شبکه اجتهاد: در مطالعه هدفمند کتب حدیث باید به یکسری از سرفصلها توجه داشته باشیم که به آنها میپردازم. در اینجا باید حیطههای مطالعه حدیث را به دو دسته تقسیم کنم؛ دستهای که به سنت مطالعات حدیثی مربوط میشود، یعنی مطالعات حدیث در طول تاریخ از صدر اسلام تا شروع قرن حاضر و باید ببینم چه مطالعاتی در حوزه حدیث انجام شده است و بخشی از بحث من به مطالعات معاصر حوزه حدیث اختصاص پیدا میکند تا ببینیم در یک قرن اخیر چه دستاوردهای جدیدی در حوزه مطالعات حدیث داریم.
اما پرسش این است که آشنایی ما در زمینه سنت مطالعات حدیث چه باید باشد؟ زمانی که بزرگان رشته علوم قرآن و حدیث به دنبال این بودند که یک برنامه درسی تدوین کنند و واحدهایی برای علوم حدیث طراحی کنند، تلقیشان این بود که ببینیم چه چیزهایی ظرفیت درس شدن دارند و میتوانند در قالب دروسی ارائه شوند که موضوعات و مبانی داشته باشند و از یک جایی شروع شود و در جایی خاتمه یابد. برخی از شاخههای مطالعات حدیث در این چارچوب قرار میگرفت و لذا میبینیم واحدهای درسی در برنامههای دانشگاهی با همینها پُر میشوند. برای نمونه مصطلح الحدیث یک درس دانشگاهی است و میتوانید بگویید با یک علمی مواجه هستیم و میخواهیم با اصطلاحات آشنا شویم. مباحث در این کار سامانیافته است و مدل بحث مصطلح الحدیث نزدیک به شاخههایی از علم مانند منطق است.
اما برخی از شاخههای مطالعات حدیث به یک دلیل دیگری در برنامههای دانشگاهی مورد استقبال قرار گرفتند. مانند نهجالبلاغه که میشد شبیه الگوی قرآن را در مورد آن پیاده کرد. لذا استاد میتواند به کلاس برود و از خطبه یک تفسیر ارائه کند یا به صورت موضوعی کار را پیش ببرد و یا میشود از ابزارهای مختلف مانند بحثهای بلاغی و … نیز استفاده کرد. تمام حسن این بحث این بود که استاد و دانشجو با یک متن معلوم و یکدستشده مواجه هستند، چون این متن از منبعهای مختلف گردآوری شده است، اما در شکل موجود کوشش شده که یک متن یکدستشده باشد و این کمک میکرد به اینکه به یک متن درسی در برنامه دانشگاهی جا بگیرد، لذا استقبال از این موضوع زیاد است.
اما در مقابل، بخشهایی هستند که جا دادن آنها در دروس دانشگاهی به شدت دشوار است. برای نمونه درسهایی نظیر فقه الحدیث یا رجال درسهایی هستند که در دانشگاه موفق نیستند و علتش نیز این است که شکل سنتی و کلاسیکی که این علوم داشتند حتی در فضای حوزه نیز کلاسیک نبودند که به صورت مرتب استاد اینها را تدریس کند و اینها بیشتر تجربه و حاصل ارتباط پژوهشگر با احادیث بودند که میتوانست به آنها در نقد رجالی و … توان بیشتری بدهد. لذا است که این بحثها در حوزه مطالعات حدیثی در فضای دانشگاهی فربه نشدند و با سرفصلهای بههم ریخته ارائه شدند، مگر اینکه استادی که ارائه میدهد خودش بسیار با تجربه باشد.
اما در حوزه مباحث حدیثی یک نقطه ضعف بسیار بزرگی وجود دارد به نام متن خوانی که چطور یک نفر میتواند بگوید فارغالتحصیل رشته قرآن و حدیث هستم، در حالی که یکسری متون روایی را نخوانده باشد. مثلاً کافی، بخاری یا نهجالبلاغه را نخوانده باشد.
در قدم اول روی بحث جوامع و متون حدیثی و بحث آشنایی با متن این جامع متمرکز میشوم. یعنی برای یک متخصص علوم حدیث، بیمعنا است که با متن کافی و برخی متون آشنا نباشد. اما این آشنایی چطور حاصل میشود؟ آیا میشود از ابتدا تا آخر این متون را خواند؟ شاید اصلا عمر ما به این کار نرسد و تعداد متون حدیثی نیز بسیار زیاد است. برخی از اینها مجلدات زیادی هم دارند.
مهم این است که پژوهشگر علوم حدیث قرار نیست، به صورت کور شروع کند و این مجلدات را بخواند و پس از مدتی قسم بخورد که این کتابها را خوانده است، چون با خواندن اینها کمک زیادی به آدم نمیشود. چیزی که در این بین مهم است اینکه برخی از متون کلیدی حدیثی را شناسایی کنیم و بتوانیم در این زمینه مطالعه هدفمند داشته باشیم که به چند نوع متن اشاره میکنم؛ نهجالبلاغه یکی از این متون است، چون اهمیت زیادی داشته و شروح زیادی بر آن نوشته شده و این متن یکی از آن متونی است که باید حتما یک پژوهشگر حدیث بارها خوانده باشد و با محتوا و مطالبش آشنا باشد و فیشبرداری کرده باشد و استخراج کرده باشد که این متن چه مطالبی دارد.
در بین کتب روایی شیعه، یکی از کتبی که به نظر میرسد باید از سوی پژوهشگر حدیث خوانده شود، بخش اصول و قسمت روضه کافی است. قسمت فروع را توصیه نمیکنم، چون میخواهم پیشنهادم عملیاتی باشد. فروع برای کار مطالعاتی ما کلیدی نیست، چون عمده مطالبش مطابق با بابی است که در آن قرار گرفته است و این مباحث بر اساس ابواب فقهی مرتب شدهاند. بنابراین وقتی که این بخش را نخوانیم نیز میدانیم این بخش در مورد چیست، در حالی که این اطلاعات پیشینی را از اصول و روضه نداریم و برای اینکه در مورد محتوای این دو بخش اطلاعاتی داشته باشیم، نیازمند مطالعات سیستماتیک است. وقتی داریم اصول و روضه را میخوانیم، یکی از نکات مهم فهمیدن منطق نویسنده است. اینکه نویسنده با خودش چه چیزی فکر کرده است؟ مثلاً فرض کنید جلد هشتم کافی که مشهور به روضه است و با یک نگاه سطحی میتوانیم در موردش بگوییم این جلد کشکول است و هرچیزی که کلینی در اصول و فروع قرار نداده را به کشکول آورده است و وقتی این نتیجه را بگیریم، یعنی نمیتوانیم به جمعبندی منطقی برسیم که کلینی در حین جمع این روایات به چه چیزی فکر کرده است. اما این اشتباه است. در روضه منطقی وجود دارد و وقتی این را بفهمیم دریافت ما از این کتاب متفاوت میشود.
اصول کافی نیز به همین صورت است و خیلی از مواردی که در اصول میبینیم، باید بدانیم براساس یک منطقی مرتب شده است و کلینی طبیعی است به سمت جمع احادیث برود، اما وقتی کتاب هشت جلدی خودش را با مبحثی به نام کتاب العقل و الجهل شروع میکند و در مورد فضائل عقل صحبت میکند، میفهمید با یک محدث متفاوتی سر و کار دارید که برای عقل محوریتی قائل است.
ما در مورد استخراج منطق تألیف کتاب سخن میگوییم تا بتوانیم براساس یک منطق، کتابی را درک کنیم و وقتی کافی و یا کتاب دیگری را مطالعه میکنیم، بتوانیم چند صفحه در مورد آن بنویسیم و بگوییم از نظر ما کلینی چنین آدمی است و اینطور فکر میکرده است. درست است این محدثین این روایات را از منابع مختلف جمع کردند، اما فکر میکردند و میاندیشند و مهم است که فکر آنها را بفهمیم. مثلاً بخاری کتاب خود را با آغاز وحی شروع میکند. چون بخاری صحیح را کتاب وحی میداند، با این تفاوت که بخاری دو نوع وحی را قائل است؛ وحیی که در قالب قرآن تبلور یافته و وحیی که در قالب سنت تبلور یافته است. یکی از گرفتاریهای کتاب بدء الوحی ایشان این است که یک دفعه شما با حدیثی تحت عنوان «انما الاعمال بالنیات» مواجه میشوید. یعنی پس از شروع قضیه با این روبهرو میشویم که این روایت «انما الاعمال بالنیات» چه ربطی به وحی دارد و اگر به شروح نگاه کنید، میبینید بحث و چالش مفصلی در این زمینه وجود دارد که آیا به بدء الوحی ارتباط دارد یا خیر و … .
به هر تقدیر هرچه باشد من که دارم کافی و یا بخاری را میخوانم اگر قرار باشد بفهمم در این کتاب چه خبر است باید این نقطههای ریز را مد نظر قرار دهم و چند صفحه مطلب در این زمینه بنویسم که مثلاً صحیح بخاری چنین کتابی است و نویسنده این ایده را داشته است. بنابراین روی این تأکید میکنم که وقتی داریم یک منبع حدیثی را میخوانیم، باید یاد بگیریم که منطق آن کتاب را دربیاوریم و بفهمیم نویسنده آن کتاب ایدهاش چه بوده و در مغزش چه بوده است.
نکته دوم که در بحث خواندن یک کتاب اهمیت دارد، این است که بدانیم نویسنده در کنار هم چیدن این احادیث و انتخاب این احادیث و ردیف کردن آنها و قرار دادن آنها ذیل یک باب و ترتیب این ابواب و اینکه این ابواب را مثلاً در قالب کتاب «التوحید» طبقهبندی کند، چه گرایش و مسیری داشته است و حالا پس از آن پرسش اولیه که در مورد منطق کتاب و در مورد ایده اصلی تدوین کتاب بود در این بخش دوم از مطالعه کتاب بر روی این پرسش متمرکز میشویم که نویسنده روی چه خطی جلو رفته است. مسئله ما پیوستگی این مباحث است که چطور جلو رفتند و چطور باهم پیوند برقرار کردند. خلاصه کلام اینکه باید چینش و طبقهبندی کتاب به دست آید و پس از پیدا کردن هدف نویسنده، نکته مهم، مسئله چینش و طبقهبندی کتاب است.
نکته سوم که در خواندن یک کتاب حدیثی باید مد نظر قرار داد، این است که نویسنده کتاب مدعی است یکسری احادیث را جمع میکنم و در نوشتن جوامع حدیثی جای بحثهای اجتهادی و تفسیری و از این مقوله نیست و کتب حدیثی گردآمده از خود احادیث هستند که کنار هم چیده شدهاند، اما چیزی که میشود به عنوان ویژگی سوم از لابهلای مباحث کتاب استخراج کرد، چیزی است که میتوان تحت عنوان جهتگیریهای کتاب نام ببریم. نویسنده کتاب با چه چیزهایی مخالف و با چه چیزهایی موافق است و باید این را از لابهلای این حدیث استخراج کنید و خیلی اوقات نویسنده کتاب ملاحظاتی دارد و از لابهلای مباحث کتاب میتوانید این مباحث را استخراج کنید. هرچقدر که خواننده تجربه بیشتری در خواندن متون حدیثی داشته باشد، بهتر میتواند گرایشهای پنهان را نشان دهد. در حالی که به صورت ظاهر احساس کنید، کتب حدیثی گرایش ندارند. گاهی این گرایشها در اسلوبی است که نویسنده اتخاذ کرده است و گاهی این گرایشها در گزینشهایی است که حدیثی را میآورند یا نمیآورند یا در آدمهایی است که مورد توجه نویسنده هستند یا نیستند.
قابل ذکر است، گفتار فوق در نشست «روش مطلوب مطالعه علوم حدیث در قالب رشته علوم قرآن و حدیث» از سلسله نشستهای هفتمین دوره علمی _ پژوهشی مشکات ارائه و براساس گزارش ایکنا منتشر شده است.