودشان روبرو هستند. طبعاً نسخههایی که به تبع این درک پیچیده میشود هم متناسب با این درک حداقلی است و نتیجه، ناکارآمدی میشود.
جمع بندی وضع موجود حوزه در نسبت با وضعیت مطلوب
آنچه به نظر من به وضوح از وضع کنونی حوزه اصطیاد میکنیم این است که این حوزه الان در جایگاه راهبری اجتماع خودش نیست. حوزه کنونی ناکارآمد است، به طور مثال یکی از وجوه ناکارآمدی آنست که بینالمللی نیست.
بعضی از بزرگواران از زاویه نسبت حوزه و بینالملل، حوزه را مورد تأمل قرار داده و در آن ناکارآمدی دیده و تلاشهایی کردهاند که این نقیصه را درست کنند که به نظر من از چاله به چاه افتادهاند. یعنی در انتها طرحی را ارائه میدهند که حوزه را از این که هست کوچکتر و محدودتر میکند درحالیکه آن فقهی که در دستگاه نظری حضرت امام (ره) تعریف میشد، و برنامه اداره عالم و آدم از گهواره تا گور را میخواهد ارائه کند، حال این فقه دارد به محدوده اداره یک کشور تقلیل پیدا میکند؛ این باعث شده که الان وضعیت حوزه ما این باشد.
یعنی در پاسخ به سؤال اول حضرت عالی که آیا حوزه الان در وضعیت راهبری جامعه است، واقع قضیه، نیست. چند سال قبل بعضی از محققین در کشور، مشخصاً آقای حسن عباسی در اندیشکدهشان، مطالعهای آیندهپژوهانه در مورد مراجع اجتماعی انجام داده بود، اگر اشتباه نکنم در میان ۱۶ مرجع اجتماعی که ایشان آن موقع شناسایی کرده بود، حوزه در رتبه ۱۴ بود، یا چون رویکرد آینده پژوهانه بود، پیشبینی میکرد که مثلاً در یک دهه آینده در چنین جایگاهی قرار بگیرد.
متأسفانه، متأسفانه خود حوزه که از این مراکز ندارد. نمیدانم بگویم این مراکز و این دسته تحقیقات و نتایج را قبول ندارد، یا درکی از آن ندارد، بقیه هم که چنین مراکزی دارند و زحمتی میکشند را به دلایل دیگری، حوزه اصلاً به رسمیت نمیشناسد. نه خودش این کار را انجام میدهد، نه صدای بقیه که این کار را انجام میدهند، میشنود. این شده وضعیت کنونی حوزه که راهبری ندارد.
بخش دوم – پرسش از امکان تحول حوزه موجود به حوزه راهبر
اما اگر فرمایش دوم شما را درست به ذهن بیاورم که آیا میشود که چنین مأموریتی را به حوزه امروز داد؟ یعنی تلاش کرد که حوزه را به این بخش از چهارگانه تربیتی که من تعریف کردم، واقف کرد.
مأموریت شما در مجموعه فعالیتی که در دانشگاه باقرالعلوم یا مؤسسه فتوح تعریف میکنید ذیل این است که این چهار تیپ مزبور را برای تحقق راهبری اجتماعی تربیت کنید؟
رهدار: سوگمندانه باید بگویم نه، نمیگویم در مسیری که جلو آمدیم به اینها فکر نکردیم، فکر کردیم، جلساتی هم که گذاشتیم. اگر بگویم به رغم صدایی که بیرون داریم یا نگاهی که حسب حسن ظن از بیرون به ما میشود، درون خودمان هنوز گیج هستیم. واقع قضیه آنقدر بار برنداشته شده در حوزه هست و ما هم فکر میکنیم باید کمکی کنیم و سهمی در برداشته شدن بارها داشته باشیم، که همواره از یک شاخه به شاخه دیگر پریدیم و نمیتوانیم نپریم. یعنی ما توجه داریم که این پریدن ما از یک شاخه به شاخه دیگر، از لحاظ راهبردی و استراتژیک غلط است، ولی واقع قضیه دست ما نیست. مثل این است که پدر در خانه، نقشه مدیریت خانه دستش باشد، اما فشارهای زندگی، چنان بر این پدرخانواده فشار میآورد که اساساً نمیتواند در آن نقشه مطلوب زندگی خودش حرکت کند.
ما تشتت داریم و بخش زیادی از فکر و هزینه ما صرف چیزهایی میشود که به صورت پیشینی میفهمیم کار ما نباید باشد، یا کارهای فرعی ما است، اما به این دلیل که هیچ کس و هیچ جایی در حوزه آنها را انجام نمیدهد و از امورات موسع نیست، بلکه از امورات مضیق است، یعنی گویا یک نفر باید انجام دهد، مثل واجب کفایی است؛ فلذا در این امورات سیر میکنیم.
ولی از آن طرف زحمت دوستانم در مجموعه را نادیده نگیرم، تلاش درخوری صورت گرفته، یعنی هر چه پیش میآییم، ریلگذاری دقیقتری میکنیم. از آنجایی که به طور طبیعی، بعد از تقریباً یک دهه نیروسازیهایی صورت گرفته، الان هر چند آن فشارها زیادتر شده، اما به دلیل این که نیروها زیادتر شده، ضریب تحمل ما بالاتر رفته و احساس فشار ما کمتر است؛ طبعاً وقتی فشار کمتر باشد، آرامش ما بیشتر میشود. ولی در مجموع حداقل اندازهای که مؤسسه فتوح اندیشه، بیرون خوش میدرخشد، درونش نیز به ثبات و جوشش رسیده است.
آسیبهای موجود در مسیر تحول حوزه به حوزه راهبر
♦فقدان حلم ساختاری لازم برای کنشگری طراحان راهبردی
بر اساس جستجویی که داشتیم به نظر میرسد معضلی که میفرمایید عام البلوی ست. به عبارت دیگر هر کس که بر اساس دغدغه حوزه و انقلاب طراحیهای راهبردی داشته عموما نتوانسته به تشخیصها و طرحهای راهبردی خود جامه عمل بپوشاند؛ فلذا معضلی که میفرمایید گویا گرفتاری عمومی در این عرصه میباشد.
رهدار: آنچه بنده گزارش دادم یک گزارش جزئی بود؛ در واقع این مشکل فقط مختص به حوزه هم نیست، چون بخش ما درون حوزه است، عرض میکنم، جامعه ایرانی ما حتی یک لایهای از خودش را متناسب با طرحهای راهبردی و استراتژیک تربیت نکرده است. منظور من از تربیت این نیست که مثلاً طلبههایی یا دانشجویانی یا اساتیدی با ذهن استراتژیک ندارد، بلکه اینگونه تیپهایی را دارد بلکه بدین معناست که حلم ساختاری لازم برای این که اجازه بدهیم آن شخص طرح راهبردی خودش را پیش ببرد، پیدا نکردهایم.
♦فقدان عقلانیت راهبردی همگانی نهادینه شده
پس به بیان دیگر شما میفرمایید عقلانیت راهبردی همگانی نیست؛ یا اینکه حدقل بفهمیم که چنین چیزی هست و یک شأن و منزلت حداقلی برای آن قائل شویم؛ درست است؟
رهدار: همگانی [بودن] که یک آرزو است. مثال میزنم، فرض کنید یک کسی مثل گراهام فولر[۲]، سازمان متبوعش که سیا است، به او اجازه میدهد با خانوادهاش بیست و چند سال در غرب آسیا لانه کند و ارتباط بگیرد با رؤسای جمهور، با نخستوزیران، با رهبران دینی، با دیپلماتها، با تجار، با بازار، با مردم معمولی و خروجی بیست و چند سالش یک جلد کتاب میشود.
الان در مورد مراکز راهبردی ما چنین امکانی وجود ندارد، بنده از آنجایی که مدیریت یک مرکز راهبردی را بر عهده دارم، یک سال تمام طول کشید تا به مسئول بالادستم، بلکه به مسئولین بالادستم بفهمانم که در مراکز مطالعه راهبردی، نیروی راهبردی نباید پژوهش کند، بلکه باید روی نتایج پژوهشی مراکز وابسته، طراحی راهبردی کند. لذا شما از نیروی من نخواه و با نیروی من قرارداد نبند که تا یک سال دیگر هر نیروی من برای شما ۳۰۰-۴۰۰ صفحه تألیف کند. این میشود مرکز پژوهشی؛ شما باید به من اجازه دهید ۱۰ نیروی من همزمان روی یک مسأله راهبردی ۱۰ ماه کار کنند و خروجی آن را به شما در قالب ۱۰ صفحه بدهند.
ما ساختاری که این را درک کند ندارد، فرد هم ممکن است یک جایی درک کند، اما در ساختارهای ما یک مکانیزمها و اعتبار سنجیهایی هست که نمیتواند گزارشها و طراحیهای راهبردی را مورد پذیرش قرار دهد. بنده با پیگیری مستمر یکساله و کار مطالعاتی روی ۲۵ مرکز مطالعه راهبردی کشور نهایتا توانستم به ساختار بفهمانم که تحقیق راهبردی باید این مدلی باشد. مسئول مربوطه نیز حسب بزرگواریشان اعتماد کردند و پذیرفتند؛ بعد وقتی سراغ دوستانمان آمدیم، تازه ابتدای کار میباشد، یعنی باید دوباره دوستانمان را آموزش دهیم که شما به پژوهش نلغزید، چرا که پژوهش برای کسی که اهل مطالعه میباشد، هوس برانگیز است. چون زمانی که یک کتاب خوانده میشود دائم به شما داده و اطلاعات میدهد، هوس میکنید این کتاب را خوانده و فیش برداری کنید، فلذا قبل از این که به تز این کتاب و روی آن ایده مرکزی آن سوار شوید و ببینید چکار کرده است در کثرات دادههای این کتاب غرق میشوید.
♦فقدان ضمانت اجرایی برای طرحهای راهبردی
ما در معاونت راهبردی مؤسسه فتوح، چند طرح را واقعا در حد شاهکار کار کردیم، و الان نهایی شده است لکن در کل قم نهادی که بتوانیم به آن بفهمانیم تا ظرفیتهایش را برای اجرایی کردن این قضیه بیاورد، پیدا نکردیم. دوباره یک معضل هم این است. الان معدود نیروهای راهبردی هم که تربیت میکنید، همواره در مسیری که فکر میکند، بارها و بارها این سؤال را از شما میپرسد که اینها ضمانت اجرا هم دارد.
به نظر میرسد در زمانه کنونی کسی که طراح راهبردی میباشد یا بایستی قید ضمانت اجرایی طرحش را بزند یا اینکه خود مسئولیت اجرایی کردن طرحش را به عهده بگیرد چرا که در روزگار کنونی اخذ طرحهای راهبردی نهادینه نشده است؟
رهدار: در یک مقطعی به بنده پیشنهاد شد که مسئولیت مرکز مطالعات راهبردی حوزه و نظام را به عهده بگیرم. چند جلسهای هم رفتیم و صحبت شد. به مسئول بزرگوار بالادستی عرض کردم، شما خودتان هم میدانید دوباره ساختار این مرکز جوری چیده شده که از دل آن طرح راهبردی در نمیآید. مضافا بر این نکته چنانچه ساختار درونیاش را هم درست کنید، این ساختار متصل به امضای افرادیست که خود شما به صورت پیشینی به من اذعان میکنید که اینجا را قبول ندارند. فلذا از آنجایی که طرحهای بنده را نهاد بالا دستیای که این مرکز را قبول ندارد باید امضاء بکند در حالیکه درکی از این مسائل ندارد، من چگونه زیر بار چنین مسئولیتی بروم؟!
♦عدم درک درست از ملزومات طراحی راهبردی
طرحهای راهبردی مثل خیلی از طرحهای دیگر، یک بخش آزمون و خطا دارد، و اینها به آن هزینه آزمون و خطا که اول کار است اصلاً تن نمیدهند. انگار میگویند باید یک طرحی بیاوری که با متدولوژی فقه امروزی، حجیت شرعیاش کاملاً ثابت شود و کارآمدی آن ۱۰۰% به صورت پیشینی تضمین شده باشد درحالیکه این نمیشود.
در نقاط طلیعه و جلوی علم، تقریباً ریسک موفقیت حداکثر بین ۵ تا ۱۰ درصد است. یعنی گاهی در یک پروژه میلیاردی در مؤسسه رویان سرمایهگذاری میکنید و بعد ۵% احتمال توفیق است. در قلهها همیشه این طور است. بله، در خردهطرحهای وابسته به این مسیر، گاهی اوقات تا ۸۰-۸۵ % هم پیشبینی توفیق است، و معمولاً هم کسب میشود حالا با یک درصد خطایی. اما در قلهها اصلاً این طور نیست.
به طور مثال شما در نظر بگیرید، مثلاً ۳۰-۴۰ سال قبل کسانی که ایده وحدت حوزه و دانشگاه را دادند، آن موقع علیالقاعده یک تصویر تفصیلی از این که چه شود، نداشتند. یک استشمامی بوده، اما بعد از چند دهه ما متوجه شدیم که کل الگو غلط است و ما یک سرمایه عجیب حوزوی را در غالب دانشگاههای ناکارآمد، سکولار، پرهزینه و کم نتیجه هزینه کردیم. الان دیگر نمیتوانیم آنها را هم مقصر کنیم، این مسیری بود که آمدهایم. البته در این مسیر تلفات انسانی زیادی هم دادهایم، الان باید طرح دیگری بدهیم. به دلیل این شکست، الان هر طرح دیگری که این طرف میدهید، نمیپذیرند. البته این هم تنها مشکل حوزه نیست بلکه در کل کشور با این مشکل روبرو هستیم؛ به عبارت دیگر تا زمانی که شما خودت را برای یک مجموعه ثابت نکنید، روی شما سرمایهگذاری نمیکنند و اصل مسئله اینجا است که کل این ثابت کردن یک هزینه میخواهد، و نوعاً آدمهایی که ظرفیت اثباتکنندگی دارند، این هزینه را در اختیار ندارند.
خلاصه طرحهای راهبردی موسسه فتوح برای تحول حوزه
به هر حال به رغم تمام این مسائل، من معتقدم که ما میتوانیم در حوزه موجود کاری کنیم و حوزه موجود را متوجه ضعف ساختاری، ضعف روشی، ضعف مبانی و ضعف مقاصدش بکنیم. البته این مقوله نیز دوباره انرژی و زمان میبرد و حلم میخواهد.
♦طراحیهای ناظر بر نهاد فقاهت حوزه
۱- طرح ساماندهی دروس خارج حوزه
یکی از طرحهای راهبردی که پارسال کار کردیم، طرح «ساماندهی دروس خارج» بود. این طرح یک طرح دوبخشی بود. چون چتر ما اساساً چتر فقه دولت اسلامی است، پازلی را برای نیازمندیهای دولت و حاکمیت تعریف کردیم، گفتیم اگر یک حکومتی بخواهد حکومت دارای ثبات و کارآمدی و مانائی باشد و طبعاً حجیت و اصالت شرعی خودش را هم داشته باشد، مثلاً ۲۰۰ مسأله اساسی دارد. فلذا اگر بر وجه اسلامیت این دولت تحفظ بورزیم، پاسخ این ۲۰۰ مسأله را باید درون دروس عالی حوزه پیدا کنیم، یا حداقل ادبیاتش را، پاسخهایش را نگذارید، پاسخها یک واسطه نهادی هم نیاز دارد.
به طور مثال ما الان درس خارج انفال نداریم، اما اینجا یک مسألهای برای بخش انفال و منابع آن داریم. فقه موجود ما هم در بخش انفال عقیم نیست، اگر چه با نیازمندیهای دولت متناسب نیست. لذا میتوانیم از آنچه که در بخش انفال در کشور ما میگذرد یک تقریری کنیم و اساتید را با خودمان همراه کنیم.
ضرورت شبکه سازی پویشهای راهبردی مراکز حوزوی
ما تجربه چند مورد از طرحهای این مدلی را که به تعبیر شما، خودمان مجبور شدیم مجری آنها هم باشیم، را داشتهایم؛ لکن به رغم کند بودنش احساس کردیم، میتوانیم و مؤثر است.
اگر ما از طرف خودمان فعالانه عمل کنیم، این طور نیست که همه درهای حوزه، حتی سنتیترین لایههای حوزه به روی ما بسته باشد. لکن ما هم گرفتار هستیم و مشکل داریم، چرا که امکانات انسانی و مالی و سختافزاری و نرمافزاری محدودی در اختیار ماست. البته اگر نهادها یا مراکزی مثل شما دغدغه داشته باشند که مجموعه این زحمات را بتوانند به هم متصل کنند، احتمالاً آنجا قضاوتمان از این قضاوت ابتدایی بدبینانه ما، مقداری خوشبینانهتر شود.
یعنی اگر مجموعه کارهای ایجابی که در این جهت صورت گرفته در یک جا جمع بشود، احتمالاً حداقل یک همافزایی روانی برای ما میکند، و حتماً دستاوردهای عینی هم برای قضیه داشته باشیم. یعنی ما در این کاری که انجام میدهیم، ناخواسته گرفتار یأس نشویم، این یأس بر نشاط، امید، کارآمدی ما و … سایه میاندازد.
۲- طرح علمای بلاد
آیا شما در موسسه فتوح اندیشه غیر از طرح پیشین، طرحهای دیگری نیز دنبال میکنید؟
رهدار: بله به طور مثال طرحی بنام طرح علمای بلاد داریم. چه بسا علمایی که بخش قابل توجهی از آنها به دلیل تواناییها و قابلیتهایی که برای اداره اجتماع داشتهاند، از آنها خواسته شده از قم بیرون بروند و مثلا امام جمعه بشوند یا نماینده ولی فقیه بشوند، و اینها به آنجا رفتهاند و تقریبا در داشتههای اصلی خودشان که داشتههای فقهی و دینی هست، تعطیل و راکد هستند. یعنی وقتی کسی را امام جمعه این شهرستان یا نماینده ولی فقیه در استان میگذاریم، بین تخصص این شخص در حوزه فقهی و مقام اداره اجتماع نسبتی برقرار نکردیم. ما طرحی را دادیم و دو مورد آن را در اصفهان و زاهدان پیاده میکنیم، که چگونه علمای بلاد را برای ورود به حل مسائل روی میز نظام اسلامی خرج کنیم. و این خرج کردن شخصی هم نباشد به طوری که حس عالم را برانگیزیم و حس مدیران را هم برانگیزیم و اینها را به یکدیگر وصل بکنیم بلکه ساختار ائمه جمعه باید با ساختار نظام اداره ما باید گره بخورد که متاسفانه گره نخورده است. این یک طرح است.
♦طراحیهای ناظر به نهاد تبلیغی حوزه
۱- طرح روحانی خانواده
مرکز راهبردی ما کارهای خیلی خوبی انجام داده است که ضرورتا این کارها فقهی نیست. مثلا از طرحهایی که سال گذشته تمام شد، طرح روحانی خانواده بود، که واقعا طرح ویژهایست. ابتدا فکر کردیم که اگر هر خانواده ایرانی با یک روحانی رابطه داشته باشد، یعنی روحانی خانوادگی داشته باشیم بایستی بر اساس آنکه ۲۱ ملیون خانواده داریم، ۲۱ میلیون روحانی داشته باشیم! درحالیکه به تعداد بسیار بسیار کمتری از این عدد ما روحانی داریم. هر چند روحانی خانوده، مثل پزشک خانواده است که یک پزشک، تنها برای یک خانواده نیست و میتواند پزشک چندین خانواده باشد؛ لکن مشکل ما در اینجا، این بود که همه خانوادهها خانوادههایی نیستند که روحانی دوست داشته باشند. ما یک روحانی معیار را باید تعریف میکردیم و یک کارویژههایی را بدان میدادیم که حتی خانواده ضد روحانی هم باید نیاز پیدا میکرد که سراغ او برود. این طرح از طرحهایی هست که الان به پایان رسیده و مرحله اجرایش را کلید زدهایم. یک بخش تولید، یک بخش ترویج و یک بخش اجرا دارد. الان در بخش ترویج هستیم، یعنی بخشی که افرادی که باید بسترها و محورهای اصلی اجرای ما باشند را توجیه کنیم.
اگر این اتفاق بیفتد، روحانیت به شکل منتشری در بستر طبیعی در مأموریت خودش، بیرون از ساختارهای دولت و حکومت، در فرهنگ عمومی راه پیدا میکند. ما آسیبشناسی کردیم که الان روحانیت واقعاً تا چه اندازه از خانوادهها بیرون است؟
واقعاً ورود مردم به خانه ما روحانیون خیلی سخت شده است. بنده از خودم اول شروع میکنم. من تا قبل از شروع این طرح، در کل بیست و چند سال طلبگیام، اولاً تعطیلات عید نمیرفتم، شاید در بیست سال اخیر دو مورد از تعطیلات عید به شهرستان رفتم، این فرصت را معمولاً برای کارهای نوشتنیام استفاده میکردم. پارسال به دلیل این که میخواستیم این طرح را آزمایش کنیم، بنده با یک تغییر رویه رفتم. همان ایام معدودی که – چه ایام عید و چه ایام غیرعید – به شهرستان میرفتم، معمولاً به این سبک بود که من در خانه بودم و دیگران پیشم میآمدند. یک دلیل شاید این بود که معمولاً فرصت کوتاهی مثل دو روز میرفتم. این بار با الگوی طبیب دوار رفتم یعنی در خانه ننشستم، بلکه من به خانه دیگران رفتم.
یک زمان شما الگوی امام مثل کعبه است، یعنی همه به زیارت او میآیند را دارید، آن یک بازخوردی دارد، یک زمان هم شما با الگوی طبیب دوار پیش میروید و این بازخورد مخصوص به خود را دارد. این الگوی طبیب دوار را خیلی کارآمد دیدم. خیلی از خانوادهها در آن الگوی کعبهای جا میماندند، به دلایلی یا وقت نمیکردند یا مشکلی بود که حجاب ارتباط شده بود و خیلی چیزهای دیگر که ممکن است پیش آمده باشد.
این بار با الگوی طبیب دوار رفتم و دیدم چقدر مؤثر است اگر یک روحانی به خانه فامیلش رود، حتی فامیلهای ضدآخوند، چون فامیل است عصبیت فامیلی بر آن باور ضدآخوند سایه میاندازد و محبتها را میآورد و تغییراتی ایجاد میکند. خانوادههایی که مدت زیادی بود دیگر برای حل مسائل و مشکلات خانوادگی به من زنگ نمیزدند، شاید از آن جهت که بنده را قبول نداشتند، شاید هم قبول داشتند اما به لحاظ فرهنگی نسبتی بین ما و خودشان نمیدیدند، الان دیگر رسماً زنگ میزنند و مشورت در امور مختلف میخواهند.
بعضی برنامهها و طرحهای ما در حوزه، ضرورتاً از معبر فقه نمیگذرد، طرحهایی است که البته مسأله حوزه و نظام اجتماعی را نشانه رفته است.
۲- طرح ارتقای بینش بین المللی طلاب
دو تا از طرحهایی که پارسال کار شد یکی طرح «ارتقای بینش بینالمللی طلاب» بود؛ یک طلبه حتی اگر تا آخر عمرش بخواهد برای تبلیغ به روستایش برود، افق نگاهش باید بینالمللی باشد. ما این پرسش را داشتیم که چطور باید بینش بین المللی را به طلبهها تزریق کنیم؟ چه کنیم که افق نگاه تمام طلبههای ما جهانی شود، ولو عملکردشان به ضرورت شرایطی کاملاً منطقهای و محلی باشد.
۳- طرح بین المللی کردن حوزه
«طرح بینالمللی کردن حوزه» یکی دیگر از طرحهای راهبردی ما میباشد. جالب است بدانید وقتی ایده کشور قم مطرح شد ما سعی کردیم بر خلاف بسیاری با این ایده علمی برخورد کنیم لذا در موسسه فتوح پیرامون این ایده نشست اقتراحی برگزار کردیم. البته اجازه دهید ابتدا در مورد نشستهای اقتراحی موسسه توضیح بدهم که مؤسسه فتوح هر شنبه نشستی دارد، دوستان از جاهای مختلف جمع میشوند، موضوعاتی را در میان میگذارد؛ موضوعات را طلبههای فعال ما باید در جریانش باشند و نسبت به آن تحلیل پیدا کنند، اما به صورت روتین و طبیعی در هیچ جای حوزه طرح نمیشود و انگار ربطی هم به حوزه ندارد. این جلسات جزو جلسات بسیار با نشاط مؤسسه ما است، به لحاظ علمی هم ورودیهای بسیاری به مؤسسه میدهد، آدمهای متعددی میآیند و اظهار نظر میکنند.
در آن جلسه که بحث ما پیرامون ایده کشور قم بود، زمانی که به اطلاع دوستان رساندم که ما قبل از مطرح شدن چنین ایدهای، در سال گذشته طرح بینالمللی کردن حوزه علمیه قم را در سطح راهبردی کار کردیم، به مذاق خیلی از آنها شیرین آمد.
طرحهای آن مدلی هم است. البته اگر بخواهم مفهوم عامتری را برای مجموعه کارهای مؤسسه تعریف کنم، همین بحث حوزه و نظام اجتماعی است، یعنی چکار کنیم که منتجات حوزه، برنامههای عمل نظام اجتماعی ما قرار بگیرد. البته بخش پژوهشی کار ما بیشتر بحثهای حوزه و نظام سیاسی است نه حوزه و نظام اجتماعی؛ اما مؤسسه حواشیای دارد که در آن بخشها دارد کار میشود. من فکر میکنم از طریق ارتباطهایی بین حتی بخشهایی از حوزه و چه نظام اجتماعی و چه نظام سیاسی میتوانیم کم کم بعضی مسائل جدید را وارد قم کنیم.
♦پژوهشهای دانشی فقه مضاف
فقه ورزش
الان ۵-۶ ماه پروژهای را در مرحله طراحی پرپوزال با بحث «فقه ورزش» هستیم. واقع قضیه، صادقانه بگویم در دو سه نشست ابتدایی که با برخی از نهادهای ورزشی داشتیم، صددرصد استقبال کردند. به دوستان گفتهام از این به بعد اگر این پروژه جلو نرود، تا زمانی که مانعی عملاً از آن طرف ببینیم، کوتاهی ما میباشد.
فقه و فناوری
در بحث «فقه و فناوری» در اولین جایی که رفتیم، صددرصد آغوش به روی ما باز شده است، از حالا به بعد دیگر کوتاهی ما است. بحث «فقه هنر» هم همین طور بود.
زمانی که انتزاعی در قم مینشینیم و در مورد آنها قضاوت میکنیم، کلی نقد داریم، اما زمانی که رفتیم دیدیم که وضعیت به طور کلی به گونه دیگری میباشد. البته زبان ما به هم نزدیک نشده است و هیچ راهی ندارد جز اینکه در یک تعاملی این زبان به هم نزدیک شود. من زبان موضوع را پیدا کنم و اهل آن موضوع زبان دین پیدا کنند، و حلم دو طرف هم نسبت به هم پیدا شود.
فقه امنیت
معدود اقدامات این شکل که انجام دادیم، استقبال بیشتر از طرد بوده است. فکر میکنم خود مسئولین هم در مقام اجرا گیر کردهاند و بدشان نمیآید از حوزه یک طرحی به آنها داده شود. حتی برای مجموعه امنیتی، بحث «فقه امنیت» را مطرح کردیم. به رغم محذورات و طبقهبندیهایی که داشتند ولی آغوششان به روی ما باز شد.
فقه پزشکی
کاری که الان در دستور کارمان قرار دادیم، این است که ببینیم کدام بخش از حوزه را میتوانیم به کدام بخش از نهادهای حاکمیتیمان مرتبط کنیم. الان مثلاً در بخش «فقه پزشکی» (که برای این دانشگاه هم الان دیگر مجوز گرفتیم) شاید دو هفته گذشته بود که مجوز فقه پزشکی را برای دانشکده گرفتیم، معاون وزیر بهداشت و رئیس دانشگاه سلامت با من ارتباط گرفتند، وقت گرفتند و آمدند، با حساسیت هم آمدند. تقریباً از جاهایی بود که آغوش باز نشد و گارد گرفتند، به دلیل بحثهایی که از قبل در قم تحت عنوان طب سنتی و طب اسلامی راه افتاده بود، آنها دست پر آمده بودند، با کتابی که در نقد یکی از آقایان تألیف کرده بودند، آمدند!
زمانی که اینجا حرفهای ما را شنیدند – البته برنامهریزی شد که جلسات مشترکی داشته باشیم – تازه متوجه شدند که نه، واقعاً مسأله به نحو دیگری هم قابل تقریر است.
واقع قضیه این است که باید چیزی به عنوان فقه پزشکی طراحی کنیم، بیاوریم و جا بیاندازیم و به اجتماع ببریم. هر چند بعض روشها شاید مطلوب نباشد اما اصل قضیه نباید فراموش شود فلذا ما ورود اولیهای کردیم. واقعیت آنست که فقه ما در زمینه پزشکی و طب به شدت نحیف و ضعیف میباشد.
دغدغه ما الان این است که بخشی از نشاطی که میخواهیم به حوزه تزریق کرده و حوزه را به تعبیر شما در مقام راهبری اجتماعی دعوت کنیم فلذا ما به دنبال مرتبط کردن بخشهایی از حوزه به بخشهایی از ساحت اجرا هستیم؛ بنده معتقدم اگر اینها به هم مرتبط شوند، برای همدیگر آوردهها و همافزاییهایی و … دارند. حداقل این است که حوزه از این فضای انتزاعی محض که آن را در نهایت به انزوای محض میکشاند، خارج میشود. این کاری است که مؤسسه فتوح دارد انجام میدهد.
در عرصه بینالملل هم مؤسسه ورود خاص خودش را دارد، که احتمالاً نه ربطی به حوزه دارد و نه ربطی به فقه، ولی این طور نیست که بیربط هم باشد، یعنی از سرمایهها و داشتههای حوزه برای عرصه بین الملل بهره میبرد. آنجا هم عمدتاً رویکردمان رویکرد طرحهای راهبردی است.
اندیشکده مرصاد
———————————————–
[۱] در جای دیگر از آن به عنوان دوره حیرت تاریخی شیعه یاد کردم، البته توضیح دادم که این یک حیرت ممدوح بوده، اما ممدوح بودن آن را از وصف حیرت بودن نمیاندازد، واقعاً در حیرتیم که چه کار کنیم.
[۲] گراهام فولر متخصص علوم سیاسی در اندیشکده رَند و کارشناس امور روسیه، خاور میانه و جهان سوم است. وی مدرک لیسانس و فوق لیسانس خود را در رشته مطالعات روسیه و خاور میانه از دانشگاههاروارد دریافت نمود. فولر مدت ۲۰ سال به عنوان کارمند سرویس خارجی، در وزارت امور خارجه خدمت نموده است که بیشتر این دوره را (حدود۱۷ سال) در کشورهای خاور میانه (ترکیه، لبنان، عربستان سعودی، یمن شمالی و افغانستان) مشغول خدمت بوده است. نامبرده در سال ۱۹۸۲ به عنوان مامور اطلاعات داخلی برای پیش بینیهای بلندمدت خاورمیانه، در سازمان سیا مشغول بکار شد. گراهام فولر در سال ۱۹۸۶ به سمت معاون شورای اطلاعات داخلی سازمان سیا منصوب شد.