آیتالله سبحانی: عرفى شدن دین به معناى عقلایى شدن احکام مدنى و اجتماعى، سخن مسلکهای استعمارى همچون بهائیت است. بهائىها میگویند: «ما در مسائل اجتماعى و سیاست و نکاح، تابع «بیت العدل» هستیم». در آنجا عقلاى بهائیت جمع میشوند و سرنوشت اجتماع بهائىها را معین میکنند. بنابراین عرفى شدن به این معنا واپس گرایى است نه پیشرفت.
به گزارش شبکه اجتهاد، برخى از آنهایى که چهره دینى دارند اما دینى نیستند، مجدداً مسئلهای به نام عرفى کردن دین یا فقه را مطرح کردهاند. آیتالله شیخ جعفر سبحانی با ذکر مصادیقی از مراجعه فقها به عرف به تبیین معانی عرفی شدن دین و نقد و بررسی آن میپردازد.
موارد مراجعه فقها به عرف:
به عنوان مثال در چند مورد فقها به عرف مراجعه میکنند:
۱. در تبیین مفاهیم و رفع ابهام از آنها: مثلاً فقیه براى فهم «صعید» در آیه (فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا طَیِّبًا) به لغت مراجعه میکند. روشن است که لغت هم از عرف عام گرفته شده است. فقها در الفاظ مجمل به عرف رجوع میکنند و یا به کمک عرف مشخص میکنند که مثلاً لفظ «بیع» شامل «بیع معاطاتى» هم میشود یا نه؟
۲. در تبیین مصادیق: مثلاً آیا اراضى موات از انفال است. براى این که مشخص کنیم آیا مصداق موات، موات بالذات است یا موات بالعرض را هم در بر میگیرد؟ در این باره به عرف رجوع میکنیم.
۳ در مسائل قضاوت و داورى: به این معنى که عرفیات هر قوم براى قاضى حجت است. به عنوان نمونه، زن و شوهرى در مهریه اختلاف دارند، مرد مدعى است مهریه را پرداخته، ولى زن منکر آن است. در این جا اگر قاضى بخواهد با مراجعه به اصل فقهى داورى کند، چون زن منکر است حق با زن است و مرد باید بیّنه و شاهد بیاورد. اما اگر در نزد آن قوم، دادن مهریه عرف باشد، قاضى میتواند با استناد به عرف، زن را محکوم و به نفع مرد حکم دهد.
۴. در رفع غرر: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از بیع غررى نهى کرده است، اما رفع غرر ممکن است در یک منطقه با کیل و در یک جا با وزن و در جاى دیگر با شمردن مشخص شود. در این گونه موارد فقه تابع عرف است. بنابراین فقه به این معنا عرفى است و از آن کمک میگیرد.
معانى عرفى شدن دین
به تازگى برخى از آنهایى که چهره دینى دارند اما دینى نیستند، مسئله دیگرى به نام عرفى کردن دین یا فقه را مطرح کردهاند. این حرف دو تفسیر دارد که ما هر دو برداشت را مورد بحث قرار خواهیم داد:
الف. عقلایى کردن احکام
اولین تفسیر که از غرب گرفته شده، این است که میگویند، دین دو بخش دارد: یکى عقاید و دیگرى احکام.
عقاید و معارف را باید عقلانى کنیم ولى احکام باید عقلایى شود. به نظر ایشان معارف و اعتقادات را تنها باید از عقل گرفت و کتاب و سنت را کنار گذاشت و از احکام و شریعت هم آنچه که جنبه مدنى و اجتماعى دارد، باید از طریق قانون گذارى و عقل جمعى به دست آورد. بنابراین نیازى به فقه و شریعت و شوراى نگهبان نیست و تنها امور فردى با دین ارتباط دارد.
نقد و بررسى:
الف. بستر عقلانى کردن معارف، مسیحیت است نه اسلام. زیرا مسیحیت میگوید اول ایمان بیاور بعد بیندیش. در آن جا همه چیز بر محور ایمان میچرخد و عقل کم رنگ است. در دین مسیحیت، حق با گوینده است و معارف را باید عقلانى کرد، باید اول اندیشه باشد سپس ایمان؛ ایمان بى اندیشه، معنا ندارد. اما دین اسلام از ابتدا معارفش عقلانى است. قرآن مسائل را با برهان مطرح میکند. مرحوم کلینى اصول کافى را با کتاب عقل و جهل، و سپس علم و دانش شروع میکند.
انجیل فعلى را با قرآن، و مسیحیت را با اسلام مقایسه نکنید. شما مطالبى در غرب شنیدهاید و آنها را، این جا مطرح میکنید، در حالى که در اسلام اول عقل و تعقل است سپس ایمان، چون عقاید اسلامى، عقلانى و برهانى است. به عنوان نمونه کتاب «توحید» مرحوم صدوق را ببینید، همهاش دلیل است. پس صحبت شما درباره عقلانى کردن معارف و عقاید اسلامى، «سالبه به انتفاء موضوع» است.
البته اتکاى به عقل در عقاید اسلامى به این معنا نیست که عقل از وحى بى نیاز باشد. عقل و وحى مکمل یکدیگرند. عقل بخشى از عقاید و وحى بخشى دیگر را برهانى میکند. آن دسته از معارف که مافوق عقل است؛ مانند وحى، دوزخ و صراط، عقل راهى به درک آنها ندارد ولى ضد عقل نیستند. آنچه در آموزههاى دینى از آن به «غیب» تعبیر میشود، از این دسته است.
ب. گزاره «احکام اجتماعى را عقلایى کنیم و با عقل جمعى و تشکیل مجلس به جاى فقه و شریعت، قانون وضع کنیم»، انشایى است یا خبرى؟ یعنى شما پیشنهاد میکنید که اجتماعیات اسلام عقلایى باشد یا میگویید واقع اسلام چنین است؟
اگر سخن شما تنها یک پیشنهاد است، این پیشنهاد خیلى غلط است. مگر عقل جمعى توانسته مشکلات بشر را حل کند؟ نمایندگان دویست کشور جهان سالهاست در سازمان ملل جمع شدهاند اما نتوانستهاند مشکلات کره زمین را حل کنند. بیست سال پیش مشکلى به نام ایدز و ترور وجود نداشت و امروز وجود دارد. مشکل گرم شدن زمین نبود. اما حالا هست. حتى زشتى به آن جا رسیده است که عقل جمعى برخى کشورها، همجنس گرایى را به رسمیت شناخته و به کشورهاى مخالف آن هم هشدار میدهند!
ج. بر فرض که عقلا قانون وضع کردند، آیا مشکل حل میشود؟ خیر. چون این قانون ضامن اجرا ندارد و پلیس همه جا حاضر نیست، اما ضامن اجراى احکام دین، معاد است.
بنابراین اگر صحبت شما پیشنهاد است، دو اشکال دارد:
۱. عقل جمعى بشر نتوانسته مشکلات را حل کند.
۲. قانون گذارى بشر، فاقد ضمانت اجرایى است.
و اگر سخن شما خبر است، این خبر، دروغ است. چون قرآن چنین نگفته است. قرآن در سوره «انعام» ده رفتار و قانون را برمیشمارد و در ادامه میفرماید: (وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ). این ده رفتار عبارت است از:
۱. أَلاَّ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا
۲. وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا
۳. وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکُم مِّنْ إمْلاَق
۴. وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ
۵. وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ
۶. وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِیَ أَحْسَنُ
۷. وَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ
۸. لاَ نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا
۹. وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ
۱۰. وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ
عقلایى کردن قوانین و وضع آنها توسط عقل بشرى، با این آیه سازگارى ندارد. این آیه میگوید به این قوانین عمل کنید که صراط مستقیم الهى همینهاست و از راههاى دیگر پیروى نکنید: (وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ) از اینرو عقلایى کردن احکام و امور اجتماعى خلاف منطق قرآن است و به عنوان یک مسلمان نمیتوان چنین سخنى را پذیرفت.
د. عرفى شدن دین به معناى عقلایى شدن احکام مدنى و اجتماعى، سخن مسلکهای استعمارى همچون بهائیت است. بهائىها میگویند: «ما در مسائل اجتماعى و سیاست و نکاح، تابع «بیت العدل» هستیم». در آنجا عقلاى بهائیت جمع میشوند و سرنوشت اجتماع بهائىها را معین میکنند. بنابراین عرفى شدن به این معنا واپس گرایى است نه پیشرفت.
منطق بهائیت این است که شریعت و جهان متغیر است و با شریعت ثابت، نمیتوان جهان متغیّر را اداره کرد. پس باید به شریعت متحول که سازندهاش «بیت العدل» است، اعتقاد پیدا کرد. قائلان به عرفى شدن دین خواسته یا ناخواسته، حرف بهائیت را تکرار میکنند و رویکردى واپس گرایانه دارند.
ما در پاسخ به این ادعا میگوییم: شریعت دو بخش است؛ گوهر و صدف؛ گوهر شریعت، ثابت و صدف آن متغیر است. گوهر عبارت است از احکامى که یا مطابق فطرت و آفرینش انسان است و یا براساس مصالح ثابت و واقعى وضع شده است.
اسلام میگوید: «اطلبوا العلمَ مِنَ المهدِ إلى اللّحد». دین همه را به کسب علم و دانش دعوت کرده اما ابزار آن را در اختیار خود انسان قرار داده است. آنچه اسلام میخواهد جزء گوهر دین است و قابل عوض شدن نیست، مثلاً عزت گوهر دین است اما صدف عزت، که همان ابزار است، روزى تیر و کمان بود ولى امروز تانک و موشک و مانند اینهاست. قرآن به ابزار خاصى نظر ندارد بلکه میفرماید: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه)
قرآن میگوید نه همیشه بجنگید و نه همیشه در صلح باشید، بلکه اصل عزت را در نظر بگیرید. ممکن است این عزت در جنگیدن باشد و گاهی در صلح. رمز خاتمیت هم همین است.
ب. تفکیک دین از سیاست
معنى دوم عرفى شدن دین، تفکیک دین از سیاست است یعنى سکولاریزم. در حقیقت طرفداران عرفى شدن دین میخواهند جامعه دینى، سکولار شود. پیش از تحلیل و تجزیه این نظریه لازم است نکتهای را یادآور شوم:
در حال حاضر، دین پژوهى در دانشگاههاى جهان به صورت یک رشته وجود دارد و وضعیت بسیار خوبى هم دارد. اما باید توجه داشت که دینپژوهان بر دو دستهاند:
۱. دینپژوهان متدین مانند حکما و متکلمان اسلامى.
۲. دینپژوهان غیر معتقد به دین. ایشان مسائل و موضوعات دینى را به عنوان یک پدیده اجتماعى تحقیق میکنند.
برخى از دینپژوهان غربى و داخلى از دسته دوم هستند و پژوهشهاى دینى آنان مانند حکما و متکلمان اسلامى نیست. تفکر سکولاریسم ریشه در تفکرات غربى دارد و متأسفانه بعد از انقلاب، افرادى پیدا شدهاند که کلام مسیحى خواندهاند و با زیرکى، اندیشهها و افکار غربىها را منتقل میکنند. سکولاریستها در واقع ماتریالیست هستند. یعنى عالم طبیعت را قبول دارند ولى ماوراى طبیعت را قبول ندارند و چون میبینند این مکتب مشترى ندارد و مردم به ماوراء معتقدند، از راهى دیگر وارد میشوند و آن راه تغییر اسم و شکل است. آنها خود را «سکولاریست» مینامند. به نظر آنها دین حق است اما مجراى دین فقط امور فردى و رابطه فرد با خداست. محدوده دین را منحصر به مسجد و خانه میکنند و به تفکیک مذهب از مسائل اجتماعى معتقدند.