در فلسفه اصول حدود ۲۳ محور را بهعنوان محورهای اصلی دانش فلسفه اصول پیشنهاد میکنم. از این ۲۳ محور، محورهای اول تا یازدهم مربوط به مباحث وراعلمی هستند و باقی محورها مربوط به مباحث ورامسائلی این دانش قلمداد میشود. اکثر محورهای مذکور، مربوط به مباحث تصدیقیه فلسفه علم اصول هستند، هرچند که علاوه بر مباحث تصدیقیه، مباحث تصوریه هم قهراً بیان میشود.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، آیتالله علیاکبر رشاد رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رئیس شورای حوزههای علمیهٔ استان تهران در دومین کارگاه آموزشی پژوهشی فلسفه علم اصول که چندی پیش در دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد، به تبیین ساحت و ساختار فلسفه علم اصول پرداخت. در ادامه گزارش تفصیلی سخنان این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه تهران را میخوانید.
بسمالله الرحمن الرحیم. موضوعی که برای بحث اینجانب پیشنهاد شده بود، نقد ساختارهای فلسفه علم اصول بود که بنده به این دلیل که به وجود ساختاری جز یک ساختار در این عرصه قائل نیستم، نپذیرفتم و ترجیح بر این شد که ساحت مورد نظر خود را تبیین نمایم. تنها در این سالها آیتالله آملی لاریجانی ساختاری برای فلسفه علم اصول پیشنهاد داده بود که ایشان هم فقط به ۴ محور پرداخته بود و گفته بود که باقی محورها را باید به تفصیل بپردازیم. در نتیجه همان هم قابلیت نقد نداشت، به این دلیل که هم کامل نبود و هم زمانی باید نقد صورت بگیرد که در میدان عملیات علمی مورد استفاده قرار گرفته باشد و زمینه نقد پدید بیاید.
فلسفه علم اصول از جمله فلسفههای مضاف به علوم است
ساحت و ساختار از هم جدا نیستند. هم قلمرو و ساحت باید مورد بحث قرار گیرد و هم تفسیر مهندسی شده قلمرو که همان ساختار است.
فلسفههای مضاف از جهتی به دو گروه کلان تقسیم میشوند؛ یکی فلسفههای مضاف به علوم و دیگری فلسفههای مضاف به امور.
فلسفه علم اصول از جمله فلسفههای مضاف به علوم است، چون متعلق و مضافٌالیه آن دانشی به نام علم اصول است.
تعریف بنده از فلسفه علم اصول این است: علم یُعنی بدراسه اصولالفقه من منظار فوقانی عقلانی او بنظره فوعقلانیه تعرفاً علی احکام ذلک العلم الکلیه و مسائله الاساس.
فلسفه اصول، دانش مطالعه فرانگرعقلانی اصول فقه به منظور شناخت احکام کلی دانش اصول و مسائل اساسی آن است.
فلسفه اصول یک معرفت است. یک دستگاه معرفتی است. دانشی است که به مطالعه فرانگرعقلانی میپردازد. دانشی است تماشاگر و نه بازیگر. رسالت او داوری است و نه توصیه و تجویز. نگاه او فرانگرعقلانی است و از دسته دانشهای مضاف مطلق نیست. مثلاً از دسته جامعهشناسی علوم نیست که او علم مضاف است و نه فلسفه مضاف؛ فرانگر است اما عقلانی نیست، بلکه فرانگرعلمی است.
غایت این علم، شناخت احکام کلی علم اصول و مسائل اساسی آن است. از جنس فلسفه است و مسائل آن احکام کلی هستند. مسائلی که این علم بررسی میکند به دو دسته کلان تقسیم میشود: مسائل معطوف به علم مضافٌالیه یعنی علم اصول؛ و مسائل معطوف به مباحث اساسی آن علم.
مثلاً ما برخی مسائل فلسفی را پیش روی علم اصول داریمکه از آن جهت که علم اصول یک علم است به آن میپردازد. مثل اینکه از تعریف و ماهیت علم اصول سوال میکنیم. در این مرحله کاری به مسائل علم اصول نداریم. بلکه از غایت و روش و ساحت هستیشناسی علم اصول و مباحثی از این دست سوال میکنیم.
دستهای دیگر از پرسشها هستند که هرچند از جنس پرسشهای فلسفی هستند، اما معطوف به مسائل و بخشهای دانش اصولهستند.
ما نظریهای را به این عنوان مطرح کردهایم که «پرسشهایی را که از علم بما هو علم میپرسیم، همان پرسشها را از هر کدام از مسائل آن علم به تنهایی میتوانیم مطرح کنیم و دربارهاش بحث کنیم».
به عنوان مثال همانطور که درباره موضوع علم اصول بحث میکنیم، درباره موضوع قضایای علم اصول هم میتوانیم بحث میکنیم.
هرمسئلهای، یک دانش است
از نظر بنده «کل مسئله کعلیمه». هر مسئلهای، خود دانشی است. دانش کوچکی است. تصور نکنید که چون مسئله است درباره آن پرسشهای فلسفی وجود ندارد. بلکه عمده پرسشهای فلسفی که درباره علم مطرح است،درباره مسائل آن هم قابل طرح است؛ و این به شدت مغفول است و کمتر به آن توجه میشود.
البته پرسشهای جزیی داریم؛ مثلاً میپرسیم نسبت موضوع مسائل علم به موضوع خود علم چیست؟ این نشان میدهد که سلف ما گاهی به این مسائل توجه داشتهاند.
در یک طبقهبندی میتوان مسائل فلسفی یک علم را به دو گروه بزرگ تقسیم کرد: مباحثی که فرادانشی یا ورادانشی هستند و مسائل و پرسشهایی که راجع به مسائلند؛ ورا مسائلی هستند و مسائل را به نحو لابشرط، بدون لحاظ اینکه این مسئله جزیی از علم است و یا جزیی از علم نیست، محل سوال قرار میدهند.
طبقهبندی مسائل خصوصاً در فلسفههای مضاف الگوهای مختلفی دارد که این یکی از این الگوها و قالبهاست. بنده حدود ۱۴ نوع دستهبندی را راجع به فلسفههای مضاف عرض کردهام که یکی از آنها این مورد است. به دلیل سهلالتناول بودن این تقسیم در مباحثی که مطرح میکنم، از این تقسیم استفاده میکنم و البته در کنار این مباحث، مباحث مربوط به نظریه ابتناء خود به خود تأثیرش را در بحثهای ما میگذارد.
درباره قلمرو و ساختار علم اصول کمابیش مطالبی گفته شده، هرچند متنوع نیست. گاهی در این میان مطالبی بیان میشود که اگر خوشبینانه تلقی کنیم، باید بگوییم علیالمبنا است والا دقیق نیست. حتی برخی از مباحثی که در جغرافیای معرفتی فلسفه اصول نمیگنجد، دیده میشود که میبینیم که در این جغرافیا لحاظ میشود. مثل اینکه برخی میگویند فلسفه علم اصول مسائل تاریخی علم اصول، مبادی تصوری وتصدیقی اصول و احیاناً روابط دانش اصول با دیگر دانشها و معرفتها را مورد بررسی قرار میدهد. این به دلیل ضعفی است که در تصور از قلمرو علم اصول وجود دارد و البته متاسفانه شایع هم هست. در حالی که روشن است که تاریخ، فلسفه نیست و فلسفه باید به مباحث هستیشناسی و پرسشهای فلسفی بپردازد و پرسش تاریخی پرسش فلسفی نیست.
حتی برخی بحثها درباره علمهای مضاف که متولی پاسخگویی آن، علمها هستند نه فلسفه، در زمره فلسفه علم اصول مطرح میشود. گاهی احساس میشود که انگارههای نادرست ذهنی کسانی که این بحثها را مطرح میکنند باعث طرح چنین مباحثی میشود. از جمله اینکه وقتی از تعریف فلسفه مضاف صحبت میکنند، میگویند فلسفههای مضاف نگاه درجه دومی است و نگاه درجه دومی را با معرفت درجه دومی خلط میکنند. نگاه درجه دومی اعم و اوسع از معرفت درجه دومی است. اگر فلسفه مضاف از نگاه درجه دومی برخوردار باشد، اصول را از پایگاه تاریخ علم مطالعه میکنیم،از پایگاه جامعه شناسی مطالعه میکنیم، از پایگاه فرهنگپژوهی مطالعه میکنیم. میتوانیم از پایگاه علمهای مختلف که علمهای مضاف تلقی میشوند علم اصول را مطالعه کنیم. البته اگر بپذیریم که نگاه درجه دومی به طور مطلق، فلسفه است که البته چنین نیست، بلکه معرفت درجه دومی از جنس فلسفه قلمداد میشود. اگر این دقت را داشته باشیم، دیگر مباحث تاریخ را در فلسفه علم اصول قرار نمیدهیم.
پرسشهای تاریخی، جزء فلسفه علم اصول نیستند
باید تکلیف پارهای از مباحث روشن شود و بگوییم که این بحثها در ساحت علم اصول نمیگنجد که البته به برخی از آنها اشاره کردم.
پرسشهای تاریخی، پرسش از زمان پیدایی دانش، پرسش از کیستی مؤسس یا مدون دانش، پرسش از کجایی زایش و پراکنش مضافٌالیه. پرسش از ادوار و تطورات و توزیع تاریخی علم و نه پرسش معرفتشناختی از این مباحث. چون میتوان از تطورات به گونهای سوال کرد که یک بار سوال فلسفی باشد و یک بار تاریخی. به عنوان مثال، سوال میشود که چه تطوراتی در علم اصول پدید آمد؟ این سوال تاریخی است. اما اگر پرسیده شود: فرآیند ورود عقل در مباحث اصولی چگونه بوده است؟ این دیگر یک پرسش تاریخی نیست، بلکه یک پرسش فلسفی است.
حتی حوادث تاریخی را هم میتوان معرفتشناسانه طرح کرد. اینکه چطور شد که در یک برههای اصول به سمت عقلانیتر شدن گرایش پیدا کرد؟ اینکه روند و فرآیند حضور عقل در مباحث اصول چگونه بوده است؟ این خود بهخود یک بحث معرفتشناسانه است اما فراتر از این میپرسیم چرا و چگونه و به چه دلیل این اتفاق رقم خورده است که طبعاً بحثی معرفتشناسانه است.
اما چه چیزهایی در قلمرو فلسفه علم اصول قرار میگیرند؟ مجموعه عناصری که یک علم را تشکیل میدهند به اشکال مختلف قابل طبقهبندی هستند؛ از جمله میتوانیم مجموعه اموری که یک علم را شکل میدهند از جمله مؤلفههای رکنی آن علم باشند، ممیزههای جوهری ماهوی آن علم باشند و احیاناً مشخصههای هویتی صوری آن علم باشند. یک علم تمام این مؤلفهها را دارد. مؤلفههای ماهیتشناختی، هستیشناختی، هویتشناختی و …
اینها همه را عناصر تکوّنبخش آن علم تلقی میکنیم که عبارتند از مبادی نظری، موضوع، مسائل، غایت و منطق علم. اینها مؤلفههای رکنی هستند.
هر علمی غالباً از همه این عناصر برخوردار است. هروقت این عناصر با هم سازگار و متناسب باشند، یک علم شکل میگیرد. این عرض بنده در مقابل نظریاتی است که درباب وحدت و تمایز علوم مطرح میشود. بنده عرض میکنم که ملاک وحدت و تمایز علوم، نه موضوع است، نه غایت است و نه هر عنصرو مؤلفه واحد دیگری، بلکه از تناسق این مؤلفهها علم پدید میآید. به صرف وحدت موضوع نیست. ما اسم این را میگذاریم نظریه تناسق ارکان در باب موضوع وحدت و تمایز علوم که بر همین مبنا نظریه طبقهبندی علوم عرضه شده است و عرض کردهایم که طبقهبندی علوم را باید بر اساس نظریه تناسق طراحی کرد؛ پرسشهایی که راجع به این مؤلفهها که از آنها به مؤلفههای رکنی تعبیر میکنیم در فلسفه مضاف آن علم مورد بحث قرار میگیرند.
دسته دوم ممیزههای جوهری علم هستند. این دسته از مؤلفهها، علم را در بین دیگر علوممتشخص میکنند. مباحثی نظیر اینکه این علم از دسته علوم حقیقی است یا علوم اعتباری؟ یا مشخصههای معرفتشناختی آن علم و قضایای آن علم. اینکه این علم از نوع دانشهای نظری شناختاری است یا عملی غیرشناختاری و یا دانشهای معرفت درجه یک یا معرفت درجه دو است، یا از نوع دانشهای یقینی و یا ظنی است؟مختصات ارزشی آن علم از حیث قدسی یا غیرقدسی بودن آن و گرانیگاه معرفتی آن دانش چیست و نقطه ثقل و محوری آن کدامند؟ امثال اینها نیز در زمره ممیزههای جوهری و ماهوی علم قلمداد میکنیم.
پرسشهای فلسفی پیرامون این عناصر، در فلسفههای مضاف به علم از جمله علم اصول بحث میشود. میان مؤلفهها و ممیزههای ماهوی علم تفاوتهایی وجود دارد؛ از جمله اینکه علمانگاشتگی مجموعه قضایای انباشته و تبدیل آنها به معرفت دستگاهوار در گرو سازگاری رکنی مؤلفههای پدیدآورنده آن است. دوم اینکه ماهیت مؤلفهها زیرساختی است و نسبت به ممیزههای جوهری نقش سببی دارند. چون آنگاه که در حوزه ممیزهها میگوییم این از علوم حقیقی است، به اعتبار این است که آن مؤلفههای رکنی سبب میشوند این دانش در زمره دانشهای حقیقی قلمداد شود. سومین نکته در تفاوت میان این دو این است که مؤلفهها وضعیت پیشینی دارند و علم را پدید میآورند و در مقام تأسیس یک علم باید منظور نظر مؤسس باشند.
اما تشخص هر علمی تابع ممیزههای جوهری آن است. ممیزههای جوهری هر علم، برآیند مؤلفههای آن به شمار میروند. ممیزهها پسینی هستند و از تحلیل پس از تحقق یک علم پدید میآیند.
دسته سوم، مشخصههای هویتی صوری علم هستند که ساحت و قلمرو فلسفه مضاف به علم را تعیین میکنند و به تبع آن مسائل فلسفه مضاف به آن علم را تعیین میکنند. عناصری همچون هندسه صوری و چیدمان علم، کارکردها و فواید. مباحثی همچون خاستگاه تاریخی فرهنگی و اجتماعی را هم جزء مؤلفههای هویتی میدانیم، ولی از جمله مباحث فلسفه مضاف نمیدانیم.
مبادی و ماقبل المبادی نباید با هم خلط شود
یکی از خلطهایی که رایج است، خلط بین ماقبل المبادی با مبادی است. توجه نمیکنیم که پرسش از امکان و جواز و ضرورت و فایدهمندی علم، پرسش از مبادی آن نیست. اینها مباحث ماقبل المبادی هستند که اگر چه در فلسفه مضاف به آن علم محسوب میشوند، اما نباید با مبادی خلط شوند. این دسته از مباحث اگر پاسخ مثبتی نیافت، مثلاً اگر امکان علم، پاسخ مثبت نیافت، دیگر معنی ندارد که از مبانی آن علم بحث کنیم، چون دیگر علمی وجود ندارد که بخواهیم از مبانی آن بحث کنیم.
یکی دیگر از خطاها این است که تصور میشود فلسفه علوم فقط مباحث وراعلمی را بحث میکند. ورا علمی یعنی آن پرسشهای فلسفی که راجع به علم با تحفظ بر دستگاهوارگی آن مطرح میشود. گویی پرسشهای اساسی راجع به مسائل و یا دستهای از قضایای یک علم، جزء فلسفه مضاف به شمار نمیآید. مثلاً اگر از هویت و مختصه معرفتشناختی مباحث اصول عملیه در اصول پرسش شود که آیا اینها حاکی از واقع هستند یا نیستند، این از نظر برخی در فلسفه مضاف جایی ندارد. اما این خطاست و ما باید مجموعه مباحثی را که در ساختار فلسفه علم اصول میگنجانیم در دو دسته وراعلمی و ورامسائلی تقسیم کنیم. علاوه بر اینکه اصول پنجگانهای که در نظریه ابتنا مطرح شده که برای هر معرفت دینیای لازم است، باید احصا شود.
تا اینجا اشارهای به فلسفههای مضاف و به تبع آن فلسفه علم اصول کردیم و بر این اساس باید ساختار علم اصول را بیان کنیم.
در فلسفه اصول حدود ۲۳ محور را بهعنوان محورهای اصلی دانش فلسفه اصول پیشنهاد میکنم.
از این ۲۳ محور، محورهای اول تا یازدهم مربوط به مباحث وراعلمی هستند و باقی محورها مربوط به مباحث ورامسائلی این دانش قلمداد میشود.
اکثر محورهای مذکور، مربوط به مباحث تصدیقیه فلسفه علم اصول هستند، هرچند که علاوه بر مباحث تصدیقیه، مباحث تصوریه هم قهراً بیان میشود.
این ۲۳ محور عبارتند از:
۱- مبادی پژوهی (فصل مقدماتی اول). که مشتمل بر چند فرع است:
فرع یک: سنت مدخلنگاری و سیر تطور مبادیپژوهی در آثار اصحاب اصول و نسبت مبادی با رئوس ثمانیه و فلسفه اصول فقه.
فرع دوم: مفهومشناسی و تعریف مبادی. کاربردهای گوناگون آن و نظر مختار.
فرع سوم: تقسیمات و ساختار مبادی در آثار سلف.
فرع چهارم: ماهیت و کارکردهای مبادیپژوهی.
فرع پنجم: جایگاه مبادیپژوهی در ساختار علوم.
فرع ششم: هویت معرفتی مبادی اصول و منابع و مصادر آن.
فرع هفتم: مناسبات مبادی علم با مسائل آن در جهات مختلف.
فرع هشتم:طبقهبندی و نقد رویه اصولیان در مبادیپژوهی.
فرع نهم: روششناسی تعریف و تفکیک و طبقهبندی مبادی، مبانی و مسائل.
فرع دهم: نظر مختار در تقسیمات و اقسام مبادی.
فرع یازدهم: اطلس تفکیک و طبقهبندی مبادی، مبانی و مسائل.
۲- فلسفه علم اصول (فصل مقدماتی دوم)
فرع اول: تعریف فلسفه اصول.
فرع دوم: امکان و امتناع فلسفه اصول.
فرع سوم: موضوع فلسفه اصول.
فرع چهارم: غایت و فایده فلسفه اصول.
فرع پنجم: روش فلسفه اصول.
فرع ششم: هویت معرفتی فلسفه اصول.
فرع هفتم: مناسبات فلسفه اصول با معرفتها و دانشهای همگن.
فرع هشتم: مناسبات فلسفه اصول با دانشهای هم بند و همگن.
فرع نهم: مصادر و مناشی فلسفه علم اصول.
فرع دهم: تقسیمات مباحث اقسام مباحث فلسفه علم اصول.
فصل اول: تعریف علم اصول
فصل دوم: موضوع علم اصول
فصل سوم:مسائل علم اصول
فصل چهارم: قلمروشناسی علم اصول
فصل پنجم: وحدت و تمایز علوم
فصل ششم: غایت و فایده علم اصول
فصل هفتم: روششناسی علم اصول
فصل هشتم: مصادر علم اصول
فصل نهم: چیدمان و ساختار علم اصول
فصل دهم: هویت معرفتی علم اصول
فصل یازدهم: جایگاه علم اصول در جغرافیای علوم اسلامی
فصل دوازدهم:مبانی مصلحت شناختی علم اصول
فصل سیزدهم: مبانی دین شناختی علم اصول
فصل چهاردهم: مبانی انسان شناختی علم اصول
فصل پانزدهم: مبانی معرفتشناختی علم اصول
فصل شانزدهم: مبانی زبانشناختی علم اصول
فصل هفدهم:مبانی موضوع و متعلقشناختی علم اصول
فصل هجدهم:مبانی حکمشناختی علم اصول
فصل نوزدهم:تحلیل معرفتشناختی قضایای اصولی
فصل بیستم تحلیل معرفتشناختی اصول عملیه
فصل بیست و یکم:مبادی تطور و ساز و کار تحول و تکامل علم اصول با نگاه فلسفی و معرفتشناسانه
فصل بیست و دوم:گونهشناسی تطبیقی مکاتب اصولی با رویکرد فلسفی و معرفتشناسانه
تهیه و تنظیم: حسین ادبی