شبکه اجتهاد: درباره سیره رسول خدا (ص) و تاریخ اسلام، بررسیهای مختلف و متعددی شده است. یک نمونه جدید از این آثار که با نگاهی مناسب جوانان پرسشگر امروزی تالیف شده مجموعه دو جلدی «تاریخ سیاسی اسلام» تالیف استاد رسول جعفریان است. هم برای آشنایی بیشتر خوانندگان با این کتاب و هم برای استفاده از قلم ایشان، برشی از کتاب (صفحات ۳۰۹ تا ۳۱۴ جلد ۱، سیره رسول خدا (ص)، انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۳) را که پاسخی است به سوال چرا آخرین و کاملترین دین آسمانی در محیطی مانند شبه جزیره عربستان نازل شد را برای این ویژه نامه انتخاب کردیم.
مناسبات ویژهای که در جزیره العرب در بعد اجتماعی و سیاسی میان مردم وجود داشت، از جهاتی میتوانست ناخواسته محیط را برای توسعۀ اسلام آماده سازد. این مطلب را میتوان در چند نکته توضیح داد:
۱- وضعیت سیاسی جزیرۀ العرب عبارت از زندگی قبایل مختلفی بود که تحت سلطۀ هیچگونه حاکمیت سیاسی واحدی نبودند. هر قبیله برای خود حاکمیت مستقل از سایر قبایل داشت به طوری که میتوان حکومت آنان را نوعی «ملوک الطوایفی» دانست. از این رو قدرت آنها پراکنده و فاقد رهبری واحد بود، این وضعیت سبب شد تا مانع عمدهای که در این اعصار به نام «امپراطور» یا «شاه» یا «قدرت مرکزی» در برابر نهضتهای مردمی وجود داشته و دارد، در جزیرۀ العرب وجود نداشته باشد، در تاریخ شاهدیم که این قدرتهای مسلط با ایجاد زنجیرۀ قدرت در همۀ نقاط تحت سلطه، هر حرکتی را زیر نظر داشته باشند.
اما در آن دوران جزیرۀ العرب از این خطر بر کنار بود، قبایل مختلف حاکمیتهای مستقل از هم داشتند و میان آنان درگیریها و رقابتهایی برای گرفتن امتیاز جریان داشت.
اسلام در حالی گسترش یافت که از نظر سیاسی در منطقۀ خود فقط با قدرت «قریش» رو در رو بود. قریش نیز به طوایف چندی تقسیم شده و تنها گروه خاصی از آنها در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داشتند. دکتر جواد علی تأکید دارد که هیچ گونه حکومت مرکزی در مکه وجود نداشت، بلکه حکومت از آن سران ومنتقدان بود که بر پایۀ وجاهت و شرافت خود در میان مردم مطاع بودند. اختلافات موجود در این وضعیت سیاسی در مکه، به سود دعوت آن حضرت بود، زیرا درست به دلیل وجود این شرایط سرایت اسلام به قبایل دیگر با مشکل مواجه نمیشد. مدینه هم کمک شایانی به گسترش اسلام کرد، زیرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حکومت تشکیل داد، همۀ قبایل برای حل اختلاف خود آن را پذیرفتند.
دشمنان حکومت اسلامی مدینه قبایل متفرقی بودند که گرچه گاهی با یکدیگر متحد میشدند، اما معمولاً پیوندی با همدیگر نداشته و به همین دلیل کاری از پیش نمیبردند.
در اینجا باید به نکتۀ دیگری هم توجه داشت. در حقیقت، اگر از زاویۀ دیگر به وضعیت سیاسی این قبایل بنگریم، راه را برای ایجاد نوعی امپراطوری و اتحاد فراهم میبینیم.
انفجار جمعیت قبایل در جزیرۀ العرب امری روشن است. ادامۀ این وضعیت، به طور عادی، به غلبۀ یکی از قبایل بر دیگران میانجامد، قبیلهای که به گفتۀ ابن خلدون از عصبیت برتر برخوردار باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قریشی با تکیه بر قدرت دینی، توانست شرایط لازم را برای ایجاد تمرکز فراهم آورد.
۲- نکتۀ دیگری که از نظر سیاسی حائز اهمیت است، فقدان سلطۀ خارجی در جزیرۀ العرب بود، قدرتی که برای حفظ منافع خود در امور داخلی اعراب دخالت کرده و از قدرت یافتن هر گروه مخالف منافع خود جلوگیری کند، در آن سامان وجود نداشت. بخشهای اصلی جزیرۀ العرب بر خلاف مناطقی چون یمن، عراق و شام که تحت نفوذ یکی از دو قدرت ایران و روم قرار داشت، منطقۀ آزاد به حساب میآمد. این بدان جهت بود که چیزی به نام «منافع» در این سرزمین وجود نداشت. جاحظ بر این نکته واقف گشته و تأکید میکند که کسی را رغبت غلبه بر شهر مکه نبود. همین زمینه سبب شد تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نبود سلطۀ خارجی، بهره گرفته و بدور از چشم آن قدرتها، نظامی قوی و دولتی نیرومند بوجود آورد؛ قدرتی که توانست در موقعیت مناسب، آن قدرتها را در خانۀ خودشان به شکست بکشاند؛ طبیعی است که اگر آنها از این جریان آگاهی داشتند، از همان ابتدا مانع رشد آن میشدند؛ امّا موقعیت جزیرۀ العرب چنان بود که بدور از چشم آنها، اسلام در آن گسترش یافته و نیرومند شد.
۳- از جمله مسایلی که در این رابطه حایز اهمیت است، موقعیت اجتماعی جزیرۀ العرب در آن دوران است، موقعیت اجتماعی جزیرۀ العرب در آن دوران است. مهمترین ویژگی حیات اجتماعی جامعۀ جزیره العرب زندگی قبیلهای بود. افراد در پناه قبیلۀ خود میزیستند و جز سران قبیله کسی بر آنان تسلط نداشت. هر فردی از ناحیۀ قبایل دیگر مورد تجاوز قرار میگرفت. حمله به قبیلۀ متجاوز، امری طبیعی و پیامد قطعیِ آن حادثه بود. وقتی اسلام انتشار یافت بسیاری از افراد قبایل مختلف بدان گرویدند، آنها هر یک برای خود طایفه و قبیلهای داشتند و قریش آزاد نبود که افراد سایر قبایل را نیز مورد سختگیری و تحت فشار قرار دهد. در این میان بسیاری از قبایل، خطر دین جدید را برای «معتقدات قبلی» خود درک نمیکردندو لذا از گرویدن برخی افراد خود به «دین جدید» ممانعتی، عمل نمیآوردند. در این شرایط،افراد مختلف مسلمان در پناه عشیره و قبیلۀ خود محفوظ میماندند، و تنها مسلمانانی چون بلال، عمار، خباب بن ارّت که در مکه طایفه و قبیله و حمایتگری نداشتند، مورد آزار و شکنجه قرار میگرفتند، گرچه این ممکن بود که خانوادۀ یک تازه مسلمان، خود به تعذیب وی بپردازند و او را حبس کنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود از کسانی بود که با حمایت «بنیهاشم» و بخصوص حمایتهای دلیرانۀ ابوطالب علیه السلام مصونیت داشت، ابوطالب مؤمنی فداکار و با تدبیر بود که در لباس تقیّه به حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرداخت. گفته شده است که وقتی قریش تصمیم گرفت دشمنی خود را بر ضد رسول خدا شدّت دهد و مسلمانان بنیهاشم به اجبار روانۀ شعب ابی طالب روانه شدند، به موازات آمدن مسلمانان بنیهاشم به شعب، طایفۀ نامسلمان بنیهاشم نیز به آنها ملحق شدند. این همراهی به سبب روابط قبیلگی آنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. امیر مؤمنان علی علیه السلام در این مورد میفرماید: «[قریش] ناچارمان کردند تا به کوهی دشوار گذار بر شویم و آتش جنگ را برای ما برافروختند. اما خدا خواست تا ما پاسدار شریعتش باشیم و نگاهدار حرمتش، مؤمن ما از این کار، خواهان مزد بود و کافر از تبار خویش حمایت مینمود. آن که از قریش مسلمان گردید، آزاری که ما را بود، بدو نمیرسید. چه، یا همسوگندی داشت که پاس او را میداشت، یا خویشاوندی که به یاری وی همت میگماشت، پس او از کشته شدن در امان بود.»
بهر حال حمایت کامل بنیهاشم – جز ابولهب و… از رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم، سبب امنیت و مصونیت آنحضرت بود، هنگامی که ابوطالب در سال دهم بعثت (عام الحزن) درگذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشکلات فراوان جدی مواجه گردید. این مسأله که خداوند به رسولش فرمان داد تا درآغاز دعوت اسلامی، خویشاوندان نزدیک خود را دعوت به اسلام نماید و آنان را بیم دهد. شاید یک علتش آن باشد که آنان با گرویدن خود به اسلام، علاوه برحمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان پیامبر خدا، از او به عنوان عضوی از خاندان خود نیز حمایت میکردند. به هر روی، در نظام جاهلی، روابط قبیلهای عاملی برای حفظ جان افراد به حساب آمده و در کنار آن – همان طور که امیر مؤمنان علیه السلام اشاره فرموده است – پیمانهایی که افراد با قبایل دیگر داشتند، موجب ایمنی آنان از آزار و شکنجه میگردید.
۴- در نظام اجتماعی اعراب، الگوی مردم، رئیس قبیله بود. در انتخاب رئیس قبیله، علاوه بر جنبههای ارثی، خصلتهایی مانند سخاوت، شجاعت، دانایی و امثال آن مؤثر بود. پس انتخاب افراد قبیله، تابع محض رئیس خود بودند و در هر راهی که او قدم میگذاشت از او پیروی میکردند. افراد قبایل در پذیرش یا ردّ اسلام بیشتر به رئیس یا رؤسای قبیلۀ خود توجه داشتند و تا وقتی آنها به «دین جدید» نمیگرویدند، افراد عادی قبایل نیز میلی از خود نشان نمیدادند؛ این وضعیت میتوانست به همان اندازه که در دوری مردم از اسلام تأثیر داشت در پذیرش آنها نیز مؤثر باشد. در تمام دورۀ بعثت و حتی تا هنگام فتح مکه، جنبۀمنفی این تأثیر بیشتر مطرح بود؛ چرا که اغلب رؤسای قبایل نگاهشان به قریش بود و تا وقتی قریش در برابر اسلام مقاومت میکرد، آنها نیز تسلیم نمیشدند، البته در همان دوران شاهد تأثیرِ گرویدنِ برخی از رؤسای قبایل در گرویدن مردم به اسلام هستیم؛ این مطلب به صورت قابل توجهی دربارۀاسلام آوردن «سعد بن معاذ» و اثر آن در افراد قبیله اش، نقل شده است. در واپسین روزهای سقوط قریش در مکه، قبائل مختلفی در مقابل اسلام سر فرود آوردند، در سال نهم و دهم هجری یکباره رؤسای قبایل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده اسلام را پذیرا شدند،اگر چه قرآن پذیرش اسلام را توسط آنان، ایمان تلقی نکرده و تسلیم شدن یاد کرده است.
۵- مسأله حق جوار نیز در برخی شرایط وسیلهای برای حفظ جان برخی از مسلمانان شد. زمانی که فردی از یکی از اشراف درخواست حق جوار میکرد و او میپذیرفت، هیچ کس نمیتوانست به او آزاری برساند. گفته شده: زمانی که بعضی مهاجران حبشه به مکه باز گشتند، کسانی از آنها که شرایط را دشوار دیدند در جوار برخی از اشراف مکه درآمدند، ابوحذیفۀ بن عتبه در جوار امیّه، معصب بن عمیر در جواز نضر بن حارث (یا در جوار ابوعزیز بن عمیر برادرش) و زبیر بن عوام در جوار زمعۀ بن مسعود و ابن عوف در جوار اسود بن عبد یغوث در آمدند. از میان آنان عثمان بن مظعون که در جوار ولید بن مغیره در آمده بود، شرافت مسلمانی را برتر از آن دانست که در جوار مشرک برود. او با نفی جوار، شکنجه و آزار را بر خود روا شمرد. باید به حق جوار، حِلفهای موجود میان قبایل، طوایف و افراد را نیز افزود.
از جمله اخلاقیات سیاسی عرب جاهلی تعهدی بود که افراد در قبایل بیعتِ با رئیس قبیله داشتند؛ این تعهد با قبایل هم پیمان نیز تا وقتی طرف مقابل اعلام انصراف نکرده بود، وجود داشت و رعایت میشد. اکثر کسانی که مسلمان میشدند، با دادن دست بیعت به پیامبر، حمایت خود را از او اعلام میداشتند، این انعقاد پیمان (که موضوع آن نیز در بسیاری از موارد روشن میشد) در طی بیست و سه سال، به دفعات میان پیامبر صلی الله علیه آله و سلم و اصحاب او تحقق یافت. علاوه بر این که تک تک افراد چنین بیعتی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انجام میدادند، پیمانهایی دسته جمعی مانند «عقبۀاولی» و «عقبۀ ثانیه» و «بیعت رضوان» با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صورت گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پیمان «عقبۀ ثانیۀ» دوازده نفر از چهرگان خودشان تحقق یافته است. آنها باید نقش خود را در عمل بخوبی نشان داده و این عده پاسخگوی واقعی عمل به این پیمان باشند. بیعت و اهمیت آن نزد عرب این نتیجه را نیز داشت که اگر حتی بیعتی ناحق صورت میگرفت عرب خود را ملزم به حمایت از آن میدانست. بعدها با تفصیل بیشتری در این باره سخن خواهیم گفت.
«تعصب» عربی خود جایگاه ویژهای در نظام اجتماعی قبالی داشت، تعصّب نسبت به حفظ شخصیت قبیله، نشان دادن عکس العمل درحمایت از افراد قبیلۀ، و در مجموع حفظ روابط قبیلۀ خودی، تعصّب،جدای از روابط قبیلهای نیز بعنوان یک اصل در سراسر زندگی آنان حضور داشت، و بعدها همین تعصّب تا حدودی در خدمت اسلام قرار گرفت چه، اصل مزبور در خدمت اعتقاد جدید قرار گرفت. «رقابت» در میان قبایل نیز کم و بیش، هم در زمان پیامبر و هم بعد از آن، در جهاتی سبب رشد بود؛ همچشمی «اوس» و «خزرج» در مدینه سبب میشد که هر زمان یکی از آن دو، ماموریتی نظامی انجام دهد و دیگری خواستار انجام مأموریتی نظیر آن میشد. سه نکتۀ اخیر تأثیر محدودی در رشد اسلام داشته و در مواردی نیز مانع رشد اسلام شده است. بعدها تعصب جاهلی و قبیلهای مجدداً زنده گردید و دشواریهای متعددی را برای اسلام بوجود آورد.