شهید صدر در جواب نامه تند شیخ علی کورانی مینویسد: «من در گیرودار دردهای غیر قابل تحمل نمیتوانم چیزی بگویم؛ دردهایی که اگر ایمان به خدا نبود، نمیشد آنها را تحمل کرد: امیدهای بزرگی در یک لحظه از بین رفت و بنای عظیمی، فروریخت و بخشی از وجود و خط و هستیام از من جدا شد. بخشی که برادر خونی و پدر معنویام بود؛ شریک راه و رفیق دردها و امیدهایم، پناهگاهم در سختیها و یاورم در ناگواریها و تکمیل کننده آن وجود بزرگتر بود.»
شبکه اجتهاد: شهید آیتالله العظمی سید محمد باقر صدر بعد از درگذشت برادرش مرحوم آیتالله سید اسماعیل صدر که وجود او وزنه سنگینی برای اسلام در کاظمین به شمار میرفت، تمایل داشت محوریت دینی که توسط سید اسماعیل در آن مسجد ایجاد شده بود پا بر جا بماند و به این منظور لازم میدید که از ظرفیت گرایش عاطفی مردم به فرزند مرحوم سید اسماعیل یعنی سید حسین صدر استفاده شود تا او جای پدرش را بگیرد و مسیر اسلامی او را ادامه دهد و در این راه از میراث اجتماعی پدرش ـ که شخص دیگری نمیتوانست آن را به ارث ببرد ـ استفاده کند. این اتفاق موجب بدگمانی شیخ علی کورانی که در آن زمان از شاگردان و نمایندگان شهیدصدر بود میشود و این اقدام شهید صدر را حمل بر اقدام فامیلی و خاندانی میکند و نامهای تند و انتقاد آمیز به شهید صدر مینویسد و مسائلی را درباره این موضوع مطرح میکند. پاسخ شهید صدر به او از این قرار است:
بسمه تعالی
عزیز و یاور فداکار من که فدایت شوم و خداوند تو را حفظ کند. السلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
من در گیرودار دردهای غیر قابل تحمل نمیتوانم چیزی بگویم؛ دردهایی که اگر ایمان به خدا نبود، نمیشد آنها را تحمل کرد: امیدهای بزرگی در یک لحظه از بین رفت و بنای عظیمی، فروریخت و بخشی از وجود و خط و هستیام از من جدا شد. بخشی که برادر خونی و پدر معنویام بود؛ شریک راه و رفیق دردها و امیدهایم، پناهگاهم در سختیها و یاورم در ناگواریها و تکمیل کننده آن وجود بزرگتر بود.
در گیرودار این دردها فقط میتوانم یک کلمه بگویم که اندکی آرامش و رضایت منطقی بگیرم و آن اینکه تحمل زندگیِ پر از دردکار انسان را در عرصه ایثار و فداکاری آسان میکند. تقدیر بر آن است که عذابی با زندگی من آمیخته شود و قلب پارهپارهام با آن زندگی کند. این عذاب هر چه بیشتر این توانایی را به من میدهد که این زندگیِ ازهمپاشیده و پر از دردم را فدا کنم. هر انسان دیگری هم که با درد زندگی میکند، بیشتر قدرت دستشستن [از داراییها]و ایثار را پیدا میکند؛ چون یک زندگانی آکنده از تلخی را قربانی میکند. والحمدلله ربالعالمین وإنا لله وإنا الیه راجعون.
من هم با بُعد عاطفی و هم با جنبه عقلی این مصیبت به سر میبردم. در بعد عقلی از لحظه اول به نظرم آمد که همه برنامهریزیها از بین رفت و به تلاشهای زیادی که طی این ده سال انجام شده بود تا این نهاد پا بگیرد و در ساختاری فراگیر برای وضعیت دینی سهیم باشد صدمه بزرگی وارد شده است و انسانی که همه چشمها به او دوخته شده بود، شهید شد یا شهادتگونه زندگی را بدرود گفت؛ در لحظهای که دردها [ی قلبش]در راه فعالیت اسلامی آنچنان متراکم شد که قبل از اینکه این نهاد همه میوههایش را بدهد، منفجر شد [و قلبش از تپش ایستاد]. طی سالهای گذشته هیچ تلاشی برای اینکه مستقیماً خود را در آنجا مطرح کنیم، انجام ندادیم؛ چون به وجود دیگری که با مسیر، اندیشه و نتیجه ما همسو بود، اکتفا کرده بودیم. حتی بیشتر افرادیکه از بزرگان مسجد هاشمی در سراسر منطقه بهشمار میآمدند، شناختی از ما نداشتند، چون برادرم حضور داشت و با شناخت از او چنین شناختی از من، برای اسلام ضرورتی نداشت. احساس کردم که خلأ بزرگی که این مصیبت در عرصه روابط انبوه و گسترده این منطقه ایجاد کرده، اگر به حال خود گذاشته شود، با توجه به حضور سایر روحانیون کاظمین به تدریج پر خواهد شد. این افراد هم وقتی این میراث را تقسیم و خلأ موجود را پر میکنند، آن را با سلیقهها و اندیشهها و نحوه تفکر خودشان از اسلام و ارزیابی خودشان از افراد و رویدادها پر میکنند و به این ترتیب ما همه چیزهایی را که ایجاد کرده بودیم، از دست میدهیم. به همین جهت به نظرم برای جلوگیری از این مشکل یا حل بخش عمده آن، دو مسأله ضروری به نظر میرسید:
یک. تلاش برای ایجاد شناختی از ما هماهنگ با سطح فعالیت اسلامی مطلوب و متناسب بانیازهای آینده مرجعیت.
دو. حفظ حالت مرکزیت در مسجد هاشمی به منظور انعکاس شناخت فوق در آن و تعامل با آن. چون حفظ این حالت، یکی از شروط ایجاد آن مفهوم ونحوه بهرهبرداری از آن و ارتباط امت با آن است.
مسأله اول به برنامهریزی نیاز دارد. مسأله دوم نیز چند حالت داشت. حالت اول: شخصی در سطح اجتهاد و علم و شهرت و مقام آن عزیز ازدسترفته از نجف اشرف معرفی شود. این حالت هیچیک از غرضهای دینی را در پی نخواهد داشت؛ چون با قطع نظر از اینکه چنین شخصی را پیدا کنیم یا نه، شخصی در این سطح را در اختیار نداریم که مثل مرحوم برادرم همین خط مشی و مسیر را داشته باشد؛ و در صورتی که انتخاب را به نهادهای حاکم در نجف بدهیم هم این امکان وجود دارد که از میان دشمنان این خط مشی فردی را در این سطح انتخاب کنند و با این کار تمام تلاشهای عظیمی که در طی این سالهای طولانی شده، بر باد میرود.
حالت دوم:یکی از افراد جوان مثلاً در سطح آقای نورالدین اشکوری و یا شیخ عبدالهادی فضلی قدم پیش بگذارند. ما در میان جوانها کسی را که با این خط مشی هماهنگ باشددر اختیار داریم، اما چنین جوانی عناوین بزرگ را ندارد و آن اعتبار و پشتوانه را هم نمیتواند جذب کند و مقدار درخوری از آن میراث گرانبها را هم کسب نخواهد کرد، بلکه شکست میخورد و جایگزینهای آماده در شهر از او سبقت میگیرند و در نتیجه، این نهاد از هم میپاشد؛ بنابراین این جوان باید از ابتدا کار خود را در حالی شروع کند که هیچ کدام از سلاحهای قبلی این نهاد اعم از اجتهاد و شهرت و جایگاه محکم مرجعیت، همچنین پیوندهای تاریخی و خانوادگی با کاظمین و سایر موارد دیگر را در اختیار ندارد.
حالت سوم: فردی معرفی شود که، چون امتداد آن فقید مرحوم محسوب میشود، پشتوانه و اعتبار عاطفی دارد، طوری که میتواند مرکزیت مسجد هاشمی را حفظ کند. با این کار زمینهای را حفظ میکنیم که میتوانیم با استفاده از آن، دیگر نیروها را به منظور ایفای نقش مطلوبشان در راه خدمت به اسلام و حوزه، بسیج کنیم. پس این اعتبار عاطفی، چنین راهحلی را الزامی میساخت؛ اعتباری که افراد پنجاهساله و شصتساله شهادت میدهند که تا به حال چنین اعتبار وپشتوانه عاطفی را [در آن منطقه]ندیدهاند. این راهحل در سه عنصر مجسم میشود:
عنصر اول: گرفتن مرکز و جذب کامل آن اعتبار و پشتوانه عظیم عاطفی با معرفی فرزند آن فقید. ما به دلایل متعدد سید حسین را پیشنهاد دادیم، نه سید محمد که نظر شما بود یاآن سید حسین دیگر که عدهای مطرح کردند. از جمله دلایل مذکور این است که شرایط واقعی نشان داد تنها شخصی که از نظر عاطفی تمام توجهات روی او قرار دارد فرزند آن فقید است و اینکه طبقات مختلفی که در کنار برادرم بودند، اطراف او جمع شدهاندکاملاً این مسأله را نشان میدهد. امور دیگری نیز هست که در این نامه مجال بیان همه آنها وجود ندارد.
عنصر دوم: اینکه آقای نورالدین اشکوری برای پر کردن خلأ علمی در مسجد هاشمی از نجف اشرف به کاظمین فراخوانده شود. زمینهای که با عنصر اول حفظ شده، فضای مناسبی را برای سید نورالدین فراهم میکند. ما الآن به طور جدی برنامهریزی میکنیم تا شرایط یک حوزه واقعی را در مسجد هاشمی کاظمین فراهم کنیم. مسئولیت این حوزه با سید نورالدین بوده و تحت نظارت کامل ما خواهد بود. آقای اشکوری به عنوان استادی فاضل مورد توجه قرار خواهد گرفت و به این ترتیب خواهد توانست در حد توان خلأموجود را پر کند. همچنین بدینوسیله به مرحلهای میرسد که بتواند در ارزیابی مرجعیت در حال حاضر و آینده نقش بسزایی ایفا کند.
عنصر سوم: حضور و سرکشی هفتگی من، هر شب و روز جمعه در کاظمین. این حضور سبب زمینهسازی برای دیدارهای گوناگون میشود و از این رهگذر در ساخت آن مفهوم جدید تأثیر میگذارد. همچنین این حضور شرط موفقیت سایر تلاشها در راستای تشکیل آن مفهوم و نظارت کامل بر برنامهریزیهای انجامشده است.
این خلاصه اقدام ما در گیرودار مصیبت بود. الآن مهمترین مسأله برای موفقیت این برنامه، همکاری در تأمین بودجه لازم برای حوزه است که امید میرود اساس فعالیت دینی در سراسر منطقه باشد. باوجود اینکه الآن من شخصاً هزینههای این برنامه و حقوق آقای اشکوری را ـ که با اجاره خانه کمتر از چهل دینار در ماه نمیشود ـ پرداخت میکنم، احساس میکنم برای ادامه کار باید از طریق خاندان بهبهانی و نیز دیگر دوستان و مؤمنان در منطقه، فکریشود.
عزیزم! الآن شدیداً خستهام، لذا به همین مقدار اکتفا میکنم. والسلام علیک.
محمدباقر صدر
با اینحال به نظر میرسد شیخ علی کورانی با این توضیحات قانع نشده و آنها را کافی ندانسته یا هنوز نامه به دستش نرسیده بوده که نامه دیگری نوشته است. متن آن نامه در دسترس نیست، ولی با توجه به نامه دوم شهید صدر، گویا محتوای بسیار تندیداشته و در آن به شهید صدر تهمت انحراف زده شده است. متن نامه دوم شهید صدر به این قرار است:
بسمه تعالی
عزیز بزرگوار من! دو روز پیش از نجف نامهای برایتان فرستاده بودمو امروز شیخ طالب صیمری نامه شما را به دست من رساند. تصور میکنم نامهای که برایتان نوشته بودم میتواند تا حد زیادی پاسخگوی نامه امروز شما باشد، با این حال تلاش میکنم در این نامه هم مطالبی را بگویم.
نامهات را بارها خواندم، و خیال میکنم نامهات در من همان تأثیری را گذاشت که سخن مالک اشتر، یاور مجاهد امیرالمؤمنین علیهالسلام در جان آن حضرت گذاشت. مالک اشتر وقتی دید امام علی علیهالسلام عموزادگانش را در سرزمینهای مسلمانان حاکم کرده است به ایشان عرض کرد: پس ما دیروز برای چه با شیخ [یعنی خلیفه پیشین]جنگیدیم؟
من تصور میکنم حسی که حرف اشتر در جان امیرالمؤمنین علیهالسلام بهجا گذاشت، حس شادمانی آمیخته با دردی سخت یا دردی آمیخته با شادی بود. شادی از این لحاظ که در میان اصحابشان افرادی هستند که مراقبت و اصلاح کنندو دردی هم ناشی از اینکه انسان تمایل دارد یارانش دیدگاهی کامل و بینقص داشته باشند. البته در اینجا تفاوت مهمی میان طرف مقابل تو و طرف مقابل مالک اشتر وجود دارد؛ زیرااو معصوم بود و وضوح امور برای او در سطحوضوح حسی مطلق بود. این مسأله در عین حال که درد علی علیهالسلام را از شک مالک اشتر به او بیشتر میکند، باعث کم شدن درد هم میشد؛ چون همین وضوح نسبت به عملش، بهترین تسلا و آرامش برای اوبود.
بله؛ من درد کشیدم، دردی آمیخته با شادمانی. البته چهبسا در هر دو تعبیر «درد کشیدن» و «احساس شادمانی» مسامحه کرده باشم؛ چون من در گرداب بیپایانی از درد به سر میبرم که همه وجودم را پر میکند. برای همین نمیدانم در گیرودار این رنج، چطور ممکن است دردی جدید به درونم راه پیدا کند یا شادمانی وارد جانم شود؛ ولاحول ولاقوه الا بالله.
عزیزم! در نامه تو دو نکته وجود داشت که با توجه به شرایط مجبورم جواب مختصری به آنها بدهم. یکی از آنها خطری است که تو عقیده داری از تبدیل شدن من به عالم ِیکروزه یا دوروزه مسجد هاشمی ایجاد میشود. تأکید میکنم که این خطر اصلاً وجود ندارد؛ چون من اصلاً هیچ برنامهای ندارم که در آن دو روز یا نصف روز به عالم مسجد هاشمی تبدیل شوم. لازمه عالم مسجد یا شهربودن، نماز جماعت یا تدریس یا هر فعالیت دیگری از این قبیل به طور مرتب است و من تصمیم گرفتهام که هیچ کدام از این کارها را انجام ندهم. صرفاً چیزی وجود دارد بهعنوان سرکشی هفتگی که حتی اگر خدا مسجد هاشمی را هم خلق نکرده بود، من خود را به آن ملزم میدانم؛ زیرابه حکم وفا به سادهترین حقوق برادرم لازم است جمعهها به خانوادهاش سر بزنم و در خلال این سر زدن طبعاً به روند فعالیت این مسجد هم نظارت خواهم داشت و بهعنوان یک عالم نجفی روابط خود را با مؤمنان مستحکم خواهم کرد. این مسأله هم خطری ایجاد نمیکند. درست است که رفتن من میتواند مانع ادامه بعضی فواید در روز جمعه در حوزه نجف بشود، اما این یک وقفه موقت است وملاکی هم که آن را الزامی میکند، قویتر است. من هم تا زمانی به این کار ادامه میدهم که خانواده برادرم از نظر روحی به شرایط طبیعی برگردندوسید نورالدین و سید حسین بتوانند در چارچوب وضعیت دینی آنجا به نحوی سازگار و هماهنگ شوند که بیشترین میزان ممکن از این خلأ را پر کنند.
نکته دوم در نامه تو، مسأله [تأثیر]خانواده و وراثت [در این تصمیم]است. این نکته گاهی به عنوان یک اتهام ثبوتی مطرح میشود، یعنی من واقعاً و در عالم ثبوت به انحراف متهم شدهام. گاهی هم به عنوان یک اتهام اثباتی مطرح میشود، یعنی این عمل فضا را برای متهم شدن من باز میکند.
عزیزم! اگر این [اتهام]را با معنای اول بیان کردهای که جوابش مفصل است و من آن را در نامهای که دوروز پیش برایت فرستادم توضیح دادهام. نظر من این بودکه حفظ اعتبار عظیم باقیمانده ازبرادر فقید و عزیزم به نحوی که با نیازهای دین سازگار باشد در گرو آن است که این دو عنصر یعنی سید حسین و سید نورالدین اشکوری در کنار هم قرار بگیرند و هر کدام با توجه به موقعیت و وضعیت و شرایط خود ایفای نقش کنند. همه برداشتهایی هم که به اجرا درآمده، واقعگرایانه و با هماهنگی با کسانی بوده که هم خط مشی دینیشان منطبق با ماست وهم با شرایط منطقه بیشتر از تو آشنا هستند و از ارزش میراث برادر فقید من مطلع هستند. باید نیروهای واقعیرا پذیرفت. به یاد دارم که به شیخ مهدی فرزند شیخ محمد خالصی در آن وقت که معمم نبود و کاملاً [با شرایط معمم شدن]هماهنگی داشت گفتم: تو باید معمم شوی تا این نهاد [پس از مرگ پدرت]به تو به ارث برسد؛ چون اعتبار تاریخی و عاطفی این نهاد راکسی غیر از تو نمیتواند به ارث ببرد، به همین خاطر اگر معمم نشوی این میراث به هدر خواهد رفت و دین دیگر استفادهای از آن نخواهد کرد.
حرفهای زیادی هست که نمیتوانم بنویسم، اما به طور کلی از تو میخواهم که با احساسات همراه نشوی و اینطور سریع و قاطع حکم صادر نکنی. مفاهیم نظری به تنهایی و تا زمانی که همه شرایط واقعی لحاظ نشوند، نمیتوانند اساس عمل انسان را تشکیل دهند. از نظر من وجود یک مرکز دینی در این منطقه بسیار اهمیت دارد و تنها شیوه تحقق این هدف، همان بود که انجام شده است.
اما اگر [اتهام انحراف را]به معنای دوم مطرح کردهای، من هم با تو همعقیدهام و قبول دارم به ذهن عده زیادی اینطور متبادر میشود که این رفتار براساس نگرشی رسالتمند نبوده است، اماوقتی شرایط چنین پیش آورده ما چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ ولی اقداماتی میتواند این برداشت را کمتر کند: از یک سو توضیح شرایط به دوستان و از سوی دیگر همکاری ثمربخش آقای اشکوری و سید حسین و روشنشدن همه ابعاد این موضوع.
گفته بودید که عدهای از اطرافیانم ترجیح میدهند من به بغداد منتقل شوم. اگر منظورتان از این عده وابستگان سید است، من چنین مطلبی را حس نکردم و حتی احساس کردم همه دوستان و در صدر آنان ابوصادق و ابوصالح به شدت علاقمند هستند که من وضعیت نجفیام را حفظ کنم.
عزیزم! با این توضیحات متوجه میشویم که مسأله این نیست که صرفاً خاندان صدر یا سیدراضی شوند، هرچند به نظر من هر دو اینها بسیار مهم است، اما به دست آوردن این رضایت در گرو آنچه انجام شده نبود. همچنین موضوع این نیست که خانواده برادرم گرسنه نمانند، هرچند این موضوع بهدلیل اقتضائات وفاداری [نسبت به برادرم]، برای من از اینکه هر دو چشمم را از دست بدهم مهمتر و سختتر است، اما باز هم راه حل آن در گرو آنچه انجام شده نبود. بلکه موضوع همان است که برایت توضیح دادم. الآن با اینکه حرفهای بیشتری هست، احساس میکنم نمیتوانم بیشتر از این چیزی بنویسم.