اختصاصی شبکه اجتهاد: در میان متفکرینی که به بحث تمدّن اسلامی، بایستههای آن و چگونگی رسیدن به آن پرداختهاند، «محمدعابد جابری» جایگاه خاصی دارد. زاده ۱۹۳۶ مراکش، دکترای خود را در سال ۱۹۷۰ در رشته ادبیات از دانشگاه رباط دریافت کرد و ۴۰ سال پسازآن نیز دار فانی را وداع گفت. در این میان امّا تمام تلاش خود را بهنقد رویکرد جهان عرب و آنچه وی آن را «عقل عربی» مینامید صرف کرد. او در کتاب چهارجلدی معروف خود به نام «نقد عقل عربی»، عقلانیت عربی را متشکل از سه عنصر «بیان عربی، عرفان ایرانی و برهان یونانی» میداند و در ادامه، ساختار اندیشهای عربی-اسلامی را دارای کاستیهای فراوانی میانگارد. جابری، روشنفکری است که در عین اینکه نگاه مثبتی به رویکرد سنتی مسلمانان نداشته و منابعی از قبیل قرآن را نیز تحریفشده میپندارد، امّا برای تحوّل در جهان اسلام، معتقد به «تاکتیک» مدارا با سنتیان است. او در اواخر عمر، وقتی مناقشه با متفکرین سنتی را ناکارآمد میبیند، به میان مردم آمده و با نگارش کتابچههای جیبی برای عموم مردم، سعی در گسترش بدون واسطه افکار خود در میان جامعه دارد.
در رابطه با نگاه خاص جابری به خصوصیات جهان اسلام و الزامات تمدّن اسلامی، مقالات زیادی در نقد یا تأیید نگاشته شده است. یکی از این مقالات، مقالهای است که دکتر محمود جنیدی جعفری، به نام «بررسی و نقد دیدگاه محمد عابد جابری درباره تشیع»[۱] نگاشته است. با استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در رابطه با نگاه جابری به مقوله تمدّن اسلامی گفتگو کردیم. در این گفتگو، دکتر سعید جلالی، پژوهشگر ارشد وزارت کشور که از نگارندگان مقاله فوق است نیز وی را همراهی میکرد.
تمدن چیست و بایستههای آن چه اموری است؟
در یک نگاه کلان، تمدن شامل مجموعه دستاورد و اندوختههای بشر در حوزههای مادی و معنوی است که البته خود دارای درجات مختلفی از نظر رتبه و تنوع است. در این تعریف، خلاقیتهای فرهنگی و معنوی بشر نیز همانند اختراعات مادی و تلاشهای معیشتی جزو تمدن محسوب میشود. هر تمدن، به نسبت درجه و جغرافیای فرهنگی و اقلیمی خود، تابع بایستههایی است که در دل نوع مناسبات اجتماعی، اخلاقی، حقوقی، ساختاری و اقتصادی جوامع حاصل میشود. نقطه مشترک همه تمدنها این امور است: ۱- انسانمحور بودن (به معنای تکیه بر انسان بهعنوان فعال ما یشاء). در این معنا، خالق امور معنوی نیز انسان است که در برخی از تمدنها ملهم از امور فرا انسانی است، اما با فاعلیت انسان. ۲- عقل محور بودن ۳- تکیهبر مباحث شهودی و احساسی ۴- رفع حاجات روزمره و پویایی زندگی اجتماعی و فردی.
به باور محمد عابد جابری، فقه چه نقشی در تمدن اسلامی دارد؟
اساس نظریه محمد جابری، بر انسان مسلمان عقل محور با محوریت ویژه عقلانیت فقهی است. در این معنا بار اصلی زایش تمدن اسلامی، بر دوش فقها نهاده شده است و بار اصلی رسالت در اسلام نیز بر عهده عقل عربی و انسان عربی است. بنابراین فقهای جهان عرب بنیانگذار عقل اسلامی و در نظر او تمدن پویای اسلامی هستند. در برابر این عقل، جابری از عقل صوفیگرایانه و عرفانی نام میبرد که اصولاً ضد خودش است، یعنی اصولاً «عقل اسلامی» نیست، بلکه یک عنصر وارداتی و درنتیجه بیرون از جهان اسلام و ضد عقل اسلامی و فقهی است که خاستگاه و پایگاه این اندیشه مخرب نیز سرزمین ایران است.
با توجه به تأکید جابری بر مفهومی به نام «عقل عربی»، آیا میتوان نسخه وی برای نیل به تمدن عربی را همان نسخه او برای رسیدن به تمدن اسلامی انگاشت؟
آری، جابری بهنوعی به همانند و همسنخ پنداری عقل عربی و عقل اسلامی معتقد است. اگر در نظریه جابری بیشتر عمیق شویم، به این نتیجه میرسیم که مسلمان غیر عرب اصولاً نمیتواند مسلمان باشد؛ چراکه همه ظرفیتها و مایههای عقل دینی در ذیل زبان عربی و انسان عربی تحقق یافته است؛ بنابراین عقل عربی منشأ عقل اسلامی و عقل اسلامی، حاصل تلاش انسان عربی است.
به نظر میرسد جابری کاملاً تحت تأثیر رنسانس اروپا بوده؛ زیرا هیچ دورهای از تاریخ اسلام را بهعنوان دوران شکوفایی مسلمانان قلمداد نمیکند؛ بلکه تصریح میکند که عدم نقد نسبت به گذشته، کاملاً تاکتیکی و به جهت جلب اعتماد جامعه عربی – اسلامی است. با توجه به این نکات، آیا نسخه وی برای نیل به تمدن اسلامی – عربی نسخهای کاملاً سکولار و بدون توجه به مؤلفههای دینی ارزیابی نمیشود؟
تجویز جابری در پایش عقل عربی و اسلامی، بازگشت به عقل یونانی آنهم با قرائت ارسطویی است. او معتقد است عقل نقاد اسلامی که میرفت در سایه عقل ارسطویی بازیابی و پویا شود، تحت تأثیر و فشار عقل ناعقل ایرانی قرار گرفته و ناکام میشود. او الگوی خود را در این زمینه ابن رشد قرار میدهد. از این حیث که او بیواسطه عقل اشراقی و ایرانی، به یونان میرسد. ازاینرو پارادوکس عقل عربی _ اسلامی که جابری در پی آن هست و بهنوعی خود را پرچمدار عقل فقهی – کلامی دوران نخست اسلامی میداند، در شکل و نمونههای آن در یونان متبلور شده است نه در مدینه و مکه و جامعه اسلامی. در مقاله «اپیسمولوژی در دام ایدئولوژی» تلاش داشتهایم تا این موضوع را به نحو احسن تبیین نماییم. درنتیجه در بهترین حالت، عقل اسلامی جابری عقل سکولار غربی است که از طریق آن بهمواجهه و استقبال با تاریخ عربی و اسلامی میرود.
تلاشهای اخیر جابری در نگارش کتب جیبی به زبان ساده برای تأثیرگذاری در عموم مردم را به لحاظ روشی، در راستای جا انداختن گفتمان اسلامی تمدنی، چگونه ارزیابی میکنید؟
او رسالتی برای روشنفکران عربی علیالخصوص روشنفکران شمال آفریقا قائل است و آن، روشن کردن موتور خاموش تمدن درخشان فروخفته عربی است. در این نگاه، جابری معتقد است روشنفکران عرب یا راه بنیادگرایی را پپیشه کردهاند یا راه سکولاریسم کمونیستی و سوسیالیسم زده و یا عقل لیبرال و سرمایهداری. او اما راه درست را به شکل کلی، راه عقل نقاد عربی میداند که ارسطو بانی آن و ابن رشد پرچمدارش بوده است. تکیهگاه او در این تجویز برای جامعه روشنفکر، عقل دینی با شاخصهای یونانی است. اما در رابطه با هدف او، باید گفت: در نظر او آگاهی عمومی و بیداری جامعه عربی و به عبارتی بازگشت به خویشتن عربی و جنبش بزرگ اسلامی، از بایستههای بسیار مهم نیل به تمدن اسلامی است. شاید این کتاب و مقالات نیز با آرزوی وسیع کردن گستره این اندیشه در میان اعراب نوشته شده باشد.
نقاط قوت و ضعف نظریه جابری چیست؟
به نظر ما بنیادگرایی عربی و بخشی از آن چیزی که امروز ما از آن بانام جریانهای تکفیر گرا و داعشی نام میبریم، ریشه در اندیشههای امثال جابری دارد. از نظر وی، انسان دینی خوب، عرب است و عقل برتر، عقل عربی است. انسان بد مسلماننما و منحرف نیز ایرانی است که مشربی غیر اسلامی دارد اما ظاهراً دینی با پرچم عرفان و تصوف را به دست گرفته است. خب، با توجه به این نظریه، اگر اسلام فقط در میان انسان عربی باشد چرا او محق نباشد که دست به تکفیر ببرد و دیگری را محق زندگی نداند؟ به نظر او، اساس کجی و انحراف نیز در این دنیاست. منحرفین این دنیا نیز دایره بزرگی از صدر که ابنسینا است تا فقها و متألهین ایرانی و حتی امامان شیعه (مانند امام جعفر صادق (ع) که در نظر جابری کار فرهنگی را سرلوحه اهداف سیاسی خود قرار داده بودند) را دربرمیگیرد، چه رسد به توده مردم. مهمترین نقطهضعف این اندیشه نیز در همین مبحث است. اگر نقطهقوتی برای اندیشه جابری قرار دهیم، آن نقطهقوت، نگاه تاریخی به تحولات اندیشه دینی در اسلام است، هرچند آنگونه که شایسته و درخور بوده به روایتهای تاریخی نپرداخته است. البته منظور ما، از نقطه مثبت، رویکرد تاریخی اوست نه درستی گزارههای بیانشده توسط وی.
[۱]. مجله «حکمت معاصر»، سال چهارم، شماره دوم، تابستان ۱۳۹۲٫