شبکه اجتهاد: امروزه در کنار فقیهان مقاصدگرای اهل سنّت همچون یوسف القرضاوی و احمد الریسونی، برخی از نواندیشان(۱) مانند محمد ارکون، محمد عابد الجابری، عبدالمجید الشرفی و شاگردانش، به سبب آن که علم اصول فقه رایج را ناکارآمد دانستهاند، دم از «مقاصد الشریعه» زده و علم مقاصد الشریعه را به عنوان بهترین گزینه برای جایگزینی با اصول فقه مطرح کردهاند.(۲) این در حالی است که تفاوت این گروهها در مبانیشان گاه آنان را رو در روی یکدیگر قرار میدهد. البته این تقابل میان خود نواندیشان نیز قابل مشاهده است. برای نمونه محمد الطالبی که البته خود منتقد برخی آراء فقیهان است در کتاب «لیطمئن قلبی» دستهای از نواندیشان را «انسلاخسلامیین» (یعنی کسانی که از اسلام بریدهاند) نامیده و به آنها تاخته است. در نظر الطالبی افرادی همچون ارکون، ابوزید و الشرفی مدرن شدن را در پس بریدن از اسلام و قداست زدایی از قرآن میجویند و دم زدن آنان از دین یا قرآن را تنها «تاکتیک» این عده برای رهایی از اعتراضها و کسب مقبولیت میداند.(۳) بنا بر این در نگاه الطالبی آنان که به چنین امری(بریدن از سنّت به طور کلّی) تصریح و اعتراف دارند محترمتر از کسانی هستند که در پوشش دیانت بر روی دین و سنّت شمشیر میکشند تا نهال آن را از ریشه درآورند.
اساس این بدبینی فقیهان و برخی نواندیشان به افراد یادشده و امثال آنان را میتوان در نوع فراتر رفتنشان از متون پیگرفت که این فرارَوی گاه در تضادّ کامل با نگرش رایج به دین و احکام آن قرار میگیرد. برای نمونه این جریان با استناد به آنچه خود «التأویل المقاصدی» میخواند برای شکل/قالب/ظاهر عبادات هیچگونه اصالتی قائل نیست و بر جوهر/روح/مقاصد دین تأکید میورزد. بر همین پایه در نظر اینان شکل عباداتی همچون «نماز»، «روزه»، «حج»، «زکات» و… هرگز موضوعیت نداشته و آن روحیه بردباری، خشوع، ایثار و… که گوهر نهفته در این عبادات است دارای اهمیت بیشتری بوده که میتواند به شکل دیگری نیز تحقّق یابد. البتّه شاید نتوان نواندیشان را مبدع این اندیشه دانست زیرا نظریاتی همچون «حجّ عقلی» به برخی از اندیشمندان مسلمان همچون ابوحیّان توحیدی نسبت داده شده است.(البته بر پایه نام یک کتاب که در میان نوشتههای او گزارش شده است)
مسأله یاد شده علاوه بر ضرورت توجّه به تدوین تاریخ نظریه/علم مقاصد الشریعه، لزوم پرداختن به گونه شناسی و جریان شناسی آثار تألیف شده در این زمینه و همچنین روشن ساختن تعاریف، پیش از به کارگیری اصطلاحات را روشن میسازد. البته در سالهای اخیر مجموعه ارزشمندی در ده مجلّد با نام «الدلیل الإرشادی إلی مقاصد الشریعه الإسلامیه» توسّط دکتر محمّد کمالالدین امام استاد و رییس بخش شریعت دانشکدهی حقوق دانشگاه اسکندریه مصر تألیف شده است. این اثر مجموع کتب، رسالهها و پایان نامههای دانشگاهی و حوزوی و همچنین مقالات تألیف شده در این زمینه را گردآوری کرده است.
مجلّد اول آن در سال ۲۰۰۷م توسّط «مؤسسه الفرقان للتراث الإسلامی-مرکز دراسات مقاصد الشریعه الإسلامیه» به چاپ رسید و نه جلد بعدی نیز در سالهای بعد آماده شده و انتشار یافتند؛ اما نکته مهم آن است که حتّی این مجموعه نیز تنها میتواند به عنوان مبنایی جهت انجام پژوهشهای دقیقتر قرار گیرد و در آن به مقایسه آثار گوناگون و همچنین موارد بایسته دیگر پرداخته نشده است.
نکته مهمّی که از مقایسه آثار نواندیشان و دیگرانی که اصطلاح «مقاصد الشریعه» را به کار بردهاند به دست میآید آن است که اشتراک میان آنان از «اشتراک لفظی» فراتر نمیرود و البته به نظر میرسد که در این مسیر نواندیشان «مقاصد» را از معنای اصلی آن که از زمان شاطبی تا امروز مطرح بوده است منحرف ساخته و تلاش کردهاند تا تفسیری دیگر از آن به دست بدهند که البته با سنّت مقاصدی پیشین ناسازگار است. توضیح آن که به نظر میرسد بحث از مقاصد تا پیش از نواندیشان و در سنت مقاصدگرایی به صورت «کشفی» و «پسینی» بوده نه «تولیدی» و «پیشینی». بر همین پایه عمده آثاری که در زمینه مقاصد الشریعه نوشته شدهاند یا در پی کشف اسرار و حکمتهای آنها بودهاند و یا از علل تشریع احکام سخن گفتهاند. برای نمونه شاطبی در ابتدای بحث از مقاصد الشریعه آنچه که «مقاصد» و «مصالح» نامیده را در دو سطح «شارع» و «مکلّفان» تقسیمبندی کرده است. بنا بر این، نکته مهم آن است که هم آثار مقاصدی و هم آنچه در اصول فقه اهل سنت تحت عنوان «مناسبه» یا «مسالک تعلیل» مطرح بوده است عمدتا به بیان حکَم و علل احکام، پس از تشریعشان پرداختهاند. به بیان دقیقتر مقاصدگرایانی همچون شاطبی که البته نواندیشانی همچون الجابری به اشتباه تلاش کردهاند تا تعریفی دلخواه خود از شخصیت او ارائه دهند، با وجود نقدهای بسیار بر متنگرایی افراطی اصولیان پیش از خود، هیچکدام به واسطه طرح اندیشه مقاصد الشریعه در پی متزلزل ساختن «بنیان» احکام فقهی رایج نبودهاند و این در حالی است که نواندیشان جدید، اساسا منتقد اسلام فقاهتی و همچنین نگاه آنان به متون دینی بودهاند. برای نمونه عبدالمجید الشرفی در مواردی همچون آیه ۱۹۴ سوره بقره یا آیه ۴۰ سوره شوری معتقد است که در این آیات بلافاصله پس از بیان عقوبت، بر بخشش و عطوفت و… نیز تأکید شده ولی به سبب برتری اسلام فقاهتی و اندیشهای که به جای توجّه به روح دین(که بخشش و مهرورزی از جمله عناصر تشکیل دهنده آن روح و گوهر هستند) همواره بر جنبه فقهی و قانونی آیات تأکید شده و سایر ابعاد به فراموشی سپرده شده است.(۴) این در حالی است که مقاصدگرایانی همچون احمد الریسونی همواره به دنبال بیان حکمت احکام و عقوبتهایی همچون حدود و قصاص و… بودهاند.(۵)
همین امر باعث شده است تا در کنار نقد شافعی به عنوان نظریه پردازد سنّت و تقلیدگرایی، شاطبی را بستایند. البته به نظر میرسد اینجا نیز نواندیشان دینی عمدا یا سهوا تصویری نادرست از شاطبی و مقاصدالشریعه ارائه دادهاند که با آنچه خود وی از این اندیشه مدّنظر داشت تفاوت بسیار دارد. برای نمونه الجابری معتقد بود که شاطبی با طرح نظریه مقاصد الشریعه نوعی گسست معرفی با اصولیان پیش از خود ایجاد کرد(۶) حال آن که عبارات خود شاطبی در دو کتاب «الموافقات» و «الإعتصام» تصویری کاملا متفاوت با آنچه توسّط نواندیشان ارائه شده است را به دست میدهد. برای نمونه او در الموافقات درباره قرآن اینچنین نوشته است: «إن القرآن فیه بیان کلّ شیء من أمور الدین و العالم به علی التحقیق عالم بجمله الشریعه و لا یعوزه منها شیء…و علی هذا لابدّ فی کلّ مسأله یراد تحصیل علمها علی أکمل الوجوه، أن یُلتفت إلی أصلها فی القرآن.(۷)» که این عبارات کاملا با آنچه شافعی نیز باور داشت همسو است. شاطبی عبارات دیگری نیز در زمینههایی همچون امتثال و تعبّد گرایی در احکام دارد که بدون شک با آنچه نواندیشان مدّنظر دارند سازگار نیست.(۸)
بنا بر این تذکّر چند نکته مهم به نظر میرسد:
۱- مقاصدگرایان بر خلاف نواندیشان مقاصد را در ورای نصوص و متون میجویند. به همین جهت است که همواره بر «استقراء» به عنوان یکی از مهمترین راههای کشف مقاصد شریعت تأکیده کردهاند. بنا بر این مقاصد گرایی آنان همواره وابسته به متن بوده است حال آن که نواندیشان عمدتا چنین باوری ندارند.
۲- مقاصدگرایان به مقاصد الشریعه به صورت «پسینی و کشفی» مینگرند و نواندیشان به صورت «پیشینی و تولیدی».
۳- مقاصدگرایان تلاش کردهاند تا اصطلاحاتی همچون «مقاصد» و «مصالح» را ضابطهمند کنند(۹) حال آن که نواندیشانی همچون نصر حامد أبوزید و محمد عابد الجابری مقصود خود از مصلحت را بیان نکردهاند.(۱۰)
۴- در این میان گاه بر نواندیشان اشکال شده است که چرا مصلحت را تنها به مصالح بندگان تفسیر کردهاند نه مصالح خداوند؟ به نظر میرسد این اشکال به نواندیشان وارد نباشد زیرا مبنای هرمنوتیکی آنان نظریه «مرگ پدیدآورنده متن»(موت المؤلف) است که این امر دستیابی به آنچه مد نظر شارع بوده است را عملا ناممکن میسازد و لذا تنها میتوانند از مصالح انسانها سخن بگویند.
۵- مقاصدگرایان هرگز منظومه احکام را مورد پرسش بنیادین قرار ندادهاند ولی نواندیشان از اساس با قرائت فقه محور مخالفند.
بنا بر همه آنچه ذکرش گذشت روشن میشود که بهکارگیری اندیشه مقاصد توسّط نواندیشان موجّه نبوده و تفسیری که آنان از مقاصد الشریعه ارائه میدهند با آنچه تا کنون در سنّت مقاصدگرایی تولید شده است تفاوت ماهوی دارد و از یک اشتراک لفظی فراتر نمیرود. بنا بر این شایسته است که ابزار دیگری را برای بیان باورهایشان به کارببندند.
———————–
۱. مقصود از «نواندیشان» در این نوشتار، نواندیشان جهان عرب است.
۲. برای نمونه ن.ک: أرکون، تاریخیه الفکر العربی الإسلامی، ص ۱۷۰. نواندیشانی مانند او و حمادی ذویب علم اصول فقه و قواعد آن را یکسره تاریخمند میدانند که در تعامل با حوادث آن دوران به وجود آمدهاند و هرگز نمیتوانند پاسخگوی نیازهای امروز مسلمانان باشند.(برای نمونه ن.ک: ذویب، جدل الأصول و الواقع، سراسر اثر)
۳. ر.ک: الطابی، لیطمئن قلبی، صص ۳۷-۳۳
۴. برای نمونه ن.ک: الشرفی، لبنات، ص ۱۸۴
۵. الریسونی در نقد الجابری که حدّ سرقت در فقه را متناسب با دورانهای گذشته و ناسازکار با دنیای امروز دانسته عقیده خود را اینگونه بیان کرده است: «وقد حاولت جاهدا أن أضع یدی على المصلحه القدیمه التی کان یحققها حکم السرقه، ولم تعد متحققه الیوم فلم أجد شیئا. فالحکم شرع حفظا للأموال واستقرارها، وزجرا للمعتدین علیها. وهذه المصلحه کانت تتحقق فی القرن الأول، وهی تتحقق الیوم بقطع ید السارق بالتمام والکمال، ولم تزدها الأیام إلا ثبوتا ووضوحا. فهل صیانه حرمه الأموال وضمانُ الاستقرار والأمان للمستثمرین والتجار وکل ذوی الأموال المشروعه، هل هذا لم یعد مصلحه ضروریه؟ أم أن حد السرقه لم یعد محققا لها، وأن السجن والغرامه یحققانها بشکل أفضل من القطع؟»(ن.ک: http://raissouni.net/۲۰۱۹/۰۹/۰۳)
عبارات شاطبی نیز در این زمینه با آنچه امثال الجابری معتقدند کاملا متفاوت است و بیش از پیش ایده این نوشتار مبنی بر تفاوت ماهوی «مقاصد» نزد دو گروه را تقویت میکند: «إِلَّا أَنَّهُ قَدْ یَکُونُ فِی الشَّرْعِ سَبَبًا لِأَمْرٍ شَاقٍّ عَلَى الْمُکَلَّفِ، وَلَکِنْ لَا یَکُونُ قَصْدٌ مِنَ الشَّارِعِ لِإِدْخَالِ الْمَشَقَّهِ عَلَیْهِ، وَإِنَّمَا قَصْدُ الشَّارِعِ جَلْبُ مَصْلَحَهٍ أَوْ دَرْءُ مَفْسَدَهٍ، کَالْقِصَاصِ وَالْعُقُوبَاتِ النَّاشِئَهِ عَنِ الْأَعْمَالِ الْمَمْنُوعَهِ، فَإِنَّهَا زَجْرٌ لِلْفَاعِلِ، وَکَفٌّ لَهُ عَنْ مُوَاقَعَهِ مِثْلِ ذَلِکَ الْفِعْلِ، وَعِظَهٌ لِغَیْرِهِ أَنْ یَقَعَ فِی مِثْلِهِ أَیْضًا، وَکَوْنُ هَذَا الْجَزَاءِ مُؤْلِمًا وَشَاقًّا مضاهٍ لِکَوْنِ قَطْعِ الْیَدِ الْمُتَأَکِّلَهِ وَشُرْبِ الدَّوَاءِ البشع مُؤْلِمًا وَشَاقًّا، فَکَمَا لَا یُقَالُ لِلطَّبِیبِ: إِنَّهُ قَاصِدٌ لِلْإِیلَامِ بِتِلْکَ الْأَفْعَالِ، فَکَذَلِکَ هُنَا، فَإِنَّ الشَّارِعَ هُوَ الطَّبِیبُ الْأَعْظَمُ.»(الموافقات، ج۲، ص۲۵۶)
۶. ن.ک: الجابری، بنیه العقل العربی، ص ۵۴۰
۷. ن.ک: الموافقات، ج۳، صص۳۳۳ و ۳۳۹ همچنین ن.ک: الطعان، المدخل المقاصدی و المناوره العلمانیه.
۸. برای نمونه ن.ک: «…فَلَا یَصِحُّ الْخُرُوجُ عَمَّا حُدَّ فِی الشَّرِیعَهِ، وَلَا تَطَّلُّبُ مَا وَرَاءَ هَذِهِ الْغَایَهِ، فَإِنَّهَا مَظِنَّهُ الضَّلَالِ، وَمَزِلَّهُ الْأَقْدَامِ»(الموافقات، ج۲، ص۱۴۵)
۹. برای نمونه ن.ک: جغیم، طرق الکشف عن مقاصد الشارع، سراسر اثر
۱۰. برای یافتن اختلافات نصر حامد ابوزید و محمد عماره در این زمینه ن.ک: المقاصد الکلیه للشریعه الإسلامیه قراءه جدیده نصر حامد أبو زید مجله العربی ۴۲۶. بعدها محمد عماره اشکال عدم وضوح اصطلاحاتی همچون «مصلحت» را در کتاب خود با عنوان «معرکه الإصطلاحات بین الغرب و الإسلام» بر وی وارد کرد.