ماجرای پاورقی‌های علامه طباطبایی بر بحار الأنوار، در پنج روایت

گزارش؛
ماجرای پاورقی‌های علامه طباطبایی بر بحار الأنوار، در پنج روایت

شبکه اجتهاد: در دههٔ ۱۳۳۰ شمسی، علامه سید محمدحسین طباطبایی بر ۸۸ موضع از «بحار الانوار» اثر علامه مجلسی تعلیقه نگاشت. قرار بود چاپ جدید این دائرهالمعارف حدیثی شیعه، همراه با این تعلیقات علامه منتشر شود. با این حال، انتشار نخستین مجلدات، واکنش‌هایی را در پی داشت که به مداخلهٔ آیت‌الله العظمی بروجردی انجامید؛ زعیم وقت حوزهٔ علمیه قم با استناد به مصلحت حوزه و پرهیز از جریانسازی‌های فکری، ادامهٔ چاپ و انتشار تعلیقات علامه طباطبایی را جایز ندانست. اکنون و به مناسبت سالروز درگذشت علامه طباطبایی، مروری بر روایت‌ها و خاطرات گواهان این واقعه خواهیم داشت تا ابعاد مختلف این فصل از تاریخ علمی حوزوی را واکاوی کنیم.

روایت استاد علی دوانی (نویسنده و تاریخ پژوه)

 در تهران خواستند دوره‌ی بحارالانوار علامه مجلسی را تجدید چاپ کنند و آن را در یک‌صد جلد وزیری برآورد کرده بودند. از علامه طباطبایی تقاضا نمودند که در موارد لازم، پاورقی‌هایی بر نظرات علامه مجلسی یا احادیث و منقولات بحار بزند و ایشان هم پذیرفتند. علامه طباطبایی یکی دو جا در پاورقی‌های بحار با لحنی زننده، علامه مجلسی را در بیان مشرب حکما و فلاسفه و تخطئه‌ی آن مورد انتقاد قرار داده و نوشته بودند که وی وارد به مسائل فلسفی نیست و لذا به چنین پرتگاهی افتاده است. علمای نجف به آقای بروجردی فشار آوردند جلوی فلانی را بگیر و کار به آن‌جا رسید که آقای بروجردی پیغام داد، فلانی در مجلدات بعدی اصول فلسفه و روش رئالیسم که روی جلد آن نوشته است «سید محمد حسین طباطبائی»، طوری بنویسد که با «حسین طباطبایی» اشتباه نشود. بعد ایشان [علامه طباطبایی] که خیلی عصبانی بودند، گفتند: بگو آقای بروجردی مطمئن باشید کسی شما را فیلسوف نمی‌داند تا مطلب بر وی مشتبه شود. جوسازی بر ضد علامه طباطبایی به جای حادّی رسیده بود.

سرانجام بنا گذاشتیم به سراغ امام خمینی برویم و چاره‌ی کار را از ایشان بخواهیم. بعد از صحبت‌های فراوان با امام خمینی، در نهایت حضرت امام نظرش را این‌گونه بیان کردند: «خوب ببینید کی حوزه‌های علمی شیعی این قدر فلسفه‌خوان داشته است؟ آیا این‌ها همه فلسفه را می‌فهمند؟ فلسفه در طول تاریخ، قاچاقی بوده و باید به صورت قاچاق خواند، به خصوص در حوزه‌های علمیه. اگر من هم به جای آقای بروجردی و رئیس حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت می‌کردم. آقای بروجردی را نمی‌شود دید، آن هم برای این کار. نمی‌گذارند آن طور که می‌خواهید مطلب را به ایشان گفت. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و بروند به مسافرت تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند برای عده‌ی کمتری و در جای کناری درس خود را بگوید».

 یکی دو روز بعد جریان را به استاد فقید علامه طباطبایی گفتیم. ایشان هم اول حاضر به این کار نبودند، اما سرانجام قبول کردند و به مسافرت رفتند و قضیه خاتمه یافت.(۱)

روایت مرتضی آخوندی (مدیر انتشارات دارالکتاب اسلامیه)

حدود سال ۱۳۳۵ شمسی بود که پدرم مشغول چاپ کتاب بحارالانوار شدند البته با تعلیقات علامه طباطبائی. آخرین باری که دوره بحارالانوار چاپ شده بود به عصر ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار برمی‌گشت. …ابوی از روی همان نسخه کمپانی چاپ کردند ولی به آن اکتفا نکردند تا توانستند گشتند و برخی از اصل نسخه‌های علامه مجلسی را پیدا کردند و تطبیق دادند برخی از نسخه‌های خطی در کتابخانه‌های قدیمی بعضی علما پیدا شد علاوه بر مرحوم علامه طباطبائی که حاشیه میزدند از همان ابتدا بزرگانی مثل مرحوم آیت‌الله ربانی شیرازی نیز در تصحیح و زدن پاورقی کمک می‌کردند.

وقتی که ابوی بحار را چاپ می‌کردند قبض پیش فروش را هم چاپ می‌کردند البته آن زمان مثل حالا نبود و قیمتها این طوری ترقی نمی‌کرد. تقریباً یک حالت تعادل و ثابتی داشت مثلاً کاغذ در طول سالهای سال قیمت ثابتی داشت برای همین دو جور قبض پیش فروش بود. یک نوع برای کسانی بود که می‌خواستند دوره را بخرند و پنجاه تومان می‌دادند. یعنی پانصد ریال برای پنج جلد که جلدی ده تومان می‌شد. البته این قیمت جلدهای شومیز بود. اگر جلدهای زرکوب می‌خواستند جلدی دوازده تومان می‌خریدند یک رقم دیگر قبض هم چاپ کرده بودند به این شکل که چون بنا بود کل بحار در صد جلد چاپ، شود یکجا هزار تومان می‌فروختند اما کسی برای این قبض دوم پول نداشت ولی برای تشویق به این کار، مرحوم آقای بروجردی ظاهراً پنج یا شش تا را خریده بودند.

 حدود پنج الی شش جلد از بحار را که چاپ کردند، به خاطر تعلیقات آن، سروصداها بلند شد سال ۱۳۳۶ شمسی اولین بار بود که من به مشهد می‌رفتم در آن وقت تلفن و امکان تماس مثل حالا نبود. اما ابوی از مشهد تماسی گرفتند و وقتی، آمدند گفتند مثل اینکه آقای بروجردی از جریان بحار ناراحت شدند یا اظهار نگرانی کرده‌اند، ابوی را خواسته بودند و ایشان هم که مشهد، بودند گفته بودند وقتی برگشتم خدمتتان می‌آیم. این سروصداها که بلند شده بود آقای بروجردی هم قبض‌ها را پس داده و گفته بودند پول ما را پس بدهید.

 بعد که به تهران، برگشتیم من با ابوی رفتیم خدمت مرحوم علامه طباطبائی ایشان تابستان‌ها به درکه می‌رفتند. پدرم به ایشان گفتند که به هر حال چنین جریانی است چون قرار بود ایشان جلدهای بعدی را هم پا‌ورقی بزنند موضوع به بحث معاد رسیده بود که دیگر اختلافات داغ‌تر هم می‌شد لذا مرحوم علامه گفتند: من دیگر پاورقی نمی‌زنم مصلحت ندیدند که پاورقی بنویسند. حالا ظاهر امر این بود که مرحوم آقای بروجردی هم استنکار نکردند. فقط مصلحت حوزه را در این می‌دیدند که آرامش حفظ بشود. چون در آن موقع به چند علت آرامش حوزه خیلی مهم بود یکی این بود که همان گونه که الآن همه دست به دست هم داده‌اند علیه، وهابیت آن زمان هم همه دست به دست هم داده بودند علیه کمونیسم.

 از این مهمتر این بود که اصلا آقای بروجردی می‌خواستند که مرحوم این سروصداها در حوزه، بخوابد به خاطر اینکه در همان وقت بود که اسرائیل داشت به وسیله ایران به رسمیت شناخته می‌شد و همه حواس‌ها به این که نه تنها باید در حوزه این مسائل جزئی کنار گذاشته شود، بلکه باید بود به مسائل کل جهان اسلام و تقریب جهان اسلام علیه اسرائیل توجه شود. با اصراری که مرحوم آقای بروجردی برای مسئله تقریب داشتند، تقریباً همه حواس‌ها حتی توجه آقای کاشانی به این بود که این وسط اسرائیل از تفرقه و این مسائل سوء استفاده نکند کشورهای عربی هم خوششان نمی‌آمد که ایران با اسرائیل رابطه داشته باشد. مرحوم آقای بروجردی هم در آن وقت دارالتقریب را شروع کرده بودند و از حدود همان سالهای ۱۳۲۷ شمسی، مرحوم شیخ محمدتقی قمی را به مصر فرستاده بودند. لذا وقتی که مرحوم آیت‌الله بروجردی اینقدر به فکر تقریب بوده و دید وسیعی داشتند که می‌خواستند در مقابل اسرائیل بحثی بین شیعه و سنی وجود نداشته باشد، قاعدتاً هیچ وقت حاضر نمی‌شدند که در خود حوزه تشیع، یک سروصدایی ایجاد شود البته این تحلیل من است.

 به هر حال علامه هم به عنوان اینکه آقای بروجردی شخصیتی است ایشان دوست ندارند و نمی‌خواهند تصمیم گرفتند که دیگر ننویسند. همه تابع کامل ولی فقیهشان بودند و حتی اگر اختلاف نظر داشتند احترام به مرحوم آقای بروجردی را حفظ می‌کردند، این هم از خصوصیات بزرگ علامه طباطبائی بود و هم از خصوصیات بزرگ مرحوم آقای بروجردی این مسئله به عکس آن حرف‌های اشتباهی است که متأسفانه آقای مهندس طباطبائی یا مرحوم آقای علی‌اصغر مروارید در برخی مصاحبه‌ها مطرح کردند. (۲)

روایت مهندس عبدالباقی طباطبایی(فرزند علامه)

در مورد شرحی که بر بحارالانوار نوشته شد نظر مرحوم علامه این بود که زمانی که علامه مجلسی کار نوشتن بحار را آغاز کردند شرایط خاصی حاکم بود جریاناتی رواج داشت و ایشان برای غلبه بر آن تهاجمات غیردینی این کتاب را گرد آوردند. از این رو هرچه به دستش میرسید جمع می‌کرد آقای آخوندی که متصدی کتاب فروشی آخوندی تهران بود که المیزان را چاپ می‌کرد قصد داشت بحار الانوار را منتشر کند ایشان نزد علامه آمد و نظر ایشان را جویا شد علامه نیز در پاسخ فرمود که مقدار زیادی از موضوعات این کتاب مردود است و امروزه نمی‌توان آنها را مطرح کرد؛ مثال‌های متفاوتی را هم بیان کردند آقای آخوندی به ایشان می‌گوید که شما این مطالب را در حاشیه بنویسید و ایشان قبول نمی‌کند با اصرار زیاد آقای آخوندی علامه با ذکر شرایطی کار را می‌پذیرد نخست اینکه به جلد سیزدهم یا یازدهم اصلاً دست نمی‌زنم دوم اینکه هرچه می‌نویسم، شما حق هیچ گونه تغییری ندارید. اگر دست به نوشته‌های من، بزنید از همانجا رابطه من با شما قطع می‌شود او هم قبول می‌کند.

مرحوم علامه کار حاشیه‌نویسی را آغاز می‌کنند تا اینکه یک تابستان که ما در در که شمیران بودیم آقای مروارید که از شاگردان ایشان بود، به آنجا آمد و به علامه گفت بحثی که شما در مورد فلان مسئله در بحار مطرح کردید، در جلد اخیر آن علامه گفت که این امکان ندارد و آخوندی قبول کرده که اینها را چاپ کند. پس از این گفت‌وگو آقای مروارید به شهر رفت و همین جلد را برای ایشان برد؛ مرحوم علامه نیز پس از آگاهی به آقای آخوندی اطلاع دادند که خداحافظ و ارتباط قطع شد. آخوندی دوباره آمد و هرچه التماس کرد ایشان قبول نکردند و گفتند به هیچ وجه همکاری نخواهم کرد. به این ترتیب کار حاشیه‌نویسی بر بحار در همان جا متوقف شد و بحار با همان صورت چاپ شد.(۳)

روایت آیت‌الله حسینی طهرانی

علامه تا جلد ششم تعلیقه بر بحار را نگاشتند اما در یکی دو تعلیقه صریحاً نظر علامه مجلسی را رد کردند. این امر برای طبقه‌ای که تا این اندازه حاضر نبودند نظرات مجلسی مورد ایراد واقع شود، خوشایند نشد و متصدی و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجیه، از ایشان تقاضا کرد که در بعضی مواضع، قدری کوتاه‌تر بنویسند و از بعضی ایرادات صرف نظر کنند. علامه حاضر نشدند و فرمودند: در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمد صادق(ع) از علامه مجلسی بیشتر است و زمانی که امر دایر شود به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی و ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین(ع)، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم. و من از آنچه به نظر خود در موضع مقرر لازم می‌دانم بنویسم، یک کلمه کم نخواهم کرد». (۴)

روایت آیت‌الله سیدجواد علوی بروجردی

آیت‌ﷲ العظمی بروجردی آقای حاج احمد خادمی را امر فرمودند آقای آخوندی را صدا کنید و جلو چاپ تعلیقه کتاب بحار الانوار را بگیرید و فرموده بودند دیگر لازم نیست این کتاب چاپ شود و اگر قرار شد چاپ شود بدون حاشیه چاپ شود.» آقای آخوندی ناشر این کتاب بود. او در مورد واکنش آیت‌ﷲ بروجردی نسبت به انتشار این تعلیقه گفته بود: «آیت‌ﷲ بروجردی در حالی که ناراحت بودند مرا به خانه خود صدا کردند و فرمودند این حاشیه را چاپ نکن.» (۵)

ماجرای آیت‌الله بروجردی و درس فلسفه

روایت استاد محمدتقی انصاریان

عصر زمستانی و سردی بود، خدمتشان رسیدم؛ آن روزها تازه به خانه اول خیابان ناصر آمده بودند. وقتی جلسه تقریباً خودمانی و رسمی شد، علامه طباطبایی به مناسبتی شروع کردند به صحبت. فرمودند: «وقتی ما درس اسفار را شروع کردیم حدود یک‌صد نفر از طلاب محترم در درس حضور داشتند. نمی‌دانم چگونه و چرا به محضر حضرت آیت‌الله بروجردی عرض کرده بودند که ایشان تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته و گویا در محذوراتی دیگر واقع شده بودند که می‌گفتند دستور ایشان است که شهریه آن‌هایی که به درس اسفار می‌روند، قطع شود.

وقتی این خبر رسید، با خود گفتم که خداوندا این محصلینی که از راه دور و نزدیک آمده‌اند برای امرار معاش جز شهریه چیز دیگری ندارند! من درس را تعطیل نکردم و توسلی پیدا نمودم تا خداوند متعال خود عنایتی بفرماید. فردای آن روز آقای حاج احمد خادمی که از خادمان آیت‌الله بروجردی بود به منزل آمدند و پیغامی از طرف آقا آورده بودند. گفت: آقا فرمودند ما که در حوزه علمیه اصفهان درس می‌خواندیم یکی از درس‌هایمان اسفار بود که نزد مرحوم جهانگیرخان قشقایی صورت می‌گرفت؛ اما مخفی و بیش از چند نفر نبودیم. حالا هم با وضع موجود حوزه، صلاح نیست که رسماً اسفار بفرمایید و مدتی ترک کنید.

من (طباطبایی) در جواب آیت‌الله بروجردی پیغام دادم که من وقتی از تبریز به قم آمدم قصدم و نیتم مبارزه با عقاید باطله مادیین و غیرهم بود. آن وقتی که حضرتعالی به درس مرحوم جهانگیرخان تشریف می‌بردید، طلاب و اکثیر مردم دارای عقیده‌ای پاک بودند. امروز متأسفانه حوزه را پر از شبهات کردند و باید برای مبارزه با ماتریالیست‌ها، طلاب را آماده کنیم. با توجه به همه این مسائل، من آیت‌الله بروجردی را حاکم شرع می‌دانم؛ اگر حکم کنند که ما اسفار را تدریس نکنیم، آن‌گاه مسئله نحو دیگری خواهد داشت.  (۶)

روایت آیت‌الله گرامی قمی

آقای بروجردی در اصفهان فلسفه تدریس می‌کرد. استاد ایشان در فقه، آقای درچه‌ای با فلسفه خیلی مخالف بود، ولی سایر اساتیدشان مثل جهانگیرخان این این گونه نبوده‌اند، اما خود آقای بروجردی زمانی مانع تدریس فلسفه شد. آقای طباطبایی اسفار تدریس می‌فرمود. آقای بروجردی که زیر فشار جو نجف و مشهد قرار داشت، به آقای طباطبایی پیغام داد که بیایید، من با شما کار دارم. آقای طباطبایی هم خودش فهمیده بود که قضیه از چه قرار است. آقای طباطبایی فرمود: من نزد ایشان رفتم و مجموعه‌ای از نامه‌هایی که از داخل و خارج کشور داشتم و سؤالاتی که درباره اصول عقاید و غیره بود، همراه خود بردم و جلوی آقای بروجردی ریختم و گفتم این‌ها را با چه چیزی باید جواب بدهیم؟ آیا می‌شود با «صلوه» حاج آقا رضا و با صاحب جواهر جواب داد؟ مرحوم بروجردی فرموده بود: من قبول دارم ولی خودم از جای دیگر تحت فشار هستم. تصور ما این بود که ایشان هم از نجف – به خصوص از طرف اقای اصطهباناتی – و هم از مشهد تحت فشار بودند. به هر حال، آقای طباطبایی به خواست ایشان درس اسفار را تعطیل کردند و کتاب شفای ابن‌سینا را شروع کردند. (۷)

روایت آیت‌الله منتظری

عصر که شد مشهدی حسن گلکار که در خانه مرحوم آیت‌الله بروجردی بود آمد درِ خانه من و گفت آقای حاج‌محمدحسین احسن گفتند شما بیایید منزل آیت‌الله بروجردی، من رفتم منزل آقای بروجردی و دیدم حاج محمدحسین می‌گوید: آقای بروجردی دستور دادند که به فلانی یعنی آشیخ حسینعلی بگو: دیگر درس منظومه نگوید و شاگردهای آقای طباطبایی را اسم‌هایشان را بنویس تا شهریه آنان را قطع کنیم، من یک دفعه جا خوردم! گفتم این چه حرفی است اصلاً این کار مشکلی است، شاگردهای آقای طباطبایی را من چه می‌دانم چه کسانی هستند؟ بعد گفتم یک کاری بکن برویم خدمت آقای بروجردی ببینیم ایشان چه می‌‌گویند و منظورشان چیست؟

 راه را باز کرد و رفتیم خدمت آقای بروجردی، گفتم: آقا! پیغام حضرتعالی را آقای حاج آقا محمد مقدس رساندند، این چیزی که شما راجع به درس آقای طباطبایی فرمودید اولاً من که شاگردهای ایشان را نمی‌شناسم و ثانیاً این خیلی بد است. گفتم آقا از درس‌های حوزه آن قسمت که در دانشگاه‌ها و در دنیا یک مقدار روی آن حساب می‌کنند همین فلسفه است و این برای شما هم بد است، فردا می‌‌گویند آیت‌الله بروجردی فلسفه را تحریم کرده، این چیز خوبی نیست، بعد یک وقت دیدم آقای بروجردی فرمودند: «من هم می‌‌دانم، من خودم در اصفهان فلسفه خوانده‌ام ولی نمی‌دانید که از مشهد چقدر به ما فشار می‌آورند!»

 بعد معلوم شد که طرفداران آیت‌الله حاج میرزا مهدی اصفهانی و شاگردهای ایشان روی آیت‌آلله بروجردی برای درس‌های فلسفه فشار می‌آورند. بعد فرمودند: «از طرف دیگر بعضی‌ها مسائل فلسفه را درک نمی‌کنند، فکرشان منحرف می‌شود، من در اصفهان که بودم یک طلبه‌ای از درس فلسفه آخوند کاشی که آمد گفت من الان یک تکه خدا هستم برای اینکه حقیقت وجود یکی است، من هم که وجود دارم و… کسانی که نمی‌فهمند آن وقت نتیجه برعکس می‌دهد؛ فلسفه باشد، اما برای یک افراد خاصی در یک جای مخصوصی، این جور عمومی نباشد که چهارصد پانصد نفر پای یک درس بریزند، این درست نیست مخصوصاً منظومه و اسفار، به خصوص اسفار که وقتی مرحوم صدرالمتألهین در اسفار می‌رسد به حرف‌های صوفیّه و عرفا آن وقت اینجا کِش می‌دهد، این‌ها را خیلی افراد درک نمی‌کنند و عوضی می‌فهمند».

 من از فرمایشات ایشان فهمیدم که آقای بروجردی با اصل فلسفه گفتن مخالف نیست، گفتم پس آقا اجازه بدهید من خودم اشارات درس بگویم و به آقای طباطبایی هم بگویم کتاب شفا یا یک کتاب دیگر که جاذبه داشته و حرف‌های درویشی نداشته باشد بگویند، گفتند: ایشان اطاعت نمی‌کند؛ گفتم: نه آقا همه مطیع شما هستند چه کسی تخلف می‌کند؟ گفتند: اگر قبول کند که خیلی خوب است.

بعد رفتم منزل مرحوم علامه طباطبایی – خدا رحمتش کند ایشان در خانه زیر کرسی نشسته بودند اتفاقاً چند روز هم بود مریض بودند اواخر ماه رجب بود – جریان را به ایشان گفتم، ایشان اول ناراحت شد و فرمود: «این چه وضعی است! با فلسفه که نمی‌شود مخالفت کرد! من شاگرد‌هایم را برمی‌دارم می‌روم کوشک نصرت [محلی در خارج از قم] آنجا درس می‌گویم»؛ گفتم: آقا ببینید طلبه‌هایی که آمده‌اند قم فقط برای اسفار شما که نیامده‌اند این‌ها درس خارج آقای بروجردی هم می‌خواهند، شهریه هم می‌خواهند، آخر کوشک نصرت، در بیابان، اینکه عملی نیست! شما عنایت بفرمایید، حالا که مریض هستید نزدیکی‌های ماه رمضان هم که طلبه‌ها می‌روند، آن وقت بعد از ماه رمضان درس «شفا» بگویید. در ‌‌نهایت ایشان به زور قبول کردند و به همین شکل هم عمل کردند، ایشان به عنوان مریضی تا ماه مبارک رمضان درس نگفتند و بعد از ماه رمضان هم شفا شروع کردند و کسی هم نفهمید که منشأ آنچه بود؟ ما هم در مسجد امام کتاب اشارات را شروع کردیم.(۸)

————————————————————

۱- علی دوانی، زندگی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت‌الله بروجردی، صص ۳۸۲ – ۳۸۹

۲- هشتاد سال تکاپوی فرهنگی: خاطرات مرتضی آخوندی، ص۷۳-۷۴

۳- مصاحبه‌ی اینترنتی با سید عبدالباقی طباطبایی

۴- مهر تابان، محمد حسینی طهرانی، ص ۳۵

۵- کیهان اندیشه، شماره ۴۵، صص ۱۵۹-۱۶۹

۶- آشنای آسمان، خاطرات و اسنادی منتشر نشده از علامه سید محمدحسین طباطبایی، نشر انصاریان، صفحه ۷۴

۷- خاطرات آیت‌الله محمدعلی گرامی قمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۸- خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری، نشر اینترنتی، صفحه ۶۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics