شبکه اجتهاد: در اولین سالگرد درگذشت داود فیرحی، سلسله یادداشتهایی از سید جواد طباطبایی در کانال تلگرامی وی انتشار یافت که در تداوم لحن تند و عتابآلود طباطبایی، حاوی انتقادها و اتهامزنیهایی به فیرحی بود. پیش از آن نیز کتابی با عنوان «سکولاریسم پنهان»، حاوی گفتارها و نوشتارهایی از حججاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری، حمید پارسانیا، عبدالحسین خسروپناه و عدهای دیگر، از سوی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در نقد اندیشههای حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی انتشار یافته بود. مواجهه انتقادی، تند و گاه عاری از اخلاق حرفهای با اندیشه داود فیرحی، از دو سوی ناهمگون -که یکی او را نماد عبور از فقه و نیل به سکولاریسم تلقی میکند و دیگری بهدلیل برافراشتن پرچم فقه سیاسی در برابر فلسفه سیاسی به نقد وی مینشیند- بهانهای است برای بررسی سیر تطور تضاد اندیشهورزی میان دکتر سید جواد طباطبایی و حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی و توجه به این نکته مهم که مبارزه با روند فکری و اندیشهای فیرحی از درون حوزههای علمیه، آیا به تقویت فقه و توانایی آن در اداره جامعه منجر میشود یا چنانکه نویسندگان کتاب «سکولاریسم پنهان» معتقدند، حاصلی جز برچیده شدن دامن فقه از جامعه و برخاستن سکولاریسم نخواهد داشت.
زندگینامه و اندیشهها
۱. دکتر سید جواد طباطبایی: وی از چهرههای مشهور اندیشه سیاسی در ایران معاصر است که با نظریه «ایرانشهری» شناخته میشود. در سال ۱۳۶۳ با دریافت مدرک دکتری خود در رشته فلسفه سیاسی به ایران بازگشت و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران مشغول به کار شد، اما سرانجام در سال ۱۳۷۳ بیآنکه به استخدام رسمی دانشگاه تهران درآید، وادار به ترک همکاری شد. طباطبایی در نوشتههای اخیر خود در نقد فیرحی نیز به این رخداد و اثرات ناگوار آن اشارهای کوتاه کرده است. طباطبایی در همین سال کتاب مهم و اثرگذار خود، «زوال اندیشه سیاسی در ایران» را به دست چاپ سپرد. وی تاریخ ایران را در دو دوره «قدیم» و «جدید» مطالعه میکند و بر آن است که قدرت پادشاه در ایران هخامنشی بهطور خودکامه عمل نمیکرده و شیوه فرمانروایی نه مبتنی بر مفهوم «دولت»، بلکه «دولتِ دولتها» بوده و شاه از خودکامگی و نپذیرفتن مشورت دیگران بری بوده است. وی بر همین سیاق بر آن است که در دوره هخامنشیان، اعتبار نهاد وزارت همتای نهاد سلطنت بوده است، اما در دوره صفویان، نهاد وزارت تبدیل به جایگاهی تشریفاتی شد و شاه با اتکا به نظریهای مرکب از تصوف، تشیع و سلطنت، در رأس هرم قدرت قرار گرفت و دارای ارجحیت معنوی شد.[۲]
طباطبایی ایده محوری فلسفه سیاسی خود را از دوره باستان تاریخ ایران وام میگیرد و آن را «اندیشه ایرانشهری» میخواند و بر آن است که این مفهوم حاوی سه اصل بنیادین است: ۱. پادشاه مقتدر، غیرمطلقه و دادگر، ۲. خردورزی، و ۳. فره ایزدی (مشروعیت الهی).[۳] بهباور طباطبایی، ورود خلافت اسلامی به سرزمین ایران پس از ظهور اسلام، موجب شد شاه جایگزین نهاد دولت شود و راه برای خودکامگی در دو قرن ابتدایی هموار گردد، اما وی قرن سوم و چهارم را عصر زرین فرهنگ ایرانی خوانده که خاندانهای ایرانی توانستند از «سیطره امپراتوری عربی و خاموشی یکسره مشعل فرهنگ و تمدنی ایرانشهری» جلوگیری کنند و بدین ترتیب شالوده وحدت ملی ایرانیان ریخته شد،[۴] اما پس از آن با برآمدن غزنویان و سلجوقیان، زوال اندیشه و انحطاط تاریخ ایران آغاز شد که طباطبایی آن را قرون وسطای ایرانی میخواند؛ دورهای که بهگفته وی با بنیادگذاری مدارس علمی دینی، رویگردانی از علوم عقلی و تمایل به تربیت مبلغان و دفاع از اصول مذهب بهجای دریافت فلسفی از شرع آغاز شد و در نهایت شیخ شهابالدین سهروردی، مکان آگاهی ملی تاریخی را از دوره حماسی ادب ایران، به لامکان خیال تغییر داد.[۵]
سرانجام طباطبایی بر آن است که عامل عمده امتناع نوزایش و شکست تجدد در ایران، از سویی هبوط فلسفه و اندیشه عقلی در تصوف، و از سوی دیگر، سیطره تفسیر شرعی شریعت، بهعنوان یگانه درک از دیانت است.[۶] وی همچنین معتقد است که تا قرن ششم هجری، عقل معیار و ضابطه همه امور در ایران بوده و حتی گرایش عمده، فهم عقلی شرع بوده است، اما این نسبت از قرن هفتم تا آغاز دوره قاجار، بهنفع نظام شرعی پیش میرود.[۷]
۲. حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی: وی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که در سال ۱۳۹۹ پس از دوره کوتاه ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. اصلیترین دغدغه مرحوم فیرحی، نزدیک ساختن دین و زندگی با بهرهگیری از فقه سیاسی بود؛ چرا که بهباور وی، از میان دانشهای دینی، فلسفه سیاسی عملاً جایگاه خود را از دست داده و تنها دانش فقه است که میتواند متکفل نظم و حفظ نظم عمومی زندگی باشد و راهبری جامعه را به عهده گیرد.[۸] توجه جدی و عمیق وی به فقه در حالی است که استادش سید جواد طباطبایی، در پی حاکم ساختن تفسیری از دولت است که حاصل تلفیق نگاه فلسفی مدرن و شیوه حکومتداری شاهنشاهی و باستانی در ایران است؛ چنانکه فیرحی در آخرین مقاله منتشرشدهاش در تبیین نظر طباطبایی چنین گفته است: اگر مسئله جلال آلاحمد و علی شریعتی بازگشت به خویشتن از مجرای مذهب بود، برای طباطبایی مسئله اصلی ایرانی است که کانون آن نه در اکنون و حتی دوره اسلامی، بلکه در گذشته پیشااسلامی قرار دارد.[۹]
حجتالاسلام فیرحی بر خلاف دکتر طباطبایی، بر آن بود که قدرت سیاسی و ساخت دولت، مقدم بر تولید دانش است و بر این اساس، دانش مسلمانان در گذشته و امروز تابعی از نظام قدرت بوده است،[۱۰] و شاید از همین رو بود که بر خلاف رویکرد فلسفی طباطبایی، با اتخاذ موضعی عملگرایانه و غیرفلسفی، و با پذیرفتن آنکه فلسفه سیاسی جایگاهی در دانشهای امروز مسلمانان ندارد، دغدغههای اصلاحی مورد نظر خود در شیوه حکومتداری را نه با اتکا به اندیشه فلسفی و فلسفه سیاسی، بلکه با استفاده از فقه سیاسی دنبال مینمود؛ رویکردی که در تضاد بنیادین با روش و منش سید جواد طباطبایی و اصالت فلسفه سیاسی از منظر وی بوده است.
بهباور فیرحی، اقتدارگرایی موجود در نظریههای دولت در حکومتهای اسلامی دوره میانه، نه برگرفته از متون دینی، بلکه حاصل ساختارهای اقتدارگرایانه قدرت در خلافتهای اسلامی دوره مذکور بوده که منجر به خوانشی اقتدارگرایانه از نصوص و سنت اسلامی نیز شده است. وی در پی آن است که با کنار زدن سویههای اقتداری برآمده از خلافتهای دوره میانه اسلامی، امکانات دموکراتیک فقه سیاسی را احیا کرده و فقه سیاسیای مبتنی بر جایگاه اصیل مردم در مشروعیت حکومت، تکثرگرایی در اداره جامعه، و لزوم نقشآفرینی احزاب در قدرت سیاسی را سامان دهد.
فیرحی گرچه بر آن است که پتانسیلهای عظیم فقه میتواند رهاییبخش یا ویرانگر باشد، اما از خاطر نمیبرد که عبور از فقه به اخلاق، گرچه ظاهر زیبایی دارد، اما باطنش تلخ است؛ چرا که اخلاق نمیتواند نظام زندگی بسازد.[۱۱]
حجتالاسلام والمسلمین فیرحی در آخرین مقاله خود که در فصلنامه دولتپژوهی انتشار یافته، به تبیین اندیشه ایرانشهری دکتر سید جواد طباطبایی پرداخته و در نهایت تصریح نموده است که ایده طباطبایی بهرغم همه تلاشهای نظری وی به مرحله نظریهای منقح نرسیده و همچنان باید آن را «شهود در باب ایرانشهری» قلمداد کرد.[۱۲]
شباهتها: بازخوانی تاریخ انحطاط و استبداد
سید جواد طباطبایی و حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی بهرغم همه ناهمسازیها و اختلافات دامنهدار، اما هر دو داوریهای تا حد زیادی مشترک درباره سیر تطور دولتها و رویکردهای مطلقه آن داشتهاند و این اشتراک دید را میتوان تا حد زیادی از گزارش و قضاوت آنها درباره دوره میانه اسلامی دریافت که هر دو در پی یافتن راهحل معضلات موردنظر خود، به کشف و تبیین چرایی شکلگیری دولتهای مطلقه در تاریخ ایران میپردازند و از این منظر، دکتر طباطبایی یکی از دلایل اصلی انحطاط ایران و معضل زوال اندیشه در ایران را شکلگیری دولت مطلقه پس از حمله مغول میخواند، و حجتالاسلام والمسلمین فیرحی نیز از همین منظر، گسترش سنت اقتدارگرایانه در دوره حاکمان اموی و عباسی را مورد توجه قرار میدهد.
شباهت دیگر، اتکای هر دو به امر مدرن است؛ چنانکه دکتر طباطبایی یکی از پایههای نظریهپردازی خود را تجدد مدرن قرار داده است و حجتالاسلام والمسلمین فیرحی نیز با جدیت در پی استخراج و زنده ساختن امکانات دموکراتیک از فقه سیاسی شیعه است تا به نیازهای زمانه در دوران مدرن پاسخ دهد.
تفاوتها: نظریهپردازی از منظر دین یا ملیت
بر اساس آنچه در بخشهای پیشین گفته شد، اگر تاریخ ایران را از منظر سه امر باستانی، دینی و مدرن مورد بررسی قرار دهیم، آنگاه وجه اصلی درگیری معرفتی دکتر طباطبایی و حجتالاسلام والمسلمین فیرحی آن است که یکی پروژه فکری خود را در اتصال امر دینی به امر مدرن پیگیری میکند و دیگری بهدنبال ایجاد پیوند میان امر باستانی و امر مدرن، و از سوی دیگر تحدید امر دینی است. از این منظر، فیرحی در مقاله خود در باب ایرانشهری، تصریح کرده است که نفی اعتبار اسلام سیاسی، یکی از وجوه سلبی در ایده ایرانشهری طباطبایی است و او استقلال و اصالت امر دینی را مستلزم عدم التفات به امر ملی میخواند که در نهایت جز ملتگرایی پرخاشگر، چشمانداز روشنی بهدنبال نخواهد داشت.[۱۳]
گرچه لحن فیرحی در مقاله مذکور تا حدودی انتقادی مینماید، اما همچنان میتوان دریافت که در پی تقابل هویتی با استاد پیشین خود نیست و یا دستکم با غلظتی بسیار اندک به چنین وادیای پای میگذارد، اما طباطبایی در نوشتههای خود درباره فیرحی، هیچ ابایی از درگیری، سرکوب کلامی و ایجاد فضایی برای تنگتر شدن فضای تنفس امر دینی ندارد و پس از درگذشت حجتالاسلام والمسلمین فیرحی نیز همچنان در این راه گام برمیدارد. در بخشی از یادداشتهای مفصل و متعدد طباطبایی درباره فیرحی چنین آمده است:
۱. از چهار دهۀ پیش اهل فقه، که بیشتر حکومتی هستند، در دام آن افتاده و گمان کردهاند میتوان فقه را به هر چیز دیگری اضافه کرد و از آن «فقه مضاف» ساخت. در آزمایشگاه حوزه، نخست، یک لولۀ آزمایش برمیداریم، اندکی سیاست در آن میریزیم و مقداری فقه به آن اضافه میکنیم. آنچه به دست میآید فقه سیاسی است و اگر این نخستین ترکیب موفقیتآمیز بود میتوان مقادیری حزب هم در فقه تزریق و «فقه حزب» درست کرد. تا اینجا میتوان چنین «فقه مضاف»هایی را زیرسبیلی در کرد، اما شارلاتانی جایی ابعاد ناشناختهای پیدا میکند که دانشمندی که علم او دربارۀ فیزیک هستهای از محدودۀ علم به هستۀ خرما فراتر نمیرود، به فکر میافتد که «فقه هستهای» تاسیس کند که به خلاف فلسفۀ سیاسی و حقوق که شائبۀ تقلید از غرب فاسد در آن دو هست، سابقهای هم ندارد و نشانی از پویایی فقه ما دارد و هنوز کسی از ابعاد ناشناختۀ آن تصور درستی پیدا نکرده است. جای شگفتی نیست هیچ فقیهی چنین ابداعاتی را جدّی نمیگیرد و کرسی نظریهپردازی فقه هستهای -و نیز فقه امنیت- با چهار طلبه برگزار میشود و دیگر هیچ!
۲. فیرحی نمونهای از فرآوردههای توأمان دانشگاه متعهد به سیاست قدرت و حوزۀ سیاستزده است که نه دانشمند دنیا تربیت میکنند و نه عالِم آخرت![۱۴]
۳. به نظر من، فیرحی در هیچ رشتهای درس درستی نخوانده بود و از او برای کشور عالم درنمیآمد. من، چنانکه خواهم گفت، هم در مرتبۀ علمی دانشگاهی که او در آن درس خوانده بود تردید بسیار دارم و هم نسبت به فهم ستایندگان و منتظران دائمی به ثمر رسیدن تحقیقات او! من که فیرحی را پیشتر -و شاید بیشتر- از بسیاری از آنان شناخته بودم، در فصلی از ملاحظات دربارۀ دانشگاه، گفته بودم که او، بهعنوان اهل علوم دینی، حتی فرق عهد جدید و عتیق کتاب مقدس را نمیداند تا چه برسد به فهم و تفسیر نظر جان لاک دربارۀ مسیحیت و دیدگاه او در اندیشۀ سیاسی جدید که خرمایی بر نخیل است و دست کوتهآستینان استادان دانشگاه بومی شدۀ وطنی به آن نمیرسد.
۴. جای تأسف است که فیرحی از زمانی که با «موفقیت» از رسالۀ دکتری خود دفاع کرد و استاد شد… بیشتر از آنکه بخواند نوشت. من تردیدی ندارم، و با تجربهای که از آن دانشکده دارم میدانم که استاد راهنما و مشاوران رسالۀ فیرحی آن را نخوانده بودند و دفاع موفقیتآمیز رساله، و ارتقا به مقام استادی دانشگاه مادر، این توهّم را برای فیرحی به وجود آورد که میتواند چرخهای «کارخانۀ تولید علم» را با تمام ظرفیت آن به حرکت درآورد. چاپ رساله و قرار گرفتن آن در سیاهۀ کتابهایی که دانشجویان علوم سیاسی باید بخوانند میتوانست به این توهّم دامن بزند. اینکه نه استادان راهنما و مشاور رسالهای آن را بخوانند و نه ناشر یک ویراستار متوسطی داشته باشد که بتواند برخی از اشکالات و اغلاط کتاب را تصحیح کند بهطور طبیعی این توهّم را برای هر نویسندهای ایجاد میکند که گویا دانشمندی ظاهر شده است و باید کلاهمان را به نشانۀ ادای احترام از سر برداریم. در این دوره بود که فیرحی چهارنعل توسن نویسندگی را در میدان تولید علم جهاند و من حدس میزنم که با چنان شتابی در تولید علم پیش رفت که حتی فرصت یک بار خواندن نوشتۀ خود را نداشت.
بر این اساس، دکتر طباطبایی بر آن است که دیانت باید ذیل ملیت تحدید شود و بدین ترتیب او بیآنکه به ویژگیهای جهانشمول دینداری و قابلیتهای فرارونده آن از سویههای قبیلهای و طائفهای توجه چندانی کند، چنان سخن میگوید که گویا «ملیت» دیانتی نوآیین است[۱۵] که باید جایگزین دین فعلی شود. با چنین رویکردی، طباطبایی پراهمیتترین نشانه بر گستردگی انحطاط ایران را فقدان تأمل درباره انحطاط اندیشه فلسفی در دوره اسلامی ایران میداند.
رابطه انحطاط و عدم تأمل فلسفی از منظر دکتر سید جواد طباطبایی از آن رو است که بهباور وی سؤال از انحطاط امری فلسفی است و پاسخ آن نیز باید از جنس اندیشه باشد، در حالی که از دید وی ایرانیان نتوانستهاند بحران انحطاط را به پرسشی فلسفی تبدیل کنند و هر بحرانی را همچون آسیبی اجتماعی درمییابند.[۱۶] از همین رو است که او پیوند میان علوم اجتماعی جدید و سنت را نامیمون میخواند و بر آن است که نتیجه آن برآمدن «ایدئولوژی جامعهشناسانه» خواهد بود. وی از این منظر، تولیدات فکری چهرههایی از جمله داریوش شایگان، جلال آلاحمد و علی شریعتی را در جهت تصفیهحساب با تجدد نوپای ایرانی میداند.[۱۷] اتخاذ چنین رویکردی از سوی دکتر طباطبایی در حالی است که حجتالاسلام والمسلمین فیرحی از موضعی همدلانه به بیان نظر آلاحمد و شریعتی میپردازد و موضع آنان درباره مشروطه را بهمنزله مخالفت با کنار زدن رویکرد اسلامی معرفی میکند و تبیین طباطبایی را مورد نقد قرار میدهد که اسلام سیاسی را «دیانت ایدئولوژیک» میخواند و آلاحمد و شریعتی را «حامیان ایدئولوژیکی کردن دیانت» قلمداد میکند.[۱۸]
پیامدهای تضعیف جبهه حجتالاسلام والمسلمین فیرحی و تقویت موضع دکتر طباطبایی
مجادله نابرابر میان حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی و دکتر سید جواد طباطبایی، گرچه ممکن است در نگاه اول به سود کسانی باشد که فیرحی و رویکرد وی را در راستای سکولاریسم و بر خلاف چشماندازهای نظریه ولایت مطلقه فقیه تلقی میکنند، اما با دیدی وسیعتر و دوراندیشانهتر باید دریافت که فیرحی همچنان فقه را واجد توانایی اداره جامعه میپنداشت و اعراض از آن را نادرست میشمرد، اما پروژه فکری طباطبایی بهتمامی رویکردی سرکوبگرانه در برابر وجه دینی، شرعی و فقهی تئوریهای حکومتداری اتخاذ میکند و هیچ جایی برای فقه سیاسی یا دخالت شریعت در سیاست باقی نمیگذارد.
بدین ترتیب، گروههایی که در پی نقد و تضعیف موضع فیرحی در فقه سیاسی هستند، میبایست در بیان مواضع خود بدین نکته توجه کنند که تمامی تلاشهای اندیشهای وی در راستای تعمیق جایگاه فقه و فقه سیاسی در اداره جامعه بوده است، در حالی که دکتر سید جواد طباطبایی بهکلی با حضور و بروز دانش فقه در اداره جامعه به مخالفت برخاسته و حتی تأکید بر استقلال و اصالت دین از سوی روشنفکران دینی را نیز برنمیتابد و آن را بهمعنای نفی امر ملی قلمداد کرده است.[۱۹]
راهبردها و راهکارها
۱. انتشار آثاری مانند «سکولاریسم پنهان» از سوی مراکز حوزوی، گرچه نشانگر وجود دغدغههای جدی در باب جلوگیری از گسترش سکولاریسم در حوزههای علمیه و ساختار اداره کشور است، اما در عین حال میتواند در بلندمدت به عاملی در تشدید سکولاریسم تبدیل شود؛ چرا که مواجهههای اینچنینی گرچه ممکن است تا مدتی فضای آرام و ساکت موردنظر را فراهم سازد، اما بهتدریج فضای علمی را با تنش و عدم اطمینان همراه میسازد و بهتدریج مانع از تولید علم شده و فقه سیاسی را با چالش مواجه میسازد. بدیهی است که کمفروغ شدن دانشهایی مانند فقه سیاسی، میتواند یکی از عوامل جدی گسترش سکولاریسم در حوزههای علمیه و نیز در ارکان جمهوری اسلامی ایران شود.
۲. چنانکه گفته شد، حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی از نگاه دکتر سید جواد طباطبایی، نماد وارد ساختن فقه به عرصه حکومتداری است و وجه اصلی مخالفت طباطبایی با فیرحی را میتوان همین امر دانست. با چنین نگاهی لازم است نهادها و مؤسسات حوزوی به تبیین تلاشها و رویکردهای حجتالاسلام والمسلمین داود فیرحی پرداخته و بهعنوان پژوهشگری پرکار و در عین حال پذیرفته شده در مجامع دانشگاهی و حوزوی، همایشهایی در معرفی آثار و اندیشههای وی برگزار کنند و کفه فقه سیاسی را در برابر اندیشههای رقیب و از جمله ایده ایرانشهری سنگینتر سازند.
نویسنده: حسن اجرائی، دانشآموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد فلسفه دین- پیرامون حوزه
—————————
پی نوشت:
[۲]. طباطبایی، ۱۳۸۲، ص ۴۸۰، ۴۸۱.
[۳]. طباطبایی، ۱۳۸۳، ص ۱۴۸.
[۴]. طباطبایی، ۱۳۸۳، ص ۳۶۱.
[۵]. طباطبایی، ۱۳۸۲، ص ۳۶۴.
[۶] . طباطبایی، ۱۳۷۳، ص ۲۱۸.
[۷]. گفتگو با هفتهنامه شهروند امروز، نوروز ۱۳۸۶، ص ۵.
[۸].فیرحی، آستانه تجدد، ص ۲۲۲.
[۹]. فیرحی، ۱۳۹۹، ص ۳.
[۱۰].فیرحی، ۱۳۸۳، ص ۱۸؛ فیرحی، ۱۳۸۰، ص ۱۲.
[۱۱]. مجله اندیشه پویا، شهریور ۱۳۹۶، ص۱۱۰.
[۱۲]. فیرحی، ۱۳۹۹، ص ۳.
[۱۳]. فیرحی، ۱۳۹۹، ص ۶، ۷.
[۱۴]. کانال تلگرامی یادداشتها و جستارها، https://t.me/jtjostarha/151
[۱۵]. نوروزی و همکاران، ص ۴۴.
[۱۶]. طباطبایی، ۱۳۷۳، ص ۲۷۶.
[۱۷] نوروزی و همکاران، ص ۵۳.
[۱۸]. فیرحی، ۱۳۹۹، ص ۶.
[۱۹]. طباطبایی، ۱۳۹۸، ص ۸۲.
—————————-
منابع:
* طباطبایی، سید جواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، چاپ سوم، تهران، مؤسسه پژوهشی نگاه معاصر، ۱۳۸۲.
* طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران، کویر، ۱۳۷۳.
* طباطبایی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران، چاپ چهارم، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۳.
* طباطبایی، سید جواد، ملت، دولت و حکومت قانون، تهران، مینوی خرد، ۱۳۹۸.
* فیرحی، داود، «ایرانشهری و مسئله ایران»، فصلنامه دولتپژوهی، سال پنجم، ش۲۱، بهار ۱۳۹۹.
* فیرحی، داود، آستانه تجدد: در شرح تنبیه الأمه و تنزیه المله، تهران، نشر نی، ۱۳۹۵ش.
* فیرحی، داود، دولت اسلامی و تولیدات فکری دینی، مؤسسه توسعه دانش و پژوهش در ایران، ۱۳۸۰.
* فیرحی، داود، قدرت، دانش و مشروعیت، تهران، نشر نی، ۱۳۸۳.
* نوروزی، مجید؛ اطهری، سید اسدالله؛ شمسینی غیاثوند، حسن، «کالبدشکافی انحطاط سیر اندیشه ایران در آرای سید جواد طباطبایی»، فصلنامه مطالعات سیاسی، ش۴۹، پاییز ۱۳۹۹.