اختصاصی شبکه اجتهاد: دکتر رضا عیسینیا، کارشناس ارشد علوم سیاسی و عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چندی پیش در همایش «حوزه انقلابی، مسئولیتهای ملی و فراملی» که در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد، مقاله خود تحت عنوان «تحلیلی از تداوم انقلابیگری حوزه علمیه در بستر جامعهشناختی سیاسی» را ارائه کرد. بخشهایی از ارائه ایشان از این مقاله، ازنظر شما میگذرد.
تغییر و تحول در جوامع، امری گریزناپذی
سؤال من این است که در این ۳۸ سال، آیا روحانیت انقلابی، در بحث تغییرات سیاسی و اجتماعی موفق بودهاند یا نه؟ به دیگر سخن، بر اساس الگوی انقلابیگری خود، چه جایگاهی را توانستهاند دنبال کنند؟ فرضیهام هم این است که رویکرد انقلابی نتوانسته به آرمانها و اهداف اجتماعی و سیاسی خود دست پیدا کند و علت این مسئله هم دو چیز است: یکی اینکه قادر نبوده از سایه سنگین رویکرد سنتی قدرت رهایی پیدا کند و دوم به دلیل اینکه در درون خودش دارای ضعف است. برای اینکه بتوانم این فرضیه را ثابت کنم، پنج گزاره را بررسی کردهام.
گزاره اول این است که همه جوامع با تغییر و تحول و دگرگونی روبهرو هستند. به عبارت دیگر، بدیهیترین خصوصیت جوامع، تغییر و تحول و دگرگونی است. این مسئله امری خارج از اختیار ماست. در این دگرگونی شاهد سه نوع مواجهه هستیم. عدهای موافق این تغییر و دگرگونی و بلکه اساساً عامل این تغییر هستند که ما به آنها انقلابی میگوییم. یک عده، مخالف این تغییر و دگرگونی هستند و در طول تاریخ هم چنین افرادی بودهاند، لذا دنبال حفظ وضع موجود بودند و نمیخواستند این تحولات اتفاق بیفتد. عدهای هم مخالف اصل تغییر نبودند ولی دنبال تغییر عملکرد مسئولین نظام بودند که اسم آن را اصلاحطلب میگذاریم. در همه این جوامع، تغییر و دگرگونی وجود دارد و در جمهوری اسلامی هم این تغییر وجود دارد.
برخی مراجع برای شاه، کتاب اخلاقی نوشتند
گزاره دوم این است که روحانیت در جامعه طاغوتی یک من فاعلی و یک من اجتماعی داشته است. من اجتماعی که میتواند حامی یا مخالف نظام یا دنبال تغییر عملکرد مسئولین باشد؛ یعنی من روحانی یا مخالف نظام طاغوتی هستم که انقلابی میشوم، یا موافق نظام طاغوتی هستم یا با شخص شاه درگیر هستم نه با نفس نظام حاکم در کشور. برخی از مراجعِ آن موقع، همین نظریه را داشتند و با شاه مخالف بودند نه با اصل نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ لذا میبینیم بعضی از مراجع در آن زمان که برای شاه، کتاب اخلاقی مینویسد. نتیجه گزاره دوم این است که تمایز بین روحانیون، خود انقلاب است. خود انقلابها نقطه عطفی هستند که جامعه را به قبل و بعد از انقلاب تقسیم میکند؛ لذا ما یک روحانی انقلابی و یک روحانی غیرانقلابی داریم. از این دو حال خارج نیست. روحانی انقلابی به دنبال این نیست که وضعیت حاکم را نفی کند بلکه دنبال ایجاد وضع مطلوب است.
نتیجه دوم گزاره دوم، این است که در نظام طاغوتی، تضاد من فاعلی با من اجتماعی نه تنها دارای ارج و قربی در نزد مردم بود، بلکه معیار روحانی مفید و اصیل نیز در همین تضاد من فاعلی با من اجتماعی بود؛ یعنی روحانی و آخوندی که تفکر و اعمالش در مناسک و اجرای صیغه عقد و استخاره و خواندن دعا در گوش مسافر، خلاصه میشد، برای مردم دوران انقلاب، جلوهای نداشت و طرد میشد. در دوران انقلاب از ۴۷ تا ۵۷ مردم روحانیونی را قبول داشتند که از این تعریف خارج شده باشند. اینها قرب و ارج عظیمی بین مردم داشتند. حال بحث سخت اینجاست که در جمهوری اسلامی ایران، من فاعلی چه باید بکند. چون از یک طرف اتفاقی که افتاده، آن چیزی نیست که انقلابیون میخواستند روحانی انقلابی یا به دنبال تغییر ساختی بوده است و یا به دنبال تغییر تعادلی. تغییر ساختی فقط به معنای از بین بردن نظام قبلی نیست بلکه به معنای جایگزینی نظام مطلوب است. نظام جایگزین مطلوب برای روحانیت انقلابی نیز در اجرا و سریان احکام اسلامی در همه ابعاد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بوده است؛ یعنی اگر در جامعه دیروز فقر و تبعیض و شکافهای اجتماعی حاکم بود و استقلال وجود نداشت، انقلابیون دنبال این بودند که چنین اتفاقهایی از بین برود.
انقلابیگری در میانه دوراهی تاریخی
اندیشه من این است که انقلابی و انقلابیگری روحانیت با در دست گرفتن قدرت، تمام نمیشود؛ چون انقلابیگری، پایان زمانی ندارد. شهید بهشتی هم به این مطلب عقیده دارد. انقلابیگری باید تا زمانی که بتوانیم به نظام توحیدی اصیل و پویا، دست پیدا کنیم ادامه پیدا کند. حال سؤال این است که آیا در جمهوری اسلامی ایران، من فاعلی با من اجتماعی، در تعارض هستند یا خیر؟
عدهای از مسئولین، همین الآن رفاهطلبی دارند ولی مردم را در فشارهای اقتصادی قرار میدهند. فرهنگ مصرفگرایی و تجملپرستی و اسراف و فساد اداری حاکم است؛ یعنی از مسئولین بالا گرفته تا پایین این اعتقاد را دارند که ما هنوز نتوانستهایم اسلام را آنگونه که هست پیاده کنیم و با شاخصهها فاصله داریم.
حال اگر بخواهیم بیعدالتی قضایی و اقتصادی و سیاسی-اجتماعی را از جامعه برکنیم، این من فاعلی میتواند با من اجتماعی درگیر شود یا خیر؟ اگر درگیر بشود، با نظام سیاسی اسلامی مخالفت شده است و اگر درگیر نشود، انقلابی بودن بیهوده میشود و باید در گوشهای بنشیند و دعاگو باشد. پس روحانی انقلابی امروز بر سر دوراهی قرار گرفته است. اگر ناقد اصل نظام یا عملکرد نظام باشد، درگیر میشود و اگر نگوید، منزوی میشود. لذا بحثی که دنبال شده است این است که روحانیت انقلابی به دو دلیل، نتوانسته آن مدینه فاضلهای را که به دنبال آن بود را به دست بیاورد.
تفکر جدائی دین از سیاست، رائجتر شده است
یک علت این ناکامی، تلاش برخی از روحانیون برای زنده نگه داشتن تفکر روحانیون وابسته و مقدسنما و تحجرگرا و حمایت آنها از روحانیت با ترویج تفکر جدایی دین از سیاست است. تفکر جدایی دین از سیاست تا جایی پیشآمده که الآن بعضی میگویند اگر میخواهید روحانیت به عزت گذشته خود برگردد، راهی ندارد جز اینکه از سیاست فاصله بگیرد و به مأموریت ذاتی خود بپردازد، در صورتی که عصاره و نقطه اصل اساسی روحانی انقلابی این بوده که دین از سیاست جدا نیست. ما میبینیم که این تفکر نه تنها از بین نرفت، بلکه روزبهروز بیشتر شده است.
اختلافات ایدئولوژیک روحانیون انقلابی
دومین بحثی که روحانیت انقلابی نتوانست موفق شود به خاطر شیفت از حرکت به سمت مرکز، به سمت گریز از مرکز است. روحانیت انقلابی به دلایل مختلف، در این ۴۰ سال از هم فاصله گرفتهاند. یکی از علل انشعابات، وجود شکافات ایدئولوژیک است. مثلاً به دلیل اختلاف در محدوده اختیارات ولیفقیه، بین انقلابیون افتراق حاصل شد تا جایی که به حذف عملی افراد پرداختند. روحانی انقلابی به خاطر وجود شکافات ایدئولوژیک، نتوانستند به هم نزدیکتر شوند.
دوم اختلاف در کارشناسی و نحوه مدیریت در مسائل کشور بوده است که آیا چپی باشد یا راستی؟ آیا دولتی باشد یا غیردولتی؟. منظور من از روحانیت انقلابی، جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز است که نتوانستند با هم کنار بیایند.
حذف انقلابیون توسط یکدیگر
سوم گسست عاطفی نشئت گرفته از تصمیمات سیاسی است. مثلاً در انتخابات مجلس چهارم، چون لیست آقای هاشمی رفسنجانی در لیست جامعه روحانیت مبارز قرار نمیگیرد، حزب کارگزاران به وجود میآید. من نمیگویم اختلافات سیاسی نباید باشد ولی این انشعابات باید به سمت تقویت انقلابیون میرفت؛ ولی به دلایل مختلفی که در اصل مقاله آورده شده است، انقلابیون به حذف یکدیگر پرداختند. این گروهها باید وجود داشته باشند اما نباید به جان هم بیفتند. این گروهها باید آستانه تحملشان آنقدر بالا باشد تا بتوانند برای حفظ انقلاب، اهداف خود را دنبال کنند.