برای تأثیرگذاری نجف روی معادلات مذهبی و سیاسی آینده عراق، باید دید چه مدلهایی وجود دارد. وجود یک ولی فقیه، یا یک مرجعیت فعال با نگاه بین المللی، یا مراجع متکثر و احیانا ناهماهنگ که دیدگاههای متفاوتی در باره مسائل سیاسی روز داشته باشند و شاید مدلهای دیگر. مدل آیتالله سیستانی در عراق تا این لحظه جواب داده و به اعتبار شیعه و در کل عراق کمک کرده است. همین که پاپ به نجف آمد و پا به خانه یک مرجع دینی گذاشت، اهمیت جایگاه ایشان را نشان میدهد.
شبکه اجتهاد: حجتالاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان، استاد تاریخ و رئیس کتابخانه دانشگاه تهران که با «مجله آگاهی نو» درباره مرجعیت شیعه در نجف و تأثیرگذاری بر سیاست عراق در یک صد سال گذشته به گفتگو نشسته است، معتقد است وقتی از یک سنت سیاسی واحد صحبت میشود، نباید فقط اراده شخصی آنها و باورهای ویژه فقهی آنها را در نظر گرفت، بلکه باید میراث اسلامی ـ شیعی برجای مانده، بستر تاریخی طی شده و فضای سیاسی داخلی و خارجی را به نوع نگاههای دینی ـ فقهی آنها افزود تا بتوان این بستر را تعریف کرد.
عضو پیوسته فرهنگستان علوم تأکید دارد شیعه باید نیرومند باشد. تا دولت عراق استوار شود تا اصول جدید برای ساخت عراق شکل بگیرد تا قدرت طوایف در مقابل مرکزیت بر اساس دمکراسی و بالا رفتن سطح آگاهی کنترل نشود، راهی جز تقویت جامعه شیعه برای حفظ حقوقش که قرنها پایمال شده و با وجود دشمنانی مثل سعودی و داعش و ا ردن و غیره و غیره نیست؛ و این نیازمند زمان طولانی است.
همانطور که مستحضرید چندی دیگر حوزه علمیه قم صدساله میشود. با این حال حوزه دیگر شیعی یعنی نجف سابقهای چند صد ساله دارد و از این بابت برادر بزرگتر محسوب میشود. فارغ از سابقه درازدامن حوزه علمیه نجف، اگر بخواهیم شرایط و کیفیت آن را در بستر صد سال اخیر توضیح دهیم باید به چه نکاتی اشاره کنیم؟
جعفریان: شما وقتی از نجف صحبت میکنید، باید یک سری پیش فرضها را در نظر بگیرید. برخی از اینها همان تاریخ واقعی و رخدادهای اصلی است و برخی هم در نسبت میان حوزه و تاریخ و ارتباط با آن معنا پیدا میکند. اولا باید توجه داشته باشیم که عراق، بخشی از دولت عثمانی بوده و این برای قرنها ثابت و استوار بوده است. بعد از جنگ جهانی اوّل، عراق به تدریج جدا شده و با توافقات بین المللی، از سال ۱۹۲۱ تحت الحمایه بریتانیا، این واحد سیاسی شکل گرفت و یازده سال بعد مستقل شده، دولت پادشاهی یافت و ادامه داشت تا وقتی که در ۱۹۵۸ جمهوری شد. ده سال بعد از آن، عراق دست حزب بعث افتاد که تا ۲۰۰۳ مستقر بود و توسط امریکا و قیام مردم سرنگون شد. این واقعیت، سبب شد تا شیعیان عراق، از زمان عثمانیها که دست اشراف سنی این دیار بود و در دوره استقلال هم به همین شکل دست آنها ماند، به رغم آن که اکثریت بودند، سهمی در حکومت نداشته باشند. بنابر این حوزه نجف هم، در عراق کارهای نبود و اگر جنبه سیاسی به خود میگرفت، بیشتر حاشیهای بود. البته نسبت به ایران، حساسیت داشت و دلیلش، یکی مذهب تشیع، دیگری مرجعیت شیعی و استقرارش در نجف و سوم جامعه فارسی زبان فرهیخته در عراق بود که ریشه در ایران داشت و به طور مداوم با ایران در رفت و آمد بود.
نکته دیگر این است که حوزه نجف، شهرت دارد حوزه هزار ساله است که از نظر تأسیس، همین طور است و حوالی هزار سال است تأسیس شده، اما این طور نیست که در تمام قرون حوزه آنجا، یک حوزه نیرومند بوده است. قرنها حله محل علم بود و دورانی طولانی ایران، شهرهای اصفهان و مشهد و تهران مرکز علمی جهان تشیع بود. در واقع، از سقوط صفویه، نجف و کربلا به تدریج به حوزههای نسبتا قویتر تبدیل شدند. این سبب شکلگیری مرجعیت عظمای شیعی در آنجا شد و از آن زمان، عراق تأمین کننده، مرجعیت بزرگ شیعی و نیز مجتهدین محلی ایران بود. خانوادههای نجفی و حائری و امثال اینها در ایران، کسانی بودند که لااقل باید ده پانزده سالی آنجا تحصیل میکردند و بعد برای مرجعیت محلی و اداره امور شهرهای ایران، به اینجا باز میگشتند و به آنها نجفی و حائری و مانند اینها گفته میشد. در دوره قاجار، مرجعیت عظمای شیعه غالبا در نجف بود. مراجع هم در آنجا آزادی بیشتری از ایران داشتند، از نظر علمی هم سروری و ریاست میکردند و نظرشان اولویت بر دیگران داشت. در جنبش تنباکو و مشروطه، نجف دست بالا را نسبت به مسائل ایران داشت و تأثیرگذار بود و مشروطه را به ایران برگرداند. این یک ذهنیت مهمی بود که نمیشد از آن گذشت. وقتی عراق به عنوان یک واحد سیاسی جدید در حوالی ۱۹۲۱ تشکیل شد، در ایران هم دولت قاجار رفت و پهلوی آمد، یک فکری پدید آمد که مرجعیت در ایران، مستقل شود. بیشتر مساله انتقال پول به عراق و شاید برخی ملاحظات سیاسی هم مطرح بود مثل این که کسی به عنوان مرجع، از دور به صورت ریموتی، اینجا یعنی ایران را اداره نکند. همزمان با تضعیف روحانیت در ایران، ارتباط کم و کمتر شد. تنها استثناء حاج شیخ عبدالکریم حائری در اراک و بعد در قم بود که یک مرجعیت ایرانی ایجاد کرد.
در باره نجف یک نکته مهم دیگر هم این است که طی چهار پنج قرن اخیر، یعنی بعد از صفوی، یک کمپ ایرانی نیرومند در عتبات بوده است. از کاظمین تا کربلا. در دوره قاجار این کمپ خیلی قوی شد. شاید روزگاری بود که یک سوم جمعیت کربلا ایرانی بودند. ما در دوره قاجار، این رفت و آمد را خیلی قوی تر داریم؛ اما یک نکته مهم در پاسخ پرسش شما این است که نجف زیر سلطه سیاسی ایران نبود. طبعا زیر سلطه عثمانی هم نبود. اگر شما اصل را بر این بگذارید که سلطه سیاسی میتواند در فکر و اندیشه و تولید دانش دینی و انسانی اثر بگذارد، در نجف، این مسأله تابع مناسبات داخلی بود و ربطی به قدرت سیاسی ایرانی نداشت که برایش نقشه بکشد. البته مراجع و علمای نجف، یک حرمتی برای شاه شیعه قائل بودند، اما آزادی در نجف در دوره قاجار که محصول ضعف عثمانی هم در دهههای پیش از مشروطه و همین طور نفوذ انگلیسیها برای کاستن قدرت عثمانی بود، مانع از تأثیر گذاری دولت قاجار روی فکر سیاسی نجف و سامرا بود. انقلاب تنباکو و پیروزیش در واقع ناشی از همین بود. البته روحانیون داخل هم علیه قاجار فعال بودند، اما مرجعیت عظمای شیعه در سامرا، به راحتی توانست تأثیر بگذارد و گذاشت. مراجع ثلاث مشروطه خواه نجف هم زیر سلطه محمدعلی شاه نبودند و مقابل آن ایستادند. اینها مسائلی است که شما باید در باره پیشینه رابطه نجف با سیاست و ایران و عراق در نظر داشته باشید.
به نظر شما در جستجو میان سرفصلهای مذهبی و سیاسی عراق معاصر، نقش و جایگاه حوزه علمیه نجف به چه شکل قابل تبیین است؟
جعفریان: به نظرم میبایست تاریخ نجف را در ارتباط با تحولات عمده که در ضمن این سرفصلها را هم به شما نشان دهد، به چند دوره تقسیم کنید.
الف: دوره اول، دوره تنباکو مشروطه که حوزهی عتبات، اعم از سامرا و نجف و کربلا، مسأله شان ایران است و خیلی دخالت در تحولات سیاسی عثمانی جز در حد مساله اتحاد اسلام و برخی مسائل حاشیهای ندارند، چون اساسا به سیاست آن نواحی ورودی ندارند و دولت عثمانی در عراق، اصولا دست اشراف سنی و روحانیونی از خاندان آلوسی و مانند اینهاست.
ب: دوره دوم، درگیر شدن حوزه شیعی است، در مسأله ایجاد کشور عراق و تأسیس دولت مستقل، درگیرشدن با انگلیس که عراق تحت قیمومیت را میخواست. این مسأله به یکسری منازعات طولانی کشیده شد و در نهایت مرجعیت شیعه کاری از پیش نبرد و البته بعد از چند سال، عراق استقلال خود را در چارچوب شرایط جدید دنیا باز یافت. انقلاب عشرین (۱۹۲۰) عراق، با رهبری مراجع شیعه، در نبرد با انگلیسیها، در این دوره بود. در این قیام، مراجع شکست خوردند و از دخالت در سیاست عراق دور نگه داشته شدند، اما مشارکت مراجع و جامعه شیعه، بیشتر رهبران قبایل شیعی، در آن تحولات قوی تر شد.
ج: دوره سوم درگیر شدن با حزب بعث عراق از حوالی ۱۹۶۷ میلادی، اولا به خاطر رواج اندیشههای چپ و مارکسیستی، ثانیا به خاطر روشهای استبدادی و در کل، بالا گرفتن تب نوعی اسلام سیاسی در عراق ـ زیر سایه تأثیر اخوان المسلمین ـ با ایجاد حزب الدعوه شیعی و حرکتهای دیگر که سبب شد تا جدال سختی میان روحانیت و دولت بعثی صورت گیرد. مسائل ایران هم یک متغیر بسیار مهم در این مناسبات بود. شیعیان عراق، در این دوره ملی تر و عربی تر شدند و مرجعیت آیتالله حکیم که عرب بود و نیز ایجاد حزب الدعوه، نجف و اسلام سیاسی آن را از زیر نفوذ ایران به مقدار زیادی بیرون برد و مسأله داخلی عراق شد. ارتباطی هم با جهان عرب داشت.
تا اینجا شما مرجعیت و روحانیت عراق را با چندین تجربه مختلف دارید، تجربههایی که هزینه زیادی بابت عبور از بحرانهای سخت پرداختهاند و بویژه در دوره اخیر یعنی تسلط حزب بعث، صدمات و خسارات زیادی را متحمل شدند. نجف چندان بزرگ نبود، اما آن قدر نیروهای آن بدست صدام کشته شدند که کسی به سادگی نمیتواند شمار کشتگان و آسیب دیدگان را محاسبه و بررسی کند. نوعی قتل عام و نابودی حرث و نسل بویژه در دورههای سختی مثل انتفاضه ۱۹۹۱ اتفاق افتاد. کمتر خانواده بزرگ روحانی بود که دهها نفر از بهترینهای خود را از دست نداده باشد. این حوادث تأثیر عمیقی در روحیه مردم گذاشت. آنها سختی استبداد داخلی را به اسم بعث و یا امور دیگر به خوبی احساس کردند. آدمی که سختی استبداد را در این حد میفهمد و مشکلات را ریشه در داخل میبیند، آن حساسیتهای قبلی را نسبت به خارجیها، کمتر دارد. جامعه شیعه به راحتی از نیروی خارجی برای نابودی صدام استقبال کرد و لو بعد از آن، دست کم بخش قابل توجهی به مقابله با نیروهای خارجی پرداخت.
در صد سال گذشته زعامت بخش بزرگی از شیعیان جهان بر عهده سه مرجع مستقر در نجف بوده است. آقایان حکیم، خویی و سیستانی. آیا این آیات ثلاث را میتوان در یک سنت واحد مذهبی و سیاسی قرار داد و یا هر یک سنت و شیوه مخصوص به خود را داشتند؟
جعفریان: در باره این دوره، سه مسأله را باید در نظر داشت. اوّل میراث سیاسی گذشته از درگیری نزاع مستبده و مشروطه و تقسیم بر دوی حوزه نجف در دفاع از مشروطه یا استبداد که بعدا در جنبش استقلال عراق به مقدار زیادی حل شد، اما میراث آن روی مدل سیاسی ـ فرهنگی روحانیون سایه انداخت. دوم شرایط سیاسی روز عراق که در دوره این سه مرجع، حزب بعث حرف اول را میزد. اوائل دوره مرجعیت آیتالله حکیم بهتر بود، اما او هم بزودی تحت فشار سختی قرار گرفت. آیتالله خویی هم بیشتر این دوره را در همین شرایط دشوار سپری کرد. نکته سوم برداشتهای این بزرگان از رابطه دین و سیاست و تلقی آنان از این امر و نسبت میان حوزه و سیاست و امر مداخله در سیاست است. این که آنها به ولایت فقیه اعتقاد دارند یا نه و اگر دارند در چه حد. تشکیل حکومت یا نظارت، یا دادن مشروعیت به دولتها یا تنها در حد دخالت در امور حسبه و مداخله در امور شرعی مسائلی است که در اینجا مطرح است. این سه محور در تعیین وضعیت و سنت سیاسی ـ مذهبی که این سه مرجع به آن تعلق دارند اهمیت دارد. البته از سال ۲۰۰۳ به بعد آیتالله سیستانی، در بعد آزادیهای سیاسی، شرایط متفاوتی با دوره صدام را تجربه کردند، اما مشکل دیگری داشتند که حضور امریکا در عراق بود که باید آن را حل میکردند.
وقتی سوال میکنیم که آیا این سه مرجع در یک «سنت مذهبی و سیاسی» قرار دارند یا نه، باید عرض کنم، بله. اینها تقریبا در یک خط هستند و شرایط واحدی دارند. در عین حال خاطرتان باشد که شرایط حاکم، صرفا جنبه تجریدی و ذهنی ندارد، طوری که وجود یکسری باورهای فقهی کافی در تصمیم گیری در این شرایط سیاسی و سنت سیاسی کافی باشد.
یک مساله مهم دیگر هم اصل و ماهیت مسأله مرجعیت بود. مرجعیت با تعریفی که در شیعه داشت، فرصتی برای مراجع برای تأثیر گذاری و نفوذ آنها در خارج از عراق بود. این برای همه کسانی که در حد مرجعیت شیعه هستند، در هر کجا که باشند، اهمیت دارد، اما به هر حال، الزاماتی را ایجاد میکند که شما مراقب سنت سیاسی خود باشید. یک مرجع، در مقایسه با مراجع دیگر، میتواند در این زمینه فعال تر باشد اما قالب کلی تقریبا یکی است. آیتالله خویی مرجعیت بین المللی شیعی داشت. آقای سیستانی هم در ادامه همان رویه عمل کرد و روی این مسأله تأکید داشت. آیتالله حکیم، البته عراقیتر بود. به هر حال این بُعد از ماجرا هم شرایط واحدی را برای آنها رقم زده است.
تأکید من این است که شما وقتی از یک سنت سیاسی واحد صحبت میکنید، نباید فقط اراده شخصی آنها و باورهای ویژه فقهی آنها را در نظر بگیرید، شما باید میراث اسلامی ـ شیعی برجای مانده، بستر تاریخی طی شده و فضای سیاسی داخلی و خارجی را به نوع نگاههای دینی ـ فقهی آنها بیفزایید تا بتوانید این بستر را تعریف کنید. در این سنت، سیاست اصل نیست، شیعه به مثابه یک جامعه با همه سرمایهها خود که ناچار با دیگر جوامع در ارتباط است اهمیت دارد. وجود موسسات متعلق به مرحوم آقای خویی در اروپا و امریکا در این زمینه قابل درک است. فعالیت دوره آقای سیستانی بویژه با توجه به دایره فعالیتهای گسترده در کشورهای مختلف که عمدتا حجتالاسلام و المسلمین شهرستانی دنبال میکند، هم همین طور است. زمینه این، البته به مرجعیت عام آنها هم در بلاد دیگر مربوط میشود که باید آن جوامع شیعی پراکنده را هم کنترل و اداره کنند و آنجاها خیلی سیاست روز بردار نیست و نباید هم باشد و الا از دست میرود. تسلیتی که آقای سیستانی برای درگذشت امیر کویت گفت در این زمینه قابل درک است. بعد از همه آنچه گذشت، مواضع آنها را باید به سوابق نگاههای این افراد به ولایت فقیه هم ارتباط داد، به علاوه، این که هیچ کدام از اینها، از قدرت سیاسی مستقل از دین، برخوردار نبودند، به عکس ایران بعد از انقلاب که قدرت سیاسی ویژهای در اختیار مراجع بود. افزون بر اینها باید به تلقی مراجع سه گانه مورد سوال، به دین هم از نظر نقشی که در عرصه جامعه دارد پرداخت. سنت مراجعی مثل آقای بروجردی هم مشابه همان سنت است، جز این که آن فشار سیاسی روی ایشان نبود و دستش بازتر بود.
در بررسی سابقه صد سال اخیر نجف و در سطحی بالاتر عراق معاصر نمیتوان از نقش مستقل و متفاوت خاندان صدر نیز گذشت. به نظر شما چهرههایی نظیر محمد باقر صدر در چه درجهای از میدان جاذبه حوزه نجف قرار داشته و دارند؟
جعفریان: خاندان صدر نقش شناخته شدهای در قرن گذشته و حتی پیش از آن در عراق و ایران و لبنان دارند. صدر خاندانی است که از نظر داشتن سنت علمی نیرومند بوده، از نظر دینی تربیت شده و از نظر تفوق علمی در جامعه شیعی عراق، جایگاه ویژهای دارد. در دورههای مختلف میشود از نقش آنها صحبت کرد. خانوادهای که بین ایران و عراق و لبنان دارای نقش جدی است. از نظر سیاسی بودن، خاندان صدر، خانوادهای شناخته شده است. در واقع، سیاست در این خانواده، امری فعال و گویی در ژن آنهاست، شاید مثل خانواده حکیمها بعد از مرجعیت آقای حکیم و در میان فرزندان او. خاندان بحر العلومیها هم تا اندازهای همین طور هستند. صدام هم در سیاسی کردن این خانوادهها نقش داشت. وقتی به اندک چیزی به قتل عام این خانوادهها پرداخت، باید منتظر میبود که اینها هم اگر دستشان برسد، خدمت او خواهند رسید و رسیدند. در واقع، باید توجه داشته باشید در کشورهای مختلف، وجود احزاب کمونیست، تأثیر زیادی در سیاسی کردن مذهبها و کلا متدینین داشته اند. این را باید در جای دیگری بررسی کرد که اسلام سیاسی تا حدی تحت تأثیر فعالیت معکوس احزاب چپ است؛ اما به طور خاص یک نکته را هم در باره صدریها عرض کنم.
از اواخر دوره صدام، یعنی بعد از انتفاضه، صدام، در پی ایجاد یک حوزه شیعی عراقی و ضد ایرانی در نجف بود. او به سید محمد صدر و البته با احتیاط دلبسته بود، رویهای که نتوانست طی آن او را کنترل کند. به همین دلیل او را شهید کرد. دو مرجع دیگر ایرانی هم از جمله آیتالله غروی را هم شهید کرد؛ اما با زیرکی یک گروه طلبه جدید را در حوزه حمایت کرد. وقتی صدام رفت، دو جریان در نجف بود. جریان مرجعیت سنتی و جریان جدیدی که صدریها و در رأس آنها مقتدی اداره اش کردند و سخت افراطی بودند. جامعه شیعی که قدرتی یافته بود، نوعی جوانگرایی و تندروی در صدریها را میپسندید و حمایت کرد، اما مرجعیت سنتی که مستقر بود، به رغم این که زیر فشار اینها بود، اعتبارش را با مواضع آیتالله سیستانی حفظ کرد و با آن روشها میانهای نداشت. یک دوره طولانی این جدال بود و حوزه سنتی به عنوان حوزه صامت تقبیح میشد تا این که جریانات صدری قدری معتدل شدند و یک بار هم آیتالله سیستانی آنها را از زیر فشار قطعی در جریانهای نجف، نجات داد. بعد که جنگ شیعه و سنی از سال ۲۰۰۶ در عراق به راه افتاد، مرجعیت سنتی نمیتوانست غیر از توصیه، کاری انجام دهد، اما صدریها میدانی عمل کردند و خوب البته آن فاجعهای بود که گویا ناگزیر بود و باید به تعادلی میرسید. بی شک مقصر آن ابتدا القاعده و بعد هم کسانی بودند که داعش را درست کردند.
بعدها در جریان پیدایی داعش، در سال ۲۰۱۴ حشد الشعبی با کمک ایران شکل گرفت و مرجعیت هم حامی آن بود و صدریها هم کم و بیش معتدل و سیاسی شده و نسبت به قبل آرام تر بودند. از این موقع، به تدریجی نوعی وفاق زیر سایه مرجعیت ایجاد شد و این عاملی جز درایت آیتالله سیستانی نداشت. مشکل کردها و سنیها هم با نظارت ایشان، به مقدار زیادی حل شد. اصولا در عراق، یک عقل سیاسی وجود داشت که با تقسیم قدرت، توانست انسجامی ایجاد کند، اما همه اینها، با قدرت مرجعیت سنتی و زیر سایه او، آرامش مییافت و همه او را پناه خود میدیدند. امریکایی هم به این عقل سیاسی میدان دادند تا اوضاع آرام شود و شد. همین که تعدی به حقوق طوایف نمیشد مهم بود. در طول این بیست سال، جامعه شیعه پخته تر و سیاسی تر شده و در عین حال، دوره سختی را پشت سر گذاشته است. هنوز هم خطر زیادی آن را تهدید میکند و در این میان، اعتبار آیتالله سیستانی، نقش مهمی در ایجاد یک وفاق عمومی اولا در سطح جوامع و گروههای شیعی و ثانیا طوایف مختلف کرد و سنی و شیعه عراق داشته است.
در برخورد با جامعه جهانی هم، واقعیتهایی پذیرفته شده و سعی شده در آن چارچوب استقلال عراق و اعتبار جامعه شیعه حفظ شود. نفس دیدار آقای سیستانی با پاپ نشانگر نگاه عمیقی است که مرجعیت شیعه در عراق با مسائل جهانی دارد. مرجعیت سعی میکند، به اعتبار قدرت و ارجمندی دین و با استفاده از لابی گری دینی و تأکید روی آزادی و اخلاق در میان بشر، بخشی از مشکلات جامعه شیعه عراق را با این قدرت نرم حل کند، این نگاهی است که در ایران، ضعیف است و باید روی آن کار کرد. در واقع، در ایران، از این قدرت نرم، نهادهای دینی که حالا ضعیف تر گذشته هم شدهاند، کمتر استفاده میکنند. آنها در ایران قدرت تصمیم گیری نه از نظر ذهنی و نه از نظر عملی ندارند.
به عنوان سوال آخر بفرمائید که به نظر شما تا چه اندازه آینده مذهبی و سیاسی عراق وابسته به معادلات نجف است؟
جعفریان: برای تأثیر گذاری نجف روی معادلات مذهبی و سیاسی آینده عراق، باید دید چه مدلهایی وجود دارد. وجود یک ولی فقیه، یا یک مرجعیت فعال با نگاه بین المللی، یا مراجع متکثر و احیانا ناهماهنگ که دیدگاههای متفاوتی در باره مسائل سیاسی روز داشته باشند و شاید مدلهای دیگر. مدل آیتالله سیستانی در عراق تا این لحظه جواب داده و به اعتبار شیعه و در کل عراق کمک کرده است. همین که پاپ به نجف آمد و پا به خانه یک مرجع دینی گذاشت، اهمیت جایگاه ایشان را نشان میدهد. جملاتی که هم که پاپ بعد از آن در باره آیتالله گفت، موید این معناست. نَههای هفتگانه و موثر مرجعیت هم بسیار مهم بود. فکر میکنم اگر مدلهای دیگر باشد، مشکل ایجاد میشود. البته جامعه شیعه در عراق، نیاز به توان اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی دارد. به وضع عراق، به طور کلی تا مدتهای مدید نمیشود اعتماد کرد.
شیعه باید نیرومند باشد. تا دولت عراق استوار شود تا اصول جدید برای ساخت عراق شکل بگیرد تا قدرت طوایف در مقابل مرکزیت بر اساس دمکراسی و بالا رفتن سطح آگاهی کنترل نشود، راهی جز تقویت جامعه شیعه برای حفظ حقوقش که قرنها پایمال شده و با وجود دشمنانی مثل سعودی و داعش و ا ردن و غیره و غیره نیست؛ و این نیازمند زمان طولانی است. در تمام این مدت، لازم است رهبران طوایف، ارتباط نزدیکتری داشته باشند، از تعدی به حقوق یکدیگر بپرهیزند و به عراقی مستقل و آزاد فکر کرده برای پیشرفت اجتماعی آن تلاش کنند. جامعه شیعه که امروز اکثریت را در عراق دارد، میتواند در این آینده تأثیر بگذارد، اما بحث فقط جنبه قدرت نظامی ـ سیاسی نیست، مهم این است که جامعه شیعه که برای قرنها در دوره عثمانی، ضعیف نگاه داشته شده، باید با بالا بردن سطح آگاهی خود، تبدیل به جامعه فعال در درون عراق باشد، به طوری که عراق بدون آن نتواند فکر کند و در اندیشه حذف آن نباشد. عراق سه طایفه مهم دارد و این را باید به عنوان یک واقعیت پذیرفت و در صورت بندی سیاسی و اقتصادی و مذهبی آن را کاملا در نظر داشت. شیعه حتما با توجه به امکانات مالی و اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی که دارد میتواند نقش مهمی داشته باشد و مرجعیت نجف، نخ تسبیح آن باشد. این یعنی تأثیر گذاری نجف در معادلات سیاسی آینده عراق.