شبکه اجتهاد: تفقه باید از سطح «تکلیف» فراتر رود و وارد حوزۀ حکمت نیز بشود؛ یعنی فقه دین یا فقه جامع یا نظام استنباط شکل بگیرد؛ در این صورت، فقیه همان حکیم است و حکیمان همان فقیهان هستند.
«اگر تفقّهِ فقیه از احکام فقهی و حوزۀ تکالیف، وارد فضای تفقّه در حوزۀ ارزشها و توصیفها نیز بشود، تفقّه او تبدیل به تفقّه جامع میشود.
فقیهی که میخواهد ولایت کند، فقط تفقّه در احکام ندارد، بلکه تفقّه در معارف، ارزشها و اخلاق هم باید داشته باشد وگرنه نمیتواند جامعه را رهبری کند. تفقّه در احکام به تنهایی کافی نیست، بلکه ما نیاز به تفقه در دین داریم. مگر دین فقط در احکام خلاصه میشود؟ آن هم احکام فردی که واحد مطالعه و موضوع آن تنها فرد است و جامعه را در برنمیگیرد. تفقه باید از یک جهت وارد عرصۀ حکمت و عرفان، و از جهت دیگر وارد عرصۀ جامعه بشود و واحد مطالعۀ آن نیز باید از فرد به جامعه ارتقا پیدا کند. این سطح از تفقّه است که میتواند مبنای اداره باشد و محور گسترش عقلانیت گردد و رهبری دانش را نیز بر عهده بگیرد.
در دستگاه انبیاء، حکیمان حلقۀ اتصال جامعه به عقلانیت امام و حکمت و کتاب الهی هستند. این حکیمان همان فقیهان هستند. نمیتوان فقیه و حکیم را از یکدیگر جدا کرد. اینکه آقای دکتر حائری، وکالت حکیم را در مقابل ولایت فقیه، بیان میکند، به دلیل اشتباه در همین نگاه به فلسفه است و معرفتشناسی فلسفی، این لغزشگاه را ایجاد کرده است؛ چراکه ایشان معیار صحت فلسفه را در همه سطوح، از دین جدا کرده و بنابراین، فلسفه در مقابل تفقّه دینی قرار گرفته است. در ادامه نیز محدودۀ دین را از محدودۀ جامعه جدا کرده و سرانجام به وکالت حکیم رسیده است. در حالی که اگر گفته شود که همۀ عقلانیت باید تحت ولایت انبیاء قرار بگیرد، جای فلسفه، حکمت مینشیند.
حکمت، اعم از حکمت عملی و نظری، در تبعیت از انبیاء شکل میگیرد. به این معنا، حکیم همان فقیه است و تفقّه، منحصر به احکام فردی نیست؛ بلکه تفقّه به حکمت و عرفان و فقه، آن هم در واحد مطالعۀ فرد و جامعه و چه بسا تاریخ، تعالی مییابد. آنوقت است که این معنایِ عام فقاهت، همان حکمت به مفهوم عام آن میشود که نازلۀ علم امام و کتاب حکیم در جامعه است. با این اتفاق، حکمت، مدار ادارۀ جامعه دینی میشود و حکیمان که همان فقیهان هستند، واسطۀ جریان کتاب و جریان علم امام در حیات اجتماعی میگردند. بدین معنا، ولایت برای فقیهِ حکیم است نه برایِ فیلسوفی که او را حکیم میخوانند. لذا حکمت غیر از فلسفه است و فلسفۀ عمل و نظر و دانشهای عملی و نظری، تا وقتی از وحی تبعیت نکردهاند، حکمت نیستند. بله؛ حکیمان مدیران ادارۀ جامعه هستند، اما حکیمان همان فقیهان هستند و اینکه همۀ دانشها تابع تفقه دینی میگردد؛ نه به معنای آن است که دانشها نقلی شده یا توقیفی میگردند، بلکه تابع وحی و علم امام میشوند.
به نظر حقیر، اگر امام(ره) در نظریۀ خود ولایت فقیه را مطرح میکنند، فقیه به این معنا مدّ نظر ایشان بوده است؛ یعنی فقیهی که تفقه جامع دارد. لذا خود امام(ره) چنین شخصیتی بوده است و با این اندیشه، اداره میکردند. از این رو، در بسیاری از موارد، از ناحیۀ منزلت بالاتری از تفقّهِ در دین، به این فقاهت اصطلاحی، قید میزدند. ایشان با حکمت بهمعنای تفقّه در دین، منتها در مقیاسی بالاتر، به فقاهت اصطلاحی قید میزدند. این مقیاسِ بالاتر، همان فقه حکومت است که به تعبیر امام(ره)، فلسفۀ عملی تمام فقه است.
بنابراین، اگر مقصود از فیلسوف، حکیم باشد، حکیم حلقۀ اتصال جامعۀ شیعی به امام معصوم است؛ چرا که خودِ حکمتِ او هم شیعه است و نه اینکه صرفاً شخصِ حکیم، شیعه باشد. «حکمت» فاعل تبعیِ حکیمان است و حکیمان باید حکمت شیعی تولید کنند.»