شبکه اجتهاد: جریانهای باطنی بر خلاف ظاهرشان عموما پروژههایی سیاسی بودهاند. نوعی مقابله و عصیان بر جریان مسلط سیاسی و الهیاتی. فرض این جریانها این است که تفسیر جریان مسلط تنها موافق با ظاهر شریعت و متن مقدس است و معانی باطنی آنها را نادیده میگیرد و یا به حاشیه میبرد. بنابراین جریانهای باطنی و عرفانی که در پیرامون قرائتهای رسمی و در برابر آنها رشد میکنند به تأویل متن مقدس در راستای ارائه معنایی باطنی دعوت میکنند. این خود یک بار سیاسی و اجتماعی بسیار قوی دارد. یعنی ایدئوژی باطنی گرا و تأویلی در برابر مشروعیت قدرت و تفسیر مسلط قرار میگیرد و آن را به چالش میکشد. خلافت عباسی به همین دلیل خیلی زود به جریانهای باطنی، غالیانه و دعوت فاطمی که مشروعیتهای جانشین را پیشنهاد میدادند واکنش نشان داد.
با این وصف به طور خلاصه عرض کنم که جریانهای باطنی معمولا در آغاز ضد نظام سلسله مراتبی حاکم میایستند و مرجعیت رسمی نهادهای مذهبی را به چالش میکشند اما خود به نوعی و به تدریج به سلسله مراتب بدیلی فرا میخوانند که جای قدرت خلیفه/شیخ الاسلام مینشیند. قطب، شیخ، رکن چهارم، باب و امثال این مفاهیم مرجعیتهای بدیل طرق عرفانی و باطنی و غالیانهاند. در تفکر عرفانی و باطنی (البته با همه اختلافات و جزئیات که اینجا محل بحث درباره آن نیست) برای درک باطن و تأویل متن مقدس و همچنین تضمین “نجات” باطنی و دسترسی به “معرفت” باید به واسطهای تکیه کرد و از او “راه” را خواست و هدایت گرفت. از نقطه نظر بُعد الهیاتی این واسطه در حقیقت واسطه تأویل متن مقدس و فهم باطن شریعت و راهیابی به حقیقت است. باید به واسطه “قطب” سالک طریقت شد. واسطه نجات از بعد متافیزیکی واسطه وجود و فیض و “آب حیات” هم هست. خدای دست نایافتنی از طریق واسطه فیض نه تنها شناختش ممکن میشود بلکه اصلا فیض وجودش تنها از طریق واسطههاست که به سایر مخلوقات میرسد. تشیع غالیانه و باطنی همچون تصوف لایهها و رگههای متفاوت و متنوعی از این اندیشه را در خود داشته است.
تشیع امامی خط اعتدالی با وجود قبول جایگاه برتر امامان شیعه به عنوان واسطه لطف الهی و دارای عصمت با هرگونه ارتقای امام در جایگاه خداوندی و “تفویض” مخالف بوده است. در جریان اعتدالی تشیع امامی، شریعت و ظواهر متن مقدس مرجعیت دارند. در این دیدگاه امام معصوم برای تفسیر شریعت و تضمین حفظ آن وجودش ضروری است و “لطف” قلمداد میشود. فقیه در مقام فهم اجتهادی شریعت و در غیبت امام به تبع مرجعیت پیدا میکند. فقیه بدین معنا در زمان غیبت جانشین امام است. نظریه ولایت فقیه در واقع نظریه جانشینی (نیابت) امام است در زمان غیبت. در مقابل در دیدگاههای باطنی، تأویلی و یا صوفیانه “شیخ” و یا قطب و یا “باب/حجت” جای “امام” را میگیرد.
در دیدگاههای افراطی این جریانها شریعت جای خود را به طریقت و یا تأویل میدهد. در برخی از این جریانات تأویلی و باطنی، شریعت تنها ضرورت دوران “ستر” است و بعد از آن نوبت به دوران “کشف” حقیقت و “ظهور قیامت” میرسد. خط اعتدالی تشیع در طول تاریخ با این نوع تفاسیر که شریعت را به حاشیه میراندند و یا بر نسخ آن حکم میدادند مخالف بوده و جوهره دیانت را در تعبد به شریعت و ظاهر متن مقدس در عین اعتقاد به ضرورت اجتهاد و تفسیر میدانسته است. با وجود اینکه طرق صوفیانه و یا باطنی از لحاظ نظری سیاسی قلمداد نمیشوند اما درونمایه سیاسی آنها را باید در پرتوی دیدگاهی که درباره شریعت و تأویل و مرجعیت دارند فهمید. در واقع با پیشنهاد دادن مرجعیت و مشروعیتی جانشین، این نظامهای معرفتی و باطنی به شدت معطوف به امر سیاسی و قدرت اجتماعی و سیاسی اند.
در عمل هم در طول تاریخ عموما از بستر طرق ساده اولیه صوفیانه و یا عرفانی به تدریج شاهد بروز طرق پیچیده و دارای ساختارهای سلسله مراتبی بوده ایم که گاهی عملا هم دعوی به دست گرفتن قدرت سیاسی را داشته اند. در حقیقت به جای خلیفه، شیخ صوفی داشته ایم و به جای سلسله مراتب فقیهان و شیخ الاسلامان و مفتیان سلسله مراتبی به شدت فروبسته از اقطاب و مراتب مختلف صوفیانه و باطنی تجربه کرده ایم.
در نظام فقه و شریعت، نجات در پرتوی ایمان به “ضروریات دین” و نظام الهیاتی و عمل به شریعت ممکن است و فقیه تنها با اجتهادش عمل به شریعت را برای مقلدان و غیر مجتهدان تسهیل میکند اما در نظامهای باطنی نجات نه عمل به شریعت بلکه تنها در پرتوی تمسک به “شیخ” و “قطب” و “ولی” و “باب/حجت” معنا مییابد. برای دستیابی به نجات و معرفت خدا باید از سلسله مراتب باطنی و معنوی گذر کرد.