اختصاصی شبکه اجتهاد: حجتالاسلام محمّدتقی اکبرنژاد، اگرچه با جلسات بررسی زوائد علم اصول شناخته شده است؛ امّا پیش از این، سالها با مسجد مقدّس جمکران همکاری داشته و با مجلّه «کاوشینو در فقهاسلامی» همکاری میکرده است. او پس از یک سال مدیریّت در حوزه علمیّه کنگاور، مؤسّسه فقاهت و تمدن سازی را راه اندازی کرد و به ترویج افکار خود در دو دانش اصول و فقه پرداخت. نگارش شش جلد کتاب در رابطه با روش استنباط (که البتّه هنوز چاپ نشدهاند)، حاکی از تلاش جدی وی در عرصه تحوّل است. با این همه، ناظران بیرونی، تا به حال، کمتر با پیشنهاد علمی وی برای دوران پساتحوّل آشنا شدهاند. او در این یادداشت، از ساختار پیشنهادی خود برای دانش اصول فقه پرده بر میدارد.
توضیح ساختار
وقتی که یک فکر یا خصیصه چند نسل امتداد مییابد، لاجرم به یک ویژگی ژنتیکی تبدیل میشود. نسلهای بعدی آن فکر یا خصیصه را به عنوان یک مسئله لابد منه تلقی کرده، ناگزیز در تمام معادلات خود ملاحظه آن را دارند. تحول اساسی وقتی رخ میدهد که تمام پیشفرضها را کنار بگذارید و با ذهن آزاد و روان آسوده، از نو همه چیز را شروع کنید. یعنی نمیخواهید بگونهای فکر یا مسائل را مرتب کنید که نهایتا همان مقبولات فضای مثلا علمی از دل آن بیرون آید یا خیلی نزدیک به آن باشد. البته این کار هر کسی نیست و جدا کار دشواری است. ریاضت سنگین فکری و روحی را میطلبد تا شخص بتواند به این حدّ از حریت و آزادی برسد و در عین حال از گزند انحرافات در امان ماند.
در آزادی کامل از گذشته (البته بعد از فهم آن) فرد خود را حتی از عنوان علم نیز رها میکند؛ او اینطور میپرسد که: چرا باید چیزی به اسم اصول باشد تا ما مجبور باشیم آن را تعریف کنیم؟ نسبت خودمان را با آن معین سازیم؟ آیا چون سید مرتضی(ره) و شیخ طوسی(ره) از این عنوان استفاده کردهاند پس ما هم باید از آن استفاده کنیم؟ نمیشود بیخیال این نامگذاری بشویم تا نیاز به تعریف آن و تعیین نسبت با آن نداشته باشیم؟ اینکه امروز میبینید هر کسی که میخواهد خلاقیتی نشان دهد، ناگزیر در همین اصول موجود و همین مسائل مطرح در آن به دنبال تحول میگردد، ناشی از این است که هنوز نتوانسته خود را از همه لایههای اصول آزاد کند و آزاد بیندیشد. مثلا بزرگی مثل شهید صدر(ره) در حد تولید برخی نظریات معدود در اصول فقه و تغییری در چینش مطالب، قدمهای مبارکی بر میدارد؛ اما دقیقا در فضای همین اصول موجود حرکت میکند. حتی حاضر نیست مانند علامه نائینی(ره) بپذیرد که مباحث الفاظ با تعریف اصول سنخیت ندارد. زیرا اینکه صیغه امر دلالت بر وجوب میکند یا نه؟ صغرای کبرایی به نام اصالت ظهور است نه بیشتر! یعنی ما میخواهیم مصادیق ظهور را پیدا کنیم. میخواهیم بدانیم که ظهور صیغه امر در چیست؟ ظهور عام پس از تخصیص در چیست و از این قبیل مسائل. اگر بناست مباحث الفاظ اصولی باشد، چرا قواعد رجالی که صغریات حجیت قول ثقه است، اصولی نباشد؟! همانطور که میرزای قمی(ره) از این قواعد در اصول خود بحث کرده است!
باز به همین خاطر است که وقتی بزرگوار دیگری مانند آیتالله لاریجانی حفظهالله میخواهد طرح جدیدی در اصول بدهد، آن را با محوریت حکم، سامان میدهد آن هم به گونهای که همه مسائل موجود در اصول فعلی حتی آنچه که زائد بودنش واضح است، با هر زحمت و توجیهی که شده، با محور جدید آن، توجیه میشود. نه چیزی از آن کم میشود و نه چیز زیادی به آن میافزاید! برای همین است که نمیتوان با این جابجاییها و احیاناً نظریهپردازیها منتظر تحولی اساسی در سازوکار اجتهاد بود.
بنابراین به بنده حق بدهید که اولین سوالم از شما این باشد که چرا باید از کلمه «اصول» استفاده کنیم و پایبند تعریف آن باشیم. برخی اوقات واژهها و اصطلاحات آن قدر در تاریخ علم با معانی وَرز داده شدهاند که هر چه تلاشکنی نمیتوانی ذهن خود و مخاطبت را از آن معنا خالی کنی. اصول یعنی همین چیزی که هست. تا این در ذهن ماست نمیتوانیم آزادانه بیندیشیم. برای همین اجازه میخواهم تا فعلا از این واژه استفاده نکنم. بلکه به جای آن تعبیر«منطق فهم دین» را به کار میبروم. یا حتی چیزی به نام «منطق استنباط» نامهایی که مرا از قید و بند توجیه اصطلاحات فعلی رها سازد. حال سؤال این است که ما برای فهم دین به چه چیزهایی نیاز داریم. چیزهایی که با انگیزه فهم دین تولید شدهاند. نه مانند ادبیات. زیرا ادبیات و منطق قبل از دین بودند و همه جوامع ادبیات دارند. حتی اگر لائیک باشند. به گمانم الآن شما هم آزادی را احساس میکنید. الان آزاد هستید هر چیزی را که برای فهم دین لازم است روی میز تحقیق بچینید و نیاز به تعیین نسبت با چیزی غیر از خود دینشناسی را احساس نکنید!
تفاوت این ساختار با ساختار کفایه
بنا نیست ما در ساختار اصول فعلی حرکت کنیم تا در مقایسه درون اصولی به تفاوتها بپردازیم؛ حتی من میتوانم از این فرصت استفاده کنم و توضیح دهم که چرا هیچگاه نتوانستم تدریس کفایه را تجربه کنم و چرا با وجود اصرار فراوان دوستان بر تدریس آن از آن شانه خالی کنم! بله من نمیتوانستم و نمیتوانم کفایه گوی خوبی باشم. نه بخاطر اینکه قدرت بر آن ندارم. بحمد الله از این نظر ضعیفتر از اساتید گرامی کفایه نیستم؛ اما مشکل بنده این است که اگر کسی کفایه را دست بگیرد، باید از سؤالات بنیادین شروع کند و به نقد کفایه بپردازد. کسی که بر این باور است که اصول فقه شیعه متأثر از مسائل تاریخی بوده و نویسندگان آن نظر به ضرورتهای زمان خود داشتند، برخی ادله مانند اجماع نباید از اهل سنت وارد شیعه میشد، به هر توجیهی که باشد! تصور کنید اگر نجاشی میخواست با دغدغه آیتالله خویی(ره) رجال بنویسد، کتابش همین بود که الآن هست؟ تا جایی که از مقدمه کتاب نجاشی فهم میشود او ابدا دغدغه آیتالله خویی را نداشته او فقط دغدغه پاسخ از یک اتهام را داشته است. بله اهل سنت، شیعه را متهم میکردند که شما کتاب ندارید! برای همین هم کتاب نجاشی که به غلط از آن به رجال نام برده میشود، پاسخگوی پرسشهای رجالیون امروزی نیست! آن وقت باید به این بپردازیم که چرا کفایه نتوانسته از فضای حاکم بر دوره شیخ(ره) رها شود و اگر رها میشد چه اتفاقی میافتاد؟ این پرسش برای درس کفایه کافی است.
در مرحله بعد سخن بر سر تعریف اصول است. آیا بهتر نبود ما به جای اصول فقه، اصول فهم دین مینوشتیم؟ چیزی که در همه دین به کار میآمد؟ آنگاه مثلا ده قاعده اختصاصی فقه الاحکام را هم بدان اضافه مینمودیم؟ چرا علمی که بالای نود درصد مسائل آن در تمام ابعاد دینشناسی از عقاید گرفته تا اخلاق و فقه الاحکام مشترک است، با محوریت فقه الاحکام و با صبغه آن شکل بگیرد؟
در مرحله بعد پرسش از این است که واقعا مسائل مطرح شده در کفایه، برآمده از نیازهای فقه هستند یا از یک عادت ریشه دار تاریخی حکایت میکنند؟ اگر بنده بخواهم این پرسش را جواب بدهم، دو سوم کفایه را باید حذف کنم! از عمده مقدمات سیزدهگانه گرفته تا اغلب مباحثی که تحت عنوان امر و نهی مطرح شده تا بخشهایی از مطلق و مقید و تا عمده مباحث ملازمات عقلیه و در نهایت، عمده تنبیهات استصحاب و…
در مرحله بعد باید در روش حل مسائل کفایه دست میبردم. یعنی به طلبه میگفتم که پیش از حل مسئله باید آن را تبارشناسی کرد و متناسب با سنخش، روشی را در پیش گرفت. چه معنا دارد خبر ثقه که از ضرورتهای حیات است و از بناهای مستحکم عقلایی است، به عنوان یک مسئله صد در صد تعبدی انگاشته شده و متعبدانه مانند یک فرع عبادی مورد کنکاش قرار گیرد و حیثیت ارشادی بودن ادله نقلی دیده نشود! اگر این کار را میکردم، مطمئن باشید بخش عمدهای از همان یک سوم هم حذف میشد. البته نه اصل مسئله بلکه قیل و قالهایی که محصول ورود و خروجهای غلط است.
در مرحله دیگر باید به جبران نواقص میپرداختم. به مبانی کلامی تأثیرگذار در استنباط، به منطق تفسیر متن؛ چیزی بسیار فراتر از آنچه که در مباحث الفاظ مشاهده میکنیم، به ادبیات خاص به دین؛ یعنی همان سبک گویش و ابلاغی که شارع در پیش گرفته است و مسائل دیگر. حال بنده از شما میپرسم آیا من میتوانم مدرس کفایه باشم؟
تسهیل در آموزش
اگر تعریف علم اصول اصلاح شود، قابل فهمتر میگردد و ارتباط گرفتن با آن سهل. اگر زوائد علم حذف شود، طلبه و استاد را از افسردگی و بیانگیزگی میرهاند و نشاط جوانی را به ثمر مینشاند. اگر روشهای حل مسئله درست شود، حل مسئله هم متقن میگردد، هم نتایج صحت مییابد و هم حل آنها لذت بخش میشود. اگر کمبودها پاسخهای درست بگیرند، بیشک طلبه با همه وجود، قدرت فهم دین را لمس میکند. بنابراین، تحول مذکور به جدّ حیثیت آموزشی را تقویت میکند.
تأثیر این ساختار بر تدوین نظامات فقهی
اعتقاد بنده این است که اگر پس از ۳۸ سال از انقلاب گذشته ولی خروجی جدی از حوزه قم نمیبینیم، به خاطر ضعف مکتب اجتهادی شیخ انصاری(ره) است. روشی که برای پاسخ دادن از وجدانیات و واضحاتی مانند حجیت خبر ثقه، طلبه را یک سال معطل میکند، مطمئن باشید نمیتواند از مسائل نظری و پیچیده دنیای امروز پاسخ دهد. روشی که به جای احیای قرائن متن، به احتمال سازی در آن میپردازد و استاد و طلبه را سر کاسه چه کنم رها میسازد، بیشک قدرت استنباط پاسخ مسائل جدید از متون کهن را ندارد. در عوض وقتی که شما به مبانی کلامی توجه دارید، به قواعد بسیار کارآمدی دست مییابید که شاهکلید حل بسیاری از معضلات اجتهاد اجتماعی ماست. یا با کارآمد کردن مباحث الفاظ در قالب منطق تفسیر متن و ادبیات دین، توان تفسیری شما به طرز باوری ناپذیری افزایش مییابد.