اختصاصی شبکه اجتهاد: یکی از محدثان بسیار پویا در حوزههای حدیثی فریقین، ابوالمفضل شیبانی (درگذشتۀ ۳۸۷ق) است. میراث بسیار گستردهای از روایاتِ وی در منابع روایی امامیه، زیدیه و اهل سنت باقی مانده است. اما از آن جا که او در منابع رجالی امامیه و اهل سنت، تضعیف شده است، در عمل بسیاری از میراث وی به حاشیه رفته است.[۱] برای آن که بتوانیم به شناخت دقیقتری از این محدّث بزرگ دست یابیم، علاوه بر آنچه در منابع رجالی آمده است، باید به سرنخهای دیگری که بیانگر گوشههای دیگری از شخصیت اوست، نیز مراجعه نمود. یکی از این سرنخها که شایستۀ بررسی است، بیانهای وی در ذیل احادیث است. در برخی از منابع، ابوالمفضل پس از روایتِ احادیثش، گهگاه نکاتی را ناظر به آنها بیان نموده است که در زمینههایی مانند شناختِ دیدگاه رجالی وی، مذهبِ وی و تعامل وی با دیگر مذاهب، بسیار قابل توجه است. در این یادداشت به تحلیل و بررسی برخی از مهمترینِ این بیانها میپردازیم.[۲]
تصریح ابوالمفضل به صحتِ دو سند
ابوالمفضل در ذیل یکی از روایاتِ خود، به صراحت میگوید که آن حدیث را صحیح میداند.[۳] این اظهار نظر وی دربارۀ سند یک روایت، بسیار حائز اهمیت است و از یک سو، میتواند نشان دهندۀ همسوییِ عقاید وی با آن حدیث باشد. به عنوان مثال، مطالبی در این روایت آمده است که شاید با اعتقاد به مهدویت ـ که مورد اعتقاد زیدیان نیست ـ سازگار نباشد که میتواند قرینهای بر امامی بودنِ ابوالمفضل باشد.[۴]
از سویی دیگر، این اظهار نظر سرنخی ارزشمند است بر این که وی چه نوع راویانی را معتبر میداند. [۵] از این رو این اظهار نظرِ وی، سندی قابل توجه برای فهم دیدگاه رجالی وی نیز خواهد بود، خصوصا که وی تعبیر «صحیح» را صراحتا برای سندِ حدیث به کار برده است، نه خودِ حدیث؛ زیرا پس از ذکر دو سندِ حدیث، میگوید: “و کلاهما عندی صحیح”.[۶] بنابراین این فرضیه مطرح نمیشود که ابوالمفضل این حدیث را به خاطر قرینۀ دیگری غیر از سندِ آن، صحیح میدانسته است.[۷]
با نگاه به راویان موجود در این دو سند، متوجه میشویم که تقریبا همۀ آنها کوفیاند[۸] و از آن جا که خودِ ابوالمفضل نیز کوفی است،[۹] احتمال این که قضاوت وی دربارۀ این راویان با شناخت دقیقتری باشد، افزایش مییابد.
باید گفت با بررسی این راویان، در مییابیم که چند تن از آنها، در فضای اهل سنت مخصوصا توسط دارقطنی تضعیف شدهاند[۱۰] که تفصیل آن را به جای دیگری باید موکول نمود.[۱۱] از آن جا که دارقطنی در تکذیب و ساقط شدنِ وجهۀ ابوالمفضل در فضای اهل سنت، نقش اساسی داشته است،[۱۲] این حجم از مخالفتِ ابوالمفضل با دارقطنی در توثیق و تضعیف راویان، قابل توجه است و ممکن است حاکی از اختلاف شخصیِ وی با دارقطنی باشد، به خصوص که دربارۀ برخی از راویان دیگرِ این دو سند که ابوالمفضل ایشان را توثیق نموده است، از میان اهل سنت، تنها دارقطنی نسبت به ایشان بدگمان بوده است.[۱۳]
همچنین بیشتر راویان موجود در این دو سند نیز از زیدیاناند و یا دستِکم از کسانیاند که نزدیک به زیدیه بودهاند.[۱۴] در این صورت، صحیح دانستنِ چنین سندی با این حجم از وجود زیدیه در آن، با عُرفِ آن زمانِ محدثان امامی چندان سازگار نیست، خصوصا که انتهای سند نیز به روایت امامانِ شیعه منتهی نمیشود، بلکه منتهی به روایت صحابه از پیامبر(ص) میشود که با نگاه به میراث حدیثیِ امامیه، روشن میشود که نقل چنین احادیثی نیز در عرف محدثان امامی معمولا جز در مقام احتجاج، کمتر رواج داشته است، چه رسد به صحیح دانستنِ آن.
همچنین از میان این راویان برخی چهرههای برجستۀ زیدیه نیز به چشم میآیند،[۱۵] مانند الحکم بن عتیبه. وی زیدی بتری[۱۶] بوده و در منابع امامیه صراحتا سخن از دروغگویی و عدم وثاقتِ وی است.[۱۷] بلکه در برخی منابع آمده است که امام صادق (ع) وی را نفرین کردهاند.[۱۸] این که ابوالمفضل شخصی را با این اوصاف، ثقه بداند، میتواند قرینهای بر زیدی بودنِ وی باشد، مگر این که سخنِ او را فقط ناظر به وثاقت وی بدانیم، نه مذهب وی[۱۹] و یا بگوییم معلوم نیست ابوالمفضل از وجود چنین روایاتی در ذمّ وی آگاه بوده باشد که البته چنین توجیهی با توجه به برخی قرینههای دیگر بر وجود تمایلاتِ زیدی در او، معلوم نیست چندان کارآمد باشد.
از چهرههای مهم دیگری که در میان راویان موجود در این دو سند حضور دارند، ابراهیم نخعی است. وی نیز جزو شیعیان[۲۰] کوفه است، اما به این معنا که قائل به تقدم علی(ع) بر عثمان بوده است، نه تقدم ایشان بر ابوبکر و عمر.[۲۱] این مطلب، امامی نبودنِ وی را آشکار میسازد. وی نیز جزو اولین کسانی است که «رأی» را در فقه کوفه وارد نمود.[۲۲] جالب توجه است که ابوالمفضل کتابی با عنوان «اخبار ابیحنفیه» نیز داشته است که خود مؤیدی دیگری بر نزدیکی وی به حنفیان است. میدانیم که جریان اهل رأی که بعدها ابوحنیفه سردمدار آن بود، نقطۀ مقابل اهل الحدیث بوده است و توجه ابوالمفضل به کوفیان و اهل رأی، خود شاید یک عاملی برای اصطکاک وی با اهل الحدیث (جریانِ مقابل اهل رأی) بوده است که شایستۀ بررسی است؛ خصوصا که ابوالمفضل خود کوفی است و کوفه پایگاه و زادگاه اهل رأی و ابوحنیفه و پیروانش بوده است.[۲۳] از سویی، زیدیه و حنفیه از گذشتههای بسیار دور با یکدیگر روابط بسیار خوبی داشتهاند،[۲۴] بلکه بسیاری از زیدیان در فروع حنفی و یا دستِکم متأثر از فقه ابوحنفیه و در اصول زیدی بودهاند؛[۲۵] بنابراین روی هم رفته نزدیکی ابوالمفضل به حنفیان کوفی و زیدیان به گونهای که مطرح شد، نیز قرینهای دیگر بر احتمال امامی نبودنِ وی و یا دستِکم، متأثر بودنِ وی از زیدیان کوفه است که به وسیلۀ قرینههای دیگری نیز تأیید میشود که در ادامه نیز به برخی از آنها اشاره خواهد شد.[۲۶]
استفاده از تعبیر «اجماع علماء اهل البیت»
ابوالمفضل در ذیل یک حدیث که ذبیح بودنِ حضرت اسحاق(ع) به جای حضرت اسماعیل(ع) اشاره دارد، میگوید:
«اختلف الناس فی الذبیح و قول النبی]:” أنا ابن الذبیحین”. یعنی إسماعیل و عبد الله أباه، و العرب مجمعه أن الذبیح هو إسماعیل و أنا أقول: اختلفت روایات العامه و الخاصه فی الذبیح من هو، و الصحیح أنه إسماعیل لمکان الخبر و لإجماع علماء أهل البیت على أنه إسماعیل.»[۲۷]
وی در این سخن، از تعبیر «عامه» و «خاصه» استفاده میکند که نشان از مرزبندی وی با اهل سنت است. در عین حال، وی به «اجماع علماء اهل البیت» استدلال میکند که بسیار قابل توجه است. این اصطلاح حضور چشمگیری در فضای زیدیه دارد[۲۸] و با توجه به نبود اعتقاد به عصمت از خطا (به معنایِ امامیِ آن) برای امامان در تفکر زیدیه (به جز اهل کساء)، چنین تعبیری که نشان از وجود اختلاف در میان ایشان است، کاملا قابل تصور است؛ بر خلاف امامیه که در رویکرد کلامی خود به چنین چیزی برای امامانِ خود قائل نیستند. از این رو، ممکن است این سخنِ ابوالمفضل را قرینهای دیگر بر زیدی بودنِ وی دانست. شاید اشکال شود که این تعبیر گاهی در میان امامیه نیز استفاده شده است، مثلا در کلماتِ سید مرتضی،[۲۹] کراجکی،[۳۰] ابن شهرآشوب[۳۱] و ابن ادریس؛[۳۲] بنابراین نمیتواند چندان قرینۀ محکمی بر زیدی بودنِ گویندۀ آن باشد.
اما در پاسخ میتوان گفت که احتمالا سید مرتضی در به کارگیریِ این تعبیر از زیدیه متأثر بوده باشد، چنان که در برخی منابع به این مطلب اشاره شده است.[۳۳] ضمن این که میزان به کارگیری این تعبیر در میان امامیه قابل مقایسه با زیدیه نیست و از سویی دیگر، با توجه به عظمتِ شخصیتِ سید مرتضی، ممکن است کسانی که پس از وی در امامیه به طور محدود از این تعبیر استفاده نمودهاند، نیز متأثر از او بوده باشند. بنابراین روی هم رفته، میتوان گفت به کارگیری این تعبیر در زبان ابوالمفضل یک قرینۀ قابل توجه بر زیدیِ بودن وی و یا تأثیرپذیریِ او از ایشان است.
استفاده از تعبیرهای رایج در لسان محدثان عامه
ابوالمفضل در ذیل حدیثی میگوید:
«قال أبو المفضل: و هذا حدیث لم یحدث به عن النبی (صلى الله علیه و آله) إلا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) من روایه الرضا عن آبائه (علیهم السلام)، و أجمع على هذا القول أئمه أصحاب الحدیث فیما أعلم، و احتجوا بهذا الحدیث على المرجئه، و لم یحدث به فیما أعلم إلا موسى بن جعفر عن أبیه (صلوات الله علیهما)، و کنت لا أعلم أن أحدا رواه عن موسى بن جعفر (علیهما السلام) إلا ابنه الرضا (علیه السلام) حتى حدثناه محمد بن علی بن معمر الکوفی، و ما کتبته إلا عنه، قال: حدثنا عبد الله ابن سعید البصری العابد بسورا، قال: حدثنا محمد بن صدقه و محمد بن تمیم، قالا: حدثنا موسى بن جعفر عن أبیه بإسناده مثله سواء»[۳۴]
این سخن ابوالمفضل نیز از چند جهت قابل توجه است، یکی از این جهت که وی دقیقا از ادبیات اهل سنت دربارۀ اسناد استفاده میکند؛ یعنی این تعبیرها که «هذا حدیث لم یحدث به عن فلان إلا فلان» و «ما کتبتُه بهذا الإسناد إلا عن فلان» تعبیرهایی است که در میان محدثانِ اهل سنت به وفور میتوان یافت،[۳۵] اما در میان امامیه یافت نمیشود که خود نشان از تأثیرپذیری ابوالمفضل از روشهای محدثان اهل سنت است.[۳۶] همچنین اشارۀ وی به اجماعِ اهل حدیث نیز قابل توجه است و نشان از آگاهی و اشراف بالای وی به ایشان دارد.
نگارنده در این جا به همین اندازه از یادداشت اولیۀ خود بسنده میکند و توضیحات و شواهد بیشتر را در مقالهای مفصل بهزودی منتشر میکند، ان شاء الله تعالی.
————————————–
[۱] برای آشنایی اجمالی دربارۀ این راوی و نظرات منابع فریقین دربارۀ او، نکـ: مقدمۀ أحادیث امیرالمؤمنین (ع) بروایه عبدالعظیم الحسنی (رض) مِن مخطوطات الزیدیه، عافی خراسانی، دار الحدیث، صص۲۰-۲۶.
[۲] تا کنون تحقیقهای گوناگونی دربارۀ ابوالمفضل منتشر شده است، از جمله: پایاننامۀ ارزشمندِ آقای محمدتقی ذاکری با عنوان «نقش ابوالمفضل در روایات تاریخ اهل بیتD» (جامعه المصطفی- تابستان۹۸)، مقالۀ آقایان محمدتقی ذاکری و نعمتالله صفری فروشانی با عنوان «رویکرد ابوالمفضل به حدیث» (مطالعات تاریخی قرآن و حدیث/دانشگاه آزاد). همچنین مقالۀ ارزشمند دیگری به خامۀ آقایان عمیدرضا اکبری و محمدتقی ذاکری با عنوان «اتهام ابوالمفضل شیبانی به تحریف و جعل اسناد؛ عیارسنجی آرای رجالیان متقدم و متأخر» که مدتها پیش در پژوهشنامۀ علوم حدیث تطبیقی پذیرش شده و به زودی (شماره ۱۴) منتشر میشود (از فاضل گرانقدر، آقای عمیدرضا اکبری که برای جلوگیری از تکرار و موازیکاری، مرا از این مقاله آگاه نمودند و آن را در روزهای اخیر در اختیارم قرار دادند، سپاسگزارم). اما نگارنده با مراجعه به همۀ این پژوهشهای پر ارج، سخن قابل توجهی در تحلیل بیانهای ابوالمفضل در هیچ کدام از آنها مشاهده نکرد و اگر مطلبی در این پژوهشها بوده است که از نگاهِ نگارنده افتاده و پنداشته که خودش، پی به این مطالب برده است، باید گفت فضیلتِ کشف و ارائۀ آن برای اولین بار متعلق به ایشان است، هرچند نگارنده بدون هیچ اطلاعی از وجود آن در این آثار، به ارائۀ مطالب خود در این جا میپردازد؛ چرا که این مطالب حاصل مطالعۀ چند سالۀ اوست که بخشی از آن را در این یادداشت ارائه مینماید. همچنین باید گفت نگارنده نیز تا کنون پژوهشهای گوناگونی دربارۀ این راوی مشهور به انجام رسانده است، از جمله: مقالهای دربارۀ تمییز مشترکات و توحید مختلفات در نامهای ابوالمفضل در اسانید فریقین که در مجلۀ علوم حدیث پذیرش شده است (http://hadith.riqh.ac.ir/article_13187.html) و مقالهای در تحلیل قرب اِسنادِ وی که در سایت کاتبان (۴/۲/۱۴۰۰ش) منتشر شده است.
[۳] دلائل الامامه، ص ۴۴۵. البته، استادِ ابوالمفضل، ابن عقدۀ زیدی نیز راوی یکی از روایاتِ دلالتکننده بر مهدویت در همین کتاب دلائل الامامه است، اما وی فقط راویِ آن روایت است و تردیدی در زیدی بودنِ وی نیست. نکـ: فهرست شیخ طوسی، ص۶۸ ؛ رجال النجاشی، ص۹۴. برخلاف ابوالمفضل که ابهامهای گوناگونی دربارۀ مذهب وی وجود دارد و در چنین حالتی، از آن جا که وی تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده و تصریح به صحت آن دارد، قرینهای بر موافقتِ عقیدۀ وی با آن است.
[۴] صاحب دلائل الامامه، پیش از این روایت نیز روایتی از ابوالمفضل دربارۀ قیام زید شهید آورده است که در آن، این قیام نوعی عجله دانسته شده است (دلائل الامامه، ص ۴۴۴) و روشن است که چنین مضمونی تناسبی با دیدگاه زیدیه ندارد (البته این روایت به سخن معصومین منتهی نمیشود و از سویی دیگر، ممکن است ابوالمفضل فقط راویِ آن باشد نه معتقد به مضمونِ آن). صاحب دلائل بلافاصله پس از این، دو روایت دیگر نیز از ابوالمفضل نقل میکند -که یکی از آنها همان روایتی است که ابوالمفضل آن را صحیح دانسته است- که هر دو به گونهای میتواند بر مهدویت دلالت داشته باشد. البته در یکی از این احادیث، تعبیر «رایات سود» (= پرچمهای سیاه) به کار گرفته شده است و در حالت بدبینانه، ممکن است حدیثی جعلی باشد که برای دفاع از عباسیان ساخته شده است و به هر حال، شایستۀ بررسی جداگانه است.
[۵] همچنین این مطلب قرینهای بر این است که روایتهایی که صاحب دلائل از ابوالمفضل در کتابِ خود آورده است، از کتابِ ابوالمفضل اخذ کرده است و یا دستِ کم، خودِ ابوالمفضل این روایتِ خود را برای صاحب دلائل به روشی مانند قرائت، عرضه کرده است و این طور نبوده که ابوالمفضل تنها یک شیخ اجازه در نقل این روایات باشد، بدون آن که لزوما از جزئیات محتوای این روایات آگاه باشد.
[۶] برای آشنایی بیشتر با تعبیر «سند صحیح»، مقایسه کنید با این عبارت از خطیب بغدادی که در زمانهای نزدیک به ابوالمفضل میزیسته است: «هذا حدیث منکر جداً و إسناده صحیح». تاریخ بغداد، ج۴، ص۳۰۶.
[۷] البته اختلاط زیادِ ابوالمفضل با عامه، باعث میشود که اساسا چنین احتمالی دربارۀ وی مطرح نباشد؛ چرا که اطلاقِ لفظ «صحیح» بر یک حدیث از راهی غیر از سند، تنها در میان امامیه ادعا شده است و در اهل سنت به چشم نمیآید.
[۸] در پاورقیِ بعدی به نام و کوفی بودنِ ایشان اشاره میشود.
[۹] برای نمونه، نکـ: رجال النجاشی، ص۳۹۶.
[۱۰] مانند إسحاق بن محمد الکوفی. نکـ: تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۹۰ ؛ محمد بن مروان القطان الکوفی. نکـ: لسان المیزان، ج۷ ص۴۹۸؛ یحیی بن سالم القطان الکوفی. نکـ: تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۲۲۷ ؛ فطر بن خلیفه الکوفی. نکـ: تهذیب التهذیب، ج۸، ص۳۰۲ ؛ یزید بن ابیزیاد الکوفی. نکـ: تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۳۳۱. البته این طور نیست که دارقطنی همه این راویان را تضعیف کرده باشد؛ مثلا در میان این راویان شخصی به نام صباح بن یحیى المزنی است که دارقطنی وی را توثیق کرده است، گرچه دیگر رجالیان اهل سنت وی را تضعیف کردهاند. نکـ: موسوعه أقوال أبیالحسن الدارقطنی فی رجال الحدیث وعلله، ص۳۲۷.
[۱۱] همچنین ابوالمفضل در جای دیگری در ذیل یک روایت، دربارۀ شخصی به نام حسن بن زکریا العدوی میگوید: «او ثقه بود گرچه از اهل الحدیث بود». نکـ: کفایه الأثر ص۹۰. از این سخنِ ابوالمفضل نیز فهمیده میشود که وی با اهل حدیث اصلا میانۀ خوبی نداشته است؛ گرچه با آنها مراوده داشته است. ضمنا العدوی که ابوالمفضل وی را توثیق میکند، نیز مورد تضعیف دارقطنی بلکه محدثان اهل سنت بوده است (برای نمونه، نکـ: تاریخ بغداد، ج۷، ص۳۹۲) که این نیز نشانۀ دیگری از تقابل ابوالمفضل با اهل حدیث است.
[۱۲] در واقعۀ کشف تکذیب ابوالمفضل نزد اهل سنت هنگام روایت کردن از یکی از استادانش، دارقطنی به تناقضگویی ابوالمفضل پی برده و وی را دروغگو میخواند و همین مطلب، باعث میشود که مردم از گِرد ابوالمفضل پراکنده شوند. نکـ: تاریخ بغداد ج۳ ص۸۷.
[۱۳] مانند محمد بن مروان القطان که در پاورقیهای پیشین به نام وی اشاره شد.
[۱۴]مانند یحیى بن سالم الفراء که نجاشی تصریح به زیدی بودنش میکند، نکـ: رجال النجاشی ص۴۴۴ و صباح بن یحیی که ابن غضائری به زیدی بودنش تصریح میکند، نکـ: الرجال(ابن الغضائری) ص۷۰ و فطر بن خلیفه که برخی رجالیان اهل سنت دربارۀ وی گفتهاند: «فیه تشیع قلیل» نکـ: تهذیب الکمال، ج۲۳، ص۳۱۴ که این تعبیر گاهی به زیدی بودن دلالت دارد و به هر حال، حاکی از امامی نبودنِ وی است.
[۱۵] نگارنده در جایی دیگر، به ویژگیهای هر یک از راویان موجود در این دو سند و گرایشهای ایشان به طور تفصیلی خواهد پرداخت، ان شاء الله و در این جا تنها به دو شخصیت اشاره میکند.
[۱۶] بتریه در میان زیدیه به اهل سنت نزدیکتر بودهاند. برای آشنایی با این فرقه، نکـ: فرق الشیعه، منسوب به نوبختی، دار الأضواء، ص۲۰، مقالات الإسلامیین، اشعری، تحقیق نعیم زرزور، ج۱، ص۷۱.
[۱۷] رجال الکشی، ص۱۵۸ و ص۱۷۸.
[۱۸] الکافی، ج۲، ص۳۲۹.
[۱۹] چنان که برخی از محققان نیز او را به خاطر نقل جلیلالقدرها از وی، ثقه میدانند (نکـ: خاتمه المستدرک، ج۷، ص۳۰۳) که در جای خود شایستۀ بررسی است.
[۲۰] المعارف، ابن قتیبه، تحقیق ثروت عکاشه، ج۱، ص۶۲۴.
[۲۱] الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج۶ ص۲۸۳
[۲۲] به عنوان نمونه، نکـ: موسوعه طبقات الفقهاء، المقدمه، القسم الثانی، ص۵۰.
[۲۳] چنان که استادِ ابوالمفضل، ابن عقدۀ زیدیِ کوفی که تأثیر زیادی بر شخصیت ابوالمفضل داشته است، نیز کتابی با عنوان «اخبار ابیحنیفه و مسنده» داشته است. نکـ: رجال النجاشی، ص۹۴.
[۲۴] مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، صص۱۴۱، ۳۲۴؛ الحدائق الوردیه، محلی، ج۱، ص۳۰۳.
[۲۵] نکـ: الملل و النحل، شهرستانى، چاپ ۱۳۶۴، ج۱، ص۱۶۲. برای آگاهی بیشتر، نکـ: الإمام زید؛ حیاته و عصره، محمد ابوزهره، ص۵۰۷.
[۲۶] یک نکته در بررسی این اظهار نظرِ ابوالمفضل در ذیل این روایت باقی ماند و آن این است که سخن وی دربارۀ سندِ حدیث، بیشتر با زیدی بودنِ حدیث سازگار است و از سویی دیگر، محتوای این حدیث که وی آن را صحیح خوانده است، به گونهای بر مهدویت دلالت دارد که با زیدی بودنِ وی سازگار نیست. نگارنده در جایی دیگر ـ إن شاء الله ـ به این مطلب میپردازد که آیا محتوای این حدیث میتواند با اعتقاد زیدیه سازگاری داشته باشد یا خیر.
[۲۷] امالی شیخ طوسی، ص۴۵۷.
[۲۸] تنها برای نمونه، نکـ: الجامع الکافی، محمد بن علی بن عبدالرحمن شریف علوی، نسخۀ خطی پیاده شده در کانال تلگرامی «مخطوطات و مطبوعات الزیدیه»، ج۲، ص۱۸۸. الجامع الکافی از مهمترین منابع فقهیِ زیدیان است.
[۲۹] برای نمونه، نکـ: المسائل الناصریات، ص۷۵
[۳۰] القول المبین عن وجوب مسح الرجلین، ص۳۷
[۳۱] متشابه القرآن و مختلفه، ج۲، ص۲۹
[۳۲] السرائر، ج۱، ص۱۰۳
[۳۳] نکـ: مقدمۀ المسائل الناصریات، ص۴۲.
[۳۴] الأمالی (للطوسی) ص۴۴۸
[۳۵] ابوالمفضل در جاهای دیگری نیز از مانند این تعبیرها استفاده کرده است، برای نمونه، نکـ: الأمالی (للطوسی) ص۴۸۴، ص۵۹۸، ص۴۹۲.
[۳۶] به طور کلی، نوع مشایخِ ابوالمفضل و آدابی که وی در ادای احادیثش به کار برده است، نشان از آن دارد که ابوالمفضل حتی اگر امامیمذهب بوده باشد، مطابق با آداب حدیثیِ امامیه و منشهای ایشان تربیت نیافته است. به عنوان یک نمونه کوچک، ابوالمفضل در برخی از مواقعی که حدیثی را از دو تن از استادانش شنیده باشد، مشخص میکند که الفاظ حدیث را مطابق روایت کدام یک از آن دو استاد نقل میکند (برای نمونه: الأمالی (للطوسی) ص۴۴۸، ص۵۸۱؛ تاریخ بغداد، ج۴، ص۲۶۱) که اشاره به چنین مطلبی نیز هیچ حضور محسوسی در میراث حدیثیِ امامیه ندارد.