شبکه اجتهاد: کتاب «نظام آموزشی حوزه: جستاری پیرامون نظام آموزشی و متون درسی حوزههای علمیه»، مجموعهای حاوی دیدگاهها و نظرات ارکان متعدد و مختلف حوزههای علمیه درباره روزآمدسازی متون درسی است، که غالبا از انعکاس مفصل رویکردهای مخالف تغییر در متون درسی اجتناب کرده، و در بخشهایی از جمله نظرسنجی و مصاحبهها، اشاراتی به نظرات مخالف هم داشته است. این اثر که با رویکردی کلی به ضرورت اصلاح و روزآمدسازی متون درسی در حوزههای علمیه میپردازد، نوشته وحید نجفی، با همکاری علی الهیفر، جواد زهرایی و روحالله عباسپور بوده و اولین اثر از مجموعهای است که از سوی مؤسسه مطالعاتی صراط مبین منتشر شده است. در بخش سوم این کتاب که به مصاحبهها اختصاص یافته است، گفتگویی با حجتالاسلام محمدتقی اکبرنژاد مدیر موسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی پیرامون «ویژگیهای کتاب درسی و اشکالات وارده به نظام آموزشی حوزه» انجام شده است که از پیشرویتان میگذرد.
متون آموزشی نیاز به چه تغییراتی دارد؟
اکبرنژاد: متون آموزشی حوزه در دو جهت نیاز به تغییرات جدی دارد:
جهت اول: تحول در قالبهای بیان محتوا. از قدیم میان حوزویان چنین رایج بود که کتابی برای آموزش نمینوشتند. معمولاً کتابهایی که مقبولیت عمومی پیدا میکردند، محور کرسیهای درس و بحث قرار میگرفتند، هر چند عیبهایی مانند متن سنگین و مغلق داشتند، یا دارای ترتیب بحثهای علمی نبود.
این یک جریان طبیعی بوده و نمیتوان به گذشتگان خردهای گرفت؛ مثلا در علم طب، کتاب قانون بوعلی سالها محور آموزش بود، در حالی که این کتاب ثبت عالی ترین تحقیقات ایشان بوده، نه اینکه به عنوان متن آموزشی نوشته باشد.
در حوزه هم زمانی «نهایه» شیخ طوسی کتاب خوبی بوده و محور درس میشود. بعدها«شرح لمعه» و «قوانین» میرزای قمی محور هستند تا برسد به دویست سال اخیر که کتابهای شیخ انصاری و آخوند محور بودند. شهید اول در مقدمه لمعه میگوید، کتاب را برای حاکم سربدران نوشته است. بعد از ایشان، شهید ثانی کتاب را پسندیده و آن را شرح میدهد. شهید ثانی اصلا چنین رویکردی نداشته که کتاب فقه نیمه استدلالی برای آموزش روش استنباط بنگارد. سیوطی گمان نمیکرد که شرح اشعار ابن مالک، کتاب درسی شود. سایر کتب درسی همین طور است.
اما بالاخره اگر بخواهیم از تغییرات زمان استقبال کنیم، یا در نظام آموزشی تحولات مثبت داشته باشیم، باید محتوای آموزشی دریک قالب آموزشی ارائه شود. کتاب آموزشی ویژگی خاص خود را دارد، مانند اینکه روان باشد و متعلم را گرفتار فهم متن نکند. این ویژگی در قرآن و روایات اهل بیت (علیهم السلام) نیز وجود دارد. خداوند متعال به مبین بودن قرآن فخر میکند و میفرماید: بلسانٍ عربیٍ مبین (شعراء/۹۵) همچنین میفرماید: ما قرآن را به زبان روشن فرستادیم تا بر روی آن تعقل کنید.«لقد یسّرنا القرآنَ للذّکر فهل مِن مُدّکِّر» (القمر،۱۷) اگر متن قرآن روان نباشد، تعقل ممکن نخواهد بود.
ویژگی دیگر کتاب آموزشی ترتیب مباحث نظام مند و مبتنی بر همدیگر است. نخست مسائل پایه تدریس میشود و بعد نوبت به مباحث پیچیده تر و مبتنی بر مسائل قبلی میرسد. به عنوان مثال، در ریاضی نخست ضرب و تقسیم خوانده میشود و بعد به آموزش رادیکال میرسند. این سیر، وجدانی و طبیعی است.
با این نگاه وقتی به کتابهای حوزه مینگریم، آنها را خالی از این ویژگیهای مییابیم. کمتر صفحهای در قوانین وجود دارد که مشکل نگارشی یا پیچیدگی نداشته باشد. میرزای قمی مخاطبی را مد نظر دارد که اصول میداند نه اینکه تازه بخواهد اصول را فرا گیرد . همچنین شیخ انصاری(ره) در رسائل مقید نیست که با ترتیب مباحث اصولی پیش رود. مسأله حکومت و ورود را آخر کتاب طرح میکند در حالی که اوائل کتاب از آن استفاده میکند. کفایه کتابی است که واقعا طلبه را درگیر خودش میکند و بیشترین انرژی طلبه برای فهم ظاهر متن صرف میشود. این رویه به تعبیر قرآن« فرصتی برای تعقل پیدا نمیکند» بنابراین خسته شده و رها میکنند.
جهت دوم: خود محتواست. اهمیت محتوا نکتهای است که در تدوین کتاب کمتر به آن توجه میشود در حالی که مهمتر از قالبها خود محتواست. ظلمی بزرگتر از این سراغ ندارم که به طلبه ی یک نسل، محتوای نسل قبلی را آموزش دهیم؛ چون هدف از تدریس کتاب، با سواد شدن خوانندهای است که از نسل امروز است و دغدغه ی سؤالات این دوره را دارد. طلبه وقتی کتابی را میخواند باید احساس کند که میتواند به جامعه پاسخ گوید و مردم او را قبول دارند. در غیر این صورت با اینکه انرژی زیادی هزینه و صرف میکنیم، اما در نهایت طلبههایی با سوادی نخواهیم داشت و در جامعه منزوی خواهند شد.
اهمیت این نکته در کتاب رسمی آموزشی دوچندان است زیرا برای کتاب آموزشی همهی دانش آموختگان باید وقت صرف کننند و مثل کتاب فرعی نیست که خواندنش اختیاری باشد. کتابی در این مرتبه، باید ناظر به دغدغههای عمومی باشد تا ارزش وقت گذاشتن برای همه متعلمین را داشته باشد؛ مانند اینکه برای دانشجویان امروزی اقتصاد، باید کتابی تدریس شود که ناظر به مسائل امروزی باشد، نه کتابی که صد سال پیش نوشته شده و ناظر به مسائل آن دوره باشد. در علوم سیاسی «روح القوانین» “منتسکیو” با این که جزء کتابهای مرجع است و در زمان خودش درخشیده اما هیچ وقت کتاب آموزشی نمیشود چون محتوایش برای امروز نیست.
حال با این رویکرد به نظام آموزشی حوزه بنگریم، چقدر از مباحث فقهی دورههای آموزشی، از شرح لمعه و مکاسب گرفته تا درس خارج برای حل مسائل جامعه امروزی هستند؟ آیا طلبه بعد از خواندن آنها میتواند با مسائل جامعه خودش ارتباط بگیرد؟ آیا مکاسب شیخ ناظر به مکاسبی است که ما امروز تجربه میکنیم؟ منظورم این نیست که هیچ رابطهای بین آنها وجود ندارد بحث من این است که چرا باید ملتزم به کتابهایی باشیم که صدو پنجاه سال پیش ، با رویکرد خاصی نوشته شده و اکنون در حوزه به این نیت تدریس میشود که بعدها برای طلبه اثراتی خواهد داشت. این درحالی است که میتوانستیم کتابی بنویسم که پاسخگوی سؤالات اقتصادی روز باشد.
مثال، جریان ساز است خود قرآن مدام مثال میزند، مثالها به ما تراز فکری میدهند. شما طلبهای را تصور کنید که هرچه مثال میبیند، مربوط به طهارت و نجاسات است. بحثهای فقهی که میخواند در حد معاملات یک روستاست، نه اینکه پیچیدگی داشته باشد. ثمره مثالهای دم دستی آن است که ذهن عالم را دم دستی پروش داده و او را با فضای علمی جامعه اصلاً َآشنا نمیکند؛ اما فرض کنید به جای معاطات، از بیع مشاع بحث میکرد به جای بحث از بعضی از شرایط متعاقدین از قراردادهای نقتی ، معاملات نظام بانکی و معاملات بورس و مشروعیت آنها بحث کند. صرف بحث از این مثالها، ذهن طلبه را درگیر مسائل مهم میکند مثالهای به روز، برای طلبه نشاط آفرین هستند و انگیزه ی او را در همراهی قلبی اش افزایش میدهند. دلیل کسالت بسیاری از طلاب این است که با محتوا ارتباط نمیگیرند. مسائلی تدریس میشوند که سوخته هستند و جذبهای ندارند.
طلاب، حتی با درسهای عقاید ارتباط ایجاد نمیکنند چون به زبان قوم ایشان نیست، شبهات کتابهای فعلی مربوط به هزار سال پیش است که دیگر کسی آنها را طرح نمیکند.
مسألهی حسن و قبح عقلی با این طول و عرضِ و سیعش شاید روزی به علت وجود اشاعره اولویت اول بوده، ولی امروز بحث چندان مهمی نیست و نسبت به مسائل مهمتر، در اولویت دوم و سوم قرار دارد، با خواندن کتابهای عقاید فعلی، طلبه احساس نمیکند که میتواند از عهده ی شبهات جامعه برآید.
بحث دیگر، مسائل زائد در کتابها هستند. کتاب آموزشی یعنی کتابی که همه میخوانند. یک مسئله زائد در این کتاب، به تعداد خوانندگان ضرب میشود. مسائل زائد هم به عمر و نشاط طلاب آسیب میزند هم آنها را نسبت به مباحث مفید بی رغبت میکند و به شک میاندازد.
شهید صدر میگوید: ” بسیاری از مطالب خوب اصلی در مباحث زائد گم شده اند.” این خیلی مهم است که اجازه ندهیم مباحث مفیدمان در علفهای هرز گرفتار شوند و طلبه از نفع همه ی بحث بگذرد. چنانچه اگر علفهای هرز زیادی به سبزی بپیچند از همه ی سبزی میگذریم. واقعا اگر مباحث مفید اصول را جدا میکردیم، اصول برای طلبهها جذابیت دیگری داشت.
برخی بر این باورند که در راستای تغییر کتابهای آموزشی باید آنها را بازنویسی کنیم مانند کتابهای فقهی مرکز تدوین متون که لمعه را بازنویسی کردند، ایشان بسیاری از مباحث کم کاربرد آن را حذف و عبارتهای سخت را در پاورقی آوردند تا خواننده کمتر مشکل فهم متن داشته باشد، همچنین برای تغییر کفایه پیشنهاد نگارش” کفایه جدیده” میدهند آیا این سبک نگاش مفید کارساز است؟
اکبرنژاد: برای این سؤال دو وضعیت رابررسی کنیم:
۱- فضای متصلب را تصور کنیم: در این وضعیت تحجر حاکم است و علاقهای به تغییر وجود ندارد. بسیاری از مردم همچنین روحیهای دارند که دنبال تغییر نیستند. امام صادق(ع) میفرمایند: “أرجی الناس صلاحاً مَن إذا وَقَفَ علی مساویه سارع إلی التّحول عنها” بیشترین امید به سعادت از آن کسی است که وقتی عیب خود را فهمید به سمت تغییر از آنها شتاب کند (غررالحکم و درر الکلم ص ۲۱۵ ح۵۱۹) البته چنین انسانهایی در طول تاریخ کم بودهاند مشکل انبیاء نیز همین بوده است.
۲- فضای آزاد را در نظر بگیریم که دنبال راه صحیح کتاب نویسی هستیم در این وضعیت چرا باید کتابهایی جدید را وامدار کتابهای قبلی کنیم؟ اگر قرار است کتاب فقهی جدیدی بنویسیم چرا باید در کتاب قبلی تغییرات ایجاد کنیم که مثلاً برخی را حذف کنیم یا برخی را در پاورقی ذکر کنیم؟ مانند این است که پیرزنی را بزک کنیم. هرچقدر هم او رابزک کنیم بالاخره ۱۸ ساله نمیشود، چه معنایی دارد که کتاب ۶۰۰ سال پیش را اصلاح کنیم؟ یا بعد از ۶۰۰ سال هنوز علمای ما نمیتوانند کتابی بهتر یا مشابه آن را بنویسند؟ خود این ضعف نشان میدهد که نظام آموزشی عقیم است که و این کتابها زایش ندارند؛ و اگر معتقدیم این کتابها زایش دارند پس اکنون باید علمایی داشته باشیم که از شهید اول و ثانی جلوترند و توان نگارش کتابی بهتر از لمعه را دارند، طوری که اصلاً وامدار لمعه نباشیم تا آن را بزک کنند.
من نسبت به این روش احساس خوبی ندارم و معتقدم کتاب اصلی را بدتر میکند، مخصوص رشتهی فقه هم نیست در همه رشتهها چنین است. لازم نیست که در سیوطی دست ببریم بلکه باید کتاب جدید بنویسیم. من در بهت هستم از این که خود الازهر و اعراب هم دیگر ملتزم به کتابهای چند صد سال پیش نیستند و کتابهای جدید مینویسند تا آموزش عربی را راحت کنند ولی ما نسبت به آنها تعبد داریم.
اگر فضای حاکم بر وضعیت موجود فضای تصلب باشد، یعنی ما در اضطرار هستیم در این صورت هر قدمی که بردارید رو به جلو است همین مقدار که شرح لمعه را تغییراتی دهید قدمی رو به جلو و برای شکستن فضا خوب است. اصلا این کار را صحیح نمیدانم اما همین که فضا را عادت دهید به اینکه اسم کتاب” شرح لمعه” یا “البهجه المرضیه” نباشد زمینه سازی میکند برای فضای آزادی که علمای این دوره نسبت به طلبههای امروز و نیازهای جامعه کتاب بنویسند.
برخی معتقدند اگر متنهای قدیمی و سخت را به متنهای راحت تبدیل کنیم طلبه نمیتواند به تراث گذشتگان رجوع کند پس ما چارهای نداریم جز اینکه متون قدیمی و سخت را آموزش دهیم تا طلاب در تحقیقات خود به مشکلی برنخورند همچنین کتابهایی که نوشته میشود عمق قبلیها را ندارد.
اکبرنژاد: شما مشخص کنید که در فضای ذهنی میخواهید چیزی را تغییر دهید یا نگاه به واقعیت بیرونی دارید؟ من سؤال میپرسم آیا مکاسب در این ۱۵۰ سال موفق عمل کرده است؟ شما هزار طلبه که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند همه باخواندن این کتاب محقق و پژوهشگر شدند؟ چند درصد طلبهها با خواندن این کتاب انسانهای عمیقی شدند؟ گویی برخی درد جامعه امروز را ندارند، با بحث از برخی مسائل خودشان را در اوج تحقیق میداندن سپس بنابراین میگذارند اگر کسی این کتابها را نخواند چه طور میخواهد مثل ما محقق شود.
شهید مطهری سخن خوبی دارد، او میگوید:” مجتهد کسی نیست که الاقوی را الاحوط کند، بلکه کسی است که علم تولید کند و گرنه این فتواها و تحقیقات را اخباریها خیلی بهتر از برخی مجتهدین دارند.”
مکاسب بیشتر از آنکه انسانهای محقق پرورش دهد آدمهای متعبد تربیت کرده است به تعبیر شهید مطهری کسانی که خود را مجتهد میدانند اما در واقع مقلدهایی هستند که با ادله آشنایی دارند. کسی که به فتوای مخالف مشهور میرسد ولی فتوای خلاف مشهور نمیدهد مقلد است نه محقق! تحقیق افراد با تولید علمشان سنجیده میشود نه با این بحثها، من در اصل این تردید دارم که این کتابها محقق تربیت میکند.
مسأله ی دیگر جدا کردن دغدغه ی متن خوانی از محتوای علمی است، ما تراثی داریم که طلبه باید بتواند آنها را بخواند، اما این بدان معنا نیست که باید کتب درسی را از کتب قدیمی قرار دهیم و دوازده سال عمر طلبه را بگیریم تا این کتابها را بخواند این یک دور باطل است.
ما کتابهای قدیمی را آموزش میدهیم تا طلبه بتواند کتابهای قدیمی را بخواند، علاوه آنکه آیا طلاب با تدریس کتابهای قدیمی متن خوانی فرا گرفتند؟ اکنون بسیاری از طلبههای درس خوان توان مراجعه به متون گذشتگان را ندارند، علت این ناتوانی بعد از ۱۲ سال معطل بودن، آن است که همیشه استاد متن را ترجمه و تحلیل کرده است.
باید راه به سمت افقهای جدید باز شود. برای اینکه طلبه بتواند با متون گذشته ارتباط بگیرد با یک واحد ویژهی متن خوانی اضافه شود و طلبه متن را ارائه کند، نه استاد. آن هم نه تنها قلم شیخ بلکه از قلم سایر علما هم باشد.
این روش در یک سال قابل عمل است. کتابی ۳۰۰ صفحهای نوشته شود که از متن کتابهای بیست عالم در آن جمع شود؛ مثلا از مقنع شیخ صدوق، مبسوط شیخ طوسی، تذکره علامه، مجمع الفائده و البرهان محقق ثانی، شرح لمعه و کتابهای شیخ انصاری ، هر کدام ۱۵ صفحه بیاید.
مشکلی که ما با جریان تحجر داریم آن است که که این جریان در ذات خودش از تغییر میترسد، نمیتواند از آن چیزی که دارد دست بکشد، مانند پیرمردهایی که آنچه را دارند نمیتوانند تغییر دهند یا اینکه خانه در حال خراب شدن است ولی به تعمیرات آن راضی نمیشود. جریان تحجر چون تجربه اجتماعی ندارد میترسد دارایی خود را از دست دهد در حالی که تولید علم یعنی امکان تغییر.
ممکن است کتابی نوشته شود که سال بعد نظرات آن تغییر کند اما گویا ما دنبال چیزی هستیم که از همه جهت کامل بوده و هیچ نقصی نداشته باشد کتابی که بنانیست تغییر کند و باید حرف آخر را بزند. بله؛ حرف آخر تا امروز این نظریه است، اما بابش بسته نیست و ممکن است عالم دیگری فردا تحقیقات قوی تری ارائه دهد که همان معیار خواهد بود. منظور من از مثالهای به روز این نیست که یک دفعه از بورس شروع کنیم، بلکه میگویم به صورت پلکانی مسائل را مطرح کنید این حرکت باید شروع شود.
کتابهای آموزشی باید متناسب با هر دوره باشد، امروز در حوزه دو دوره فقه تدریس میشود یک دوره فقه نیمه استدلالی که سه سال و یک دوره فقه استدلالی که شش سال به طول میانجامد. چهار دوره اصول فقه چهار دوره ادبیات عرب و چهار دوره اعتقادات داریم، آیا نیاز است که هر درسی چند دوره داشته باشد تا متناسب با آن کتاب درسی تولید شود؟
اکبرنژاد: رشد تدریجی علم و ذو المراتب بودن کتابها یک مسأله طبیعی است. نمیتوان یک دوره اصول سنگین برای مبتدی گذاشت، در عقاید حتماً باید مرحله بندی داشته باشیم، طلبههای پایه اول باید کتابهای سبک بخوانند و پایههای بعدی کتابهای عمیق تر، پس در اصل این مطلب مشکلی نیست، اشکال در تعداد این مراحل است.
به راستی چرا با وجود این که رشتههای علمی را چند مرحلهای کردیم اما طلبه در نهایت تخصص لازم را پیدا نمیکند؟ اکنون بسیاری از طلاب از ضعف کلامی خود احساس خلأ جدی میکنند در حالی که چهار دوره کلام خواندند و باید بال در میآوردند.
به اعتقاد من، اگر کسی چهار دوره عقاید خوب بخواند میتواند پاسخگوی سؤالات عقیدتی باشد؛ اما چه میشود که عمده ی طلاب ما لنگ میزنند؟ مشکل اصلی در نظام آموزشی ما آن است که کتابها از حیث محتوایی طوری نیستند که طلبه بتواند با جامعه ارتباط بگیرد. این مشکل عللی دارد که باید در جایی بحث کنیم.
اما مشکل دیگر عدم تمرین است.ای کاش از آموزش کم کنیم و بر تمرین بیفزاییم، جمله معروف “الدرس حرف و التمرین ألف” راباید با آب طلا نوشت یک مرتبه باید درس گرفت ولی هزار مرتبه باید تمرین کرد. شاید صد بار روش شنای صحیح را شنیده باشید ولی وقتی در آب میروید همه را فراموش میکنید و نیاز به تمرین دارید، همه ما عربی خواندیم ولی نمیتوانیم صحبت کنیم، نه اینکه در ذهن ما لغتها وجود ندارند بلکه چون تمرین نکردیم در لحظه ی مکالمه همه چیز از ذهن ما میرود.
به اعتقاد من به جای چهار دوره عقاید دو دوره هم کافی است، اما این دو دوره نیاز به تمرین دارد، استد باید سوالات جامعه را در کلاس مطرح کند و از طلاب بخواند که با توجه به درسی که آموختند به سوالات پاسخ گویند؛ به عبارت دیگر؛ نیاز به تمرینات میدانی واقعی دارد طلبه را باید درگیر شبهات کرد وقتی ببینید که میتواند به دغدغههای امورهز برخی مستشرقین و روشنفکران پاسخ گوید به وجد میآید، هنگامی که پا به جامعه گذاشت میتواند از عهده ی شبهات برآید چون قبلا در کلاس آنها را کار کرده است، کافی است انسان فکرش راه بیفتد تا دیگر خودش خلق کند.
مسائل اصولی نیز همین طور است، با اینکه طلاب چهار دوره اصول میخوانند ولی وقتی به درس خارج میروند مشکل دارند خیلی جالب است که بسیاری از اساتد و حتی مراجع در تدریس اصول باید از همان جایی شروع کنند که پایه ی چهار است زیرا اعتماد ندارد به اینکه طلبه ی قبلا کفایه را خوانده و اکنون تحلیل آخر را میخواهد بشنود، مجبور است از صفر توضیح دهد، این مشکل دو علت دارد؛ اولاً اصول امروز زوائد زیادی دارد و مباحث مفید در آن گم هستند، بنابراین متعلم با آن ارتباط نمیگیرد، ثانیاً آن قواعد را تمرین نمیکنند.
وقتی طلبه مباحث الفاظ و تفسیری را میآموزد باید به او مثالهایی از متن دین بدهیم این باید رویکرد نظام آموزشی ما باشد رویه ی خداوند این است که انسان را درگیر کند میفرماید” ما شما را آفریدیم تا امتحانتان کنیم” زیرا با امتحان است که انسان تقویت میشود. پیامبراسلام(ص) وقتی میخواهد مردم را به زهد عادت دهد ایشان را به گوشه نشینی توصیه نمیکند بلکه دعوت به جهاد میکند و میفرماید” رهبانیت امت من در جهاد است” جهاد یک دنیاگریزی و زهد واقعی است، نگاه کردن به همسر در خانه زهد نیست، کسی که به جهاد میرود خود به خود از خوراک خوب و لذتهایش جدا میشود جهاد، تمرین واقعی زهد است.
طبق آنچه شما هم اشاره کردید رسم بر این بوده که کتابی محور آموزش قرار میگرفت که مقبول همه باشد. آیا شما با این روش موافقید یا اینکه معتقدید کتاب آموزشی باید نگاشته شود و به عنوان متن درسی قرار گیرد؟
اکبرنژاد: این مطلب را از دو زاویه میتوان بررسی کرد:
۱- این وضعیت موجود، متصلب باشد. در این وضعیت شخص متحجر تصمیم خودش را گرفته و این حرفها بهانه است. مشکل این است که هیچ چیز را قبول نمیکند، از آیتالله مکارم نقل میکنند که گفته بودند: آروز داشتم کتابی جای کفایه بنویسم اما وقتی چنین فضایی را دیدم دیگر اقدام نکردم. از آقای سبحانی نقل میکنند که وقتی الموجز را مینویسند بعد از چاپ کتاب، جلسهای با اساتید برگزار میکنند در جلسه آنقدر به ایشان فشار میآورند که آیتالله سبحانی گفته بودند اگر میدانستم چنین برخوردی میکنند این کتاب را نمینوشتم.
۲- وضعیت موجود فضای آزادی باشد که از کارهای جدید استقبال میکند و به آنها بها میدهد تعصبی هم بر کتابهای موجود ندارد. در این صورت حوزه ابتکار کند و اساتید را در انتخاب کتاب درسی آزاد بگذارد فضا را فرمایشی نکنیم تا خود به خود جوششی باشد. در این حال خود اساتید انگیزه پیدا میکنند که کتاب خوبی را تدریس کنند. علما هم انگیزه پیدا میکنند که برای تدریس کتاب بنویسند. نباید سخت بگیریم و بگوییم که حتما فلان کتاب خوانده شود بلکه باید ضابطههای کلی را مشخص کرد تا اجمالا ثابت شود که این کتاب وزین است، استادی حلقات شهید صدر را میپسندد دیگری انوار الاصول آیتالله مکارم را وسومی رسائل شیخ انصاری را، اکنون کسی حلقات بخواند واقعا احساس نمیکند که درس خارج را نمیفهمد اگر حلقات هم نخواند و کتابهای اصولی مراجع را بخواند درس خارج را میفهمد.
در فضای آزاد مراجع و فرهیختگان همین قدر که ببینند که فضای خوبی وجود دارد امیدوار میشوند که اگر ده سال هم وقت گذاشتند و کتابی بنویسند احتمال دارد که در فضای حوزه مطرح و در کل حوزه یا بخشی از آن محور شود.
راه کار دیگر این است که به صورت فرمایس باشد که تبعی از علما کتاب بنویسند و آن را محور قرار دهند هرچند راه کار اول برای زایش علمی بهتر است.
برخی بر این باورند که حرکتهای عجولانه در تغییر متون به صلاح حوزه نیست به هر حال اختلاف سلیقهها وجود دارد و چارهای از آنها نیست. مشکل دیگر اعتبار شخص نویسنده است که فضای عمومی او را کمتر از مرحوم شیخ میداند و با کتابهای شیخ برخورد بهتر خواهد داشت. از سویی هم باید برای شرایط امروز چاره کنیم نظر جنابعالی چیست؟
اکبرنژاد: در شرایط امروزی کارهایی میتوان انجام داد مثل تبلیغات گسترده برای جایگزینی کتاب. دیگر این که حوزه حداقل حلقات را در عرض رسائل به رسمیت بشناسد، نه اینکه رسائل خوانده نشود بلکه در عرض آن باشد، مانند اینکه در کنار سیوطی ابن عقیل خوانده میشود.
در مرحله اول احساس من این است که تغییر جزئی قدم خوبی باشد؛ چون قدم به جلو است. مکاسب و رسائل را با قلم روانی بنویسیم بدون اینکه آن را تغییر دهیم، کار دیگر این است که با برگزاری جلسات نقد، ضعفهای علمی و آموزشی را نشان دهیم شکی نیست که کتابهای موجود جایگاه علمی بالایی دارند که باید حفظ شود. اما جایگاه کاذب را باید بگیریم که راهش نقد علمی است.
بسیاری از تحول خواهان معتقدند که نقد کتابهای موجود باعث دلسردی طلاب خواهد شد. اکنون بسیاری از طلبهها کلاس نمیروند و با نقدهای بیشتر این دلسردی بیشتر خواهد شد طوری که دیگر در کلاسها شرکت نخواند کرد در این صورت به جای اینکه خدمتی به علم کنیم علیه آن قدم برداشته ایم.
اکبرنژاد: در زمان امام صادق(ع) شخص مرتاضی بود که برخی قدرتهای ماورایی را داشت، امام او را خواستند و به او گفتند: من توحید را به توعرضه میکنم مخالف هوای نفس توست یا موافق؟ مرتاض گفت: مخالف است. امام فرمودند: پس توحید را قبول کن، مرتاض هم پذیرفت. بعد از پذیرش توحید تمام قدرتهایش از بین میرود و به امام اعتراض میکند امام میفرمایند: آنها قدرتهایی بودند که از راههای نامشروع به دست آورده بودی. برای به دست آوردن قدرتهای مشروع باید از راه صحیح تلاش کنی.
این حکایت نشانگر آن است که برای تحول گاهی باید بیاییم پایین و بعد بریم بالا. در شنا میگویند وقتی احساس غرق شدن داشتید بروید پایین که پا به تهِ استخر بخورد تا بیایید بالا. خاصیت تحجر این است که ترس از دست دادن دارد که نتواند جبران کند.
ما هم ملاحظاتی را قبول داریم ولی نه این که ترس از گفتن داشته باشیم. اینکه ما میگوییم کتابی باید عوض شود در همین دنیا بحث میکنیم اثبات برتی کتاب دیگر لازمه اش از بی رفتن میل به کتاب قبلی است. این دوره ی گزار طبیعی است که رغبت به اولی کمتر شود. ذات تحول اشکال به وضع موجود است.
آنچه باعث دلسردی طلبه میشود طولانی بودن فرایند تغییر است که از سویی در این مدت کتابها تضعیف میشوند و از سوی دیگر راه را بر محتوای جدید بستیم؛ اما وقتی از نظرات جدید استقبال کنیم وا جازه دهیم که وارد فضای علمی شوند نه تنها انثر منفی ندارد بلکه مشوق هم هستند.