مقام معظم رهبری در جمعبندی بحثهای خود فرمودند در رفتار با دشمن حربی -یعنی کافری که قصد براندازی و جنگ با مسلمین را دارد- اصل بر این است که باید با او جنگید. چرا؟ بهدلیل دهها آیهای که درباره جهاد داریم. ولی در برخی مواقع و در جایی که مصلحت باشد، استثنائا، هدنه مجاز است و میتوان با دشمن صلح کرد. این مساله باید بهعنوان یک اصل شمرده شود که اصل بر مجاهدت است، نه بر مصالحه.
شبکه اجتهاد: اخیرا با اصرار و تاکید گفته میشود که رویه اهلبیت (ع)، فقها و علما در مواجهه با سلاطین و استکبار زمانه خود، بر تقیه بوده و تقیه علامت شیعه است تا جاییکه برخی در مواجهه با مساله عاشورا هم این واقعه را یک موقعیت خاص و استثنایی قلمداد کردهاند. بعضا شاهد مقبولیت تقیه را اقدام علمایی مانند شیخصدوق، شیخمفید، سید مرتضی و… در نزدیکشدن به دربار دانسته و این کار را سبب کند شدن تیغ سلاطین جبار علیه شیعه میدانستند. غیر از سیره علما، به روایاتی هم اشاره میکنند که ترک تقیه را ترک امر خدا دانستهاند. با این تفاسیر برخی نتیجه گرفتهاند که راهبرد کلی جمهوری اسلامی در مواجهه با استکبار باید بر مبنای تقیه باشد. اما در این میان چند سوال مطرح است. آیا میتوان راهبرد اصلی ائمه در مواجهه با دشمن را تقیه دانست؟ آیا میتوان یک و تنها یک رویه را (مثلا تقیه را) اصل گرفت و دیگری را فرع آن دانست؟ یعنی آیا میتوان گفت که راهبرد کلی مثلا تقیه بوده و باقی، فرع و استثنای بر آن بودهاند؟ «فرهیختگان» این پرسشها را با حجتالاسلام والمسلمین هادی صادقی، دکتری کلام جدید و رئیس مرکز توسعه شوراهای حل اختلاف قوه قضائیه در میان گذاشته است که مشروح پاسخهای هادی صادقی از نظر میگذرانید.
در مورد تقیه سوالاتی مطرح است و معمولا شیعیان در طول تاریخ بیش از دیگر فِرَقِ مسلمان به تقیه توجه داشتهاند بهطوری که شیعه را گاهی با تقیه معرفی میکنند. بعضی از فرق هم به شیعیان اتهام میزنند که شیعه تقیه را – که امری خلاف مسلمانی است- در پیش گرفته و بعضا هم آن را نحوی نفاق میخوانند. البته این موضوعات خیلی مورد بحث واقع شده و در جای خود نیز جواب داده شده است.
اولا باید دانست که تقیه امری منحصر به شیعه نیست و همه مسلمانان تقیه دارند. [در اسلام] تقیه از زمان پیامبر(ص) رواج داشته و در آیات قرآن به آن اشاره شده است. نهتنها مسلمانان بلکه دیگر انبیا و امتها هم تقیه داشتهاند و [تقیه] مورد تایید خداوند در قرآن [هم] قرار گرفته است. من فقط برای نمونه به چند مورد اشاره میکنم.
آیه شریفه ۲۸ سوره آلعمران میفرماید: «لَا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاهً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» یعنی نباید اهل ایمان، مؤمنان را واگذاشته و از کافران دوست گزینند، و هرکه چنین کند رابطه او با خدا مقطوع است مگر برای در حذر بودن از شر آنها [یعنی میتوانند تقیه کنند]. و خدا شما را از (عقاب) خود میترساند و بازگشت همه بهسوی خدا خواهد بود.
این آیه، تقیه را بهعنوان یک حالت استثنایی تجویز کرده که در برابر کافران میتوان از آن روش استفاده کرد. البته تقیه انواعی دارد که در اینجا به یکی از آنها اشاره شده است.
آیه دوم در مورد عمار یاسر است که وقتی مورد شکنجه کفار و مشرکان قرار گرفت، برای حفظ جان خودش کفر گفت. آیه شریفه ۱۰۶ سوره نحل نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ» یعنی هر کس بعد از آنکه به خدا ایمان آورده باز کافر شد -نهآنکه بهزبان از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد (مانند عمار یاسر) بلکه به اختیار کافر شد و با رضا و رغبت و هوای نفس، دلش آکنده به ظلمت کفر گشت- بر آنها خشم و غضب خدا و عذاب بزرگ دوزخ خواهد بود.
بنابراین اصل تقیه جایز است و در سنت پیامبر اکرم(ص) هم بوده و غیر از شیعیان خیلی از صحابه هم به تقیه عمل کردهاند که نمونههای فراوانی دارد.
یک نمونه جالب هم از امتهای پیشین عرض کنم و آن اینکه آیه ۲۸ سوره غافر میفرماید: «وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ» که در مورد آن مرد مومنی است که جزء آل فرعون بوده است اما ایمان خود را کتمان میکرده است. آیه اشاره به زمانی دارد که موسی(ع) ایمان خود را بیان کرده و از حال تقیه خارج شده و به پیامبری مبعوث شده بود و برای هدایت فرعون آمده بود و او را دعوت به خداپرستی کرد، اما میخواستند او را بکشند که این فرد مومن آمد و از موسی دفاع کرد.
لذا اصل تقیه امری کاملا جایز است که هم در قرآن و هم در سنتهای پیشین وجود داشته، یک امر عقلانی هم هست و اصلش این است که انسان خود را از خطر حفظ کند و بیهوده خود را به خطر نیفکند. البته اگر جهاد بود باید جهاد کرد. بعضیها خطا میکنند و فکر میکنند در موضع جهاد هم باید تقیه کرد، درحالی که چنین نیست، تقیه یک امر استثنایی است و اصل بر این است که انسان اعتقادش را بیان کند و بر سر اعتقادش بایستد مگر مصلحت بزرگتری اقتضای دیگری داشته باشد.
باید توجه کنیم که اصل را بر چهچیزی میگیریم و فرع و استثنا را بر چهچیزی قرار میدهیم. مجموعه آیات فراوانی که در موضع آشکارکردن اعتقادات و محکم ایستادن در برابر دشمنان داریم، نشان میدهد که اصل و اساس در سنت اسلامی این است که انسان در هنگامه خطر، ایستادگی و مقاومت کند، البته در مواقع استثنایی [و] در موقع خطر، اجازه داده شده که انسان خود را حفظ کند. این بحثی کلی در مورد تقیه بود که عرض شد.
اما مفهوم دیگری درمورد بحث تقیه مطرح میشود بهنام «هدنه». هدنه بهمعنای آتشبس و نحوی صلح موقت است، بهمعنی دست برداشتن از جنگ برای یک دوره کاملا مشخص شده است. در فرهنگ اسلامی به این موضوع پرداخته شده و مفصل درمورد آن بحث شده است. علمای ما هدنه را در برابر جهاد بحث میکنند یعنی جایی که موضع جهاد است.
نکات زیادی در بحث هدنه وجود دارد و در مباحث فقها زیاد آمده است و از جمله مقاممعظمرهبری در درس خارج خود به این موضوع پرداختهاند. ایشان در آنجا نکاتی را فرمودهاند که به برخی از آنها اشاره میکنم.
اول اینکه میفرمایند اصل جواز هدنه (آتشبس) اجماعی و مسلم است و آیات قرآن و سیره پیامبر بر این بوده و یکی از مواردی که برای جواز هدنه استدلال میکنند، بحث صلح حدیبیه است.
مطلب دوم اینکه هدنه حتما مشروط به وجود مصلحت است وگرنه درصورتیکه مصلحت وجود نداشته باشد، ما حق آتشبس نداریم. آنجا آیه قرآن میفرماید: «وَلاتَهِنوا وَلاتَحزَنوا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ» درحالی که شما دست برتر دارید، حق ندارید سستی بهخرج بدهید و بهسوی صلح و مصالحه بروید. اما در جایی که مصلحت بزرگتری وجود داشته باشد [البته] حق مصالحه موقتی -و نه دائمی- دارید.
نکته سوم اینکه مصلحتها میتواند مختلف باشد و فقط بحث ترس از جان نیست. ممکن است مصلحت بزرگتری مثل تقویت بنیه دفاعی مطرح باشد که [به آن دلیل] موقتا آتشبس را با کفار حربی بپذیریم. مثلا برای تجدید قوا، ترساندن دشمن، ایجاد یک جبهه وسیعتر و… و برای مصلحتهای مختلف میتوان هدنه -آتشبس موقت- کرد.
نکته چهارم اینکه هدنه -مثل جنگ- بسته به شرایط است و در یک شرایطی هدنه اصلا جایز نیست و در شرایطی جایز میشود چنانکه جنگ هم همینطور است. لذا کسانی که استدلال به هدنه میکنند بدانند که بحث هدنه مربوط به فضایی است که انسان در برابر کافر حربی قرار گرفته و باید با او بجنگد اما در برخی شرایط اجازه دارد که هدنه کند. لذا نباید هدنه را در جاهای دیگر بهکار برد. بهکاربردن هدنه در جاهای دیگر غلط است.
مطلب پنجم اینکه بعضی از فقها -که تعداد آنها هم زیاد است- مثل علامهحلی در کتابهای منتهیالمطالب و تذکرهالفقهاء، محققحلی در شرایعالاسلام و… گفتهاند که این آتشبس هیچگاه واجب نمیشود.
برخی کلمات عجیبی را نقل میکنند و میگویند در طول تاریخ، فقها اهل هدنه بودند درحالی که اینطور نیست و اغلب فقها از مرحوم شیخطوسی که شیخالفقهاست تا مرحوم صاحبجواهر و دیگران و تا روزگار معاصر، در جایجای فقه ما پر است از فقهای بزرگی -که هرکدام رکنی در قرن خود بودهاند- و قائل به این بودهاند که اولا هدنه واجب نیست و ثانیا در جایی که قوی باشید و میتوانید پیروز باشید، هدنه جایز هم نیست.
هدنه را در برخی جاها جایز شمردهاند. مثلا مرحوم علامهحلی اینطور فرموده است که «و الهدنه لیست واجبه علی کل تقدیر سواء کان بالمسلمین قوه او ضعف لکنها جائزه.» یعنی هدنه در هرحال اصلا واجب نیست، چه مسلمانان درحال قوت باشند و چه ضعف، اما جایز است.
محققحلی در شرایعالاسلام هم فرموده است: «و هی جائزه اذا تضمنت مصلحه للمسلمین» یعنی هدنه جایز است بهشرطی که مشتمل بر مصلحت مسلمین باشد.
البته شرط بعدی که برای هدنه درنظر گرفته شده است این است که باید مقید به زمان باشد، مثلا آتشبس برای یکسال، ۶ ماه و… باشد. فقها بحثهای زیادی در اینموضوع دارند و همه گفتهاند که هدنه باید محدود باشد و حتی برخی تصریح کردهاند که زمان هدنه نمیتواند بیش از ۱۰سال –بهمقدار صلح حدیبیه- باشد.
میخواهم عرض کنم که نظر فقهای ما برخلاف بعضی ادعاها، این است که هدنه را موقتی و کوتاهمدت درنظر داشتهاند.
همچنین مقام معظم رهبری در جمعبندی بحثهای خود فرمودند در رفتار با دشمن حربی -یعنی کافری که قصد براندازی و جنگ با مسلمین را دارد- اصل بر این است که باید با او جنگید. چرا؟ بهدلیل دهها آیهای که درباره جهاد داریم. ولی در برخی مواقع و در جایی که مصلحت باشد، استثنائا، هدنه مجاز است و میتوان با دشمن صلح کرد. این مساله باید بهعنوان یک اصل شمرده شود که اصل بر مجاهدت است، نه بر مصالحه.
نکته بعدی این است که تقیه باید بهعنوان یک وسیله حفاظتی و امنیتی بهحساب آید برای اینکه بتوان مؤمنین را برابر کفار حفظ کرد که بیهوده جان و مال آنها آسیب نبیند. روایتهای زیادی در این زمینه داریم. مثلا از امامصادق(ع) روایت شده که «التقیّه تُرس الله فى الارض، لانّ مؤمن آلفرعون لو اظهر الاسلام لقتل.» یعنی تقیه سپر الهی در زمین است که اگر مومن آلفرعون در ابتدا این تقیه را نمیکرد، کشته میشد. بعدها او برای حفاظت از حضرت موسی(ع)، مقداری از اعتقادات خود را آشکار کرد، آنجا برای دفاع از کیان نبوت لازم بود که قیام کند و ایستاد و دیگر تقیه نکرد و خود را به خطر انداخت.
بنابراین باید توجه کنیم که تقیه نه یک استراتژی از سر ترس، بلکه یک تاکتیک در «مبارزه» با ظالمان است نه در «ترک مبارزه.» انسان ممکن است در یک زمان محدود، مصالحهای بکند – مانند مذاکرات صلحی که انجام میشود و آتشبس موقتی رخ میدهد، این اشکال ندارد چراکه محدود است و زمان مشخصی دارد، اما بعد از آن باید به فکر تقویت بنیه خود مانند توان دفاعی، توان اقتصادی، توان علمی و فناوری و… باشیم که بعد بتوانیم با ظالم مبارزه کنیم. اصل مبارزه با ظالم نباید بهفراموشی سپرده شود. تقیه برای این است که حفظ شویم تا بهتر مبارزه کنیم نه[اینکه] صرفا حفظ شویم.
نکته دیگری که جای بحث و توجه جدی دارد این است که در چه جاهایی تقیه جایز است؟ چه دیدگاههایی در مورد تقیه وجود دارد؟ و در برابر خطرات چه باید بکنیم؟
در اینجا چند نظریه وجود دارد. باید توضیح بدهم که با اشخاص کاری ندارم بلکه با نظریهها کار دارم. ممکن است اشخاصی که یک نظریه را بیان کردهاند، خود شجاع و شیردل باشند اما نوع نظریهای که مطرح شده، شجاعانه نباشد بلکه بزدلانه باشد.
در نظریه بزدلانه نسبت به تقیه و هدنه اینطور گفته میشود که اصل در دوران غیبت بر این است که نباید مجاهدت کرد و تمام آیات جهاد باید تعطیل شود. دهها آیه جهاد داریم و همه را هم باید تعطیل کنیم. برخی با استناد به یک یا دو روایت -که آن را هم بد معنا میکنند- به کل قرآن بیاعتنایی میکنند و تمام آیات جهاد قرآن را نادیده میگیرند. یک نظریه این است که در دوره غیبت نباید هیچ کاری انجام داد و باید صبر کرد تا امام زمان(عج) ظهور کند. این نظریه با کل قرآن مخالفت دارد، حتی اگر روایت صحیحالسند و قوی وجود داشته باشد، اینطور روایتی را – که مخالف صریح قرآن است- نمیتوان پذیرفت. به ما در سنت اهلبیت(ع) یاد دادهاند که چنین روایتی که مخالف صریح قرآن است را «فاضربوه علی الجدار» یعنی آن را قبول نکنیم.
اگر آیات جهاد را یک بار دیگر با این نگاه ملاحظه کنیم، میبینیم که برخی از اینها به پیامبر خطاب دارد اما بسیاری از آنها خطاب به کل مسلمانان دارد و خدا صریحا دستوراتی داده که حق ندارید اینها را نادیده بگیرید.
اما دیدگاههای دیگری هم داریم که شیردلانه هستند. اینها میگویند تکلیف، دائرمدارِ قدرت است و اگر ما قدرت داشتیم باید با ظلم مبارزه کنیم.
هر دو نظریه قبلی منفعلانه است ولی نظریه سومی وجود دارد که فعالانه است، به این معنا که ما یک نظریه ضرورت تولید قدرت را میتوانیم عرضه کنیم. یک فرضیهای ساخته و پرداخته میشود، در این فرضیه چنین گفته میشود که مومن وظیفه دارد با ایمانش تولید قدرت کند و محکم بایستد و با تولید قدرتش برای خودش تولید امنیت هم بکند. این نظریه «ضرورت تولید قدرت» یک نظریه شیردلانه فعالِ عاقلانه است. به این معنا که ما در برابر دشمنانی که کمر همت به نابودی مسلمانان میبندند، باید خودمان، با اتکا به خداوند، تولید قدرت کنیم. ممکن است پرسیده شود چگونه تولید قدرت کنیم؟ ببینید قرآن در آیات سوره آلعمران به ما یاد داده است. میفرماید: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّه أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یرزَقونَ» یعنی نباید کشتگان در راه خدا را مرده فرض کرد، اینها زنده هستند. ویژگیهای آنها در دو آیه بعدی بیان میشود و بعد از آن، آیه ۱۷۳ میفرماید: «اَلَّذینَ قالَ لَهمُ النّاسُ آن النّاسَ قَد جَمَعوا لکُم فَاخشَوهم فَزادَهم ایمانا وَقالوا حَسبُنَا الله وَنِعمَ الوَکیلُ، فَانقَلَبوا بِنِعمَه مِنَ الله وَ فَضلٍ لَم یَمسَسهم سوء وَاتَّبَعوا رِضوانَ اللَّه وَاللَّه ذو فَضلٍ عَظیمٍ» یعنی اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [= لشکر دشمن] برای (حمله به) شما اجتماع کردهاند؛ از آنها بترسید.» اما این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.» به همین جهت، آنها(از این میدان) با نعمت و فضل پروردگارشان، بازگشتند؛ درحالی که هیچ ناراحتی به آنان نرسید و از رضای خدا، پیروی کردند و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگی است. ادامه آیات میفرماید: «إِنَّما ذلِکمُ الشَّیطانُ یخَوِّفُ أَولِیاءَه فَلا تَخافوهم وَخافونِ ان کنتُم مُومِنینَ» یعنی این فقط شیطان است که پیروان خود را(با سخنان و شایعات بیاساس) میترساند. از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید.»
این ۵ آیهای که پشتسر هم آمدهاند، حال مومنین و کسانی که مجاهدت فی سبیلالله میکنند را بیان میکند. در این چند آیه وضعیت پیروان الله و پیروان شیطان و کسانی که میترسند و آنهایی که جز از خدا نمیترسند را بیان میکند. درنهایت میفرماید کسانی که مومنند با وجود اینکه برخی آنها را میترسانند – که عدهای جمع شدهاند تا شما را بکشند- نمیترسند و این باعث ازدیاد ایمان آنها میشود و به این وسیله تولید ایمان بیشتر و تولید قدرت بیشتر میکنند. نتیجه این میشود که نعمت خدا شامل حال آنها میشود و بدی به آنها نمیرسد. این نشان میدهد که از طریق اتکا به خدا و نترسیدن در برابر کفار، باعث ازدیاد ایمان خود شویم که در نتیجه ازدیاد قدرت و ازدیاد امنیت را بهدنبال خواهد داشت.
همینطور آیات دیگر فراوان است مثلا آیات مختلفی در سوره توبه در همین زمینه وجود دارد. آیه ۱۲۴ سوره توبه میفرماید: «وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهمْ مَنْ یقُولُ أَیکمْ زَادَتْه هذِه إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهمْ إِیمَانًا وَهمْ یسْتَبْشِرُونَ» وقتی که سورهای نازل میشود – با توجه به آیه قبل آن، مقصود این است که وقتی دستور قتال و جنگ داده میشود- ایمان مومنین با آمدن دستور جهاد، تقویت میشود و اینها به یکدیگر بشارت میدهند.
از مجموعه این آیات میفهمیم که ما میتوانیم نظریه ضرورت تولید قدرت را که یک نظریه شیردلانه است، بپذیریم. به این معنا که ما با ایمان خود و با استواری در مسیر خدا و جهاد و پرهیز از ترس و وحشت، میتوانیم تولید قدرت کنیم. وقتی تولید قدرت کردیم دیگر نیازی به هدنه و سازش و تقیه نداریم.
البته اینها با نوع دیگری از تقیه که به آن «تقیه مداراتی» میگوییم منافاتی ندارد. تقیه مداراتی برای این است که بتوانید مخالفان را بهسوی حقایق دعوت کنید و با آنها سر ستیز نداشته باشید و حساسیتهای آنها را برانگیخته نکنید که این بهجای خود و بهقوت خود باقی است.
پس تقیهای که از سر ترس است -یعنی تقیه خوفی- تقیه حداقلی بهحساب میآید و نباید زیاد باشد. این نوع تقیه در جایی است که خیلی در موضع ضعف باشیم و هیچکاری نتوانیم انجام دهیم. فقط در موارد استثنایی پیش میآید و اصل بر این است که مومنین باید با قوت عمل کنند. اگر جایی مصلحتی ایجاب کرد، هدنه صورت بگیرد.
اما نوع دوم تقیه -که به آن تقیه مداراتی میگویند- برای این است که حساسیتهای دیگران را تحریک نکنید و بتوانید با استفاده از باب دوستی، حقایق را به آنها برسانید و با آنها زندگی مسالمتآمیز داشته باشید. این تقیه در برابر کافر حربی نیست. این برای سایر فرقههای مسلمان یا پیروان سایر ادیان دیگر است. البته بهشرطی که بر سر جنگ با ما نباشند. این تقیه در فرهنگ اسلامی وجود داشته و اهلبیت هم خیلی به این نوع تقیه سفارش کردهاند. امامباقر(ع) فرمودهاند: «التَّقِیه مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی. » یا امیرالمومنین(ع) فرمودهاند: «التقیّه من افضل اعمال المومنین.»
بنابراین دیدگاه تاریخی شیعه چنین دیدگاهی است که ضمن تاکید بر ضرورت جهاد و تلاش برای تولید قدرت، در جایی هم که امکان تولید قدرت وجود ندارد، «هدنه» یا «تقیه مداراتی» یا «تقیه خوفی» صورت میگیرد.
نکته دیگری که باید اضافه کرد این است که هردو وجه تقیه و هدنه یا جهاد و ستیز، تماما بر حسب شرایط زمان و مکان تعیین میشود. اینگونه نیست که ما یک چیزهایی را از پیش مسلّم بگیریم و بگوییم برای تمام تاریخ باید اینگونه عمل کنیم، نه. این حرف غلطی است که بگوییم در کل تاریخ غیبت، ما باید به سمت هدنه برویم. این هم غلط است که بگوییم در کل تاریخ غیبت باید به سمت جنگ برویم. هرکدام از اینها بر حسب شرایط خودش است.
بهعنوان مثال حضرت امام(ره) ابتدائا در زمان شاه قدرت نداشت، حکومت شاه با آن همه امکانات و تجهیزات، بهنحو کاملا ترسناک حاکم بود. شاید خیلی از علما هم بهخاطر همین نگرانیها سکوت یا تقیه میکردند. اما امام(ره) چه کردند؟ با اتکا به ایمان الهی پا در میدان مبارزه گذاشتند و تقیه را کنار نهاده، در این مبارزه، تولید قدرت کرده و سبب بیداری مردم شدند. دلها به امام اقبال پیدا کرد و همین موجب تولید قدرت شد. وقتی مردم حقیقت را از فردی شجاع شنیدند، ترس را کنار گذاشتند و به میدان آمدند، ۱۵ خرداد کشته دادند اما باز هم در یک دور دیگر به میدان آمدند که در سال ۵۶ و ۵۷ حرکتی سراسری شد. امام شاگردانی هم تربیت کرده بودند که آنها هم فعال بودند. امام یکتنه آغاز کرد و به یک جمعیت چند۱۰میلیونی منتهی شد، این یعنی تولید قدرت. پس میتوانیم در زمانی که در ضعیف هستیم شروع به حرکت کنیم. نباید همیشه تئوری را بر این اساس قرار دهیم که [بناست] کلا منفعل باشیم و هیچکاری نکنیم و [نباید] نظریه ما مبتنیبر ترس باشد و بگوییم همیشه باید صبر کنیم و سازشکار باشیم تا امامزمان(عج) ظهور کند. قطعا این رویکرد مخالف روح قرآن و صریح آیات قرآن است.
از طرف دیگر نظریه «منفعلانه شیردلانه» است که میگوید: «اگر قدرت داشتید، قیام کنید.» خب اگر کاری نکنیم، قدرت هم پیدا نمیکنیم. اما نظریه سوم میگوید در راه ایمان خود تلاش و تولید قدرت کنید و این کاری است که امام انجام داد و مردم را بسیج کرد. امام در جنگ هشتساله هم با همین روش تولید قدرت عمل کرد. جنگ که پیش آمد، عدهای ترسیدند ولی عدهای مصداق آیه ۲۲ سوره احزاب شدند که میفرماید: «وَ لَمّا رَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ ما زادَهُم إِلّا إیمانًا وَتَسلیمًا.» یعنی مؤمنان وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند: «این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفتهاند. و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.»
مگر غیر از این بود که ایمان کسانی که جبهه میرفتند، تشدید و تقویت میشد؟ راه این است [که طی آن] هم تقویت ایمان و هم تقویت بنیه دفاعی میشود. اینها با هم یک بدهوبستان دارند. وقتی انسان در مسیر مجاهدت قرار بگیرد، هم ایمان او افزایش مییابد و هم بهواسطه این افزایش ایمان، تولید قدرت بیشتر میشود. لذا نتیجه هم تولید امنیت خواهد بود. بعد از هشتسال دفاعمقدس، امنیت کمنظیری در کل منطقه داریم. راه همان است که امام به ما یاد داد و رهبر معظم انقلاب هم همین راه را ادامه داد.
رویه ائمهاطهار هم یکسان نبوده است؛ همان زمان که تقیه میکردند، در پی تربیت شاگردان و پیروانی بودند که بتوانند با آنها قیام کنند. امامصادق(ع) میفرماید اگر من ۴۰ نفر داشتم قیام میکردم، یعنی این افراد را نداشتهاند که مجبور بودند تقیه کنند. بنابراین نمیشود این را به ائمه نسبت داد که همه آنها درحال تقیه محض بودند و هیچ کاری نمیکردند؛ خیر. بنابراین راهبرد اصلی ائمه در مواجهه با مخالفان و دشمنان، مبارزه بوده، اما شیوههای مبارزه متفاوت بوده است؛ یک زمان مبارزه آشکار و صریح، یک زمان مبارزه پنهان بوده است. ائمه همیشه مبارزه میکردند و هیچگاه دست از مبارزه برنداشتند.
با توضیحاتی که دادیم، میتوانیم رویه اصلی شیعه را مبارزه با ظلم، ظالم و کافر حربی و کسی که سر جنگ و ستیز با ما دارد بدانیم و این را بهعنوان سیره اصلی درنظر داشته باشیم و سعی کنیم دنبالش کنیم و از مبارزه دست برنداریم.
ما یک بحث حُکمی داریم و یک بحث موضوعی. بحث حکمی را گفتیم اما بحث موضوعی این است که در شرایطی که الان در آن بهسر میبریم، مصلحت با چه کاری است؟ باید شرایط سیاسی، امنیتی، اقتصادی، اجتماعی سنجیده شود و ببینیم با کدام روش میتوانیم با دشمن غدار مبارزه کنیم. آیا با عقبنشینی یا پیشروی؟ کدام موفقتر است؟ وقتی نمونههای عملی مبارزه یا صلح را میبینیم، متوجه میشویم که دربرابر این دشمن زورگو که زبانی جز زبان زور نمیفهمد، تنها راه موفقیت این است که قدرت پیدا کنید و با زبان قدرت با او صحبت کنید، چون زبان قدرت تنها زبانی است که امروز در سطح بینالملل خریدار دارد. اگر قدرت داشتید، دیپلماسی شما هم خریدار پیدا میکند، ولی اگر قدرت نداشتید، دیپلماسی شما هم زبون و ذلیل میشود.
تجربه کشورهایی که واداده یا تسلیم شدهاند -مانند مصر، لیبی، بعضی کشورهای شرقی و…- نشان میدهد که نتیجه وادادگی جز زمینخوردن آن جامعه و مردم آن نبوده است. دشمن از مقابل کشوری که با قدرت برخورد میکند، عقبنشینی میکند. تنها راه ما قویشدن است، در این صورت میتوانیم با منطق خود در سطح بینالملل، دیپلماسی فعال داشته باشیم و پیش برویم، ولی بدون قدرت هیچ توفیقی نخواهیم داشت.