شبکه اجتهاد: «علامه محمدتقی جعفری» است؛ روحانی خودساخته و دانشمند برجستهای که به رغم تواضع و شهرتگریزیاش، چون ستارهای درخشان در آسمان فضیلت و دانش ماندگار شد. این نوشتار کوتاه نه در پی بازگویی سجایای نفسانی آن مرد خدا است، و نه در صدد یادآوری گستره علم او. آنچه اکنون مورد توجه است، تنها اشاره به یکی از ویژگیهای آن شخصیت فرزانه است؛ ویژگی کمیابی که امروز بیش از همیشه نیازمند آن هستیم.
برای اثرگذاری در جامعه، و جذب و هدایت دلها، «دانش» و «اخلاق» پیشنیازهای انکار ناپذیرند. جاهلی که خود نمیداند چه باید بکند، چگونه میتواند راهنمای دیگران باشد؟! همچنین است عالم بیبهره از اخلاق که نه تنها سودی برای جامعه ندارد که زیانش برای عوام این امّت، بیش از زیان یزید برای لشکر حسینبن علی علیه السلام است. این قضاوت امام حسن عسکری علیهالسلام است که فرمود: « هُمْ أَضَرُّ عَلَى ضُعَفَاءِ شِیعَتِنَا مِنْ جَیْشِ یَزِیدَ عَلَیْهِ اللَّعْنَهُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَصْحَابِهِ…».
عالم باید در دسترس مردم باشد
علم و تهذیب نفس البته لازم است، اما فایده و تأثیر عالم مهذب آنگاه کامل و تمام میشود که در دسترس مردم بوده، و مجالست و معاشرت با او ممکن گردد. چنین کسی است که میتواند به صید دلها موفق گردد و خصوصاً جوانان را هدایت کند. به همین دلیل است که «معلّم» را نسبت به «عالم» در روایات اهلبیت (علیهمالسلام) فضیلتی غیرقابل قیاس است. عالمی ارزشمندتر و جانشین پیامبران است که با مردم ارتباط برقرار کرده و آنچه را فرا گرفته و به آن عمل کرده است، به آنان نیز مستقیماً آموزش دهد. در حدیث مشهور و معتبری آمده است که «رسول خدا (ص) دست به دعا برداشت و سه بار گفت که: خدایا! جانشینان مرا رحمت کن. پرسیدند: جانشینان تو چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان که سنّت و حدیث مرا تبلیغ میکنند و آن را به امّت من میآموزند.
احادیث پرشمار، پیرامون ارزش همنشینی با علما، ثواب نگاه به چهره آنان، گوش فرادادن به سخن آنها، و لزوم احترام و اکرام دانشمندان، همگی آنگاه مصداق پیدا میکند که عالم، در دسترس علاقمندان باشد. همینجا یادآوری این نکته نیز ضروری است که ارتباط رسانهای، اگرچه لازم و مفید است، امّا هیچگاه نمیتواند جای خالی ارتباط میان فردی و چهره به چهره را پُر نماید. در دیدن چهره و شنیدن بیواسطه سخن، حلاوت و اثری نهفته است که خواندن کتاب و یا ارتباط رسانهای به هیچ وجه جانشین آن نمیگردد.
این، اتفاقاً، یکی از آسیبها و کاستیهای روزگار ما است. به هر دلیل، امروزه مجالست با علمای ربانی چندان ممکن و آسان نیست؛ مشکلی که چارهجویی برای آن، بیش از همه بر عهده همان فرزانگان است. این یکی از سیرههای شناخته شده علمای اسلام در همه تاریخ بوده است که همواره با مردم و در میان آنان بودهاند. عالمان خودساخته فراوان بودهاند؛ امّا آنان مؤثرتر و ماندگارتر بودهاند، که بیشتر مردمی بودهاند.
جعفری؛ به عنوان نمونهای برجسته
یکی از اینگونه عالمان، که من به چشم خود دیدهام، آیتالله حاج شیخ محمدتقی جعفری (ره) است. دانش او که از سوی امام خمینی (قد)، «ابنسینای دوران ما» لقب یافته بود، چندان زبانزد بود که بیهیچ تبلیغ و تکلف، «علامه» نامیده میشد. پشتکار علمی و گستره تخصص او، از فیزیک و ریاضی گرفته تا شعر و ادب، و از فلسفه و تاریخ گرفته تا فقه و اصول، را میتوان در آثار پرحجمی که از وی به یادگار مانده است، به آسانی مشاهده کرد. فضایل اخلاقی او نیز چندان آشکار است که نیازی به یادآوری ندارد.
امّا، در عین حال، فروتنی و سهلالوصول بودن او درسی دیگر است که جداً آموختنی و کمنظیر است. در آن هنگام که من نوجوان و شیفته چنین کسانی بودم، و تازه دوران دبیرستان را پشت سر نهاده بودم، او در نزدیکی محله ما، میدان خراسان، زندگی میکرد؛ یکی از قدیمیترین محلههای تهران که مردمی نسبتاً محروم، امّا سرافراز و متدین را در خود جای داده بود، و هنوز هم همانطور است.
او، با اینکه در همان زمان چهرهای جهانی، پرطرفدار ومورد مراجعه نخبگان پرشماری از داخل و خارج بود؛ بدون هیچ تکلیفی در دسترس همسایهها و نیز کسان دیگری بود که مثل من مشتاق دیدار و شنیدن سخن از وی بودند. طبقه دوم یک ساختمان قدیمی در کوچه زیبا، کتابخانه ، محل کار و ملاقات او بود.
نخستین دیدار؛ و درسی ماندگار
فکر میکنم نخستینبار، بعد از ظهر اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۴، مصادف با چهارم شعبان، سالروز میلاد قمربنیهاشم (ع)، بود که با گروهی از همسن و سالهای خودم، به آنجا رفتیم. ما همگی نوجوان و در ابتدای راه بودیم، و او پیرمردی در افق کمالات علمی و عملی. خاطره آن دیدار هیچگاه از ذهن ما بیرون نرفته است. ما که همیشه او را از دور یا در قاب تصویر دیده بودیم، حالا از نزدیک با دریای موّاجی روبرو شده بودیم که حالا با آرامش تمام، آنچه در دل داشت را سخاوتمندانه در اختیار ما میگذاشت.
با پوشش بسیار ساده و بیآلایش، صحبتی کوتاه کرد؛ و بعد هر کس، از هرچه میخواست، میپرسید، و او پاسخ میداد. پاسخهایی که غالباً با چاشنی خاطره یا مزاحی همراه میشد، و صدای خندهاش را در میان صدای خنده جمع محو میساخت. حیف که در اثر خامی و تکیه بر حافظه جوانی، متن آن گفتگوها را ننوشتم، وای کاش حالا هم احتیاط مانع از نقل گفت و شنودها نمیشد تا شما هم بالعیان صمیمیت و گرمی آن دیدار را میدیدید.
از رابطهاش با مرحوم دکتر علی شریعتی، و نظرش راجع به آثار روی بگیرید تا اینکه چرا به جای «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی» ، از ابتدا به تفسیر قرآن و نهجالبلاغه نپرداخته است، و از مکاتباتش با چهرههای علمی جهان بگیرید تا قیافه و نحوه لباس پوشیدنش صحبت شد، و آن پیرمرد نورانی در همه احوال، پاسخ گفت و خندید و خنداند.
الآن که به آن روزها فکر میکنم، و با همان دوستان سخن میگویم، میبینم که تأثیر آن دیدار صمیمی برای ما بیش از همه کتابها و سخنرانیهای وی بوده است؛ و همگی حسرت چنان فرصتهایی را برای خود و جوانان کنونی میخوریم.
نزدیک شدن غروب، ما را مجبور میکرد که از او خداحافظی کنیم. من، امّا، مانده بودم. آن روزها مطالعه و تدبر در نهجالبلاغه را تازه شروع کرده، و جلد اول از «ترجمه و تفسیر نهج البلاغه» وی را در دست داشتم. از ایشان خواستم که برای من راهنمایی خاص و موعظهای اختصاصی داشته باشند.
خسته بود، امّا لبخندی دیگر زد و با روی باز کتابم را گرفت، و خطاب به کسی که هنوز بیست ساله نشده بود، چنین نوشت: «بسمهتعالی؛ اگر احساس کنید که خداوند متعال چگونه کمال شما را میخواهد، و کمال نزدیک شما است، لحظهای از تکاپو در راه کمال دریغ نخواهید داشت…».