مستحکمترین پارادایم در دانش اصول فقه معاصر که ریشههای آن در پهنای تاریخ گسترده است، «پارادایم شخصیتگرایی» بهشمار میرود. بهنظر میرسد شخصیتگرایی و مدل عبد و مولا در علم اصول، تمام ویژگیهای یک پارادایم علمی را داراست. میتوان با تحقیق تفصیلی به کلیت، تأثیرپذیری و هویتبخشی و حضور در پیشفرضها و الگوواره بودن شخصیتگرایی در اصول بسان یک پارادایم پیبرد.
به گزارش شبکه اجتهاد، یادداشت پیشروی به قلم حجتالاسلام علی الهیخراسانی پژوهشگر و مدرس حوزه علمیه مشهد با عنوان «عبور از پارادایم شخصیتگرایی در اصول فقه» است که در پی میآید:
یکم: اگرچه در اصول فقه رایج از حکم شارع به «امر و نهی مولوی» یاد میشود اما علامه شهید صدر برای اولین بار حقیقت «اعتبار» را به مولویت مولا و حقالطاعه گره زد.
آنچه در اندیشه اصولی علامه شهید صدر نسبت به حکمشناسی، مهم و اساسی است حقالطاعه و ارتباط حجیت با مولویت مولا است. او در بحث تجرّی چنین میگوید: «قیاس مقام مولا با حقوق عقلایی نادرست است زیرا حق طاعت مولا به ملاک احترام مولا، بزرگداشتن و عدم نقض حریم اوست. بنابراین مرکز و کانون حقالطاعه، حکم واصل منجز است حال در واقع باشد یا خیر و درنتیجه تجری مانند معصیت قبیح است».
علامه شهید صدر اعتبار را ساختاری عرفی میداند که از مولویت مولای بشری کشف میکند و بدینگونه در علم اصول، «توسعه اعتباری شخصیت مولا به خداوند» رقم میخورد!
اما از نگاه او آنچه مهم و کلیدی است رعایت حرمت مولا توسط عبد است و اعتبارات عرفی، هیچ اصالت و موضوعیتی ندارد. به عبارت دیگر، عبد در مواجهه با احکام صادره از شارع، هیچ توجهی به مناسبات عقلایی جامعه (از جمله رابطه معمول میان بردگان و اربابان بشری) نباید داشته باشد و باید جایگاه و شخصیت مولای حقیقی را در نظر بگیرد. در تصویر علامه شهید صدر از رابطه عبد و مولای حقیقی، وجود عبد، امتداد مولاست و لذا، نباید از مولا تخلفی داشته باشد.
سپس وی از تنگناهای زبان بشری (از جمله عربی) میگوید که زبانی منطبق بر مولای حقیقی نیست و اعتبارات و روابط میان عبد و مولای بشری، به حوزه شریعت تعمیم یافته است. به این ترتیب، او از شکلگیری یک پارادایم زبانی در علم اصول سخن میگوید که ما در توضیح زیر، آن را «شخصیتگرایی» نامیدهایم.
دوم: پارادایم عبارت است از روش عمده علمورزی در یک زمینه خاص. پارادایم مجموعهای از ادعاها درباره جهان، روش گردآوری و تجزیه و تحلیل دادهها، و عادتهای تفکر و عمل علمی است. پارادایم، مجموعهای از اصول و پیشفرضهای اساسی در باب انواع مسائل و پرسشها و چگونگی پاسخ بدانها و ناظر به روشهای پردازش یک دانش است. نقطه اصلی تعیین یک پارادایم،کارکرد آن به عنوان «عامل هویت بخشی» به مجموعهای از نظریات، قواعد و گزارهها است که بازتابها و تأثیرات فراوانی را در شیوه اندیشیدن، نوع پاسخ دادن، و چند و چون و تعداد پرسشها و مسائل علمیِ هر دوران به همراه دارد. بنابراین پارادایم را باید عامل روحبخش و معنا بخش به نظریات دانست.
میتوان پارادایمشناسی را در مجموعه مباحث فلسفه علم اصول قرار داد و کاوش از پارادایمهای اصولی با این تعاریف سازگار است. در دانش نوپدید «فلسفه علم اصول» میتوان از پارادایم/ پارادایمهای دانش اصول سخن گفت و مبحث روششناسی این دانش نوین را توسعه بخشید. چه اینکه استاد علیاکبر رشاد، در تعریف فلسفه علم اصول گفته است: «فلسفه علم اصول دانش مطالعه فرانگر ـ عقلانیِ اصول فقه، برای دستیابی به احکام کلی این دانش و امّهات مسائل آن است.». استاد صادق لاریجانی نیز مهمترین مسائل فلسفه علم اصول را «تبیین قلمرو، هدف، روش و مبادی تصوری و تصدیقی علم اصول و نیز تأثیر علم اصول بر علوم دیگر و تأثیر نگاه اجتماعی به علم اصول» برشمرده است.
سوم: مستحکمترین پارادایم در دانش اصول فقه معاصر که ریشههای آن در پهنای تاریخ گسترده است، «پارادایم شخصیتگرایی» بهشمار میرود. بهنظر میرسد شخصیتگرایی و مدل عبد و مولا در علم اصول، تمام ویژگیهای یک پارادایم علمی را داراست. میتوان با تحقیق تفصیلی به کلیت، تأثیرپذیری و هویتبخشی و حضور در پیشفرضها و الگوواره بودن شخصیتگرایی در اصول بسان یک پارادایم پیبرد.
در جوامع گذشته هر آنچه سلطان و پادشاه تشخیص میداد و دستور میداد باید توسط مردم رعایت میشد و انجام میگرفت و تمام مملکت معطوف به نظم سلطانی بود. آنچه که سبب پیروی از فرامین پادشاه بهشمار میرفت «شخصیت» پادشاه بوده و ازینرو سرپیچی از پادشاه، در حقیقت زیرپا گذاشتن شخصیت او و بیاحترامی به شخصیت او به مثابه عالیترین نهاد حاکمیتی محسوب میشد. «اقتدار شاهی» در حقیقت ناشی از «توسعه اعتباری شخصیتِ» شاه و سلطان بود که خود را در فرامین و دستورهای ملوکانه نشان میداد. اما در پی تکامل جوامع و رشد تفکر عقلایی، «نهاد سلطنت» جای خود را به «حکومت قانون» داد و این قانون بود که دوگانه مردم/ دولت را تنظیم میکرد و اینگونه قدرت، معطوف به قانون گردید.
چهارم: زبان، تنها مجموعه واژگان نیست بلکه یک نهاد اجتماعی است و با خود فرهنگی را همراه دارد. منابع معرفتی دانشهای اسلامی و محیط جغرافیاییِ تولید آنها زبان عربی بوده و طبعاً زبان دانشهای اسلامی نیز، همان است.
کسی که دامنه و کاربردهای عربی کلاسیک را مورد دقت قرار دهد، کاربرد وسیع این زبان نسبت به مفاهیم مورد نیاز یک جامعه ابتدایی را درمییابد. بهطور مثال در این زبان، واژههای زیادی بیانگر معنای شیر(اسد) است چرا که عربزبان، برای استعاره و مجازگویی به این واژهها نیاز دارد. یا برای شتر(ابل) واژههای فراوانی وجود دارد که حالتها و سنین مختلف شتر را بیان میکند.
این واژهها و مانند آن در زبان عربی دارای ارزش قانونی نیستند و این بدین خاطر است که جامعه بدوی عرب زبان، از فضای فرهنگی و تمدنیِ پیشرفته دور بوده است. زبان عربی، زبانی برای انتقال مفاهیم قانونی بهشمار نمیرود.
شریعت اسلامی، بر اساس دیدگاه کلامی شریعتی تمدنی، جهان شمول و دارای دیدگاههای مترقی است اما با واقعیت ناسازگار نسبت به جغرافیا، زمان و زبان صدور خود مواجه شد.
البته زبان عربی در لایههای عمیق خویش مفاهیم قانونی را دربردارد. بطور مثال ماهیت اختصاص در شریعت اسلامیبه ملکیت و حق تقسیم میشود. ملکیت به اعتبار مالک، به شخصی و کلی تقسیم میشود و به اعتبار مملوک کلی، به کلی در معین و کسر مشاع و شرکت در مالیت تقسیم میگردد، همچنین خود ملکیت تقسیم میشود به ملکیت مطلقه و غیر آن. حق نیز به قابل نقل و غیر قابل نقل و قابل اسقاط و غیر آن تقسیم میشود.
پنجم: قانونگذاری در جامعه عرب، با زبان ابتداییِ مولوی(زبان تفاهمیعبد و مولا) جریان پیدا میکند که در این صورت، هنگام استنباط قوانین، تشابه معانی با یکدیگر و اختلاف در فهم پیش خواهد آمد.
در عرف عربی، فهم «وجوب» از امر مولا به عبد(افعال)، چه رابطه عبد و مولا درست باشد و چه نباشد، چنین برداشتی، نوعی فهم زبانی و بر اساس ادبیات است. در چنین جوامعی در امر پدر به پسرش: «اخرج الی السوق»(به بازار برو!) نوعی سیطره پدر بر پسر وجود دارد که مظهری از سیطره مولا و عبد است. ازینرو، عرف این جوامع، لفظی که برای امر وضع کرده، در حقیقت برای حکایت این رابطه است.
با توجه به فقر زبان عربی کهن از اصطلاحات قانونی، شریعت اسلامی نیز ناچار گشت برای تفهیم و تفاهم، از زبان مولوی رایج در عربی برای بیان احکام خویش استفاده کند و از صیغه امر و نهی که در ارتباط عبد و مولا و نظام قبیلهای و طبقاتی وجود دارد، پیروی کند.
کوتاه سخن آن که زبان عربی، درگاه «شخصیتگرایی» است و از این رو عبور از نظریات رایج اصول فقه بر اساس نظام عبد و مولا، به تبیین مناسبات میان آمرـ مولا با مأمورـ عبد، یک ضرورت مینماید.