مقدمه

در قرون اخیر توطئه ای به صورت گسترده ابتدا در اروپا و مهد مسیحت شروع شد و سپس به دنیای اسلام سرایت کرد. این توطئه مسأله «جدایی دین از سیاست» و «تضاد بین دین و علم» بود که نظام سلطه در مناطق گوناگون عالم به اشکال مختلف و حیله های گوناگون، سعی در القای آن داشت، که تا حدود زیادی موجب انزوای دین در جهان مسیحیت شد.

نظام سلطه با علم به اینکه آنچه در برابر ظلم می ایستد و علیه نظامهای فاسد مبارزه می کند، دین است، برای آنکه حرکت بر ضد خود را خنثی و آن را در قالب جریانی اجتماعی نفی کند، دین را از صحنۀ سیاست کنار زد و با عنوان اینکه دین امری فردی و مربوط به امور درونی و اخروی است، مانع مداخلۀ کلیسا و مذهب در امور سیاسی شد.

اما اخیراً در دنیای مسیحیت نیز جنبشی به نام «جنبش الهیات رهایی بخش» شکل گرفته است.۱ بنیانگذاران این جنبش که روحانیون بلند پایه ای در کلیسای کاتولیک هستند، معتقدند که زندگی حضرت عیسی سراسر مبارزه با ظلم و ستم بوده است، در حالی که هم اکنون پاپ و کلیسا مبارزه با حکومتهای ظالم را منع می کنند و عملاً کلیسا وسیله ای برای تحکیم قدرتهای حاکم و توجیه اعمال آنان شده است. آنان مداخله در سیاست را وظیفۀ کلیسا و مسیحیت می دانند و مبارزه با استعمارگران را وظیفه همۀ مسیحیان می شمارند و هدف اصلی دین و مذهب آنان بازگشت به تعالیم اصلی عیسی مسیح علیه السلام و رسیدگی به محرومان است.

در کشورهای بلوک غرب امروزه آنچنان مردم را به فساد کشانیده اند که اصولاً فراموش کرده اند برای چه به دنیا آمده اند و وظیفۀ آنان در قالب یک انسان در این جهان چیست. تنها جنبه های مادی زندگی برای ایشان مطرح است و حکومتها نیز به طور مطلق امور زندگی و مسایل مادی مردم را مورد توجه قرار می دهند. لذا حساب حکومت از دین کاملاً جداست.

به این ترتیب نظریات و دیدگاهها و اهداف دین را که عبارت از برقراری عدل، قسط و حاکمیت احکام الهی بر روی زمین است، به کلی مسخ و عملاً در چهارچوب کلیسا محبوس کرده اند. در بلوک شرق هم حکومتهای دیکتاتوری همواره اعلام کرده اند که «دین افیون توده ها» و مخرب پیشرفت ملل و مواردی از این قبیل است.

در جهان سوم نیز مردم به شکلی دیگر به دور از نقش سیاسی هستند، زیرا غالب حکام وابسته و خودکامه اند. وابستگی و اسارت به قدرتهای بزرگ به طور کامل وجود دارد، طبیعتاً وقتی چنین حکومتهایی از خود اراده ای نداشته باشند، بدیهی است که ملتهایشان نیز فاقد هرگونه آزادی و اختیاری هستند.

در دنیای اسلام نیز به تدریج تحقق رسالتهای خطیر و ضرورت پذیرش مسئولیتها تنها به رفتن مساجد خلاصه شد، که آن هم رفته رفته جنبه تشریفاتی و رفع وظیفه پیدا کرد.

مساجد به صورت معابدی کاملاً بریده از جامعه در آمد ویا منزوی و به دور از مقتضیات امت اسلامی شد. به این ترتیب نظام سلطه جهانی با حیله های گوناگون در کلیه جوامع، مردم را از صحنه سیاست خارج کرد.

در جهان اسلام سید جمال الدین اسدآبادی برجسته ترین شخصیت در اوایل قرن چهاردهم هجری بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتی ایجاد کند باید آنان را معتقد سازد که سیاست از دین جدا نیست، این بود که این موضوع را با علاقه وحرارت فراوان در میان مسلمین مطرح ساخت.

بعدها استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطه دین و سیاست را قطع کنند. از جملۀ این تلاشها، طرح مسأله ای به نام «علمانیت» بود که به معنای جدایی دین از سیاست است.۲

بعد از سید جمال الدین اسد آبادی در کشورهای عربی و به خصوص در مصر، افراد زیادی پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملی گرا، عربیسم و پان عربیسم، به تبلیغ فکر جدایی دین از سیاست پرداختند. از جمله در سالهای اخیر انور سادات (رئیس جمهور معدوم مصر) بویژه بر این نکته تأکید می کرد که دین متعلق به مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد و مذهب اصولاً نباید کاری به مسایل سیاسی داشته باشد.

علمای وهابی عربستان هم عنوان کرده اند که وظیفه آنان اطاعت از حاکم است و کاری به این ندارند که چه کسی حاکم است. آنان تبعیت از اولی الامر را واجب می دانند و به تعبیر ایشان اولی الامر رهبران سیاسی جامعه و دولت هستند، حال آنکه بواقع، همیشه و بدون قید و شرط این گونه نبوده است.

و اما از دیگر رجال روحانی برجسته و مخالف جدایی دین از سیاست، شهید مدرس است. او از رجال سیاسی به نام دوران معاصر و از ارکان سیاست و روحانیت کشور در دوران اختناق سیاه رضاخانی است که چندین دوره نماینده ملت در مجلس شورای اسلامی پس از دوران مشروطیت بوده است. مدرس با دیکتاتوری رضاخان که الهام گرفته از استعمار انگلیس بود بشدت مبازره می کرد و تا آخرین روزهای حیات خویش با وی واستعمارگران به ستیز برخاست.

کلام امام خمینی(ره) در پیام مهم خود به حجاج بیت الله  الحرام، روشنگر بخشی از توطئه های آمریکای جهانخوار در خاموش کردن نهضت اسلامی و مطرح ساختن جدایی دین از سیاست است . معظم له در قسمتی از این پیام تاریخی خود فرموده است:

«وقتی فریاد اسلام خواهی مردم کشور ما در ۱۵ خرداد به گوش آمریکا رسید و وقتی که برای اولین بار غرور آمریکا و اقتدار ابرقدرتی او در اعتراض به مصونیت کارگزارانش در ایران شکسته شد و آمریکا متوجه اقتدار و رهبری علما و روحانیت اسلام و عزم جزم و ارادۀ پولادین ملت ایران برای کسب آزادی و استقلال و رسیدن به نظام عدل اسلامی گردید، به نوکر بی اراده و وطن فروش و فرومایه خود محمد رضاخان دستور داد که صدای اسلام خواهی که در برابر آمریکا قد علم کرده اند نابود کند و همه دیدیم که این خائنان و سرسپردگان دراین مأموریت شوم لحظه ای درنگ ننمودند و به نام مأموریت و آزادی… شاه را متمدن و مترقی و مسلمانان را مرتجع و… ارتجاع سیاه معرفی کردند.»

تفکیک دین و سیاست، توطئۀ جهانخواران ودیدگاه امام راحل(ره) در این زمینه

افرادی که حداقل با عملکرد یک قرن اخیر استعمار ونظام سلطه در سرزمینهای اسلامی علاوه بر آنچه در برخورد با مذهب بویژه مسیحیت در غرب انجام شده است، آشنایی دارند وازجانب دیگر فرآیند جنبشهای اصلاح طلبانه ای که با هر عنوانی در یکصد سال اخیر در جوامع مسلمین رخ نموده است، از نظر گذرانده اند و یا خود در متن آن جریانات بوده اند به شایستگی به عمق و نفوذ این حربه استعماری در میان نیروهای مذهبی که از یک طرف خطر بالقوه و از جانب دیگر توان متراکمی را در بردارند، و به راستی که می توان عمده ترین مشکل مبارزاتی امام راحل(ره) را همین تفکر گمراه کننده دانست و دامنه آن را حتی پس از پیروزی انقلاب نیز مشاهده نمود. شاهد آنکه جز آنچه در بحث ولایت فقیه درباره سیاست و ولایت مطرح فرمودند بیش از چهل مورد دیگر است، که در سخنرانیها و بیانیه های خویش به مسأله عدم تفکیک بین دین و سیاست و ضرورت دخالت در سیاست بویژه برای حوزه ها و روحانیت می پردازند و مکرراً از نقشی که مستعمرین در تثبیت و تعمیق این شعار انحرافی ایفا کردند سخن می گویند و از باور عمومی غلطی که در این زمینه در میان گروههای مذهبی به وجود آمده بود شکوه می کنند.

تعبیر آن بزرگوار با اشاره به این مطلب چنین است:

«گرفتاریهای مسلمین اکثراً بلکه همه از این راه بیشتر بوده است تا راههای دیگر.»۳

توقعی از دستهای مرموز و آشکاری که به این انحراف بزرگ دامن می زدند نبود، چرا که آنان مأموریت خائنانه خویش را دنبال می کردند؛ ولی مصیبت بزرگ در کج فهمی و قصوری بود که از ناحیه اکثریتی ناآگاه ولی معتقد به مبانی اسلام مشکل می آفریدند، و نه تنها نیرویی برای مبارزه مصرف نمی کردند بلکه به محکومیت و تقبیح معتقدان به آمیختگی دین و سیاست می پرداختند. رگه های این انحراف را امروزه نیز در برخی از محافل مذهبی خویش ملاحظه می کنیم و چنانکه اشاره شد خود آن بزرگمرد بارها در طول دوران حیات سیاسی خویش این واقعیت تلخ و ناگوار را بر زبان و قلم آورد. استقصا و آوردن همه آنها خارج از محدوده بحث است که به ذکر گوشه هایی از آن اکتفا می شود.

الف) اسلام را بد معرفی کردند:

در سخنرانی ۲ / ۱ / ۴۳ بعد از آزادی از زندان، ضمن اشاره به حرفهای «پاکروان» که در توضیحات بعدی خواهد آمد، فرموده اند:

«والله  اسلام تمامش سیاست است ، اسلام را بد معرفی کرده اند.»۴

چندی بعد با اشاره به مسئولیت خطیر سران دول اسلامی و لزوم معرفی صحیح اسلام اضافه می کنند:

«گمان نشود اسلام مثل مسیحیت است، فقط یک رابطۀ معنوی مابین افراد و خدای تبارک و تعالی است و بس، اسلام برنامه زندگی دارد، اسلام برنامۀ حکومت دارد… ما مباحثمان از حدود کتاب طهارت و… تجاوز نمی کند، سیاست اسلام را دیگر بحث نمی کنیم.»۵

و چند روز قبل از پیروزی انقلاب در دیدار جمعی از روحانیون با ایشان، فرمودند:

«آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است در عبادت وارد نشده است، شما از پنجاه و چند کتاب فقه را ملاحظه کنید، هفت، هشت تایش کتابی است که مربوط به عبادت است باقیش مربوط به سیاسات و اجتماعات و معاشرات و این طور چیزهاست…. اسلام را همچو بد معرفی کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام به سیاست چه؟ سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند.»۶

آن امام حتی احکام اخلاقی اسلام را نیز سیاسی می داند.۷ چنانکه در خصوص عزاداری می فرماید:

«جنبۀ سیاسی مجالس بالاتر از همه جنبه های دیگری است که هست… مسأله، مسأله گریه نیست، مسأله، مسأله تباکی نیست، مسأله، مسأله سیاسی است.»۸

خوشبختانه روحانیون عالیقدر نیز اغلب متوجه موضوع هستند، به طوری که در سال جاری نیز اینجانب شاهد بودم که آقای طائب و دیگران در تهران در مجالس منحصراً به خطر صهیونیزم جهانی و عملکرد آن پرداختند و خود این حقیر هم چندین مقاله در اوایل انقلاب در فصلنامۀ تربیت با عنوان «دوالپای صهیونیزم برگردۀ بشریت» به چاپ رساندم که موجبات تنبه دوستان مربی را فراهم می آورد و موضوع را در آموزش و پرورش می شکافد.

همین طور در پیامهایی که در سال ۷۰ ـ ۶۹ برای رئیس جمهوری وقت در هر زمینه ای می نوشتم مسأله سیاسی  را در اولویت قرار می دادم و آقای هاشمی رفسنجانی هم معمولاً آنها را جرح وتعدیل نمی کردند. منظور از عرض این مختصر وظیفه ای است که بر عهدۀ هریک از ما نهاده شده است. که باید به آن عمل کنیم.

ب ـ انحرافی تاریخی

این باور کج که بزرگترین ضربات را بر پیکر جوامع اسلامی زده است نتیجه تلاش موذیانه و گسترده ای است که بویژه در چند قرن اخیر توسط اجانب وعمال داخلی آنان انجام گرفته است و به فرمودۀ امام راحل(ره):

«این یک نقشه شیطانی بوده است که از زمان بنی امیه و بنی عباس طرح ریزی شده است و بعد از آن هم هر حکومتی که آمده است، تأیید این امر را کرده است و اخیراً هم که راه شرق و غرب به دولتهای اسلامی باز شد، این امر در اوج خویش قرار گرفت که اسلام، یک مسایل شخصی بین بنده وخدا است وسیاست از اسلام جداست.»۹

البته همانگونه که تصریح  فرموده اند تلاش دشمن چند قرن اخیر به اوج خود رسیده بود و بویژه روحانیت را از دخالت در سیاست باز می داشت؛ که امام راحل(ره) باز در صحیفه امام جلد ۲، صفحۀ ۲۷ و جلد ۱۲ صفحۀ ۲۲۸ به آن تأکید فرموده اند.

ج ـ هدف تفکیک

جمعی ریشه های انحطاط و بدبختی جوامع اسلامی را در زوایای دیگری جستجو می کردند و طبعاً اگر اعتقادی به مبارزه داشتند نیروی خویش را در تحقق ارزیابی ناصحیح خویش مبذول می داشتند و چه بسیار که اندر پی مبارزه با معلول بودند، تنها این امام راحل(ره) بود که بارها زمینه ها و علل اصلی سقوط و انحطاط را بازگو نموده و علت عمدۀ آن را این گونه یادآور می شد و به تصحیح اندیشه ها می پرداخت که:

«همه می دانیم و باید بدانیم که آنچه از قرنها پیش تا کنون بر سر مسلمین آمده است، خصوصاً در یکی دو قرن اخیر که دست دولتهای اجنبی به کشورهای اسلامی باز شده و سایۀ شوم آنان بلاد مسلمین را به تاریکی و ظلمات کشانده است و ذخایر خداداد آنان را به باد فنا داده و به طور مداوم می دهد، غفلت مسلمانان از مسایل سیاسی و اجتماعی اسلام است، که به دست استعمارگران و استثمارگران و عمال غرب زده و شرق زده آنان به توده های مسلمانان محروم تحمیل شده است که حتی علمای اسلام گمان می کردند و می کنند که اسلام از سیاست منزه است و یک شخص مسلمان نباید در سیاست دخالت کند.»۱۰

و در جای دیگر هدف اصلی آنان را سربریدن اسلام می شمارند.۱۱

د ـ تأثیرات زیان بار

آثار تخریبی گسترده ای که این تبلیغات بر جای می گذاشت چنان عمیق شده بود که امروز در شرایط کنونی باور کردنی نیست. بارها امام به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند که عنوان «سیاسی» دادن به کسی به عنوان یک ناسزا تلقی می شد. همینکه گفته می شد فلانی وارد سیاست شده است به عنوان نقطۀ ضعف بزرگی در زندگی او محسوب می شد و باور عمومی بر این ثبات یافته بود. البته عکس العمل و بازتاب فوق با توجه به تفسیری که از سیاست و دخالت در امور به خورد جامعه و بویژه حوزه ها داده بودند چندان دور از انتظار نبود، نمونه این تفسیر و القا را در جریان ملاقات «پاکروان» با امام در زندان می توان برشمرد که خود آن بزرگوار بارها متذکر آن جریان شده اند، از جمله اینکه:

«گفت آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدر سوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید.»۱۲

چنانکه در جای دیگر جریان مرحوم آیت الله  کاشانی را هنگامی که در قلعۀ فلک الافلاک زندانی بود، با فرمانده نیروهای نظامی مستقر در آنجا از قول مرحوم آیت الله  حاج آقا روح الله  کمالوند که برای دیدار مرحوم کاشانی رفته بود نقل می فرماید، از جمله اینکه «آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را (قریب به این معانی) به زحمت انداخته اید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت می کنید؟ سیاست شأن شما نیست، چرا شما دخالت می کنید؟

از این حرفها شروع کرد گفتن. آقای کاشانی فرمودند:

«خیلی … ، اگر من دخالت در سیاست نکنم کی دخالت کند.»۱۳

گرچه در میان روحانیون، بزرگانی چون شهید مدرس و مرحوم کاشانی و علمای بزرگ صدر مشروطیت و مرحوم سید جمال بودند که دخالت در سیاست را از فرهنگ دینی خویش قابل تفکیک نمی دانستند ولی جو عمومی حوزه و محافل مذهبی این گونه نبود؛ شاهد آنکه این بزرگان با همۀ کوششی که کردند، از جانب این محافل مورد پشتیبانی کافی قرار نگرفتند و تنها این امام راحل(ره) بود که توانست این موج ویرانگر را بشکند و اسلام عزیز را از این زنگار بزداید و چهرۀ ناب آن را بنمایاند و تصحیح اندیشه کند. آن بزرگمرد اندیشمندی بود که حوادث واقعه را عبارت از همین حوادث سیاسی می دانست که برای ملتها پیش می آید و باید به فقها مراجعه کرد.۱۴

امام بود که این باور انحرافی را از اذهان بسیاری زدود تا جایی که امروزه با حیات محافل دینی و حوزوی عجین شده است و گذشت، آن روزگاری که حتی روزنامه خواندن نیز عیب بود۱۵ و فراگیری زبان خارجی کفر تلقی می شد.۱۶

زمانی که به فرمودۀ امام راحل(ره):

«شأن بزرگ اهل علم این بود که این آقا نمی فهمد سیاست را، اگر یک آقایی اصلاً عقلش نرسید به اینکه سیاست چیست این بزرگوار بود خیلی، آقایی است که دخالت در امور نمی کند، قربانش بروم، چه آقای خوبی، ظهر می آید نمازش را می خواند و می رود توی خانه اش می نشیند.»۱۷

امام در خصوص شکل گیری این توطئه چنین هشدار می دهد:

«گفته اند که دخالت در انتخابات، دخالت در سیاست است و این حق مجتهدین است تا حالا می گفتند که مجتهدین در سیاست نباید دخالت بکنند، این منافی با حق مجتهدین است، آنجا شکست خوردند، حالا عکسش را دارند می گویند.»۱۸

اهمیت سیاست از نظرگاه امام خمینی(ره)

از نظر آن بزرگوار اهمیت سیاست در اسلام به حدی است که می توان گفت اسلام دین سیاست است. برای اینکه رسالت این دین هدایت مردم به سوی رستگاری است و سیاست نیز همان هدایت است. سخن امام خمینی(ره) در اینباره چنین است:

«آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه (فصول و عناوین فقهی) را که ملاحظه می کنید، هفت، هشت تایش کتابی است که مربوط به عبادات است، باقیش مربوط به سیاسات و اجتماعات و معاشرات و این طور چیزهاست. ما همه آنها را گذاشتیم کنار و یک بعد را، بعد ضعیفش را گرفتیم. اسلام را همچو معرفی کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است که اسلام به سیاست چه، سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند، محراب هم نمی گذارند برای ما باشد. اسلام دین سیاست است، حکومت دارد. بخشنامۀ حضرت امیر ـ کتاب حضرت امیر ـ به مالک اشتر را بخوانید ببینید چیست. دستورات پیغمبر و دستورهای امام علیه السلام در جنگها و در سیاست را ببینید چی دارد. این ذخایر را ما داریم.»۱۹

امام در سخنی دیگر اهمیت سیاست را در اسلام این گونه بیان می کند:

«اسلام دین سیاست است اصلش، اسلام را شما مطالعه دارید در آن، اسلام یک دینی است که احکام عبادیش هم سیاسی است، این جمعه، این خطبه های جمعه، آن عید، آن خطبه های عید، این جماعت، اجتماع، این مکه، این مشعر، این منی، این عرفات، همه اش یک مسایل سیاسی است. با اینکه عبادت اند، در عبادتش هم سیاست است، سیاستش هم عبادت است.»۲۰

نتیجه

ناگفته نماند که در دنیای اسلام جمود و تحجر فکری نیز آثار زیان بخش دارد، که برای نمونه و از جمله مهمترین نمودهای تحجر و جمود فکری همین تفکر «جدایی دین از سیاست» است که در چند دهۀ گذشته جوامع اسلامی را شدیداً تحت تأثیر قرار داده و آیندۀ بسیاری از آنان را رقم زده است، شیوۀ تفکر مبتنی بر نظریه «جدایی دین از سیاست» بسیار خطرناک است. این شیوۀ تفکر که ابتدا از سوی متحجرین و مقدس مآبهای احمق رواج یافت به علت آنکه منافع استعمارگران را نیز تأمین می کرد مورد استقبال گرم آنان قرار گرفت و به این ترتیب با بهره مندی از دو عامل و حامی درونی و بیرونی به یک فرهنگ غالب تبدیل شد که سایر دیدگاهها و طرز تفکرها را در خود منحل می ساخت.

تفکر جدایی دین از سیاست در حقیقت تعریفی خاص از دین است که احکام و دستورهای آن را در موزه های عبادات فردی، اصول اعتقادی و پاره ای از نصایح اخلاقی محدود ساخته و ارتباط و وابستگی آن با مسایل اجتماعی و امور سیاسی به کلی قطع می شود. در نتیجه این دیدگاه نه تنها از هر گونه دخالت نمودن مذهب در سرپرستی و ادارۀ جامعه جلوگیری کرده بلکه بسیاری از احکام سیاسی ـ عبادی و اجتماعی اسلام نظیر نماز جمعه، امر به معروف و نهی از منکر، اقامه حدود و جهاد با دشمنان را نیز به تعطیل کشانده و آنها را از زندگی مسلمین خارج ساخته است.

تفکر جدایی دین از سیاست بدان لحاظ که در جوامع اسلامی همانند تزریق افیون به پیکرۀ افراد است و سبب پیدایی یک نحو بی تفاوتی خاص در کلیه امور اجتماعی می شود بسیار اهمیت دارد و موجب می شود تا هر کس سر در لاک خود فرو ببرد و از اوضاع و احوال محیط غافل شود. این معضل نه تنها در طلیعۀ انقلاب که هم اکنون نیز یک مانع عمده و یک سد بزرگ در راه گسترش و توسعۀ انقلاب اسلامی بر پایه اصول مذهبی، محسوب می شود.

ساده ترین آثار این طرز تفکر را در عملکردهای کسانی می توان ملاحظه کرد که در این اوضاع و احوال حساس اجتماعی ، قائل به کنار گذاشتن روحانیت از صحنۀ سیاست و واگذاری کلیۀ مناصب اجتماعی و پستهای کلیدی به متخصصان و کارشناسان غیر روحانی هستند و حذف روحانیت از امور سیاسی را طریقی مناسب برای اخراج دین از صحنۀ جامعه تشخیص داده اند.

این در حالی است که هرگاه شرایط از دیدگاه متحجرین فراهم تر می شود، به آسانی اصل نظام ولایت فقیه را به محاکمه می کشند و با طرح برخی اشکالات و ایرادهای به ظاهر علمی از متعارض بودن شکل کنونی ولایت فقیه با دیدگاههای اصیل اسلامی سخن می رانند.

بلی امروز آن دسته از متحجرین احمق که سالیان طولانی بغض و کینۀ خود را دربارۀ امام راحل(ره) و نظام اسلامی پنهان کرده بودند زهرافشانیهای خود را آغاز کرده و حرکتهای خزنده ای را برای سست کردن عقیدۀ عمومی مردم در خصوص توان و قدرت اسلام برای ادارۀ جامعه شروع کرده اند.

خلاصۀ مطلب آنکه آثار و شواهد موجود نشان می دهد که امروز دوباره تحجر و جمود فکری مدرن در بین مسلمین رواج یافته است و به شکل پیچیده ای تلاش می کند تا بار دیگر تعریف و تفسیر مورد نظر خود را از دین و احکام و ارزشهای دینی جانشین آن چهره ای از دین کند که امام راحل(ره) در طول بیش از ده سال امامت نظام اسلامی برای جهانیان ترسیم نموده تا با ایجاد تحولی عمیق و بنیادین در افکار و روحیات مسلمین، زمینه های حضور و حاکمیت دین در هر بعد از ابعاد و زندگی فردی و اجتماعی را فراهم سازد و اصول توسعه و تکامل نظام اسلامی را بر پایۀ مبانی و ارزشهای مذهبی استوار نماید.

البته اینکه امام را تنها در بعد سیاسی بشناسیم که بسیاری هم او را در این جلوه می شناسند، خود از بد اقبالی اوست که حجاب می شود بر شناختن ابعاد لطیف دیگرش، اما از همین نظرگاه هم اگر کسی به رفتارش نظر کند و انگشت حیرت به دندان نگزد کور چشمی خود را اثبات کرده است. برای مثال حضرتش حتی در آنجا که همۀ تاکتیکهای جنگی دلالت بر آن دارد که ویران کردن سدّ «در بندی خان» ضروری است سؤال دیگری از مقوله ای دیگر دارد که می پرسد:

«پس از ویرانی سد، آب شرب مردم چگونه تأمین می شود»، پاسخ می شنود که: «مردم به زحمت می افتند»، ویرانی سد را جایز نمی شمرد. ولی طرف مقابل، با سلاح مرگبار سمی حتی از کودکان و سالخوردگان ملت خود به گمان آنکه کوتاهی کرده اند، انتقام می کشد و ماجرای دردناک حلبچه را می آفریند.

علاوه بر اینها، شکوهمندتر آن است که خلاف برخی که نیکی های زیردستان را به نام خود ثبت می کنند و زشتیها و خطاهای لو رفته خود را چماقی کرده بر سر هر که چماق خورش نزدیکتر است می کوبند، اما او این رویه را از ساحت خود به دور می داند و کج فهمی های ما را از جنگ و انقلاب تذکار می دهد امام به رخ نمی کشد و در پایان که یار هوشمندش مصلحت دانست که مسئولیت پذیرش صلح را تقبل کند، به تنهایی همۀ بار را بر دوش کشید.

چه زیباست گذر از جان به نفع نام نیک، اما چه حیرت زاست از نام، به نفع حقیقت چشم پوشیدن.

آری نتیجتاً سیاستی که وی عین دیانت می دانست کجا و رندیهای سیاست بازان حرفه ای کجا؟ به راستی این بیت لسان الغیب در وصف او چه برازنده است: آشنایان ره عشق در این بحر عمیق/ غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

جای تأسف است که یک روزنامۀ آمریکایی در زمان وفات او بنویسد:

«امام خمینی(ره) به جایی دیگر، متفاوت از این جهان تعلق داشت.۲۱ «و آن وقت عده ای از خدا و اسلام بی خبر در داخل کشور، او را نشناختند و در جدایی دین از سیاست اصرار ورزیدند و به قدر آن روزنامه۲۲ که نوشت: «خدایا در عوض این انسانها که از میان ما رفتند، انسانهای دیگری را برای هدایت ما به زمین بفرست.» به حقانیت او و راه مقدسش ایمان نیاوردند.

از این رو نتیجه می شود که امام خمینی(ره) یکی از ویژگیهایی که از خود نشان می داد توجه به خدا و خدا محوری بود. آن بزگوار نه تنها در عرصه اندیشه و عملکرد سیاسی بلکه در تمام زمینه ها، اعم از فرعی و اصلی، به چیزی جز خدا و اسلام نمی اندیشید و در هر امری از امور آنچه پیکر انگیزه و هدف او را تشکیل می داد جز خدا و اسلام چیز دیگری نبود و همانگونه که اشاره کردیم، این موضوع را حتی روزنامه های غربی مثل لیبراسیون نیز مورد اشاره قرار داده بودند و معتقد بودند که وی به جهانی دیگر تعلق دارد.

به تعبیر جالب شهید آیت الله  صدر، امام خمینی(ره) خود را در اسلام ذوب کرده بود. وی با این استدلال ساده و همه فهم که «ما و شما و همه، هر چه داریم از خداست  و لذا هر چه توان داریم برای خدا باید خرج کنیم»۲۳ خود را وقف خدا و راه خدا کرده بود و اندیشه و عملکردش در تمام زمینه ها رنگی کاملاً خدایی داشت.

آن بزرگمرد آسمانی از همان ابتدای امر که تلاش و مبارزه سیاسی و قیام خویش را به طور فرادا شروع کرد و به طرح نظریات و دیدگاههای سیاسی پرداخت سر منشئی جز ادای تکلیف الهی نداشت. او همانگونه که ادای نماز، روزه و سایر عبادات و احکام اسلامی را به عنوان امری واجب و تکلیفی الهی از دوران کودکی آغاز کرده بود، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و یا به تعبیر امروزی مبارزه سیاسی و قیام خویش را نیز با همان عنوان و همان انگیزۀ الهی شروع کرده بود.

نکتۀ پایانی اینکه بعد از جنگ جهانی اول و القای خلافت ناسیونالیستهای ترک، طرح حکومتی اسلامی شتابی جدید یافت و در جهان اسلام افراد بیشتری اندیشه خویش را مشغول کردند و هر یک طرح و نظری عرضه داشتند که اغلب نارسا، مبهم و یا مبتنی بر اندیشه های مهاجم غربی و یا تحت تأثیر شرایط تاریخی و جغرافیایی و ملی جوامع مسلمان بود. اما امام خمینی(ره) در میان آنان از ویژگی شایسته ای برخوردار بود، زیرا ایشان با مطرح ساختن ولایت فقیه و مشخص کردن جایگاه آن، طرحی صد در صد اسلامی و جامع را برای ادارۀ جامعه و تشکیل حکومت عرضه کردند و تا به آخر هم پای آن ایستادند.

پی نوشتها

۱ـ با آغاز دهۀ ۱۹۶۰ میلادی دگرگونیهای مهمی در کلیسا ایجاد شد، به طوریکه این نهادها به ادای وظایف اجتماعی خود توجه کردند. اسقفهای طرفداری از مدرنیزه شدن برخاستند و در این راه جنبشهای کلیسایی متعددی ایجاد شد.

۲ـ استاد شهید مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا ص ۵۲، کلمۀ علمانیت به صورت ترجمۀ واژۀ سکولاریسم به کار گرفته شده است.

۳ـ صحیفه امام، ج ۱۷، ص ۱۸۸٫

۴ـ همان، ج ۱، ص ۶۵٫

۵ـ همان، ج ۱، ص ۱۱۹٫

۶ـ همان، ج ۵، ص ۲۱٫

۷ـ همان، ج ۱۳، ص ۲۳٫

۸ـ همان، ج ۱۳، ص ۱۵۴٫

۹ـ همان، ج ۱۶، ص ۲۳۲٫

۱۰ـ همان، ج ۱۷، ص ۸۸٫

۱۱ـ همان، ج ۹، ص ۲۰۳٫

۱۲ـ همان، ج ۱، ص ۶۵٫

۱۳ـ همان، ج ۱۳، ص ۲۱۷٫

۱۴ـ همان، ج ۷، ص ۱۲۸٫

۱۵ـ همان، ج ۸، ص ۱۸۲ و ۱۸۳ و ۲۱۱٫

۱۶ـ همان، ج ۱۸، ص ۸۰٫

۱۷ـ همان، ج ۱، ص ۵۶٫

۱۸ـ همان، ج ۱۸، ص ۲۴۵ و ۲۴۶٫

۱۹ـ همان، ج ۵، ص ۲۱٫

۲۰ـ همان، ج ۵، ص ۱۳۲٫

۲۱ـ همان، ج ۱۳، ص ۱۸٫

۲۲ـ واشنگتن پست، آمریکا، ۱۸ / ۳ / ۱۳۶۸٫

۲۳ـ لیبراسیون، نیکاراگوئه، ۱۸ / ۳ / ۱۳۶۸٫

منابع و مآخذ

۱ـ گوشه ای از مقاله آقای سید علی قادری که در سال ۶۵ آن را ویرایش صوری و محتوایی کردم، ایشان در آن زمان رئیس مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه بود و این یادداشت در خبرنامۀ آن وزارتخانه درج شده است که تاریخ آن را نمی دانم.

۲ـ ویژه نامۀ جمهوری اسلامی (روزنامۀ جمهوری اسلامی) با عنوان «جمال آفتاب» برای دومین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) که مختصری از آن را استفاده کردم.

۳ـ مقاله اینجانب با عنوان «بازمانده ای از تبار اولیاء در فصلنامۀ تربیت»، معاونت پرورشی وزارت آموزش و پرورش که البته فقط چند خط از این مقاله درج کردم.

۴ـ ویژه نامه اولین سالگرد امام خمینی(ره)، جمهوری اسلامی، ص ۵۵٫

۵ـ جواد منصوری، شناخت استکبار جهانی، انتشارات آستان قدس، ص ۱۲۳، (روشهای اجرایی و علمی استکبار).